-
از آرزوي خيال تو روز درازشاعر : انوري در بند شبم با دل پر درد و نيازاز آرزوي خيال تو روز درازميگويم کي بود که روز آيد بازوز بيخوابي همه شب اي شمع طرازوي بيسببي گرفته پاي از من بازاي دست تو در جفا چو زلف تو درازوامروز کشيده پاي در دامن نازدي دست زاستين برون کرده به عهدبا مه گله کردمي و با پروين رازآن شد که من از عشق تو شبهاي درازرفتم نه چنان که ديگرم بيني بازجستم ز تو چون کبوتر از چنگل بازروز و شبم از غمت سياهست و دراززان شب که به روز بردهام با تو به نازتا با تو شبي چنان به روز آرم با