محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826754298
خطرناكترين لحظه زندگيتان
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: darya 513th September 2007, 09:45 AMايا تا به حال در خطرناكترين لحظه زندگيتان قرار گرفتيد؟خطرناكترين لحظه يعني لحظه بين مرگ و زندگي. و ايا تا به حال در ترسناكترين لحظه جي؟:eek: وقتي در اين لحظات قرار داشتيد چه احساسي داشتيد؟:eek: اميدوارم هيچ كسي اين لحظات را تجربه نكرده باشه ولي اگر اين تجربه را داشتيد براي ما هم تعريف كنيد. darya 518th September 2007, 05:43 PMمرسي از اينكه اين گفتگو را فعال كرديد نسترن7418th September 2007, 05:53 PMچه تاپيكي(ترسناك خواهد بود) من كه تا به حال توي لحظات ترسناك زندگي قرار نگرفتم ولي اگه برام پيش اومد حتما خبر ميدم. kozaz20th September 2007, 05:53 AMزندگی من که پر از لحظات ترسناک بوده و 1000بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم ! ولی حدودا" 8سال پیش تو کشور "اوکراین" مرگ رو جلو چشمام دیدم . خیلی ترسناک وقتی 6نفر چاقو بدست ساعت 12شب تو اون سرما و یخبندان هوس کنند جون ات رو بگیرن !!! واقعا" هنوزم وقتی یادش میافتم میترسم :( darya 521st September 2007, 11:30 PMزندگی من که پر از لحظات ترسناک بوده و 1000بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم ! ولی حدودا" 8سال پیش تو کشور "اوکراین" مرگ رو جلو چشمام دیدم . خیلی ترسناک وقتی 6نفر چاقو بدست ساعت 12شب تو اون سرما و یخبندان هوس کنند جون ات رو بگیرن !!! واقعا" هنوزم وقتی یادش میافتم میترسم :( اگر ميشه بيشتر راجع به اون شب توضيح بديد. ali shekspier22nd September 2007, 12:28 AMاخ اخ يه روز داشتم از جوب ميپريدم واااي نزديك بود پام بره توي جوب و كثيف بشم خيلي ترسيده بودم عرق سرد كرده بودم منو سريع رسوندن بيمارستان و خوشبختانه خطر از سر من گذشت . داودخان22nd September 2007, 01:56 AMروزي روي پل بودم كه شكست وبين زمين وهوا مانده بودم كه خوشبختانه آتش نشاني نجاتم داد ali shekspier22nd September 2007, 02:00 AMروزي روي پل بودم كه شكست وبين زمين وهوا مانده بودم كه خوشبختانه آتش نشاني نجاتم داد سلام معذرت ميخوام شما فيلم زياد نگاه ميكنين ؟ darya 522nd September 2007, 10:57 AMاخ اخ يه روز داشتم از جوب ميپريدم واااي نزديك بود پام بره توي جوب و كثيف بشم خيلي ترسيده بودم عرق سرد كرده بودم منو سريع رسوندن بيمارستان و خوشبختانه خطر از سر من گذشت . ما هم خوشحاليم كه اتفاقي براتون نيافتاده ولي واقعا چه حادثه اي بوده:eek: من كه كاملا درك ميكنم:D:D گلوریا22nd September 2007, 11:41 AM3 هفته پیش بود که داشتم با ماشین تو بزرگراه می رفتم ، بچه هم صندلی عقب ایستاده بود داشت با من حرف می زد، قرار بود اونو ببرم یه جایی، همینطور تو فکر بودم ، به کارها و برنامه هام فکر می کردم و از این طرف هی به امید می گفت که بشینه ، در طول مسیرم باید از یه خروجی بزرگراه می رفتم تو یه بزرگراه دیگه ، سمت راست که اومدم دیدم یه پیکان پیچید جلوی من زیاد توجه نکردم ولی وقتی دیدم که سرعتش رو خیلی کم کرده و هر طرف که میرم می پیچه جلوی من فهمیدم که می خواد اذیت کنه، سرعتم رو کم کردم آروم پشت سرش حرکت کردم اومدیم روی پل که دو شاخه می شد ( اون قسمت از پل پهن می شد و دو قسمت برای ورود به دو بزرگراه دیگه) من اونجا راهنما زدم و سرعت گرفتم که از کنار اون بگیرم سمت چپ و ازش سبقت بگیرم همین که ماشین سرعت گرفت اون نامرد هم با سر ماشین اومد سمت من ، از آقایون عذر می خوام ولی مرتیکه فکر کرد که با یه راننده بیابونی طرفه چنان با پیکانش اومد سمت در عقب که من فکر کردم الان بیاد و بچه ام رو له کنه ماشین رو گرفتم سمت جدول که از اون دور بشم بعد یادم افتاد الانه که بخورم به گاردریل بیافتم پایین رو ماشین ها ، اون لحظه به هیچی فکر نمی کردم فقط اینکه ماشین نگه دارم تا بچه سالم بمونه، ماشین با شدت خورد به جدول ، فرمون رو پیچوندم سمت راست ماشین چرخید شانسی که آوردم پشت سرم ماشین دیگه ای نبود که بیاد بخوره به من چون وسط خیابون رو پل دور خودم می چرخیدم اونقدر چرخیدم تا رفتم تو اون یکی خروجی تونستم ماشین رو نگه دارم. بچه ام دیگه از ترس و گریه ضعف کرده بود . اون .................... ( چی بگم که هنوز هم یاد آوریش عصبانیم می کنه) مدل این فیلمای گنگستری که می بینند دیگه طرف حالش جا اومده پا رو گذاشت رو گاز و رفت . از اون روز خیلی ناراحتم که یه نفر چقدر می تونه نا مرد و پست باشه و اصلا دلیل این کارش چی بود ؟ یه موقع آدم با یکی کل کل می کنه می گه خوب نوش جونم کل کل نمی کردم ولی منکه باهاش کاری نداشتم. من هیچی اگه بلائی سر بچه ام می اومد:mad: نسترن7422nd September 2007, 01:01 PMاها يادم اومد ديديد بالاخره با فكر كردن خطرناكترين لحظه ي زندگيم رو پيدا كردم. اوايل مرداد بود رفتيم شهر بازي و من سوار سفينه شديم و دو دقيقه بعد من بين زمين و هوا بودم ... اون لحظه خطرناكترين لحظه زندگيم بود. گلوریا22nd September 2007, 01:33 PM(با اجازه یه پرانتز باز می کنم البته موضوع هیچ ارتباطی با موضوع تاپیک نداره ولی برام جالبه که خیلی از لحظات قشنگ و یا خطرناک مثل موضوع این تاپیک خودش می شه یه موضوع برای یه تاپیک دیگه. مثل نسترن وقتی که از سفینه پرت شد و یه تاپیک زد و من که تاپیک احساس گناه رو بعد از اون اتفاقی که برام افتاد زدم ) omid 4p24th September 2007, 04:42 AMنجات از تصادف وحشتناك فكر ميكنم. god_girl25th September 2007, 07:29 AMبه نظر من ازدواج میتونه خطرناک ترین لحظه زندگی باشه neginvareh26th September 2007, 06:01 PMبنظر من خطرناکترین لحظه زندگی نا امیدی هست. Anahita va Mehr4th October 2007, 08:05 PMيه روز لبه چاه وايستاده بودم که يهو تعادلم رو از دست دادم و با سر داشتم به اعماق چاه سقوط ميکردم که از پشت يکي منو گرفت و نجاتم داد:d avina13th October 2007, 09:00 PMداشتم با سرعت زیاد رانندگی میکردم که یه موتور جلو ماشین ظاهر شد ، میخواستم به موتوریه نزنم وقتی فرمون رو چرخوندم و ترمز کردم چون سرعتم زیاد بود ماشین داشت چپ میکرد یعنی روی دو چرخ بلند شد ولی دوباره به حالت عادی برگشت و فقط یه خسارت نه چندان زیاد به ماشین وارد شد ( خدا رحم کرد):) beethoven13th October 2007, 10:11 PMحدود 10 سال قبل شرکت فاضلاب کوچه ما رو چاله کنده بود .ساعت 12 شب رفته بودم فضولی که پام در رفت افتادم توی چاله.از ترس سکته زدم.:) mahtabi13th October 2007, 11:35 PMتازه ماشین خریده بودم اما گواهینامه نگرفته بودم. هرچی مادرم گفت دختر سوار نشو بذار مدرکت دستت بیاد گفتم بلدم. روز جمعه بود پاشدم رفتم که برم خونه دخترخاله ام سمت شهر بازی. خلاصه صبح بود خلوت بود به خیر گذشت ولی عصر جمعه که می دونین چقدر چمران شلوغه. منم تازه راننده بی گواهینامه. اومدم بپیچم که پیچ پیچید من نپیچیدم. سرعتم هم بالا خلاصه نتونستم ماشین رو کنترل کنم زدم به گارد ریل. بعد همه ریخته بودن بیرون ببینن من ساللم یا نه. خدا بهم رحم کرد سالم موندم ولی ماشینم.... با تشکر فریبا Rainyboy13th October 2007, 11:45 PMواقعا من موندم علی شکسپیر چطوری نجات پیدا کرده علی جان واقعا خدا به تو رحم کرد چه قدر تو بنده خاص هستی خدایی دوست ما گفتن بین مرگ و زندگی بله بودم یه سری مشکلات جدی برام پیش آمده بود که تحملش سخت بود تو یک هفته 4 تا مشکل سخت !!! یکیش فوت عزیز ترینم بود به هر حال حالم به حدی بود که روحم رو هم دیدم و ترسناک ترین لحظه زندگی وقتی بود: توی حیاط ما یک درخت بزرگ بود و یک گربه هم داشتم به اسم برفی که روی درخت گیر کرده بود منو که دید زیر درخت واستادم خودش رو از بالا روی من انداخت تا یک ساعت نمینتونستم حرف بزنم MAAAH14th October 2007, 12:18 AMوای یه دفعه داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه.ساعت 7 شب شده بود،زمستونم بود.اوتوبان که خلوت........کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند;ه ماشینه پیکان وایساده بود کنار اوتوبان.راننده که پشت فرمون بود.یه نفر دیگم سمت کمک راننده بیرون از ماشین وایساده بود که مثلا" داشت از اون آقا راننده ه خدافظی میکرد.همچین که از بقل این کمک راننده ه رد شدم یوهو کیفمو گرفت بعد من جیغ زدمکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند،خدا رحم کرد یه پله اون بقل بود که به کوچه میخورد.کاترمو درآوردمو دوییدم.وایییی...یادم نندازین...کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند romina 116th October 2007, 10:52 PMهمین امسال شب ِ عید بود. که ما تو راه ِ مشهد بودیم. به گردنه رسیدیم. مه ِ غلیظی همه جا رو فرا گرفته بود. هیچ جا دیده نمی شد:eek: فکرشو بکنین راننده جلوشو نمی دید.:eek:معلوم نبود چند قدم با دره فاصله داشتیم و ماشین کجا می رفت....( راستی ماشین کجا می رفت؟؟!! خودش می رفت و کسی جاده رو نمی دید) اگه خدا به دادمون نمی رسید مطمئنا ً فرداش به جای مشهد تو دره افتاده بودیم و راستی شاید تو اخبار هم می گفتند :D آها... یه لحظه ی خطرناک ِ دیگه هم یادم اومد: وقتی سوار ترن هوایی بودم.... خیلی وحشتناک بود... دیگه عمرا ً سوار بشم :cool: اونایی که سوار شدن به یادشون بیارن. اون لحظه رو حس کنند..... خب حس کردین؟؟ و اونایی که سوار نشدن : امتحانش مجانیه ;) :D geladiatoor16th October 2007, 11:38 PMيك بار داشتم با موتور سرعت ميرفتم يه هو يك چاله پريد وسط خيابان البته زياد طوريم نشد!از دست اين چاله هاي سر به هوا :mad: ديگه هيجانم وقتي بود كه سرعت ماشين ميره بالاي 200 كه از ترن هوايم باحال تره :D Love2Love19th October 2007, 12:27 AMیه روز آقا ما خوش تیپ کرده بودیم.قرارم داشتیم.دیگه عطر و اتو و ازین برنامه ها... هیچی دیگه داشتیم میرفیتم،که یوهو یه کبوتر کاکل به سر نزدیک بود رو ما کار خرابی کنه.شانس آوردم که 2ثانیه عقبتر بودم. لحظه ی خطرناکی بود.تا یه مدت کابوس میدیدم... Anahita va Mehr24th October 2007, 11:28 AMيك بار داشتم با دوچرخه با سرعت ميرفتم يه هو يك چاله پريد وسط خيابون فکر کنم منو ندیده بود!!!!؟ خطر از بیخ گوشم رد شد چون چاله خودشو کشید کنار :d:d:d beethoven25th October 2007, 11:36 PMتوی یه کشور قریب گم شدم:d Anahita va Mehr26th October 2007, 08:37 PMتو کشور خودمون گم شدم:d:d gole mordab22nd November 2007, 11:08 AMمن خودم تجربه نکردم ولی یه بار شوهر عمم از مکه اومده بود رفته بودیم گوسفند بخریم...بابام ماشین رو لب جاده پارک کرد و خودش رفت تو باغ نگو صاحب باغ نبود و این میره سمتی که سگا وصل بودن گیر میکنه و سگایه وحشی از 4طرف محاصرش میکنن..حالا هی باباهه داد میزنه تا اخر ما صداش رو میشنویم..هیچ کدومم نمیتونستیم کاری کنیم..فقط گریه و جیغ بود وبس....بعد از چند دقیقه فقط خدا از اون وضع نجاتمون داد چون صاحب باغ یه چیز جا گذاشته بود و برگشت:( shosho25th November 2007, 04:27 PMسلام به نظر من خطرناكترين لحظه زندگي فراموش كردن خدا و نااميدي از درگاهشه. ددی دست و پا چلفتی25th November 2007, 04:43 PMوقتی بخوام برم زبان قبلش یه جورایی تا دم مرگ میروم با این معلمی که دارم. AREZOO_225th November 2007, 04:46 PMیک بار توی خواب داشتم می مردم و احساس کردم روحم داره از بدنم جدا میشه.خیلی ترسیده بودم ددی دست و پا چلفتی25th November 2007, 04:51 PMاین که چیزی نیست من وقتی بچه بودم در یک استخر با عمق 20متری پرت شدم ولی بد شانسی 1نفر اونجا بود و ننجاتم داد راستی مامان و بابام در خانه بودن د مرا تنها گذاشتن tabande25th November 2007, 07:50 PMخطرناكترين لحظه عمر من وقتي بود كه ماشينم چپ كرد اون موقع اصلاً نترسيدم ولي بدش فهميدم چه خطري از سرم گذشته Hell-Blade2nd December 2007, 09:32 PMزندگی من که پر از لحظات ترسناک بوده و 1000بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم ! ولی حدودا" 8سال پیش تو کشور "اوکراین" مرگ رو جلو چشمام دیدم . خیلی ترسناک وقتی 6نفر چاقو بدست ساعت 12شب تو اون سرما و یخبندان هوس کنند جون ات رو بگیرن !!! واقعا" هنوزم وقتی یادش میافتم میترسم :( هر چي ميخواي بگو خالي بستن كه كنتور نداره:D minam3rd December 2007, 02:27 AM,وقتي يكي از دخترهاي فاميل دخترمو از روي پله هل داد پايين انقدر ترسيده بودم كه زبونم بند اومده بود بعد كه اوردنش بالا تا حالش خوبه من از حال رفتم :( Ayda 85th December 2007, 05:52 AMاقا ما هم يه بار داشتيم از خيابون رد ميشديم يه هو يه ماشين اومد نزديك بود لهمون كونه بره :d تا دمه لهشدگي رفتيمو برگشتيم Anahita va Mehr5th December 2007, 05:27 PMسلام همین دیروزز بود من دیروز بد جور تصادف کردم پراید جلویی ترمز کرد منم با سر رفتم تووووووو شیشه البته فقط دستم خراش برداشت و دنده هام درد میکنه و گردنم و دلم می خواد راننده تا کسی پشت در باشه و اضافه کرایه رو بده Harolin21st December 2007, 04:10 AMيه بار وقتي بچه بودم افتادم تو استخر داشتم خفه ميشدم ... ولي يه پيرمرد كه داشت رد مي شد منو ديد نجات داد:( s_hahroo_z21st December 2007, 05:12 AMسلام ، من هر روز 2 بار يک حادثه ترسناک رو تجربه ميکنم : زمانی که ميخوام به ماهی آروانای 40 سانتيم غذا بدم و اون مثل احمق ها فکر ميکنه اين غذا يک شکار زنده است و چنان از آکواريوم ميپره بيرون و ميخواد دست من رو گاز بگيره که من تا 1 ساعت لکنت زبان ميگيريم !!! حالا جدی : چند سال پيش بود که زلزله امد ، شبش شايعه شد که باز زلزله مياد ، من خيلی ترسيده بودم ( ناز بشم من !!! ):o:o:o:o mahtabi21st December 2007, 06:23 PMنمی دونم چند سالم بود. یه شب یه خواب خیلی عجیبی دیدم. خواب دیدم که یه جایی وایستادم یه چیزی مثل درل روبروی من یه چیزی اندازه قبر کند. رومو کردم به طرف دیگه باز یه قبر جلوم باز شد. هر طرف گشتم دیدم جلوم داره دهنه قبر باز میشه. یهو تو خواب داد زدن یا ابوالفضل که از خواب پریدم. واقعا سالها میگذاره و هنوز ترسش از دلم نرفته. نمی دونم چجوری تعبیر میشه. شاید با کرامت حضرت ابوالفضل از مرگ نجات پیدا کرده و یا خواهم کرد. به خدا پناه می برم از گناهانی که مرگ بدی رو برای آدم رقم می زنن. با تشکر فریبا emertat22nd December 2007, 01:27 AMخطرناكترين لحظه عمرم زماني بود كه تصادف كردم.به همراه يكي از دوستانم با موتور در جاده حركت ميكرديم.يه راننده كاميون خوابش برد اومد زد به ما.من از روي جدولهاي وسط جاده به سمت ديگه پرت شدم اما دوستم بين كاميون و جدولها موند و به رحمت خدا رفت.منم شانسي كه آوردم وقتي به سمت ديگه پرت شدم جاده خلوت بود و ماشيني به من نزد. خواب رفتن يه راننده حواسپرت باعث شد روند زندگيم تغيير كنه.دست پا سر و دنده هام شكست.شكستگي دستم به شكلي بود كه مجبور شدم براي هميشه ورزش قهرماني رو كنار بزارم اونم در شرايطي كه شانس بزرگي بهم رو كرده بود و با يه باشگاه خوب قرارداد بسته بودم خيليها كه منو در اون شرايط ديدن ميگفتن خدا دوست داشت كه زنده موندي شايد حق با اونا باشه ولي فكر ميكنم اگه خدا بيشتر دوستم داشت اين اتفاق نميفتاد(البته اگه خدا دوستم داشته باشه) اولش خيلي برام سخت بود ولي الان ديگه با قضيه كنار اومدم.شدم فقط يه تماشاچي و ورزش رو براي سلامتي انجام ميدم ولي ديگه نميتونم اون انگيزه رو براي خودم ايجاد كنم. :(:(:( Ping 127.0.0.122nd December 2007, 02:02 AMعجب تاپیک باحالی! به لطف خدا، من چندین بار از مرگ نجات یافتم که همش هم تو رانندگی بود (از بس که عشق سرعت و لایی بازی داشتم) اما یک دفعه رو بگم که باعث شد در زندگی شک بسیار بزرگی بهم وارد بشه و حتی بعد از چندین سال، هنوز اثراتش رو کاملا حس میکنم: یه بار داشتم با دوستم تو اتوبان رسالت (حکیم) میرفتم و با یه 206 کل کل کردیم. اون موقع هنوز رسالت کامل نبود و ساعت 11 شب بود اتوبان کاملا خلوت بود. شاید بگم کلا تو اتوبان ما 3-4 تا ماشین بیشتر ندیدیم. اون زمان نه تونل رسالت راه افتاده بود، نه میدون نور تغییر کرده بود...خلاصه هنوز اتوبان رسالت بطور کامل راه اندازی نشده بود. حسابی گاز دادیم و سرعت زیاد...خیلی زیاد...من هم با پراید بودم. از شرق به غرب می اومدیم، پل اشرفی اصفهانی رو که رد کردیم، اون 206 یه فرمون گرفت جلوی من، من به رفیقم گفتم: این یارو هوس کرده آینه بقلش رو براش در بیارم(!) خلاصه گازش رو گرفتیم به هدف زدن آینه بقلش. اون رفت تو لاین سبقت و من هم دو لاین اون طرف تر بودم که یهو با سرعت زیاد کشیدم سمتش، واقع شاید 2 سانت بینمون فاصله بود یه لحظه ترسیدم اما دیدم الانه که آینه رو بزنم. تا اومدم آینه رو ببینم، یهو دیدم یه پیکان جلوم سبز شده که مجبور شدم باز فرمون بدم و برگردم به دولاین اونطرف تر تا پیکان رو رد کنم وقتی برگشتم به اون سمت دیدم ماشین داره با سرعت میره تو جوب کنار اتوبان که دوباره مجبور شدم فرمون بدم به سمت لاین سبقت تا تو جوب نرم... خودتون حساب کنید تو اون سرعت بالا، یهو عرض اتوبان رو فرمون بدید به سمت گاردریل ها و دوباره برگردید به سمت مخالف و باز یهو دوباره فرمون بدید به سمت گاردریل ... یعنی سه بار با شدت وسرعت تمام، عرض اتوبان را طی کنید. آیا تعادلی برای ماشین میمونه؟ خلاصه ماشین شروع کرد به چرخیدن دور خودش البته چپ نکرد فقط دور خودش چرخید اما باورتون نمیشه به هیچ جا نخورد !!! خیلی قشنگ 270 درجه وسط اتوبان چرخید بدون اینکه به گاردریل یا جای دیگه ای بخوره. وقتی ماشین واستاد، ما تقریبا عمود به اتوبان بودیم تا اومدم بفهمم چی شده دیدم یه اتوبوس با سرعت داره چراغ میزنه میاد طرفم که چشمام رو بستم اما رد کرد... ماشین رو روشن کردیم (چون در لحظه چرخش پام از رو ترمز و کلاج برداشته بودم و وقتی ماشین واستاد خاموش شد) و راه افتادم. قشنگ یادمه، رفتیم تو یه کوچه تاریک. 2 تا رانی خریدیم و خوردیم و تازه اونجا بود که فهمیدم چی شده. اونقدر اونجا ترسیدم که نزدیک بود گریه کنم. دست و پاهام میلرزید و من داشتم میدیم که چطور میلرزم و رانی از گلوم پایین نمیره. انگار دارم خفه میشم. دور زدیم و برگشتیم تو اتوبان تا جای لاستیک ها رو ببینیم، وقتی خط لاستیک ها رو دیدم نزدیک بود دوباره از ترس بزنم زیر گریه. اون لحظه که رفتم چسبوندم به اون 206... اون لحظه که پیکان رو رد کردم... اون لحظه که از رفتن با سر تو جوب فرار کردم... اون لحظه که ماشین چرخید اما به هیچ جا نخورد... اون لحظه که ماشین چرخید اما چپ نکرد... اون لحظه که اتوبوس اومد اما رد کرد... واقعا لطف خدا بود، شاید بهتر باشه بگم معجزه خدا بود. الان که یادش افتادم دوباره موهای تنم سیخ شده دوستان، تو رو خدا پشت فرمون گانگستر بازی در نیارید. ما که ادب شدیم. خدا کنه همه سر به راه بشن. moosie22nd December 2007, 02:04 AMنمی دونم چند سالم بود. یه شب یه خواب خیلی عجیبی دیدم. خواب دیدم که یه جایی وایستادم یه چیزی مثل درل روبروی من یه چیزی اندازه قبر کند. رومو کردم به طرف دیگه باز یه قبر جلوم باز شد. هر طرف گشتم دیدم جلوم داره دهنه قبر باز میشه. یهو تو خواب داد زدن یا ابوالفضل که از خواب پریدم. واقعا سالها میگذاره و هنوز ترسش از دلم نرفته. نمی دونم چجوری تعبیر میشه. شاید با کرامت حضرت ابوالفضل از مرگ نجات پیدا کرده و یا خواهم کرد. به خدا پناه می برم از گناهانی که مرگ بدی رو برای آدم رقم می زنن. با تشکر فریبا از کی تا حالا خواب وحشتناک دیدن شده خطرناک ترین لحظه زندگی؟؟!! خطرناكترين لحظه عمرم زماني بود كه تصادف كردم.به همراه يكي از دوستانم با موتور در جاده حركت ميكرديم.يه راننده كاميون خوابش برد اومد زد به ما.من از روي جدولهاي وسط جاده به سمت ديگه پرت شدم اما دوستم بين كاميون و جدولها موند و به رحمت خدا رفت.منم شانسي كه آوردم وقتي به سمت ديگه پرت شدم جاده خلوت بود و ماشيني به من نزد. خواب رفتن يه راننده حواسپرت باعث شد روند زندگيم تغيير كنه.دست پا سر و دنده هام شكست.شكستگي دستم به شكلي بود كه مجبور شدم براي هميشه ورزش قهرماني رو كنار بزارم اونم در شرايطي كه شانس بزرگي بهم رو كرده بود و با يه باشگاه خوب قرارداد بسته بودم خيليها كه منو در اون شرايط ديدن ميگفتن خدا دوست داشت كه زنده موندي شايد حق با اونا باشه ولي فكر ميكنم اگه خدا بيشتر دوستم داشت اين اتفاق نميفتاد(البته اگه خدا دوستم داشته باشه) اولش خيلي برام سخت بود ولي الان ديگه با قضيه كنار اومدم.شدم فقط يه تماشاچي و ورزش رو براي سلامتي انجام ميدم ولي ديگه نميتونم اون انگيزه رو براي خودم ايجاد كنم. :(:(:( خدا رو شکر که زنده و سلامت موندی مهدی جون، واقعا حادثه تکان دهنده بود ، خدا دوستت رو رحمت کنه. kozaz22nd December 2007, 05:24 PMلحظه خطرناک زیاد داشتم ولی اون لحظه ای که یکی از مدیران سایت به من اخطار میده یا شاخ شونه میکشه واقعا" میترسم و احساس خطر میکنم . واقعا" خطرناک هستن :d cinderella 2222nd December 2007, 10:36 PMيعني اخطار مدير انقدر خطرناكه؟؟؟؟؟از خودم ترسيدم بابا!!!:confused::d negin jojo29th December 2007, 09:50 PMعجب تاپیک باحالی! به لطف خدا، من چندین بار از مرگ نجات یافتم که همش هم تو رانندگی بود (از بس که عشق سرعت و لایی بازی داشتم) اما یک دفعه رو بگم که باعث شد در زندگی شک بسیار بزرگی بهم وارد بشه و حتی بعد از چندین سال، هنوز اثراتش رو کاملا حس میکنم: یه بار داشتم با دوستم تو اتوبان رسالت (حکیم) میرفتم و با یه 206 کل کل کردیم. اون موقع هنوز رسالت کامل نبود و ساعت 11 شب بود اتوبان کاملا خلوت بود. شاید بگم کلا تو اتوبان ما 3-4 تا ماشین بیشتر ندیدیم. اون زمان نه تونل رسالت راه افتاده بود، نه میدون نور تغییر کرده بود...خلاصه هنوز اتوبان رسالت بطور کامل راه اندازی نشده بود. حسابی گاز دادیم و سرعت زیاد...خیلی زیاد...من هم با پراید بودم. از شرق به غرب می اومدیم، پل اشرفی اصفهانی رو ک� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]
صفحات پیشنهادی
خطرناكترين لحظه زندگيتان
darya 513th September 2007, 09:45 AMايا تا به حال در خطرناكترين لحظه زندگيتان قرار گرفتيد؟خطرناكترين لحظه يعني لحظه بين مرگ و زندگي. و ايا تا به حال در ...
darya 513th September 2007, 09:45 AMايا تا به حال در خطرناكترين لحظه زندگيتان قرار گرفتيد؟خطرناكترين لحظه يعني لحظه بين مرگ و زندگي. و ايا تا به حال در ...
خیلی جالبه: کلیک کنید و به جدول نگاه کنيد
خطرناكترين لحظه زندگيتان-darya 513th September 2007, 09:45 AMايا تا به حال در ... اگر اين تجربه را داشتيد براي ما هم تعريف كنيد. darya 518th September ...
خطرناكترين لحظه زندگيتان-darya 513th September 2007, 09:45 AMايا تا به حال در ... اگر اين تجربه را داشتيد براي ما هم تعريف كنيد. darya 518th September ...
بين مرگ و زندگي بودم
خطرناكترين لحظه زندگيتان خطرناكترين لحظه يعني لحظه بين مرگ و زندگي. ... داودخان22nd September 2007, 01:56 AMروزي روي پل بودم كه شكست وبين زمين وهوا مانده ...
خطرناكترين لحظه زندگيتان خطرناكترين لحظه يعني لحظه بين مرگ و زندگي. ... داودخان22nd September 2007, 01:56 AMروزي روي پل بودم كه شكست وبين زمين وهوا مانده ...
خطرناکترین کوههای جهان کدامند؟
آنها زندگیشان را به مخاطره می اندازد تا به نوک قله برسند. میزان خطرناکی کوهها باعث مهیج شدن سفر گردشگران بخصوص کوهنوردان سایر کشورها میگر. ... صخرههای پرشیب و گذشتن از مسیر پوشیده از ستونهای یخی می کند که ممکن است هر لحظه فرو بریزند.
آنها زندگیشان را به مخاطره می اندازد تا به نوک قله برسند. میزان خطرناکی کوهها باعث مهیج شدن سفر گردشگران بخصوص کوهنوردان سایر کشورها میگر. ... صخرههای پرشیب و گذشتن از مسیر پوشیده از ستونهای یخی می کند که ممکن است هر لحظه فرو بریزند.
دانلود نامحدود از ریپد شر
نیاز مبرم به دانلود کتاب ریاضی لیتهلد · جشنواره ابتكارات و خلاقيت هاي مديران مدارس ابتدايي كردستان برگزار شد. . مطالب بعدی. خطرناكترين لحظه زندگيتان ...
نیاز مبرم به دانلود کتاب ریاضی لیتهلد · جشنواره ابتكارات و خلاقيت هاي مديران مدارس ابتدايي كردستان برگزار شد. . مطالب بعدی. خطرناكترين لحظه زندگيتان ...
مشكل كارت سوخت مالكان خودروهاي صفر بايد حل شود
خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر · روزه و نقش آن در سلامتی روان و جسم... وحشی بافقی · به نظر شما کدامیک از گرایش های مهندسی برق دارای بازار کار ...
خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر · روزه و نقش آن در سلامتی روان و جسم... وحشی بافقی · به نظر شما کدامیک از گرایش های مهندسی برق دارای بازار کار ...
يك کد مخرب خطرناک، کاربران وردپرس را تهدید میکند
مشكل كارت سوخت مالكان خودروهاي صفر بايد حل شود · چرا بي خوابي · خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر · روزه و نقش آن در سلامتی روان و جسم... ...
مشكل كارت سوخت مالكان خودروهاي صفر بايد حل شود · چرا بي خوابي · خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر · روزه و نقش آن در سلامتی روان و جسم... ...
این دیوانگست ...
فارسي نوشتن در flash · راهنما یی · مشكل كارت سوخت مالكان خودروهاي صفر بايد حل شود · چرا بي خوابي · خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر ...
فارسي نوشتن در flash · راهنما یی · مشكل كارت سوخت مالكان خودروهاي صفر بايد حل شود · چرا بي خوابي · خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر ...
یک کرم خطرناک به اسکایپ حمله کرد
خطرناكترين لحظه زندگيتان · چرا بي خوابي · مشكل كارت سوخت مالكان خودروهاي صفر بايد حل شود · راهنما یی. . مطالب پیشین. سریعترین ليموزین جهان ساخته شد ...
خطرناكترين لحظه زندگيتان · چرا بي خوابي · مشكل كارت سوخت مالكان خودروهاي صفر بايد حل شود · راهنما یی. . مطالب پیشین. سریعترین ليموزین جهان ساخته شد ...
فارسي نوشتن در flash
خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر · روزه و نقش آن در سلامتی روان و جسم... وحشی بافقی · به نظر شما کدامیک از گرایش های مهندسی برق دارای بازار کار ...
خطرناكترين لحظه زندگيتان · دانلود نامحدود از ریپد شر · روزه و نقش آن در سلامتی روان و جسم... وحشی بافقی · به نظر شما کدامیک از گرایش های مهندسی برق دارای بازار کار ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها