واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : نا هم نوايي شناخت khademi3rd September 2007, 12:07 PMگزيدههايي از كتاب «خطا سر ميزند (اما نه از من)» نوشته: كارول تاوريس و اليوت آرونسون مترجم: ابراهيم اسكافي براي همه ما، لحظه پذيرفتن اشتباه، لحظه بسيار دشواري است. اما مطابق كتابي جديد در مورد روانشناسي انسان، اين وضعيت كاملاً هم تقصير ما نيست. روانشناس اجتماعي، اليوت آرونسون ميگويد مغز ما تلاش زيادي ميكند تا فكر كنيم كه كار درستي انجام ميدهيم؛ حتي در مواردي كه شواهد مسلمي داريم كه خلاف آن را ثابت ميكند. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند طرح جلد كتاب «خطا سر ميزند (اما نه از من)» ناهمنوايي شناخت: موتور خودبرحقنما خواندن پيشگوييهاي مربوط به وقوع روز قيامت جالب و گاهي بامزه است. اما از آن جالبتر اين است كه زماني كه اين پيشبينيها غلط از آب درميآيد و دنيا، بياعتنا، همچنان به راه خودش ادامه ميدهد، ببيني بر سر استدلالهاي اين مؤمنان راستين چه ميآيد. توجه داريد كه معمولاً پيش نميآيد كه كسي بگويد: «چه اشتباهي كردم! باورم نميشود كه من آن قدر احمق بودم كه اين چرنديات را قبول ميكردم» برعكس، در اغلب موارد حتي اعتمادشان به قدرت پيشگوييشان خيلي هم بيشتر ميشود. مردمي كه اعتقاد دارند مكاشفات كتاب مقدس يا آثار پيشگوي پرمدعاي قرن شانزدهم، نوستر آداموس، هر فاجعهاي را از شيوع طاعون گرفته تا حادثه يازده سپتامبر، همه را پيشگويي كرده است و سخت به آن ايمان دارند، مسأله كوچكي را ناديده ميگيرند و آن اين كه از اين پيشگوييهاي مبهم و ناروشن بعد از آن كه آن اتفاقات رخ داد، سردرآوردند. نيمقرن پيش، روانشناس جواني به نام لئون فستينگر و دو تن از همكارانش به گروهي نفوذ كردند كه اعتقاد داشتند جهان در ۲۱ دسامبر به پايان ميرسد. آنها ميخواستند بدانند كه وقتي كه (اميدوار بودند!) پيشگويي شكست بخورد، چه بر سر اين گروه ميآيد. رهبر گروه (كه محققان او را ماريان كيچ ميخواندند) وعده داده بود كه مؤمنان برگزيده ميشوند و در نيمه شب ۲۰ دسامبر با بشقاب پرنده به جاي امني برده خواهند شد. بسياري از پيروان او شغلشان را رها كردند؛ خانهشان را ترك كردند؛ پساندازهايشان را هدر دادند و منتظر پايان كار بودند. در خارج از اتمسفر، پول به چه دردي ميخورد؟ بقيه هم از روي ترس يا تسليم، در خانههايشان منتظر ماندند. (شوهر خانم كيچ كه اعتقادي نداشت، به رخت خواب رفت و خيلي زود به خواب عميقي فرو رفت؛ در حالي كه در آن شب، زنش به همراه پيروانش در اتاق نشيمن در حال دعا بودند.) فستينگر اين طور پيشبيني كرد: مؤمناني كه ايماني قوي به اين پيشگويي ندارند (كساني كه در خانه خودشان منتظر پايان كار بودند و اميدوار بودند كه نيمهشب، مرگشان فرا نخواهد رسيد) كاملاً ايمان خودشان را به خانم كيچ از دست خواهند دارد. اما كساني كه داراييهايشان را رها كرده بودند و به همراه ديگران منتظر سفينه فضايي بودند، ايمانشان به تواناييهايي روحاني خانم كيچ قويتر خواهد شد. در حقيقت، آنها هر كاري كه از دستشان بربيايد، براي پيوستن ديگران به گروه انجام خواهند داد. نيمهشب كه از سفينه فضايي در آن حول و حوش خبري نشد، اعضاي گروه كمي عصبي شدند. تا ساعت دو بامداد آنها به شدت نگران بودند. ساعت 4:45 بامداد خانم كيچ بشارت جديدي داد: «جهان به خاطر ايمان عميق اين گروه كوچك نجات پيدا كرده است.» او به پيروانش گفت: «و قدرت برتر، كلمه خداوند است و با اين كلمه شما نجات يافتيد. گذشته از اين كه از كام مرگ رهايي يافتيد، هيچ زماني چنين نيرويي در روي زمين آزاد نشده است. از عهد ازل تا كنون چنين نيروي خير و نوري كه اكنون در اين اتاق است، زمين به خود نديده است.» نااميدي گروه به نشاط بدل شد. بسياري از اعضاي گروه كه پيش از ۲۱ دسامبر لزومي نميديدند كه به اين دين بگروند، با مطبوعات تماس گرفتند و وقوع معجزه را خبر دادند؛ به سرعت به خيابانها سرازير شدند و يقه رهگذران را ميگرفتند و از آنان ميخواستند كه به دين آنها بگروند. پيشبيني خانم كيچ شكست خورد؛ اما پيشبيني لئون فستينگر اشتباه نبود. *** موتوري كه خودبرحقنمايي را برميانگيزد، انرژياي كه توجيه اعمال و تصميمات ما را ضروري ميسازد (به ويژه در موارد اشتباه) احساس ناخوشايندي است كه فستينگر آن را «ناهمنوايي شناخت» ناميده است. ناهمنوايي شناخت، حالت پرتنشي است كه هرزمان كه انسان دو شناخت دارد (دو نوع ديدگاه، رفتار، عقيده يا نظر) كه از نظر روانشناختي با هم ناسازگارند، رخ ميدهد. مثل اين دو: «سيگار كشيدن كاري بيمعني است. چون ميتواند آدم را بكشد» و «من در روز دو بسته سيگار ميكشم.» ناهمنوايي باعث ناراحتي روحي ميشود. از تألم خيلي كوچك گرفته تا اضطرابهاي شديد. مردم تا زماني كه راهي براي از ميان بردن آن پيدا نكنند، آرام نميشوند. در اين مثال، سرراستترين راهي كه سيگاريها براي از بين بردن ناهمنوايي ميتوانند انجام دهند، ترك سيگار است. اما اگر شخص تلاش كند كه سيگار را ترك كند و نتواند، حالا بايد با قبولاندن به خودش كه سيگار كشيدن چندان هم ضرري ندارد؛ يا اين كه سيگار كشيدن به خطرش ميارزد، چون آرامش ميدهد و از اضافه وزن جلوگيري ميكند، و غيره (و از اين گذشته، چاقي هم خطري براي سلامتي است) ناهمنوايي را از بين ببرد. اغلب سيگاريها با راههاي زيركانه (هر چند خودفريبانه) زيادي مثل اين سعي ميكنند ناهمنوايي را از ميان ببرند. ناهمنوايي اضطرابآفرين است. زيرا داشتن دو نظر كه با يكديگر سازگار نيستند، در واقع رسيدن به بيهودگي است و همانطور كه آلبر كامو ميگويد ما انسانها موجوداتي هستيم كه در طول زندگيمان تلاش ميكنيم به خودمان بقبولانيم كه وجودمان بيهوده نيست. اساس نظريه فستينگر در اين باره است كه مردم چگونه تلاش ميكنند ديدگاههايي را كه ناسازگارند، منطقي نشان بدهند و دست كم در ذهنشان آنها را سازگار و معنادار كنند. اين نظريه كه با گردآوري نتايج سه هزار آزمايش به دست آمده است، درك روانشناسان را در مورد چگونگي كار ذهن انسان دگرگون كرده است. ناهمنوايي شناخت ديگر حتي از محافل دانشگاهي خارج شده است و وارد فرهنگ عامه شده است. اين اصطلاح همه جا شنيده ميشود. همه ما اين اصطلاح را در اخبار تلويزيون، يادداشتهاي سياسي روزنامهها، مقالات مجلهها، سخنراني رهبران اعتصاب، حتي در سريالهاي سطحي تلويزيون شنيدهايم. آلكس تربك در برنامه مخاطره، جان استوارت در برنامه نمايش روزانه و پرزدينت بارتلت در نسيم غربي اين اصطلاح را به كار بردند. گرچه اين عبارت از زبان خيلي از افراد بيرون ميآيد، اما تعداد كمي هستند كه معني آن را ميفهمند و قدرت برانگيزاننده آن را درك ميكنند. در سال ۱۹۵۶ اليوت كه دانشآموخته روانشناسي بود، به دانشگاه استنفورد رفت. فستينگر جوان هم در همان سال به آنجا رفت و استاد شد. آنها بلافاصله همكاري با هم را آغاز كردند و آزمايشهايي را طراحي كردند تا نظريه ناهمنوايي را بيازمايند و گسترش دهند. انديشه آنها بسياري از مفاهيمي كه از نظر عموم مردم،اصول روانشناسي شمرده ميشد،به چالش ميطلبيد. ظير اين ديدگاه رفتارگرايان كه مردم كاري را كه انجام ميدهند، به خاطر پاداشي است كه ميگيرند؛ و اين ديدگاه اقتصاددانان كه انسان معمولاً تصميمهاي عقلاني ميگيرد و اين ديدگاه روانكاوان كه پرخاشجويانه عمل كردن رها شدن از محركهاي پرخاشجويانه است. در نظر بگيريد كه نظريهي ناهمنوايي، چگونه رفتارگرايي را به چالش ميكشد. مدتها است كه اغلب روانشناسان علمي قبول كردهاند كه جزا و پاداش، محرك اعمال انسان است. اين كاملاً درست است كه اگر شما به يك موش در انتهاي يك مسير مارپيچ غذا بدهيد، خيلي سريعتر از زماني كه به او غذا ندهيد، مسير مارپيچ را ياد ميگيرد. اگر به تولهسگتان، وقتي به شما دست ميدهد، بيسكويتي بدهيد، خيلي سريعتر از زماني كه شما همين طور بنشينيد تا او خودش اين كار را بكند، اين كار ياد ميگيرد. برعكس، اگر تولهسگتان را وقتي روي فرش ادرار ميكند، تنبيه كنيد، او خيلي زود اين كار را ترك ميكند. رفتارگرايان ادعاهاي فراتر از اين دارند و ميگويند هرچيزي كه پاداشي به همراه داشته باشد، جذابتر ميشود (وقتي به تولهسگتان بيسكويت بدهيد، او شما را بيشتر دوست دارد) و هر چيزي كه با درد همراه است، زيانبار و ناخوشايند است. قوانين رفتاري در مورد انسان هم البته به كار ميرود. هيچكس به شغلي خستهكننده، بدون دريافت مزد ادامه نميدهد. اگر شما به نوزادتان بيسكويتي بدهيد تا ديگر بدخلقي نكند، به او ياد دادهايد كه اگر بيسكويت ميخواهد، بايد دوباره بدخلقي كند. اما ذهن انسان، خوشبختانه يا بدبختانه، از مغز موش و تولهسگ پيچيدهتر است. تولهسگ ممكن است از اين كه هنگام ادراركردن روي فرش او را بگيرند، از اين كار پشيمان شود. اما او به اين كه چطور اين كار غلطش را توجيه كند، فكر نميكند. انسان فكر ميكند و چون ما فكر ميكنيم نظريهي ناهمنوايي نشان ميدهد كه رفتار ما فراتر از تأثيرات جزا و پاداش است و اغلب هم با آن در تضاد است. براي مثال اليوت پيشبيني كرد كه اگر انسان براي دستيابي به چيزي درد و ناراحتي و تلاش و غذاب زيادي را تحمل كند، از آن «چيز» شادمانتر است تا زماني كه آن را به سادگي به دست بياورد. از نظر رفتارگرايان اين پيشبيني بيمعني است. چرا بايد انسان چيزي را كه همراه با رنج است دوست داشته باشد؟ اما پاسخ اليوت خيلي روشن است: «خودبرحقنمايي» شناخت اين كه من عاقل و كامل هستم با اين شناخت كه براي رسيدن به چيزي روند عذابآوري را انتخاب ميكنم، ناهمنواست. (فرض كنيد اين چيز، پيوستن به گروهي باشد كه خستهكننده و بيارزش از كار درآمده است.) بنابراين من تلاش ميكنم كه ديدم را نسبت به اين گروه عوض كنم و ديد مثبتي پيدا كنم. سعي ميكنم چيزهاي خوب آنها را پيدا كنم و از جنبههاي منفي چشمپوشي كنم elada9th September 2007, 05:12 PMاگر مطلب ديگه اي هم از اين كتاب داري لطفا قرار بده والبته اسم تاپيك از" چرا پذيرش خطا سخت است " به نا هم نوايي شناخت تغيير يافت. چون شايد كتاب در مورد پذيرش خطا باشه ولي اين قسمتي كه شما قرار دادي به اين موضوع كه من الان تغيير نام دادم پرداخته . با تشكر. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 505]