تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):نزدیکترین حالات بنده به پروردگارت حالت سجده است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816349394




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

منوچهر آتشی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: raya1st September 2007, 01:27 AMزادگاه منوچهر اتشی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-5.aspx) در باره آتشي از زبان خود او بشنويد: من هرگز هياهو برانگيز نبوده‌ام . نه دوباره متولد شده‌ام و نه به عرفان مطلق خاك روي آورده‌ام . يك بار متولد شده‌ام ، سريع راهم را كوبيده‌ام و ساده و بي‌ريا وجود زمختم را اعلام كرده‌ام . نه عاشق عاشق بوده‌ام تا شعرهاي سوزناك بسرايم و جوانها را خوش آيد ، نه سياسي سياسي بوده‌ام تا در زمره نجات دهندگان طبقه كارگر علمم كنند ، نه ناتوراليست بستر‌گرا و جنوب شهري تا دلسوزي‌هاي دروغين را برانگيزم . فقط شاعربوده‌ام . شاعري تند و تلخ و اندكي نوميد . روستايي صاف و صادق شهري شده كه هرگز از انكار سوداگري و اخلاق سوداگرانه و كاسبكارانه شهري‌ها باز نايستاده و نمي‌ايستد . ادراك من از عدالت و ستايش انسان ،‌به مقدار زياد ، در همين خصوصيت ريشه دارد ، نه در آرمانگرايي‌هاي سياسي . از مقدمه گزينه اشعار (‌منوچهر آتشي ) در روز فوت منوچهر اتشی در همه سایتها ونوشته ها این نام به چشم می خورد دهرود دشتستان در این جا شرح می دهم دهرود کجاست چون عقیده دارم زادگاه شخص تاثیری زیاد بر شخصیت وی می گذارد و همچنانکه خیلی ها اتشی را یک شاعر اقلیمی می شناسند من این نیاز را حس کردم که انجا را بشناسانم دهرود روستایی است جز شهرستان دشتستان از توابع استان بوشهر است البته در دهه های پیشین جز استان فارس و از توابع فیروزاباد فارس بوده است هر چند این روستا و روستاهای اطراف از لحاظ اب و هوایی بیشتر به استان فارس می خورد اما دیر زمانی است که با بوشهر و بوشهریان امیخته شده است دهرود روستایی از بخش ارم دشتستان می باشد وفاصله ان تا مر کز شهرستان<برازجان> حدود ۹۰ کیلومتر وتا مرکز استان حدود ۱۵۰ کیلومتر است دهرود روستایی است از بخش ارم دشتشتان که روستاهای زیادی را شامل می شودکه می توان از تنگ ارم به عنوان مرکز بخش و پشت پر و دهرود وچهوک ورودفاریاب به عنوان روستاهای مهم این بخش نام برد دهرود جایی است با دشت هایی پهناور و وسیع وبا مردمانی سخت کوش ودلیر که اکثر شان از راه کشاورزی امرار معاش می کنند و هر سال چشمها ودست هایشان رو به اسمان است تا بارانی ببارد وبرکتی اید وتا سرخوش ومست گردند و فرزندانی که در شهرهای اطراف از برازجان وبوشهر گرفته تا کازرون و شیراز گرفتار درس و دانشگاه یا کار وزحمت هستند را امیدوار کند تنگ ارم مرکز بخش که تازگی ها نام شهر به ان اطلاق می شود اما فارق از امکانات ان دارای مکانهای تاریخی است که دارای قدمتی دیرین است از ارامگاه گور دختر و بقایایی از ساختمانها که انها را به ساسانیان نسبت داده اند و روستای پُشت پَر که در 24 کیلومتری شمال شرقی تنگ ارم(پشتکوه برازجان) میباشد قرار دارد. گور دختر آرامگاه دختر کورش بزرگ یا به روایتی خواهر کوروش می باشد که سبکی نزدیک به مقبره کوروش دارد این آرامگاه تمام سنگی می باشد که از 24 قطعه سنگی بزرگ بوجود آمده است، بلندترین نقطه آرامگاه تا سطح زمین 5 متر و مقبره درون اتاقی به طول 2.25 و عرض 1.25 می باشد. در مشرق گور دختر بقایای کوشک اردشیر ساسانی و در مغرب آن بقایای ساختمانی دیده می شود که محلیها به آن تختگاه ضحاک می گویند از دیگر آثار باستانی این محل تنگ خزانه می باشد که ساکنین این منطقه می گویند گنجینه شاهان بوده است و روایتی دیگر از انجا مقبره « چيش پش » هخامنشي يا بروايتي خواهر يا دختر كوروش كبير شاهنشاه هخامنشي در كنار بزرگراه شمال جنوب ( پارسه / تاتوكه = تتوكده ) واقع در منطقه كوهستاني و خوش آب و هواي تنگ ارم « پشت پر » دشتستان خوشبختانه مقبره چون در منطقه كوهستاني بود به احتمال دست اعراب بدان جا نرسيده و آن بنا تقريباً ظاهري سالم دارد در حاليكه محوطه باستاني محل بكلي ويران شده است مقبره: کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند در كل اين منطقه داراي قدمتي كهن بوده است ومنوچهر اتشي شاعري كه زادگاهش در اين منطقه بوده است منطقه اي كه شعر در ان هنوز هم شكوفاست از شاعران روستاي رود فارياب گرفته تا تنگ ارم ودهرود كه بيشتر نه شاعر دفتر وكتابي بلكه شاعراني كه از دشت وبيابان واز كوه وكوهساران اشعار خود را سروده اند وبجز مواقعي كه مجلسي يا محفلي درانجا باشد فقط همان كوه و كوهسار ها شنواي اشعار انها بوده است حال من سوالم اينجاست منطقه اي اين چنين با چنين ويژگيهايي در اين زمانه چرا منوچهر اتشي را انچنان كه بايد نشناختند اگر تا قبل از مر گ ايشان از مردم انجا مي پرسيدند اتشي كيست نميدانم چه تعدادي از انها منوچهر اتشي با ان صفاي روستاييش را مي شناختند براستي چرا؟ مگر انجا وان منطقه چند نفر همسان منوچهر اتشي دارد شايد گفته شود از كمبود اطلاعات در انجاست اما اين را بگويم مردم انجا از سياستمدار بگير تا فرهنگي تا روزنامه نگار اين كشور تا فلان سياستمدار وفلان فوتباليست كشورهاي دگر را هم مي شناستد اما منوچهر اتشي را نمي شناختند چرا؟ از خودم شروع مي كنم زماني كه انجا مدرسه مي رفتيم با كتاب ودرس اشنا شديم و از حافظ وسعدي شعر مي خوانديم كسي به مااز منوچهر اتشي چيزي نگفت از خودم مي پرسم چه كسي مي بايد مي گفت شايد بگويم معلمم اما مي گويم مگر معلمم اتشي را مي شناخت معلماني كه از اقصي نقاط كشور تدريس شان را از انجا شروع مي كنند وبالاجبار سالي را انجا مي گذرانند زيرا مجبورند كه سالهاي شروع خدمت شان را در مناطق محروم سپري كنند معلماني از شمال كشور گرفته تا فارس واصفهان ويزدو اگر زياد از لحاظ فرهنگي به ما نزديك باشند اناني كه از برازجان وبوشهر مي امدند در اين بين وظيفه من بود كه اتشي را به انها معرفي مي كردم اما من خود كه او را نمي شناختم وكساني كه از ان منطقه درس خوانده بودند هم به سبب كمبود امكانات در انجا براز جان وبوشهر وشيراز وشهرهاي ديگر را براي زندگي كردن انتخاب ميكنند واينچنين مي شود كه در انجا نيما وسهراب سپهري وفروغ وشاملو واخوان ثالث معرفي مي شوند وشناخته اما منوچهر اتشي نه و در اخر اين را اضافه كنم كاش به پاسداشت اين شاعر كمي هم به مشكلات اين منطقه رسيدگي مي شد و حداقل يك مجتمع فرهنگي در اين منطقه به نام ايشان احداث شودتا هم نام ايشان در اين منطقه زنده بماند هم شاهد بروز منوچهر اتشي هاي ديگري در ان منطقه باشيم ****************************************** با سلام به همه عزیزان منوچهر آتشی یکی از شاعران معاصر و به نام شهر من بوشهر است بیوگرافی این شاعر فقید رو از زبان خودش برای شما عزیزان گذاشتم بعدها از اشعار ایشون هم خواهم نوشت . از شما عزیزان هم ممنونم که همکاری میکنید :o raya1st September 2007, 10:30 PMبا سپاس از پاتریس خانوم عزیز که این تاپیک رو فعال کردند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند god_girl3rd September 2007, 07:56 PMآنانکه مرگ را سپری آنانکه بی هراسی بی عشوه تنجشی از وحشت به آشتی نشستند با مرگ آنانکه مرگ را خوابی دراز و بی رویا انگاشتند آنان با مرگ بر غنیمت هستی بیعت کردند آنان طبیب پیر اجل را پارنج هدیه جان دادند آنان از هول درد از خوف سیل گردنه خیزاب از وحشت تلاطم آنان در کام کوسه سنگر کردند آنان دلاوری را ستری بر عورت سترونی از شور زندگی بر عورت عقیمی از عشق که بی شکوهتر آفاق زیستن را تنها رنگی بهانه مایه ماندن می دارد می دارند آنانکه مرگ را سپر درد می کنند آنانکه مرگ را درمان زخم چرکی یاس آنانکه مرگ را رویایی من خار خشکبوته نام آنان را آتشگران همت هرگز نکرده ام من با تو ای کرانه پندارم ای منظر تماشا ای سبز من با تو تا کرانه پندار تو ره در گریوه گردنه دره در تنگه های واهمه خواهم سپرد من خوف مرگ را دم طاوس نر من هول مرگ را با تو چتر ظریف از تاب آفتاب هاویه خواهم کرد من با تو غرور را سپری در هجوم مرگ با تو خیال را آلاچیقی در تابستان فراغت خواهم کرد با تو دلاوری را من بادپای تاختنی از هجوم خون با تو تناوری را در چارباد درد من قایق رهایی سوی جزیره های سلامت و آرایش دوباره به پیکار درد خواهم کرد از انحنای دور آنک باران دیر آمده می بارد و ساقه های نازک خود را در شیب های سوخته می کارد آنک زمین ملول و مفکر از خواب خشکسالی بر می خیزد نبض هزار دانه پوسیده از ترشک و پنیرک آهنگ پر دوام روییدنی دوباره می انگیزد آنک باران با آنکه دیر آمده می بارد ای خک بکر ای خاصه بهاره من باید که گاو آهن را از چوب های تازه بپردازیم باید که گاو ها را فربه کنیم باید که داس ها را صیقل دهیم باید برای ساز چرخ چهاب ها نت های تازه بنویسیم باید به بلبلان نخلستان آهنگ های تازه بیاموزیم ما زنده ایم من تو ای خک خوب من ای تپه شقایق ما نیستیم آنان که مرگ را رویایی آنان که مرگ را سپری آنانکه مرگ را خوابی کردند raya3rd September 2007, 08:07 PMنعل بیگانه (( شعر مود علاقه من )) آمدم از گرد راه گرم و عریق ریز س سوخته پیشانیم ز تابش خورشید مرکب آشفته یال خانه شناسم سم به زمین می زند که : در بگشایید آمده ام تا به پای دوست بریزم بسته به ترکم شکار کبک و کبوتر پاس چنین تحفه خندهایست که اینک می بردم یاد رنج و خستگی از سر دست نیازم گرفته حلقه در را سینه ام از شور و شوق در تب و تابست در بگشایید ! شیهه می کشد اسبم خسته سوارم هنوز پا به رکابست اما در بسته است صامت و سنگین سینه جلو داده است : یعنی برگرد از که پرسم دوای این تب مرموز به چه گشایم زبان این در نامرد پاسخ شومی در این سکوت غریب است دل به زبانی تپد که : دیر رسیدم چشم غرورم سایه شد رگم افسرد ماند ز پرواز بال مرغ امیدم شیهه بکش اسب من ! اگرچه به نیرنگ کس سر پاسخ ندارد از پس این در خواهم آگه شوم که فرجامش چیست بازی مرموز این سکوت فسونگر جمله مگر مرده اند ؟ س می پیچد دود زندگی گرم را پیام و پیمبر پس چه فسونیست ؟ آه ... اینجا ... پیداست نعل سمند دگر فتاده به درگاه اسب سوار دگر گذشته از این در ریخته پرهای نرم کبک و کبوتر dina 20064th September 2007, 01:16 AMغربت در كره راه گندم آن جفت شاد بال سبك پا را مي بيني ؟ آن جفت بال در بال كه در گذار خود گلبرگ هاي سرخ شقايق را مثل هزار گله پروانه از خواب سرخ رنگ بيدار مي كنند؟ آن زائران مشهد ديدار آن آهوان رعنا آن جفت پارسا را مي بيني ؟ اينجا ولي هنوز از انبوه وهم خويش چشم مرا به حيرت مي كاوي و در كوير دور نگاهم طرحي به جز گريز نمي يابي raya5th September 2007, 11:58 AMنرم و سبز و سرخ نرم اگر اندیشه می کردم شاید این آفاق گرد آلود داربست تارهای نازک جاجیم باران بود و بهار پنجه های تو بر آنها پودهای سبز و زرد و سرخ می تاباند و به مضرابی شتاب آمیز رشحه ای از خون انگشتان چالکت بر زمینه می دوید و شاخه ای از ارغوان می بست بلبلی ناگاه پرزنان می آمد و بر شاخه ی گلجوش می نشست و ترا می خواند سبز اگر اندیشه می کردم شاید این گز بوته های شور جنگل سیراب اوجا یا اقاقی بود وینهمه بغض گره خورده بغض سبز تیغدار تلخ در گلوی خشکرود پیر دشتستان نبود سرخ اگر اندیشه می کردم نرم و سبز و سرخ شاید این دریای شور بی قرار هار پهنه ی سرسبز شبدر بود درتپش از باد و همین خورشید نارنجی آویزان ز باغ عصر سیب سرخی می شد و با یک تکان از شاخه می افتاد ژرف اگر اندیه می کردم شاید اینک چاهی از کفتر پرزنان فواره می شد تا هلال نازک کمرنگ و تو دور از من نبودی این همه خورشید این همه فرسنگ god_girl6th September 2007, 06:33 PMمرا صدا کن ای روی آبسالی ای روشنای بیشه تارک خواب یک شب مرا صدا کن در باغ های باد یک شب مرا صدا کن از آب ره بر گریوه افتادست این کاروان بی سالار یابوی پیر دکه روغن کشی با چشم های بسته گر مدار گمشدگی می چرخد ای روح غار ای شعله تلاوت یاری کن تا قوچ تشنه را که از آبشخوار از حس کید کچه رمیده از پشته های سوخته خستگی و تشنگان قافله های کویر را به چشمه سار عافیتی راهبر شوم ای آفتاب! گفتارم را بلاغتی الهام کن و شیوه فریفتنی از سراب تا خستگان نومید را گامی دگر به پیش برانم ای خوابنک بیشه تاریک ای روح آب یک شب مرا صدا کن از بیشه های باد یک شب مرا صدا کن از قعر باغ خواب patris8th September 2007, 03:02 AMمثل گل سفید خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب خواب کدام خوب ترا می برد چنین مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟ در پشت پلک های تو باغی ست می بینم باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز در پشت سینه تو دلی می تپد به شور می شنوم نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور پیش تو باز کرده هر بسته عزیز رگ های آبی تو در متن مات پوست دنباله های نازک اندیشه دل است در نوک پنجههای تو نبضان تند خون در گوش کودکی که هنوز پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست تکبیر زندگی کیست خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست می دانم اما بگو آب کدام خوب ترا می برد چنین مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟ dina 20068th September 2007, 09:37 PMپاسخ نسرين و ياس و نرگس و شب بو گل بود هر بار بار گلي بر كتف معصوم كبوتر اين بار اما در نامه ات مرغي نشسته است مرغي ميان مرگ و اندوه و مي سرايد بي درنگي گل هاي انگشتان و شبنم هاي لرزان دلت را مرغي هراسان مي رسد از راه بر كنج بامم مي نشيند و برگ نارنجي مي اندازد در ايوانم ناگاه مي جنبد از جا از صولت پرواز هر بار گل مي آمدي بر بال و در منقار مرغ آمدي اين بار و مرغ هاي آسمانم را همه ديوانه كردي اي كاش بودي تا ببيني هر مرغ اينجا مي برد چيزي به منقار برگ گلي لخت دلي فرقي ندارد اين بار من هم مرغ مي آيم به بامت بگشاي دام گيسوان و در كمين باش مي آيم و لخت دلم را مي گذارم كنج دامت ghoroobefarda9th September 2007, 12:24 AMزیر ستاره ها در آسمان ستاره خواب آلودی از کهکشان سوخته ای پرسه می زند در باغ کهکشانی از اعماق گویا توفان نهال ها را از ریشه می کند از کهکشان سوخته گویا خون می چکد به باغ سفید ستاره ها گویا سوار یاغی نکامی روی زمین با ترکه باغ خرم نرگس را آشفته می کند روی زمین بر دشت های خالی زیر ستاره های غبار آلود مرد غریب غمگینی در کوره راه های فراموشی می گردد گویا صلای مبهمی او را ز آنسوی سدرهای وحشی می خواند باغ سفید نرگس رویایش را شاید سوار وحشی کابوسی با ترکه ریخته در آسمان در کهکشان سوخته ای گویا بر طبل واژگون عزا می کوبند و شیون مداومی از خک در نیمروز تعزیه به آسمان سوخته تبخیر می شود dina 20069th September 2007, 09:47 PMدو نیمه ی غایب دیر است نیامده ای تا ، شاید آمده باشی آمده باشی و این میز و صندلی ها را با خود به خانه ببری و روبروی کسی بنشینی که حرف های تو را و تو را خوب می فهمد اما تو هرگز او و حرفهای او را نمی دانی و این همان داستان همیشگی است Nazanin kh12th September 2007, 11:42 PMيك شيهه كشيده از دوردست از انتهاي جاده آن سوي اغتشاش نيزار در انحناي بستر شنريز خشكرود اسب هزار خاطره را از مرتع خيال من آسيمه مي كند مرد هزر وسوسه را در من بر پشت اسب خاطره سوي هزار باكره پرواز مي دهد يك شيهه كشيده مرا ز آنسوي نخل هاي توارث آواز مي دهد raya16th September 2007, 02:16 AMمثل گل سفید خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب خواب کدام خوب ترا می برد چنین مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟ در پشت پلک های تو باغی ست می بینم باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز در پشت سینه تو دلی می تپد به شور می شنوم نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور پیش تو باز کرده هر بسته عزیز رگ های آبی تو در متن مات پوست دنباله های نازک اندیشه دل است در نوک پنجههای تو نبضان تند خون در گوش کودکی که هنوز پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست تکبیر زندگی کیست خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست می دانم اما بگو آب کدام خوب ترا می برد چنین مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟ Nazanin kh17th September 2007, 03:23 AMچه آيه ايست كه اين مرده را برانگيزد چه آيه ايست كدامين پيغمبر آورده ست بگو بخواند با هر دهان بر اين دمسرد كه زير يوغ هزارن هزار كنده خيس چو آن پنيرك در خار رسته سرزده است بگو بخواند بر اين پرنده تبدار كه از ميان جنگل باران به سوي مزرعه زرد روز پر زده است بگو بيايد دريا شبي به باليننم بگو بغرد دريا بگو بكوبد دريا بر سنگ ز پلك خسته شايد اين خواب وهم برچينم بگو بيايد خورشيد پر طنين جنوب بگو بسوزد در من مرداب ياس را بگو برانگيزد بر تيغه طلايي صبح اين قوچ پير را دوباره رو بفراز از شكافهاي كبود بگو بخواند با هر دهان كه مي داند بگو بنالد با هفت بند گريانش چوپان بگو بخواند بگو كه روح من از برج كهنه برخيزد دوباره بر سر كاريز خشك پرريزد در اين زمان كه پنيرك ز خار مي رويد چه آيه ايست كه مي گويد raya17th September 2007, 09:36 AMغم دل می توان هنوز آنجا خبرهاییست هنوز آن سوی کوه آوازهایی ساده می خوانند که خورشید درنگی می دهد از پشت نخلستان غروب غربت باز بیابان را هنوز آنجا سوال چشم را در پهندشت بهت هزاران پاسخ وحشت فزای سرب و آهن نیست هنوز آنجا سخن اندک سکوت افزون زمین زندگی کردن فراوان یک وجب خک زیادی بهر مردن نیست هنوز آنجا شقیقه ها سفید از آرد گندم پسین خستگی وقتی که می ایند پیاده با قطار قاطران از آسباد دره نزدیک تنور گرم و بوی نان تازه عالمی دارد و در شب های مهتابی به روی ترت گندم نیمه شب ها شروه خواندن پای خرمن ها غمی دارد هنوز ان سوی کوه آوازهایی ساده می خوانند که مهتاب چمنزاران رویای نجیب باز یاران را تماشا می کند از کوچه های آب هنوز آنجا خبرهاییست به شبهای زمستان می توان تا صبح سخن از باد و باران گفت و تیتر موک اگر پاسخ نداد از سال پر برکت غم دل می توان با ساز قلیان گفت هنوز آنجا ؟ دلم مشتاق کوچی با تو زین مهمان کش شوم است که در شب پلنگستان دیزاشکن پیاده همسفر با آبهای بی وطن باشیم سوی آن سوی کوه آنجا شبی مهمان عموهای من باشیم ghoroobefarda17th September 2007, 08:15 PMاز پای سنگ صبور کجا شد آن همه پرواز ها کجا شد آن همه پر بر حصار ماه کشیدن ستاره بازی ها شهاب وار افق تا افق شیار زدن دلیر و چالک به کاروان چابک مرغابیان یورش بردن چو شعله بال بلند برنده را به دود تیره فوج عظیم سار زدن کجا شد آن همه سودایت ای پرنده پیر عقاب بودی امیر زاده رویایت را عقاب بودی ای پادشاه کوه اورنگ و رشک هر چه بلندست با غرور تو مصاف داشت نگاه می کردی بی خوف خیرگی به ژرفنای روشنی آفتاب و با بلند خیالی و پر شکوه گسترش بال بر فضا و پر هراس داشتن هرچه برزمین عقاب بودی می گفتی بر اوج قله که من آفتاب ترم پر بلندم از شعله اش بلند تر است پرم که برگه فولاد ناگدازنده ست عقاب بودی آری امیر رویایت را کنون غمین کبوتر بیمار برج کهنه خویشی خمود و خسته و بیمار و خواب کنار کاسه سفالین خاطرات قدیمی میان فضله و پوشال آشیانه غربت گرفته سایه به بالین سنگ صبر به زیر بال خسته سر می کنی فرو که شرم داری از فر قله ها و بلندی ها به بالهای سنگین منقار می زنی که التهاب پرواز از آن برگیری با اشتهای اوج به هیچ اندوه و رشک به چشمخندی گویا هیچ طعن و ندامت کنار روزنه برج به مرغ های پر افشان و بالهای جوان به نور باران فوارههای گنجشکان به جفت گیری ها و به لانه پردازی ها به بزم زاغان بر نعش اشتری مرده به ترکتازی شاهین عرصه نخجیر نگاه می کنی از جایت ای پرنده پیر و با تغافل با دل دلی که وسوسه اوج کرده می گویی که : آسمانی داری با رویایت ای پرنده پیر god_girl18th September 2007, 08:21 AMاز زیر سنگ سلام به پوست سبز آب ، به پوست سبزه ی تو که زیر پوست سفید روز می گردد به دست تو ، که از میان آن همه سبزی مانند ساقه ی تر در می اید و ساقه ی گل سرخی در شعر می گذارد بالای شعر خسته ی من نازنین غمگین منشین در زیر این کتیبه ی فرسوده من خفته ام محتاج دست سبز تو محتاج سبزه ی روح تو بنشین دامن کنار دماغم بگستر طنین خنده بیفکن در سنگ طنین خنده بیفکن در واژه بخوان بخوان چنان که خون سبز رقص فوارع وکند از سنگ استخوان سلام به پوست سبزه ی تو که زیر پوست قهوه ای پاییز مانند آب می وزد از هفت بند نی استخوان من به هفت حلقه ی گیسوی تو سلام Nazanin kh18th September 2007, 05:12 PMنسرين و ياس و نرگس و شب بو گل بود هر بار بار گلي بر كتف معصوم كبوتر اين بار اما در نامه ات مرغي نشسته است مرغي ميان مرگ و اندوه و مي سرايد بي درنگي گل هاي انگشتان و شبنم هاي لرزان دلت را مرغي هراسان مي رسد از راه بر كنج بامم مي نشيند و برگ نارنجي مي اندازد در ايوانم ناگاه مي جنبد از جا از صولت پرواز هر بار گل مي آمدي بر بال و در منقار مرغ آمدي اين بار و مرغ هاي آسمانم را همه ديوانه كردي اي كاش بودي تا ببيني هر مرغ اينجا مي برد چيزي به منقار برگ گلي لخت دلي فرقي ندارد اين بار من هم مرغ مي آيم به بامت بگشاي دام گيسوان و در كمين باش مي آيم و لخت دلم را مي گذارم كنج دامت raya19th September 2007, 01:45 PMگلگون سوار باز آن غریب مغرور در این غروب پر غوغا با اسب در خیابانهای پر هیاهوی شهر سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2478]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن