تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد كه بدترين بدها، علماى بدند و بهترين خوبان علماى خوبند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805120557




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقد كتاب مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي(3)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد كتاب مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي(3)
نقد كتاب مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي(3)     مؤلفه ديگري كه به برانگيخته شدن احساس قدرت در شاه دامن مي‌زد، تقويت روزافزون ساواك توسط آمريكا و اسرائيل و سركوب حركت‌هاي مخالف و دستگيري گسترده نيروهاي مبارز بود. بدين ترتيب شاه در طول دهه 40 با اتكا به اين دستگاه سركوبگر توانسته بود آرامشي ظاهري در كشور برقرار سازد و حتي بسياري از حركت‌ها را نيز در همان ابتداي راه به انحاي گوناگون از توش و توان بيندازد. سازمان مجاهدين خلق كه از سال 44 پايه‌گذاري شده بود پس از چندين سال كار تشكيلاتي، جذب نيرو و آموزش‌هاي تئوريك عقيدتي و سپس نظامي و چريكي، درست در زماني كه قصد خيز برداشتن به سمت فعاليت‌هاي مسلحانه را داشت از طريق يك عامل ساواك شناسايي مي‌گردد و اكثريت اعضاي آن دستگير و سپس اعدام مي‌شوند. اگرچه در پي اين ضربه سنگين، نيروهاي باقيمانده سازمان دست به برخي تحركات و اقدامات مسلحانه مي‌زنند، اما هرگز تهديدي جدي از سوي آن متوجه رژيم پهلوي نمي‌گردد. سازمان چريكهاي فدايي خلق نيز حداكثر قدرت مسلحانه‌اش را در حمله به يك پاسگاه در سياهكل و كشتن چندتن از نيروهاي رده پايين نظامي و غنيمت گرفتن تعدادي اسلحه به نمايش مي‌گذارد و البته پس از اين واقعه اعضاي آن مورد تعقيب و مراقبت جدي قرار مي‌گيرند و غالب افراد مؤثر كشته يا دستگير مي‌شوند. حزب توده نيز به واسطه نفوذ جدي ساواك در آن، به طوري كه كل تشكيلات داخلي‌اش تحت فرمان يك مهره ساواك يعني عباسعلي شهرياري قرار گرفته بود و نيز به دليل بهبود روابط سياسي رژيم پهلوي با بلوك شرق در چارچوب سياست‌هاي كلان بين‌المللي و جهاني آمريكا، به يك حزب كاملاً بي‌خطر مبدل شده بود. همچنين تبعيد حضرت امام در سال 43 و دستگيري گسترده روحانيون و نيروهاي اسلامي مبارز و تشديد فضاي اختناق، اين ذهنيت را براي شاه به وجود آورده بود كه توانسته است بحران‌هاي ناشي از خيزش اسلامي جامعه را پشت سرگذارد و اوضاع را تحت تسلط خويش درآورد. بويژه در اين زمينه بايد توجه داشت كه اقدامات گسترده و همه‌جانبه به منظور زدودن فرهنگ اسلامي از جامعه و جايگزين كردن فرهنگ و عقايد و رفتارهاي غربي در كشور كه البته مصاديق و مظاهري از آنها نيز در جامعه به چشم مي‌خورد، شاه و آمريكا را به موفقيت در غربي كردن جامعه و رهنمون ساختن مردم به سمت و سوي مطلوب خويش، بسيار خوشبين ساخته بود. در اين حال افزايش چشمگير و به تعبير آقاي زيباكلام چهل برابر شدن درآمدهاي نفتي ايران در اوايل دهه 50 به نسبت دهه 40، عامل و مؤلفه ديگري بود كه بر غرور و احساس قدرت شاه افزود. البته همان‌گونه كه پيش از اين نيز بيان شد، شاه پول را بيش از هر چيزي براي خريد اسلحه در نظر داشت و اين دقيقاً منطبق بر منافع آمريكا و ديگر كشورهاي غربي بود؛ بنابراين احساس قدرت شاه از كسب درآمدهاي هنگفت نفتي، بيش از آن كه به واسطه اميدواري به پيشرفت و توسعه همه‌جانبه و تقويت پايه‌هاي استقلال كشور باشد، مبتني بر تصوير و تصوري بود كه از «ارتش شاهنشاهي» مجهز به آخرين و پيشرفته‌ترين تسليحات آمريكايي و انگليسي داشت و با در اختيار داشتن سرمايه لازم، امكان خريد تمامي آن تسليحات را براي خود مهيا مي‌ديد. به واسطه همين طرز تفكر بود كه نه تنها بخش اعظم درآمدهاي نفتي صرف خريدهاي نظامي مي‌شد بلكه بودجه مصوب عمراني نيز هيچ‌گونه امنيت و ثباتي نداشت و پيوسته بخش‌هايي از آن نيز به سمت مسائل نظامي تغيير مسير مي‌داد: «هرچند يك بار، همه را غافلگير مي‌كردند و طرحهاي تازه براي ارتش مي‌آوردند، كه هيچ با برنامه‌ريزي درازمدت مورد ادعا جور درنمي‌آمد. در اين مورد هم يك باره دولت خودش را مواجه با وضعي ديد كه مي‌بايست از بسياري از طرح‌هاي مفيد و مهم كشور صرفنظر نمايد تا بودجه اضافي ارتش را تأمين كند.»(خاطرات علينقي عاليخاني، ص212) به هر حال، بر مبناي اين مؤلفه‌ها شاه به تدريج خود را به مثابه يك رهبر قدرتمند تصور كرد و احساس قدرت كاذبي در وي شكل گرفت. طبيعتاً در اين حال سخنان و اظهار نظرهايي را مي‌توانيم از محمدرضا در زمينه مسائل داخلي و خارجي ملاحظه كنيم كه منتج از همان احساس و تصور است؛ به ويژه در خاطرات اسدالله علم كه مشتمل بر گفتگوهاي خصوصي وي با محمدرضا نيز مي‌باشد، گاهي سخناني حاوي تندترين و بلكه زشت‌ترين اهانت‌ها به آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها مشاهده مي‌شود: «15/5/48: يك نفر پيامي از انگلستان آورده بود، كه خلاصه آن اين است: در ملاقات نيكسون- ويلسون در مورد ايران، اين نظر قاطع است كه اگر غرب بخواهد با شوروي معامله بكند، ايران وجه‌المصالحه نخواهد بود. شاهنشاه فرمودند، «گُه خوردند، چنين حرفي زدند. مگر ما خودمان مرده‌ايم [كه آنها بتوانند ما را معامله كنند؟] قبل از آن كه چنين كاري بكنند، مگر ما نمي‌توانيم هزار زد و بند با روس و غيره بكنيم؟ به علاوه قدرت ما طوري است كه آن قدر هم ديگر راحت الحلقوم نيستيم.»(يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، تهران، انتشارات مازيار، 1380، ج1، ص292) علاوه بر انبوهي از اين دست اظهارات قدرت‌مآبانه كه در يادداشت‌هاي وزير دربار محمدرضا ثبت است، بسياري از اظهارات شاه را در مطبوعات داخلي و خارجي آن زمان نيز مي‌توان از نظر گذراند كه در آنها نيز البته با ادبياتي متفاوت از آنچه در گفتگوهاي خصوصي با علم و در پشت درهاي بسته به كار گرفته مي‌شد، شاه احساس قدرت خود را به رخ كشيده است. اگر مبناي قضاوت ما اين‌گونه «حرف‌ها» باشد، نه تنها بايد گفت در آن زمان شاه احساس قدرت مي‌كرد و خود را شريكي برابر با آمريكا به حساب مي‌آورد بلكه به جرئت بايد گفت خود را به مراتب بالاتر و قدرتمندتر از آمريكا و انگليس نيز مي‌دانست و چه بسا اگر مدتي ديگر بر سرير قدرت مي‌ماند در گفتگوهاي خصوصي‌اش با علم پشت درهاي بسته، حاكمان كاخ سفيد و كاخ بوكينگهام را مهره‌ها و نوكرهاي خود محسوب مي‌داشت. نكته جالبتر اين كه غربي‌ها نيز چندان مخالفتي با اين احساس قدرت شاه نداشتند و چه بسا در مواردي تعريف و تمجيدهاي اغراق‌آميزي نيز از او به عمل مي‌آوردند تا روحيه خود بزرگ‌بيني و تملق پذيري محمدرضا را سيراب نمايند. اسدالله علم در خاطرات خود به تملق گويي سناتور «جرج ماك گاورن» كه براي يك دوره نامزدي حزب دموكرات را در انتخابات رياست‌جمهوري برعهده داشت و در آن هنگام از سياستمداران برجسته آمريكايي به شمار مي‌آمد، اشاره دارد: «18/1/54:‌ بعد از شام مرا به گوشه [اي] كشيد و صحبت مفصل درباره شاهنشاه كرد كه من هر وقت شرفياب مي‌شوم به وسعت نظر اين شخص و بزرگي و همت والاي ايشان براي ملت ايران بيشتر واقف مي‌شوم به علاوه ايشان در اين منطقه دنيا اميد ما و كشورهاي آزاد هستند. اي كاش ليدرهاي ديگري در جهان نظير ايشان بودند و خيلي خيلي [ستايش] eloge كرد... واقعاً كشور شما و ليدر شما [يكتا] unique است... صبح شرفياب شدم. صحبت‌هاي ديشب با ماك‌گاورن را عرض كردم. شاهنشاه خيلي به دقت گوش دادند.»(يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ج5، صص36-35) در واقع آنچه براي غربي‌ها مهم بود، فراهم آمدن امكانات هر چه بيشتر جهت كسب منافع كلان سياسي و اقتصادي در ايران بود. حال چه باك اگر محمدرضا خود را خدايگان ايران و بلكه جهان تصور مي‌كرد! براي آن كه موقعيت واقعي شاه را در آن زمان درك كنيم، بايد از سطح حرف‌ها و اظهارنظرها و ادعاها و احساسات بگذريم و به آنچه در عمل و واقعيت وجود داشت پي ببريم. البته در اين زمينه نيز علم در يادداشت‌هاي خود بعضاً به نكاتي اشاره دارد كه مي‌تواند ما را در فهم واقعيت، كمك شاياني نمايد: «19/2/51: صبح خيلي زود كاردار سفارت آمريكا به من تلفن كرد كه كار فوري دارم... پيام نيكسون را براي شاهنشاه آورد، كه تصميم خودش را در مورد مين‌گذاري آب‌هاي ويتنام شمالي و قطع مذاكرات پاريس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود... عرض كردم، شاهنشاه بايد جواب مثبتي مرحمت فرماييد. فرمودند آخر همه جا گفته‌ايم بايد مقررات كنفرانس ژنو اجرا شود... چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض كردم با كمال تأسف شيشه عمر ما هم در دست آمريكاست، يعني اگر آمريكا اين‌جا شكست بخورد، ديگر فاتحه دنياي آزاد خوانده شده...».(همان، ج2، ص252) اين وابستگي «حياتي» رژيم پهلوي به آمريكا، واقعيتي بود كه هم محمدرضا و دربارش و هم رؤساي جمهوري و سياستمداران آمريكايي به خوبي از آن مطلع بودند و همين مسئله باعث مي‌شد تا رابطه با آن، شكل و محتواي «خاص» خود را داشته باشد. صدالبته در اين شرايط و روابط خاص، آنچه از نظر آمريكايي‌ها مي‌بايست اتفاق بيفتد، در حال انجام بود وطبعاً در مورد محمدرضا نيز رعايت ظواهر به طور كامل مي‌شد. موضوع ديگري كه آقاي زيباكلام در كتابش آن را مورد بحث قرارداده، نوع موضع‌گيري جيمي‌كارتر و تيم دموكرات‌هاي همراه او در قبال رژيم پهلوي از يك‌سو و نهضت انقلابي مردم ايران از سوي ديگر است. اتخاذ سياست حقوق بشري توسط اين تيم تازه وارد به كاخ سفيد از جمله مسائلي است كه نويسنده محترم مورد اشاره قرار داده است، اما در نهايت نمي‌توان دريافت كه نظر مشخص ايشان راجع به آن چيست. آقاي زيباكلام با اشاره به اظهارنظر برخي شخصيت‌ها و گروه‌هايي كه اتخاذ اين سياست توسط كارتر را «ماسك حقوق بشر»، «جيمي كراسي» و يا «عقب‌نشيني امپرياليسم در مقابل پيشرفت جبهه ضد امپرياليستي» (ص168) قلمداد كردند و در نهايت، آن را نوعي فريب و نيرنگ به حساب مي‌آوردند، خاطر نشان مي‌سازد: «اما واقع مطلب اين است كه سياست حقوق بشر در مبارزات انتخاباتي آمريكا در آن مقطع نه يك تاكتيك بود، نه ماسك، نه عقب‌نشيني بلكه تخته موج سواري بود كه جيمي كارتر و همفكرانش در حزب دمكرات به وسيله آن بر روي امواج افكار عمومي مردم آمريكا قرار گرفته بودند.»(ص168) از آنجا که عبارت «موج‌سواري» در ادبيات سياسي رايج، معنايي جز همان فريب و نيرنگ و بي‌اعتقادي به اصل سخن و امثالهم ندارد؛ لذا در اين جمله، به جاي منطق و استدلال، شاهد نوعي بازي با كلمات هستيم، بدين ترتيب كه در مبتداي جمله، يك فرضيه نقض مي‌شود و در مؤخره آن، با به كارگيري كلمات مترادف ديگري، همان فرضيه اثبات مي‌گردد. جالب‌تر آن كه آقاي زيباكلام پس از صدور اين حكم مغشوش با هدف القاي واقعي بودن سياست حقوق بشر كارتر و تبرئه كاخ سفيد از نيرنگ و فريب، ناگهان اظهار مي‌دارد: «اينكه سياست حقوق بشر چقدر فريب و نيرنگ بود و يا برعكس چقدر واقعيت داشت، موضوع بحث ما نيست.»(ص169) به راستي اگر موضوع بحث ايشان، تبيين واقعي يا غيرواقعي بودن آن سياست نيست، پس تأكيد بر اين كه «واقع مطلب اين است كه سياست حقوق بشر در مبارزات انتخاباتي آمريكا در آن مقطع نه يك تاكتيك بود، نه ماسك، نه عقب‌نشيني» مشعر بر چيست و چه هدف و نتيجه‌اي از بيان آن دنبال مي‌شود؟ همين‌گونه مغشوش‌گويي عامدانه را مي‌توان در موضوع علل و عوامل تن دادن شاه به سياست‌هاي حقوق بشري و ايجاد فضاي باز سياسي پس از روي كار آمدن دولت كارتر نيز مشاهده كرد. اما سؤالي كه در اين زمينه مطرح است اين كه آيا تغييرات صورت گرفته در فضاي سياسي كشور به دنبال رياست‌جمهوري كارتر، ناشي از خواست و اراده كاخ سفيد بود كه به انحاي گوناگون بر رژيم پهلوي تحميل شد يا آن كه محمدرضا مستقلانه مبادرت به انجام اين تغيير و تحولات كرد؟ پاسخ اين سؤال از سه حالت بيرون نمي‌تواند باشد: 1- شاه تحت فشار آمريكا اقدام به ايجاد فضاي بازسياسي كرد. 2- شاه بر اساس خواست و اراده خويش مبادرت به اين كار كرد. 3- فشار سياسي آمريكا و اراده شخص محمدرضا، هر دو در اين امر دخيل بودند. ما معتقد به هر يك از اين سه گزينه باشيم مي‌توانيم با صراحت و شفافيت كه لازمه يك بحث منطقي و مستدل است، ديدگاه خود را بيان كنيم. اما خواننده كتاب «مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي» چنانچه تمامي مطالب نگاشته شده در آن را پيرامون اين مسئله در ذهن داشته باشد، هرگز در ميان انبوهي از تناقض‌گويي‌هاي نويسنده در اين باره، نظر نهايي وي را در نخواهد يافت. آقاي زيبا كلام پس از مبهم گذاردن اين كه بالاخره سياست حقوق بشري كارتر يك اقدام حقيقي و صادقانه بود يا نيرنگ و فريب، در مورد روابط شاه با دولت جديد آمريكايي مي‌گويد: «تنها دو جنبه از سياست‌هاي جديد كاخ سفيد بود كه جداً اسباب نگراني او را فراهم ساخته بود: تجديد نظر در فروش تسليحات و تأكيد بر روي رعايت حقوق بشر» (ص170) از اين جمله مي‌توان چنين برداشت كرد كه محمدرضا با توجه به عدم تمايل به ايجاد فضاي باز سياسي و دست كشيدن از روش‌هاي سركوبگرانه، از آنجا كه خود را ناچار از پيروي از سياست‌هاي جديد كاخ سفيد مي‌ديد دچار نگراني جدي شده بود و در ضمن در بطن و فحواي اين جمله مي‌توان رابطه وابستگي ميان محمدرضا و آمريكا را نيز دريافت؛ چرا كه اگر شاه به ادعاي آقاي زيباكلام در اين هنگام احساس قدرت مي‌كرد و نه مهره بودن، طبعاً نمي‌بايست اين‌گونه دچار نگراني شود. نويسنده در ادامه مطالب خود پيرامون اين مسئله مي‌نويسد: «اگر به بررسي خود از مطبوعات در ماه‌هاي اوليه زمامداري كارتر ادامه دهيم، به نظر مي‌رسد دو واكنش مشخص قابل شناسايي باشند. در ابتدا بيشتر اين باور وجود داشت كه سياست حقوق بشر يك موج گذرا است كه يادگار دوران انتخابات رياست‌جمهوري آمريكايي باشد تا يك استراتژي جديد، رژيم ايران نيز خود را با آن هماهنگ نشان داد.» (ص195) بنابراين به اعتقاد ايشان، رژيم پهلوي - به هر دليل- خود را با آن هماهنگ نشان داد، اما نويسنده محترم ترجيح مي‌دهد در اين فراز بيش از اين به تشريح مسئله نپردازد و وارد اين بحث نشود كه علت اين هماهنگي، خواست و اراده مستقلانه شاه بود يا آن كه محمدرضا خود را ناچار از تبعيت مي‌يافت. به دنبال اين مسئله، آقاي زيباكلام به طور مفصل به بازتاب‌هاي مطبوعاتي اين موضوع مي‌پردازد كه طبعاً از خلال آنها نيز نمي‌توان به پاسخ سؤال اصلي در اين زمينه دست يافت. اما آنچه مسئله را غامض مي‌كند، توضيحات نويسنده محترم در مقدمه مفصل كتابش و در جهت ايضاح مطالب مندرج در آن است! ايشان در اين مقدمه خاطر نشان مي‌سازد: «آنچه كه شاه از اوايل سال 1356 تحت عنوان فضاي باز سياسي به راه انداخت يك ابلاغيه و دستورالعمل آمريكايي نبود.»(ص24) اين جمله طبعاً موجب خوشحالي خوانندگان مي‌گردد؛ چرا كه يك اظهار نظر و حكم شفاف نويسنده را بيان می¬دارد مبني بر اين كه شاه با استقلال رأي و اراده خويش، اقدام به ايجاد فضاي باز سياسي در كشور كرد و نه بر اساس يك دستورالعمل آمريكايي. از سوي ديگر اين اظهار نظر صريح در بطن خود اين نكته را نهفته دارد كه نويسنده محترم پس از مطالعه و تحقيق پيرامون اين مسئله، توانسته به يك رأي و ديدگاه قاطع برسد و آن را نيز به صراحت بيان دارد، اما در ادامه مي‌خوانيم: «آمريكايي‌ها خواهان رعايت حقوق بشر بودند اما به هيچ روي خواهان سرنگوني رژيم شاه نبودند... اين شاه بود كه مي‌بايست با همان اطمينان و ثبات به حاكميتش ادامه دهد و از سويي ديگر از سياست‌هاي سركوبگرانه فاصله گرفته و در راه اصلاحات گام گذارد.»(ص24) فارغ از نكات مختلفي كه در اين جملات وجود دارد، اگر نگاه خود را بر روي «مي‌بايست» متمركز كنيم كه پس از خواست آمريكايي‌ها براي رعايت حقوق بشر آمده است، قاعدتاً اين سؤال برايمان مطرح مي‌شود كه جبر و بايدي كه آقاي زيباكلام براي گام برداشتن شاه در مسير اصلاحات قائل شده، از كجا آمده و از چه واقعيتي نشئت ‌گرفته است؟ اگر طبق جمله قبلي، آنچه شاه انجام داد بر اساس يك دستورالعمل آمريكايي نبود چرا در اينجا تركيب جملات به گونه‌اي است كه گويا شاه از يك سو «مي‌بايست» طبق خواست كاخ سفيد در راه اصلاحات گام بردارد و از سوي ديگر مراقب استحكام حاكميتش باشد. هنوز پاسخ اين مسائل در ذهن خواننده روشن نشده است كه آقاي زيباكلام مي‌نويسد: «شاه از درك سه نكته اساسي پيرامون تحولات جديد به نحو شگفت‌انگيزي عاجز ماند. نخست اين كه او به هيچ رو مجبور به انجام اصلاحات و ايجاد فضاي سياسي باز نبود. اينطور نبود كه اگر شاه اصلاحات نمي‌كرد، واشنگتن يقه چاك مي‌كرد و سفير خود در تهران را فرامي‌خواند.»(ص25) در اينجا، نويسنده محترم كه قبلاً به نوعي شاه را ناچار از گام برداشتن در مسير اصلاحات خوانده بود، به كلي منكر عامل جبر و فشار بر شاه مي‌شود و البته اين نكته را نيز خاطر نشان مي‌سازد كه شاه از درك عدم اجبار خويش عاجز ماند. البته اين كه چرا و چگونه شاه نتوانست چنين نكته ساده‌اي را درك كند، سؤالي است كه قاعدتاً آقاي زيباكلام بايد پاسخگوي آن باشد. اندكي بعد ايشان مجدداً به طرح اين سؤال مي‌پردازد كه «آيا انگيزه شاه در آن اصلاحات فقط جلب رضايت واشنگتن بود؟» و بلافاصله پاسخ مي‌دهد: «در پاسخ بايستي گفت كه بدون ترديد حضور دمكرات‌ها در كاخ سفيد مي‌توانسته يكي از انگيزه‌هاي مهم شاه براي تغييرات سياسي باشد.»(ص27) مجدداً در قالب اين جملات ملاحظه مي‌شود كه ايشان به هر حال- در كنار ديگر عوامل- حضور دمكرات‌ها در كاخ سفيد را از جمله «انگيزه‌‌هاي مهم شاه» براي انجام اصلاحات مزبور مي‌داند كه معناي واقعي نهفته در آن، همان اجبار و تلاش شاه براي جلب رضايت كاخ سفيد است. سپس ايشان مجموعه‌اي از فرض‌ها و «شايد‌ها» را مطرح مي‌سازد كه عمده آنها هيچ مبنا و ريشه‌اي در واقعيت‌هاي سياسي آن دوران ندارند و جز القاي بعضي مسائل به ذهن خوانندگان، به كار ديگري نمي‌آيند و كوچك‌ترين روزنه‌اي به حقايق باز نمي‌كنند. در واقع ايشان با بيان اين كه «هيچ كار پژوهشي و هيچ بررسي» درباره علل و انگيزه‌هاي شاه براي اقدام به تغييرات در جهت ايجاد فضاي باز سياسي، در ايران صورت نگرفته و لذا نمي‌توان هيچ نظر قاطع و صائبي در اين زمينه ابراز كرد، راه را براي طرح انبوهي از اين دست فرضيه‌های بی مبنا باز مي‌كند. البته نبايد فراموش كرد كه ايشان پيش از اين و حتي بعد از اين نيز بارها اقدام به صدور حكم و نظر قطعي در اين زمينه مي‌كند كه به برخي از آنها اشاره شد. نمونه روشن ديگري از اين نوع تناقض‌گويي نيز مجدداً در صفحه 29 كتاب ملاحظه مي‌شود: «واقعيت آن است كه كسي نمي‌تواند به گونه‌اي محكم بگويد در مخيله شاه در آن مقطع حساس چه مي‌گذشته و انگيزه و دليل او براي دادن آزادي و به قول خودش ايجاد فضاي باز سياسي چه بوده است.» تنها به فاصله دو سطر از اين حكم قطعي و بستن راه ذهن خواني شاه، آقاي زيباكلام مي‌نويسد: «او مسلماً فكر مي‌كرده كه دادن آزادي، ايجاد فضاي باز سياسي، لغو سانسور بر روي مطبوعات و كاهش فشار به روي مخالفين، خطر حياتي براي رژيمش پيش نمي‌آورد.» و باز تنها به فاصله دو سطر از اين جمله كه با تعبيه واژه «مسلماً» در آن، قطعيتش به خواننده اعلام شده، ايشان خاطر نشان مي‌سازد: «اينها نيز جملگي حدس و گمان است.»(ص29) اين كه چگونه مي‌توان در ابتدا اعلام کرد که قادر به پی بردن به آنچه در مخيله يک فرد می¬گذشته نيستيم و از ديگر ‌سو اعلام كرد آن فرد «مسلماً» چنين مي‌انديشيده و در نهايت اين حكم قاطع و مؤكد را جزو حدس و گمان‌ها به شمار ‌آورد، به راستي از عجايب و ظرايف هنر نويسندگي و فن تحليلگري مسائل سياسي و تاريخي است كه عده‌اي خاص از آن بهره‌مندند. بنابراين همان‌گونه كه ملاحظه مي‌شود آقاي زيباكلام با طرح انبوهي از گزاره‌هاي مبهم، متناقض، دو پهلو و امثالهم، موجبات سردرگمي خوانندگان را فراهم مي‌آورد و البته در اين ميان، برخي نكات مورد نظر خويش را نيز به آنها القا مي‌نمايد. اما براي درك واقعيت مسئله آزادسازي فضاي سياسي كشور، جا دارد به اظهار نظرهاي برخي از شخصيت‌هاي سياسي داخلي و خارجي توجه كنيم. قبل از آن بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه زمان آغاز اين تغيير و تحولات در كشور از اواخر سال 55 و اوايل سال 56 يعني پس از انتخاب جيمي كارتر به رياست‌جمهوري آمريكا بوده است. خوشبختانه آقاي زيباكلام نيز در اين زمينه به صراحت اوايل سال 56 را مورد تأييد قرار داده است. (ص24) ويليام سوليوان كه بلافاصله پس از رياست‌جمهوري كارتر در اواسط سال 55، به عنوان سفير اين كشور در ايران انتخاب مي‌شود، در خاطراتش مي‌نويسد هنگامي كه علت انتخاب خود را از سايروس ونس وزير امور خارجه سؤال كرده، چنين پاسخي از وي شنيده است: «وزير خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به اين سمت اين بوده است كه براي پست سفارت ايران در جستجوي ديپلماتي بوده‌اند كه در كشورهائي كه با حكومت متمركز و استبدادي اداره مي‌شوند تجربه كافي داشته و بتواند با يك زمامدار مقتدر و خودكامه كار كند.»(خاطرات دو سفير، ص24) اين در واقع تأييدي است بر آن كه تا آن هنگام هيچ نشانه‌اي از فضاي باز سياسي در كشور به چشم نمي‌خورد. حال اگر در همين حال نگاهي به خاطرات اميراسدالله علم بيندازيم، مسائلي را ملاحظه خواهيم كرد كه نشان از نهادينه شدن روحيه استبدادي در شاه دارد: «17/5/53: عرض كردم، رئيس حزب مردم، بدبخت عامري، عرض مي‌كند مقرري ما را دولت بريده، من كه پولي ندارم كه چرخ حزب را بگردانم. فرمودند، البته بايد ببرد. ايشان كه ادعا مي‌كنند بين مردم اكثريت مطلق دارند، بروند پولشان را هم از مردم بگيرند. من عرض كردم، بدبخت اگر اين ادعا را هم نكند، پس چه بكند؟ انتقاد كه نمي‌تواند بكند، دست كسي را هم كه نمي‌تواند بگيرد و كمكي به كسي بكند، اين حرف را هم نزند؟»(يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ج4،ص207) در حقيقت محمدرضا حتي تحمل پايبندي به قواعد بازي طراحي شده توسط خود و دربارش به منظور نمايش سيستم دو حزبي و دمكراسي در كشور را هم نداشت و اين روحيه، تعجب و گاهي عصبانيت علم را نيز برمي‌انگيخت. طبيعي است كسي كه قادر نيست حرف‌ها و انتقادات نمايشي عوامل خود را تحمل كند، به هيچ وجه بلند شدن صداي مخالفان برايش پذيرفتني نخواهد بود. بر اين اساس مي‌توان گفت هيچ قرينه و نشانه‌اي كه حاكي از تمايل شخصي شاه به ايجاد فضاي باز سياسي در كشور باشد به چشم نمي‌خورد. به ويژه اين كه وي در اواخر سال 53 بساط نمايش دو حزبي را نيز برچيد و با ايجاد خلق‌الساعه حزب رستاخيز، هرگونه روزنه‌اي را بر فضاي باز سياسي بست. جالب اين‌كه حتي در اين چارچوب كاملاً بسته نيز شاه تحمل شنيدن كوچكترين صداي مخالفي را ندارد و حتي به آنچه خود در مقطعي از زمان رضايت مي‌دهد، پايبند نمي‌ماند. به نوشته علم پس از آن كه شاه در روز 23/1/54 اجازه مي‌دهد تا در مطبوعات راجع به اشكالات موجود در اساسنامه حزب رستاخيز مطالبي چاپ شود، به محض آن كه كوچكترين انتقادي در اين زمينه در روزنامه كيهان آن هم طبق طرح و برنامه‌اي كه دربار ريخته است، به چاپ مي‌رسد، خشم و عصبانيتش زبانه مي‌كشد: «25/1/54: فرمودند، همين حالا كه مرخص شدي به روزنامه كيهان به مصباح‌زاده تلفن كن كه مردكه اين حرفها چيست كه مي‌نويسي؟ راجع به حزب هركس هر غلطي مي‌كند، مي‌نويسند. منجمله يكي پرسيده چرا در اساسنامه حزب تكليف تعيين دولت روشن نشده؟ شما هم چاپ كرده‌ايد. به آنها تفهيم كن كه تكليف تعيين دولت و عزل و نصب وزرا با شخص پادشاه است و شاه رياست فائقه قوه مجريه را دارد، ديگر اينها فضولي است.» (يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ج5، ص46) در حالي كه هيچ نشانه‌اي از رويكرد شاه به فضاي باز سياسي به چشم نمي‌خورد و ويژگي‌هاي اخلاقي و عقيدتي وي هرگونه اميدي را در اين باره به نااميدي مبدل مي‌ساخت، سوليوان قبل از عزيمت به تهران، در ملاقات با كارتر، دستوراتي از او مي‌گيرد، از جمله اين كه: «رئيس‌جمهوري افزود كه البته در زمينه حقوق بشر مسائلي وجود دارد و از من خواست كه ضمن ملاقات‌هاي خود با شاه ايران سعي كنم وي را قانع نمايم كه سياست كلي حكومت خود را در اين زمينه تعديل كند.»(خاطرات دو سفير، ص29) به طور كلي پس از انتخاب كارتر كه شعار حقوق بشر را براي خود برگزيده بود و به تعبير آقاي زيباكلام از آن به عنوان يك «تخته موج سواري» بهره مي‌گرفت، شاه كه علي‌رغم حرف‌ها و ادعاهايش، خود به ماهيت رابطه‌اش با كاخ سفيد واقف بود، دريافت كه در چارچوب سياست‌هاي موج سواري كارتر، او هم بناچار بايد دست به اقدماتي بزند، هرچند همچنان براساس خصلت‌هاي شخصيتي‌اش، مقاومت‌هايي در پيمودن اين مسير از خود نشان مي‌داد. كارتر در خاطراتش با اشاره به سفر شاه به آمريكا در اواسط سال 56، اين واقعيت را به وضوح بيان مي‌دارد: «در پايان دومين ملاقات و مذاكرات رسمي‌مان من از او دعوت كردم كه همراه من به دفتر كار شخصي‌ام در مجاورت دفتر بيضي شكل بيايد. وقتي هر دو سيگارهايمان را روشن كرديم، از او خواستم كه به من اجازه بدهد به صراحت و بي‌پرده با او سخن بگويم، و شاه پذيرفت... به او گفتم: «من از پيشرفت‌هاي عظيمي كه در كشور شما صورت گرفته آگاهم، و در عين حال از مسائلي كه شما با آن روبرو هستيد بي‌خبر نيستم. شما موضع مرا در مسئله حقوق بشر مي‌دانيد. امروز، شمار فزاينده‌اي از مردم كشور شما از اينكه موازين حقوق بشر هميشه در ايران مراعات نمي‌شود شكايت دارند... آيا شما نمي‌توانيد كاري براي بهبود اين شرايط بكنيد، و به طور مثال با گروه‌هاي ناراضي تماس برقرار كنيد يا آزادي‌هاي بيشتري به آنها بدهيد؟» شاه به دقت به حرفهاي من گوش داد، مدتي به فكر فرو رفت و سپس با كمي تلخي و ناراحتي گفت «نه، من دقيقاً هيچ كاري در اين مورد نمي‌توانم انجام بدهم. وظيفه من اجراي قوانيني است كه براي مبارزه با كمونيسم در ايران وضع شده است.»... معلوم بود كه موعظه من در گوش او اثري ندارد و شاه به لزوم تعديل سياست خود متقاعد نخواهد شد.»(خاطرات دو سفير، ص9-448) البته در كنار اين‌گونه موعظه‌ها، اتخاذ برخي تصميمات به منظور ممانعت از فروش برخي سلاح‌ها به ايران لزوم برداشتن گام‌هايي در زمينه فضاي باز سياسي و كاهش جو سركوب را به شاه گوشزد مي‌كرد. به طور كلي در اين برهه عمدتاً در كنگره مخالفت‌هايي با بعضي تقاضاهاي شاه مبني بر خريد تجهيزات نظامي صورت مي‌گيرد كه يكي از دلايل مهم آن، انتقادات اعضاي كنگره به وضعيت حقوق بشر در ايران است. طبيعتاً شاه بر مبناي اصل كلي «حركت در چارچوب سياست‌هاي آمريكا» و نيز به دليل نگراني‌هايي كه از بابت عدم دستيابي به تجهيزات مورد نظرش در او ايجاد شده بود، به هر حال گام‌هايي در جهت تعديل جو اختناق برداشت و به اين ترتيب اين امكان را فراهم آورد تا كارتر و تيم اجرايي او بتوانند حمايت‌هايي از شاه در مقابل كنگره به عمل آورند. سايروس ونس در اين باره خاطرنشان مي‌سازد: «من روز سيزدهم مه 1977 در كاخ نياوران با شاه ملاقات كردم... درباره فروش اسلحه تأكيد كردم كه مي‌خواهيم نيازهاي تسليحاتي ايران را تامين كنيم و پرزيدنت كارتر تصميم گرفته است قرارداد مربوط به فروش 160 هواپيماي پيشرفته «اف-16» را به ايران با وجود مشكلاتي كه در رابطه با كنگره با آن مواجه هستيم اجرا كند. سپس گفتم كه سفارش ايران براي خريد هواپيماهاي پيچيده و گرانقيمت آواكس هم پس از جلب موافقت كنگره اجرا خواهد شد ولي در آينده بايد ترتيبات تازه‌اي براي تأمين سلاح‌هاي مورد نياز ايران بدهيم... گفتم كه ما از قدم‌هايي كه در ايران در جهت بهبود وضع زندانيان صورت گرفته و اجازه بازديد ناظران بين‌المللي از زندان‌هاي ايران خوشحاليم.»(خاطرات دو سفير، صص9-468) وي در ادامه مي‌افزايد: «شاه گفت كه با اصول كلي سياست آمريكا در مورد حقوق بشر مخالفتي ندارد ولي نمي‌تواند به خاطر رعايت اين اصول امنيت كشور خود را به مخاطره بيندازد... روز هفتم ژوئيه 1977 پرزيدنت كارتر رسماً از كنگره درخواست كرد كه با فروش هفت هواپيماي آواكس به ايران موافقت كند.»(همان، ص470) البته در اينجا بايد متذکر اين نکته شد که تأکيدات صورت گرفته بر رعايت حقوق بشر در اين زمان اساساً مبتنی بر حفظ و تضمين منافع آمريکا در ايران و ديگر کشورهای تحت سلطه رژيم های استبدادی وابسته به کاخ سفيد بود. اگرچه رژيم پهلوی بظاهر توانسته بود به طرق مختلف حرکتهای سازمانی و چريکی را سرکوب کرده و فضای اختناق آميزی را بر کشور حاکم سازد اما وجود شکنجه های شديد در زندانها و درز خبر آن به بيرون و همچنين بسته بودن کامل فضای سياسی کشور، به نوبه خود به اعتراضاتی در داخل و خارج کشور دامن می زد که در صورت ادامه، می توانست خطراتی جدی را در بر داشته باشد. تظاهرات رو به گسترش انبوه دانشجويان ايرانی در کشورهای خارجی و نيز درج اخبار و گزارشهايی درباره رژيم ديکتاتوری شاه در برخی نشريات خارجی از جمله مسائلی بود که در اين زمان جلب توجه مي کرد و البته اين مسائل از نگاه ساکنان کاخ سفيد پنهان نبود. از طرف ديگر همان گونه که نويسنده محترم نيز بدرستی اشاره کرده است تحليل مقامات سياسی و امنيتی آمريکا از وضعيت رژيم شاه حاکی از ثبات و استحکام آن بود و بنابراين از نظر آنان با اندکی کاهش از شدت استبداد و خشونت، به صورتی که چهره شاه و نيز «عمو سام» به عنوان بزرگترين حامی آن تا حدی تطهير شود، نه تنها خدشه ای بر حاکميت وابسته پهلوی و منافع آمريکا در ايران وارد نمی ساخت بلکه با پنهان ساختن چهره کريه اين مسائل در زير پوششی از رفرم های سطحی موجبات پيچيده و دشوارتر شدن شناخت آنها را فراهم مي آورد و بدين طريق به رفع تهديدات و خطرات احتمالی در پيش رو کمک مي کرد. از اين رو دستگاه حاکمه ايالات متحده با انگشت نهادن بر ضرورت رعايت حقوق بشر، شاه را وادار ساخت تا حداقل هايی را در اين زمينه مورد رعايت قرار دهد. البته ناگفته نماند که از سوی ديگر اگر به عنوان نمونه شاهد کاهش شکنجه در زندانها هستيم اما بلافاصله سياست کشتن مبارزين در درگيريهای خيابانی توسط ساواک به اجرا درمی¬آيد تا ديگر پای کمتر مبارزی به زندان برسد. به هر تقدير در پي اين مسائل و پس از اندکی رفرم های به اجرا درآمده در سال 55 و 56 ، هنگامی که كارتر در آخرين روز از سال 1977 ميهمان محمدرضا در كاخ نياوران بود، اقدام به چنان تعريف و تمجيدي از شاه مي‌كند كه حتي سوليوان، سفير آمريكا در تهران، انگشت به دهان مي‌ماند: «نكته مهم و فراموش نشدني اين مهماني سخناني بود كه پرزيدنت كارتر در سر ميز شام خطاب به شاه ايراد كرد. برحسب معمول سفارت نطق سنجيده و آرام‌بخشي براي رئيس‌جمهوري تهيه ديده بود. ولي در ميان شگفتي ما كارتر بدون توجه به متني كه ما براي او تهيه كرده بوديم في‌البداهه شروع به صحبت كرد و مطالب اغراق‌آميزي نسبت به شاه بر زبان آورد. در همين سخنراني بود كه وي از شاه به عنوان رهبر محبوب ملتش نام برد و ايران را يك جزيره ثبات در منطقه خواند، عناويني كه بعد از بروز بحران و آغاز انقلاب ايران بارها و بارها براي اثبات عدم روشن‌بيني رئيس‌جمهوري نقل و يادآوري شد.»(همان، ص128) بنابراين طبق آنچه بيان گرديد مي‌توان گفت اولاً تا قبل از انتخاب جيمي كارتر به رياست‌جمهوري آمريكا، نه تنها هيچ نشانه‌اي از تمايل نظری و عملی شاه به گشايش فضاي سياسي كشور وجود ندارد، بلكه تمامي اسناد و شواهد حكايت از تشديد روزافزون افكار و رفتارهاي مستبدانه محمدرضا دارند. ثانياً پس از ورود كارتر به كاخ سفيد، شاه خود را ناچار و ناگزير از آن مي‌بيند كه علي‌رغم ميل باطني‌اش، به اقداماتي جهت كاهش جو اختناق و شكنجه و سركوب دست زند. ثالثاً كارتر و شاه هر دو به مسئله استحكام رژيم پهلوي توجه كامل دارند. كارتر به همين مقدار كه بهبودي اندكي در وضعيت زندانيان سياسي به وجود آيد و تا حدي امكان انعكاس برخي آرا و افكار در جامعه و مطبوعات فراهم آيد، راضي است و آن را دقيقاً در جهت استحكام رژيم پهلوي مي‌داند و از سوي ديگر شاه نيز به هيچ وجه در اين زمينه از خود گشاده‌دستي نشان نمي‌دهد بلكه كاملاً محتاطانه گام برمي‌دارد. رابعاً پس از آن كه تغييرات و تحولات در همان حد و حدود مورد نظر كاخ سفيد و رژيم پهلوي به وجود آمد، كارتر نه تنها هيچ تقاضاي ديگري از شاه نداشت، بلكه وي را كاملاً قابل ستايش و تمجيد مي‌دانست و ضمن يادكردن از محمدرضا به عنوان رهبري خردمند، خاطرنشان ساخت: «هيچ كشور ديگري در جهان به ما، از نظر امنيت نظامي، به اندازه‌ي شما نزديك نيست. هيچ كشور ديگري در جهان وجود ندارد كه ما در مورد مسائل منطقه‌اي كه نگرانمان مي‌سازد، با آن مشورت‌هايي چنين دقيق كنيم. و هيچ رهبري ديگري نيست كه من براي او احترامي عميق‌تر و دوستي خصوصي‌اي صميمانه‌تر داشته باشم.»(هوشنگ نهاوندي، آخرين روزها، ترجمه مريم سيحون و آقاي صوراسرافيل، لس‌آنجلس، شركت كتاب، 1383، ص63) جالب اين كه كارتر در پايان اين سخنراني تاريخي خود، شاه را به خاطر كوشش‌هاي ايران و پادشاه آن براي تحكيم دمكراسي و احترام به حقوق بشر در كشور مورد ستايش قرار داد. به اين ترتيب ملاحظه مي‌شود در آستانه نهضت انقلابي مردم در 19 دي ماه 1356، يعني حدود 10 روز پس از اين شب‌نشيني، علي‌رغم پاره‌اي اختلاف‌نظرها يا دلخوري‌هايي كه ميان كارتر و شاه طي حدود يك سال گذشته به وجود آمده بود، به دنبال تطبيق عملكرد شاه با سياست‌هاي مورد نظر كاخ سفيد، مجدداً رابطه‌اي بسيار گرم و صميمي ميان آنها برقرار گرديد تا جايي كه هوشنگ نهاوندي رئيس دفتر فرح پهلوي در خاطراتش مي‌گويد: «تا آن زمان هرگز هيچ رئيس كشور خارجي، و هيچ يك از رؤساي جمهوري آمريكا چنين صميميت- و حتي مي‌شود گفت تملقي را به او ابراز نكرده بودند.»(همان، ص64) منبع: www.dowran.ir ادامه دارد... /ج  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 394]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن