تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه كسى مستحق دوستى خداوند و خوشبختى باشد، مرگ در برابر چشمان او مى آيد و آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804614381




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «انقلاب اسلامي ايران» (قسمت سوم)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «انقلاب اسلامي ايران» (قسمت سوم)
خبرگزاري فارس: انقلاب اسلامي علي‌رغم اهميت و عظمتش و تحولات شگرفي كه دامن زد، با گذشت زمان و حضور نسل‌هاي جديد، نياز به بازشناسي مستمر دارد. فارغ از اين كه مرور ايام و فاصله گرفتن از هر رويداد تاريخي، طبيعتاً موجب كمرنگ شدن ويژگي‌ها و اهميت آن در اذهان مي‌گردد.
از آنجا كه نويسندگان محترم به اين نكته اذعان دارند كه طرح اصلاحات ارضي به هر تقدير موجب ركود بخش كشاورزي شد، لذا توضيح اضافه‌اي در اين زمينه ضروري نيست و فقط به اين مقدار بسنده مي‌شود كه تأثيرات طرح مزبور بيش از ركود بود و به از بين رفتن زيربناهاي كشاورزي و وابستگي شديد كشور به واردات فراورده‌هاي كشاورزي به ويژه در بخش محصولات استراتژيك مانند گندم، جو، ذرت و امثالهم منجر گرديد. اما جا دارد به آنچه درباره نيت و قصد آمريكا از ارائه و اجراي طرح روستو عنوان داشته‌ شده نيز توجه نماييم. آيا به راستي مي‌توان پذيرفت آمريكا طرح روستو را به منظور رشد و توسعه ايران و جلوگيري از سقوط آن به دامان كمونيسم به اجرا درآورد؟ اگر با دقت بيشتري به تاريخ كشورمان بنگريم ملاحظه مي‌كنيم كه دقيقاً يك دهه پيش از اين يعني در اواخر دهه 20 و اوايل دهه 30، تهديدات كمونيستي به مراتب جدي‌تري متوجه ايران بود. در آن هنگام، حزب توده با پشت سرگذاردن يك دهه فعاليت اگرچه به ظاهر غيرقانوني بود، اما در اوج اقتدار سازماني خويش به سر مي‌برد و از توانايي بسيج نيروي قابل توجهي برخوردار بود.
شوروي‌ها نيز در طول دهه 20 با حمايت همه‌جانبه از حزب توده، به ويژه با به راه انداختن غائله فرقه دموكرات آذربايجان و تلاش آشكار براي استقرار يك حاكميت وابسته در آن خطه، اشتهاي سيري ناپذير خود را براي دست‌اندازي بيشتر به خاك ايران و بلكه وابسته‌سازي تام آن به بلوك شرق به نمايش گذارده بودند. از طرفي، با ملي شدن صنعت نفت و بروز اختلافات ميان ايران و انگليس كه به قطع كامل صدور نفت و بروز بحران شديد اقتصادي در كشور انجاميد، كمونيست‌هاي توده‌اي زمينه بسيار مناسبي براي تبليغات سياسي به نفع ايده و مرام خود يافته بودند و در عين حال از طريق دستگاه‌هاي تبليغاتي شوروي نيز كاملاً حمايت مي‌شدند.
خلاصه آن كه در آن شرايط حاد سياسي و اقتصادي، زمينه براي سقوط جامعه ايران در دامان كمونيسم كاملاً مهيا بود، اما در عين حال انگليسي‌ها با قاطعيت تمام از فروش نفت ايران به عنوان تنها منبع درآمد ارزي كشور جلوگيري به عمل مي‌آوردند و آمريكايي‌ها نيز اگرچه چهره‌اي متبسم داشتند، اما علي‌رغم درخواست‌هاي ملتمسانه دكتر مصدق، از پرداخت وام به ايران و حتي خريد اندكي از نفت كشورمان، خودداري كردند. به راستي چگونه است كه در طول سال‌هاي 30 الي32 كه ظاهراً خطر كمونيسم به صورتي جدي ايران را تهديد مي‌كند، انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها نه تنها قدمي براي بهبود وضعيت اقتصادي كشور و كاهش خطر مزبور برنمي‌دارند و بلكه بر وخامت اوضاع مي‌افزايند، اما ناگهان در سال 1341 كه حزب توده در داخل كاملاً متلاشي گرديده است و فعاليتي ندارد و در ضمن ساواك توانسته بر اوضاع مسلط شود و تقريباً - بلكه تحقيقاً - هيچ‌گونه فعاليت كمونيستي و سوسياليستي در كشور به چشم نمي‌خورد، ناگهان آمريكايي‌ها به فكر نجات ايران از افتادن در دام تبليغات سوسياليستي مي‌افتند و بدين منظور طرح‌هاي خود را به منظور توسعه و پيشرفت كشور به مرحله اجرا مي‌گذارند كه البته به نابودي كشاورزي يعني بخش عمده اقتصاد ايران در آن هنگام، مي‌انجامد؟!
واقعيت آن است كه آمريكايي‌ها و بهتر از آنها، انگليسي‌ها با شناخت عميقي كه از بطن جامعه ايران داشتند، هرگز نگران حاكميت كمونيسم بر آن نبودند. آنها مطمئن بودند كه اگرچه ممكن است تفكرات و گروه‌هاي كمونيستي بعضاً بروز و نمودي هم داشته باشند، اما هيچ‌گاه قادر به ريشه دوانيدن در متن جامعه عميقاً ديني ايران نخواهند بود. به همين لحاظ در حالي كه فعاليت‌ها و جنب وجوش‌ توده‌اي‌ها در سال‌هاي 31 و 32 نگراني‌هايي را بين رهبران مذهبي جامعه به وجود آورده بود، جبهه متحد استعمارگران نه تنها از اين بابت احساس نگراني جدي نداشت و گامي در جهت بهبود اوضاع اقتصادي كشور برنمي‌داشت بلكه به انحاي گوناگون سعي مي‌كرد هرچه بيشتر تفكرات و فعاليت‌هاي كمونيستي را بروز و نمود دهد تا بتواند به هدف نهايي خويش نزديك گردد.
بديهي است هدف آنها نيز نجات ايران از چنگال كمونيسم نبود‌؛ چراكه اساساً چنين چنگالي از نظر استعمارگران بيش از آن كه حقيقي باشد، مجازي بود و آنها دستكم به نقش خويش در خلق اين تصوير مجازي واقف بودند. در گزارش "دونالد ويلبر"؛ مأمور سازمان سيا، از عمليات گسترده‌اي كه مشتركاً از سوي آمريكا و انگليس براي سقوط دولت دكتر مصدق به انجام رسيد، مي‌توان مشروح اقداماتي را كه به منظور بزرگ‌نمايي خطر كمونيسم صورت گرفت مشاهده كرد. در عين حال، از خلال اين گزارش هدف اصلي آمريكايي‌ها از مشاركت در طرح كودتا را نيز مي‌توان دريافت: "... وزارت امور خارجه‌ي آمريكا پيش از اعلام موافقت بايد درباره‌ي دو نكته‌ي مهم اطمينان حاصل مي‌كرد: نخست آن ‌كه آيا دولت ايالات متحده مي‌تواند كمك‌هاي مالي را به دولت جانشين مصدق بكند تا اين دولت استقرار يابد و يك توافق‌نامه‌ي نفتي امضا نمايد. دوم، گرفتن تعهد كتبي از دولت انگليس بود مبني بر دست‌‌يابي به يك توافق‌نامه‌ي نفتي مبتني بر حسن نيت و رعايت انصاف نسبت به دولت جانشين در ايران." (عمليات آژاكس؛ بررسي اسناد CIA درباره كودتاي 28 مرداد، ترجمه ابوالقاسم راه‌چمني، تهران، مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين‌المللي معاصر ايران، چاپ دوم، 1382، ص38) در جاي ديگري از اين گزارش مجدداً بر توافق آمريكا و انگليس بر سر چپاول منابع نفتي ايران تاكيد شده است: "وزارت خانه‌ي ياد شده بر بيان اين مطلب پافشاري كرد كه پيش از پذيرش طرح از جانب دولت آمريكا، انگليسي‌ها بايد تضمين بدهند كه در خصوص مسئله‌ي نفت، در قبال دولتي كه جانشين حكومت مصدق خواهد شد روشي انعطاف‌پذير را در پيش خواهند گرفت... دولت انگلستان به سرعت تضمين‌هاي مربوطه را به دولت ايالات متحده داد." (همان، ص55)
بنابراين "خطر كمونيسم" چه در سال 32 و چه به طريق اولي در سال 41، صرفاً بهانه‌ و دستاويزي بود تا آمريكايي‌ها بتوانند طرح‌هايشان را به منظور تأمين منافع نامشروع خود در ايران به اجرا درآورند و متأسفانه در هر بار نيز به موفقيت دست يافتند. در پي كودتاي 28 مرداد و امضاي قرارداد كنسرسيوم، غارت منابع نفتي ايران توسط آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها بدون آن كه هيچ‌گونه نظارتي از سوي مقامات ايراني بر آنها وجود داشته باشد، آغاز شد و به دنبال اجراي طرح روستو، با از ميان رفتن زيربناهاي كشاورزي، وابستگي كشور به آمريكا و اروپا وارد مرحله جديدي گشت كه منافع بيشماري را براي آنها در برداشت. مع‌الاسف، نويسندگان محترم به اين مسائل توجه كافي را مبذول نداشته‌اند و لذا دانشجويان نمي‌توانند بسياري از واقعيت‌هاي تاريخي كشورمان را در كتاب حاضر ملاحظه نمايند.
تحليل قيام 15 خرداد 42 توسط نويسندگان محترم نيز درخور دقت نظر بيشتري بوده است: "اولين پيامد اين قيام آن بود كه مخالفان را به كلي از دولت پهلوي نااميد كرد. اگر كساني تا اين زمان به اصلاح رژيم اميدوار بودند، از آن پس اصلاحات را جز در فروپاشي رژيم نمي‌ديدند. بنابراين اغلب مخالفت‌هاي مسالمت‌آميز و قانونمندي كه تا آن هنگام صورت مي‌گرفت، پايان يافت و مقابله با رژيم و حذف آن هدف اصلي مخالفان شد." (ص97) اشكال عمده اين تحليل، جمع بستن كليه فعالان سياسي منتقد يا مبارز تحت عنوان كلي "مخالفان" و وانمود ساختن تصميم تمامي آنها مبني بر اتخاذ استراتژي مبارزه تا فروپاشي رژيم پهلوي است؛ يعني وضعيت و حالتي كه نمي‌توان ما به ازاي عيني براي آن يافت. پس از واقعه 15 خرداد، حضرت امام كه تا پيش از آن سعي در نصيحت شاه به منظور منطبق ساختن سياست‌ها و رفتارها و عملكردهايش بر موازين اسلامي و منافع ملي داشت، مدتي را در زندان سپري كرد و سپس با صراحت بيشتري به مخالفت با رژيم وابسته و استبدادي پهلوي پرداخت كه به تبعيد ايشان از كشور منتهي شد و سپس امام در سال 48 با ارائه دروس ولايت فقيه در نجف، رسماً و علناً جايگزيني حاكميتي مبتني بر اصل ولايت فقيه به جاي رژيم سلطنتي را اعلام داشت. اما گروه‌هايي مانند جبهه ملي- كه در جريانات سياسي اوايل دهه 40 نقش نسبتاً فعالي داشت- هرگز اين استراتژي را در پيش نگرفت و بلكه تا آخرين مراحل عمر رژيم پهلوي نيز فروپاشي و سرنگوني آن را در دستور كار خود نداشت. نهضت آزادي نيز اگرچه منتقد رژيم بود، اما به ويژه در آن مرحله به فروپاشي آن فكر نمي‌كرد. اساساً شكل‌گيري گروه‌هايي مانند سازمان مجاهدين خلق به دليل سرخوردگي آنها از جبهه ملي و نهضت آزادي بود كه عمدتاً در فكر رفرم بودند؛ بنابراين چگونه نويسندگان محترم ناگهان تمامي گروه‌هاي سياسي را تحت عنوان "مخالفان" جمع بسته و استراتژي فروپاشي رژيم پهلوي را نيز به عنوان خط مشي كليه آنها اعلام داشته‌اند؟
همين اشكال، به تحليلي كه درباره انتقال رهبري مبارزه سياسي به "روحانيت" شده وجود دارد: "پيامد ديگر قيام 15 خرداد انتقال رهبري مبارزه سياسي به روحانيت و خاصه شخص امام خميني بود... از اين زمان به بعد روحانيت خود مستقل از ساير جريانات سياسي، رهبري مبارزات را برعهده گرفت." (ص97) در اينجا نيز اگرچه اشاره‌اي به امام خميني هم شده، اما "روحانيت" به عنوان يك كل واحد از نظر فكري و سياسي در نظر گرفته شده كه اين نيز خلاف واقع است. به طور كلي در طول سال‌هاي پس از 15 خرداد 42 طيف‌هاي فكري مختلف و متنوعي در بين روحانيت وجود داشت كه اگرچه امام خميني(ره) و هواداران ايشان در خط مبارزه آشتي‌ناپذير با رژيم شاه قرار داشتند، اما برخي از طيف‌هاي روحانيت در چنين مسيري گام برنمي‌داشتند و البته بعضي نيز دقيقاً در مسير خلاف جهت امام حركت مي‌كردند. بنابراين يكدست نشان دادن روحانيت، در واقع ناديده انگاشتن "خط امام" و تلاشگران در اين مسير در طول اين سال‌هاست. به عبارت ديگر اگر چنين تحليلي داشته باشيم كه پس از 15 خرداد كليه "مخالفان" در مسير فروپاشي رژيم پهلوي گام برداشتند و "روحانيت" نيز به صورت يكپارچه و يكدست به مبارزه با شاه پرداخت، در واقع كاري كرده‌ايم كه تلاش‌ها و مجاهدت‌هاي امام از نظرها مكتوم بماند و اين بي‌ترديد جفايي بر آن بزرگمرد تاريخ ايران خواهد بود.
تحليل كتاب درباره تصويب كاپيتولاسيون در ايران در سال 43 نيز به هيچ وجه منتقل كننده حاق وضعيت سياسي كشور در آن دوران به دانشجويان و نسل‌هاي حاضر و آينده نيست. در اين تحليل آمده است: "در سال 1343 دولت آمريكا ادامه حضور مستشاران فني خود را مشروط به معافيت آنان از محاكمه در دادگاههاي ايران كرد. شاه نيز اين درخواست را پذيرفت و به نخست‌وزيرش، حسنعلي منصور، دستور داد تا در اين مورد لايحه‌اي تقديم مجلس كند." (ص98) از اين نوشتار چنين برمي‌آيد كه در جريان مذاكرات دو كشور همطراز كه داراي روابط متنوعي با يكديگرند، يكي از آنها شرط ادامه همكاري در زمينه نظامي را تصويب چنين لايحه‌اي عنوان مي‌دارد و طرف ديگر نيز در چارچوب اين روابط، آن را مي‌پذيرد و هيچ اثر و نشانه‌اي از رابطه "ارباب- نوكري" به تعبيري كه حضرت امام براي رژيم شاه و آمريكا به كار مي‌برد يا رابطه سلطه‌گر- سلطه‌پذير يا مركز- پيراموني در اين زمينه به چشم نمي‌خورد. درباره ماهيت سياسي حسنعلي منصور نيز كه در واقع سردمدار يك جريان كاملاً آمريكايي تشكل يافته و تربيت شده در "كانون مترقي" محسوب مي‌شد و با هدف وابسته‌سازي همه‌جانبه كشور به آمريكا روي كار آمده بود، كوچكترين اشاره‌اي صورت نمي‌گيرد. حتي در فصل پنجم كتاب كه به تحليل مسائل دوران پهلوي دوم پرداخته مي‌شود نمي‌توان مطلبي در اين باره يافت؛ لذا مسئله كاپيتولاسيون كه به تعبير حضرت امام، فروش عزت و شرافت ملت ايران و اوج خفت رژيم سرسپرده پهلوي به حساب مي‌آمد يك توافق ميان دو كشور داراي روابط متقابل جلوه‌گر مي‌شود.
مسلماً چنانچه اندك آگاهي‌اي در مورد حسنعلي منصور به دانشجويان داده مي‌شد، آنها خود قادر به تحليل آنچه در جريان تصويب كاپيتولاسيون اتفاق افتاد، بودند. در اينجا براي آن كه اين آگاهي به خلاصه‌ترين وجه ممكن ارائه گردد، اظهارنظر اسدالله علم - وزير دربار شاه- را درباره حسنعلي منصور مي‌آوريم. لازم به ذكر است كه علم خود يكي از برجسته‌ترين چهره‌هاي وابسته به بيگانه در رژيم پهلوي است و واقعه 15 خرداد 42 نيز در زمان نخست‌وزيري او اتفاق افتاد. علم بارها در يادداشت‌هايش از اين واقعه و خدمتي كه بدين طريق به شاه كرده است ياد مي‌كند و از جمله در يادداشت‌ روز 12/11/1351 هنگام ياد كردن از آن واقعه در صحبتي خصوصي با محمدرضا، اشاره‌اي نيز به ماهيت سياسي حسنعلي منصور دارد: "... مگر وقتي غلام نخست‌وزير بود و آن همه اغتشاشات داشتيم و بلواي تهران سه روز طول كشيد، ما آنها را و آخوندها را براي هميشه له نكرديم؟ غير از اعليحضرت همايوني كه مرا تقويت مي‌فرموديد، ديگر چه كسي بود؟ فرمودند، هيچ كس... من عرض كردم، ممكن است فراماسونري كاري كرده باشد، چون من عضو آنها نشدم. ولي بعيد مي‌دانم كه در آن جريان انگليسي‌ها مداخله [كرده باشند]... به نظر چاكر عناصر چپ بودند كه مي‌ديدند منافع آنها از بين مي‌رود- يعني زمينه تبليغاتي آنها با انقلاب شاه از بين مي‌رود- و همچنين آمريكايي‌ها... پدرسوخته‌ راكول، وزير مختار وقت آمريكا نوكر مي‌خواست و من نوكر نمي‌شدم. به اين جهت بي‌علاقه به سقوط من نبود وحتي خيلي هم علاقه داشت و حسنعلي منصور را هم كه در جيب خودش داشت، كه بعد هم آمد. ديگر شاهنشاه هيچ نفرمودند؛ مثل اين كه من قدري فضولي كردم." (يادداشت‌هاي علم، دوره 5 جلدي، به ويراستاري علينقي عاليخاني، تهران، انتشارات مازيار و معين، 1380، جلد دوم، ص438-437) بنابراين حتي عناصر وابسته‌اي مانند علم نيز اذعان دارند كه آمريكا براي به اجرا درآوردن كاپيتولاسيون در ايران به يك مهره كاملاً دست نشانده و سرسپرده و "نوكر" نيازمند بود و از آنجا كه حسنعلي منصور بيشترين ظرفيت را در اين زمينه داشت، لذا به نخست‌وزيري گمارده شد. البته در صحبت علم، گوشه و كنايه‌اي نيز به محمدرضا وجود دارد كه موجب ناراحتي "شاهنشاه" مي‌شود و اتفاقاً علم آن را آگاهانه در يادداشت‌هاي خود به ثبت رسانيده است.
اما مسئله‌اي كه در اين بخش از كتاب جلب توجه مي‌كند، فراتر از ناگفته ماندن وابستگي‌هاي منصور به آمريكاست. عنواني كه براي اين بخش در نظر گرفته شده، عبارت است از "تشديد وابستگي و استبداد (1355-1343)" (صفحات 98 الي 100) اين عنوان، في‌نفسه كاملاً صحيح است؛ چراكه در خلال مدت مزبور، شاه در دو مسير "وابستگي" و "استبداد" با سرعت به پيش رفت و در هر دو زمينه، كار را به حد افراط رسانيد. اما نكته اينجاست كه در متن ذيل اين عنوان هيچ‌گونه نشانه‌اي از "وابستگي" شاه به آمريكا ملاحظه نمي‌شود و آنچه آمده، يكسره به تشديد استبداد پرداخته است. اين در حالي است كه در چارچوب رژيم پهلوي اساساً امكان جدا كردن اين دو مقوله از يكديگر وجود ندارد. استبداد پهلوي در واقع معلول وابستگي آن به بيگانگان بود و اين وابستگي در حد نهايت خود در تمامي زمينه‌ها قرار داشت. به عنوان نمونه، نويسندگان محترم اگر از قدرت‌يابي ساواك و سركوب تمامي حركت‌هاي مخالفان رژيم در اين دوران سخن مي‌گويند، چگونه مي‌توانند اين واقعيت را ناگفته گذارند كه تقويت ساواك به طور كامل از سوي آمريكا و اسرائيل صورت مي‌گرفت؟ (ر.ك به: عبدالرحمن احمدي، ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1381)
و چگونه مي‌توان از اين حقيقت تاريخي چشم پوشيد كه تقويت همه‌جانبه رژيم پهلوي از سوي آمريكا، به دليل آن بود كه اين رژيم مجري برنامه‌ها و سياست‌هاي كاخ سفيد و صهيونيسم در زمينه‌هاي داخلي و منطقه‌اي و بين‌المللي بود. متأسفانه در اين بخش نه تنها كلمه‌اي در اين باره گفته نشده است، بلكه عباراتي به چشم مي‌خورد كه مفهومي معكوس را به اذهان متبادر مي‌سازد: "به هر حال در اين سال‌ها شاه از يك سو با خشونت بسيار مخالفان را سركوب مي‌كرد و از سوي ديگر برنامه‌هاي خود را پي مي‌گرفت." (ص99) ملاحظه مي‌شود كه از نظر نويسندگان محترم، شاه "برنامه‌هاي خود" را پي مي‌گرفت و نه برنامه‌هاي آمريكا را.
البته در اينجا ذكر نكته‌اي لازم است. در ميان نويسندگاني كه راجع به انقلاب اسلامي تأليفاتي دارند و طبيعتاً به وضعيت رژيم پهلوي نيز پرداخته‌اند، كساني هستند كه به منظور لوث كردن مسئله وابستگي شاه به آمريكا، به شيوه‌ها و ترفندهاي خاصي توسل جسته‌اند و از جمله با طرح سؤالات و فرضيه‌هاي سطحي و سبك، تلاش كرده‌اند تا اصل اين وابستگي را زير سؤال برند: "اين هم درست است كه از فرداي كودتاي 28 مرداد تا صبح روز دوشنبه 22 بهمن سال 1357، شاه روابط بسيار نزديكي با آمريكا داشت. اين‌ها همه درست هستند. اما آنچه كه درست نيست اين باور است كه شاه بدون اجازه آمريكايي‌ها آب هم نمي‌خورد." (صادق زيباكلام، مقدمه‌اي بر انقلاب اسلامي، تهران، انتشارات روزنه، چاپ ششم، 1386، ص13) بديهي است كه هيچ‌كس چنين اعتقادي نداشت كه شاه براي آب خوردن نيز نيازمند كسب اجازه از كاخ سفيد بوده است، اما غرض از طرح اين‌گونه فرضيه‌ها، آن است كه ابتدا خدشه‌اي بر تئوري وابستگي شاه به آمريكا وارد آيد و سپس نتيجه دلخواه اخذ شود: "آنچه كه درست نيست اين اعتقاد خطاست كه شاه هرچه مي‌كرد به دستور لندن و واشنگتن بود. شاه با غرب و بالاخص با آمريكا نزديك بود بسيار هم نزديك بود اما بخش عمده‌اي از آنچه كه مي‌كرد بنابر اراده و تصميم خودش بود." (همان، ص13) به اين ترتيب از اثبات صحيح نبودن نظريه "آب خوردن شاه با اجازه آمريكا" ناگهان اين نتيجه اخذ مي‌شود كه پس شاه عمدتاً "برنامه‌هاي خود" را پي مي‌گرفت و البته در بعضي موارد نيز در چارچوب "روابط نزديك و دوستانه" با آمريكا اقداماتي را انجام مي‌داد. صدالبته در اينجا نيز هرگز از واژه "وابستگي" استفاده نشده است.
نويسندگان محترم در ادامه مطالب اين بخش به تصميم شاه براي استقرار نظام تك‌حزبي رستاخيزي اشاره كرده و خاطرنشان ساخته‌اند: "بدين ترتيب دو حزب دولتي موجود كه ظاهري دموكراتيك به نظام پهلوي داده بودند، منحل گشت و حزب رستاخيز ايجاد شد." (ص99) اين جمله، موهم آن است كه گويي در دوران فعاليت دو حزب ايران نوين و مردم، رژيم پهلوي توانسته بود دستكم ظاهري دموكراتيك براي خود فراهم آورد. اينك بايد ديد اين "ظاهر دموكراتيك" كه در صورت وجود، بالتبع مي‌باسيت مقتضيات و شرايط خاصي را در جامعه به همراه مي‌داشت، در كدام برهه و در منظر كدام اقشار اجتماعي قرار داشته است. بديهي است نيروهاي مخالف و مبارز با رژيم- از هر طيف و گروهي- در سال‌هاي مورد بحث يا در گوشه زندان و تحت شكنجه و فشار قرار داشته‌اند، يا در متن جامعه به مبارزه خود با رژيم به انحاي گوناگون ادامه مي‌داده‌اند و يا گوشه‌نشيني و انزوا را پيشه خود ساخته بودند. بنابراين براي اين بخش از جامعه مسلماً‌ هيچ‌گونه ظاهر دموكراتيكي وجود نداشته است. متن جامعه نيز كمترين حد مشاركت سياسي را در امور داشتند و اساساً‌ فضا و شرايط موجود، هيچ‌گونه انگيزه و رغبتي در آنها به منظور حضور در انتخابات و امور مشابه ايجاد نمي‌كرد و لذا سيستم دو حزبي موجود، نمود و ظهوري از دموكراسي را در برابر ديدگان آنها قرار نمي‌داد. در اين ميان، تنها بخش بسيار كوچكي از جامعه بزرگ ايران را كه عمدتاً به طرق مختلف وابسته به دربار بودند، بايد مد نظر قرا داد كه آنها نيز در واقع خود به خوبي مي‌دانستند در چارچوب سيستم دو حزبي موجود، وارد نوعي بازي و سرگرمي شده‌اند، اما جالب اينجاست كه چون حتي در همين مقدار نيز قواعد بازي از سوي شخص شاه رعايت نمي‌شد لذا اين طيف قليل هم قادر به رؤيت ظاهر دموكراتيك مورد اشاره نويسندگان محترم نبودند. در اين زمينه نيز يادداشت‌هاي علم مي‌تواند روشنگر باشد؛ چراكه وي خود مؤسس حزب مردم بود و در به راه انداختن "بازي" دو حزبي نقشي اساسي را ايفا ‌كرد و حتي پس از كنار رفتن از حزب مزبور، واسطه ميان آن و شاه بود. در اينجا تنها به سه مورد از اشارات متعدد وي به اين مسئله، استناد مي‌جوييم: "27/8/52: صبح زود ناصر عامري دبير كل حزب مردم كه جاي دكتر كني است با سبيل‌هاي آويزان پيش من آمد كه از نطق‌هاي من در گرگان كه گفته‌ام بايد تحصيلات و معالجه براي مردم مجاني باشد، شاهنشاه عصباني شده‌اند... حالا هم اجازه شرفيابي خواسته‌ام، به من نمي‌دهند. چه خاكي بر سر بريزم؟ در دلم خيلي خنديدم. گفتم حالا چه مي‌گوييد؟ گفت، ترتيبي بده كه شرفياب شوم. گفتم بسيار خوب سعي خواهم كرد. در دلم گفتم، ولي شما بايد در ته چاه به عشق عمر مار بگيريد. كجايش را خوانده‌اي؟ به اين صورت حكومت دو حزبي محال است و لازم هم نيست. نمي‌دانم چرا شاهنشاه اين قدر اصرار مي‌فرمايند." (يادداشت‌هاي علم، جلد3، ص244) وي در جاي ديگري مي‌نويسد: "17/5/53: ضمن عرايض، عرض كردم، رئيس حزب مردم، بدبخت عامري، عرض مي‌كند مقرري ما را دولت بريده، من كه پولي ندارم كه چرخ حزب را بگردانم. فرمودند، البته بايد ببرد. ايشان كه ادعا مي‌كنند بين مردم اكثريت مطلق دارند. بروند پولشان را هم از مردم بگيرند. من عرض كردم، بدبخت اگر اين ادعا را هم نكند، پس چه بكند؟ انتقاد كه نمي‌تواند بكند، دست كسي را هم كه نمي‌تواند بگيرد و كمكي به كسي بكند، اين حرف را هم نزند؟" (همان، جلد4،ص207) و نهايتاً اين كه: "11/12/53: به علاوه حزب اكثريت امسال نمايش مضحك عجيبي راه انداخت كه از تمام احزاب سياسي دنيا از كشورهاي سرمايه‌داري و كمونيستي نماينده به كنگره خودش خواست، يك دفعه به او گفته شد فضولي موقوف! حساب خود هويدا هم با آن كه به او گفته شد كه فعلاً دبير كل است به نظر من به آخر رسيد... بيچاره ناصر عامري دبير كل سابق حزب مردم كه يك ماه قبل در اكسيدان اتومبيل كشته شد، آن قدر عاجز شده بود كه دائماً التماس مي‌كرد: يا بكش، يا چينه ده، يا از قفس آزاد كن!" (همان، جلد4، ص397-396) از خلال خاطرات علم كه با اندكي دقت در آن، گوشه و كنايه‌هاي وي به محمدرضا را نيز مي‌توان دريافت، كاملاً پيداست كه شاه حتي ظرفيت فكري و رواني لازم براي اجرا شدن يك "نمايش مضحك" را هم نداشت و لذا ظاهر دموكراتيكي كه نويسندگان محترم از آن ياد كرده‌اند نه تنها براي عامه مردم، بلكه حتي براي اقليت ناچيز وابسته به رژيم كه قرار بود بازيگران و صحنه‌پردازان چنين نمايشي باشند نيز در محاق قرار داشت و اثري از آن پيدا نبود. به عبارت ديگر، رژيم پهلوي به گونه‌اي بود كه حتي از تظاهر به دموكراسي نيز عاجز بود و اين واقعيت بايد به گونه‌اي شفاف در معرض ديد نسل نو قرار گيرد.
با نزديك شدن به آغاز نهضت انقلابي مردم ايران در سالهاي 56 و 57، نخستين موضوعي كه مورد توجه نويسندگان محترم قرار مي‌گيرد، پيروزي جيمي‌كارتر در انتخابات رياست‌جمهوري آمريكا و طرح شعار حقوق بشر از سوي وي و تأثيرات آن بر رژيم پهلوي است. در اينجا نيز شاه به عنوان فردي مستقل كه در اوج "اقتدار" خويش قرار دارد و البته داراي پيوندهاي دوستي و همكاري با آمريكاست، جلوه‌گر مي‌گردد. از اين نگاه اگر شاه اقدام به كاستن از فشار سياسي و سركوب مي‌نمايد، تصميمي است كه برمبناي اراده‌اي مستقل اتخاذ شده و هدف آن كاستن از تبليغات منفي جهاني عليه رژيم پهلوي است: "شاه و دولتمردانش در پس اين هياهو تصميم گرفتند فضاي سياسي را اندكي بگشايند تا خود را از سيل اتهامات جهاني مبرا سازند و از ديگر سو دل دولتمردان جديد كاخ سفيد را در راستاي حفظ منافع ايالات متحده نيز به دست آورند." (ص101) در ادامه نيز مجدداً اين نكته مورد تأكيد قرار مي‌گيرد: "آمريكايي‌ها نيز هرگز گمان نمي‌كردند كه باز شدن اندك فضاي سياسي در ايران رژيم را دستخوش بحران سازد، هرچند آنها هيچ‌گاه رژيم را براي در پيش گرفتن اين سياست ترغيب نكردند." (همان) دليلي كه نويسندگان محترم در اين باره ارائه مي‌دارند چنين است: "در واقع شعارهاي تبليغاتي كارتر هرگز به تحقق نپيوست و حتي فروش جنگ افزارها به ايران نيز بيش از پيش ادامه يافت. شاه تا آخرين ماههاي حكومتش از حمايت آمريكا برخوردار بود. بنابراين عملاً در سياست آمريكا نسبت به ايران تغييري پيش نيامد، از اين رو نمي‌توان سياست فضاي باز را به فشار دولت آمريكا مربوط دانست." (همان)
به طور كلي طرح شعار حقوق بشر توسط كارتر و تأثيرگذاري آن بر وضعيت داخلي ايران، ماجرايي با ابعاد مختلف است كه پس از بررسي آنها مي‌توان به اظهارنظر درباره كليت آن پرداخت. نخستين بُعد از اين ماجرا، شعارهايي است كه غالباً رؤساي جمهور امريكا در زمينه‌هاي بشر دوستانه، مبارزه با فقر جهاني، كمك به كشورهاي عقب مانده و امثالهم سر مي‌دهند و هر كدام از آنها بر يكي از اين‌گونه موارد تأكيد بيشتري مي‌نمايند. كارتر نيز با برافراشتن پرچم حقوق بشر توانست توجهات را به خود معطوف دارد و در انتخابات پيروز گردد. اما اين بدان معنا نبود كه آنها قلباً و باطناً در پي دفاع از حقوق كليه انسان‌ها در تمامي كشورها و مناطق جهان بودند و در اين راه هر هزينه‌اي را نيز متقبل مي‌شدند. از سوي ديگر، اين واقعيت را نيز نبايد ناديده گرفت كه با توجه به اوج‌گيري فزاينده استبداد و اختناق در ايران و سركوب و شكنجه و حبس تمامي فعالان سياسي توسط رژيم پهلوي و بازتاب بسيار منفي اين مسئله در عرصه‌هاي داخلي و بين‌المللي، سياستمداران آمريكايي دچار نگراني‌هايي در مورد آينده شاه و رژيم وابسته او شده بودند و بر مبناي دورانديشي‌هايي به منظور حفظ سلطه و منافع نامشروع خود در كشورمان، كاهش ميزان استبداد و سركوب - و نه رعايت همه‌جانبه حقوق بشر در ايران- را ضروري تشخيص ‌دادند. اين در حالي بود كه شاه به دليل غرور و نخوت بي‌حدي كه دچارش شده بود، فارغ از مسائل داخلي، نيم نگاهي به تبليغات منفي جهاني داشت و راه‌حل خنثي‌سازي اين تبليغات را نيز نه در بهبود فضاي سياسي داخلي، بلكه در صرف هزينه‌هاي هنگفت براي رشوه‌دادن به رسانه‌هاي منتقد يا اجير كردن برخي نويسندگان و خبرنگاران براي نگارش و چاپ مقالات و مصاحبه‌هاي مثبت به نفع رژيم پهلوي جستجو مي‌كرد.
در اين شرايط، برخلاف نظر نويسندگان محترم كه معتقدند آمريكايي‌ها "هيچ‌گاه رژيم را براي در پيش گرفتن اين سياست ترغيب نكردند" (ص101) كاخ سفيد ضروري مي‌بيند تا مسئله حقوق بشر را با شاه در ميان گذارد. ويليام ساليوان - آخرين سفير ايالات متحده در دوران شاه- در خاطرات خود به ملاقاتي كه پيش از عزيمت به تهران، با جيمي‌ كارتر داشته اشاره مي‌كند و خاطرنشان مي‌سازد: "رئيس‌جمهوري افزود كه البته در زمينه حقوق بشر مسائلي وجود دارد و از من خواست كه ضمن ملاقات‌هاي خود با شاه ايران سعي كنم وي را قانع نمايم كه سياست كلي حكومت خود را در اين زمينه تعديل نمايد." (خاطرات دو سفير، ترجمه محمود طلوعي، تهران، نشر علم، چاپ سوم، 1375، ص29) از آنجا كه ساليوان در ژوئن سال 1977 مطابق با خرداد 1356 به اين سمت منصوب شده بود، لذا توصيه‌هاي كارتر به وي نشان مي‌دهد تا آن هنگام كه چند ماهي نيز از انتخاب كارتر به رئيس‌‌جمهوري آمريكا (دي ماه 1355) مي‌گذشت، هرچند اندكي بهبود در وضعيت زندان‌ها به وجود آمده بود، اما حركت قابل توجهي از سوي شاه در جهت كاهش استبداد و سركوب در داخل صورت نگرفته بود و لذا وي از سفير خود مي‌خواهد اين موضوع را به صورت جدي‌تري با ديكتاتور وابسته به آمريكا در ميان گذارد. بنابراين پر واضح است كه گام‌هاي نخستين براي كاهش شكنجه و فشار در زندانها از زمان رياست‌جمهوري كارتر آغاز مي‌شود؛ چراكه شاه به دليل وابستگي شديد به ايالات متحده دستكم اين مقدار درك مي‌كرد كه بايد در مسير شعارهاي حاكم تازه كاخ سفيد گام‌هايي بردارد.
اظهارات ساليوان درباره نوع نگاه كارتر به شاه و رژيم او در ملاقات مزبور نشان مي‌دهد كه فارغ از تمامي سوابق اين رژيم در عرصه مسائل حقوق بشري و عدم تحرك جدي در بهبود وضعيت تا آن هنگام (خرداد 56) كارتر، محمدرضا را "به عنوان يك دوست نزديك و يك متحد قابل اعتماد براي آمريكا" به رسميت مي‌شناسد و "به گرمي از وي پشتيباني" مي‌نمايد. (همان، ص27) وي بر اين نكته نيز تأكيد مي‌ورزد كه در نخستين ملاقات با شاه پس از ورود به تهران، "نكته‌اي كه شاه بيش از هر مطلب ديگري مي‌خواست درباره آن كسب اطلاع كند، خط مشي كلي حكومت جديد آمريكا و به ويژه سياست پرزيدنت كارتر در قبال ايران بود. هنگامي كه من سخنان رئيس‌جمهوري و تعليمات وي را در جريان ملاقات كاخ سفيد براي شاه بازگو كردم، آثار خوشحالي و رضايت عميقي را در چهره او مشاهده نمودم." (همان، ص56)
در اين حال از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه اگرچه به تعبير نويسندگان محترم، فروش تسليحات آمريكايي تا پايان عمر رژيم پهلوي ادامه يافت، اما همراه با فراز و نشيب‌هايي بود كه به ويژه از سوي كنگره براي اعمال فشار بر ديكتاتور ايران به منظور تعديل وضعيت استبدادي صورت مي‌گرفت. در اين زمينه مي‌توان به عنوان نمونه از مخالفت كنگره با فروش هواپيماهاي آواكس به ايران ياد كرد كه به دليل علاقه وافر شاه به برخورداري از اين تجهيزات، نقش بسيار مؤثري بر تنظيم رفتارهاي وي داشت. از جمله در سال 56، حدود 561 زنداني سياسي آزاد شدند، وضعيت زندان‌ها و رفتار با زندانيان بهبود بيشتري يافت، ناظران برخي سازمانهاي بين‌المللي امكان بازديد از زندان‌ها و گفتگو با زندانيان و فعالان سياسي را به دست آوردند، مقالات سياسي انتقادي در روزنامه‌ها درج شدند، برخي تجمعات سياسي روشنفكري مانند شب‌هاي شعر برگزار شدند و قس‌علي هذا.
در واقع آنچه كارتر از شاه مي‌خواست نيز در همين حدود بود و البته بايد اذعان داشت برنامه‌ريزي تيم كارتر براي صيانت از رژيم وابسته به خود، كاملاً هوشيارانه و دقيق و بلكه كارآمد بود. ارزيابي آنها از موقعيت رژيم پهلوي در سال 55 آن بود كه در حد نهايت استحكام به سر مي‌برد و لذا لزومي به استمرار استبداد و خشونت شديد- كه مي‌تواند تهديدات و خطراتي جدي متوجه آن سازد- وجود ندارد. بر اين اساس تعديل وضعيت و نه بهبود كامل اوضاع در ايران، در دستور كار آن قرار گرفت و شاه نيز كه علي‌رغم ادعاها و شعارهاي پرطمطراق خود، از مقتضيات وابستگي رژيمش به آمريكا به خوبي آگاه بود، گام‌هايي در اين زمينه برداشت. بي‌ترديد كارتر به همين مقدار راضي بود و هدف خود را تحقق يافته مي‌دانست. براي پي بردن به اين موضوع كافي است به سخنان كارتر در دو ملاقات با شاه اشاره‌اي داشته باشيم. همان‌گونه كه مي‌دانيم شاه در 23 آبان ماه 56 يعني پس از تعديلي كه در وضعيت سياسي كشور صورت گرفته بود، عازم آمريكا شد و مورد استقبال رئيس‌جمهور آمريكا قرار گرفت. كارتر در خاطرات خود مي‌نويسد: "در پايان دومين ملاقات و مذاكرات رسمي‌مان من از او دعوت كردم كه همراه من به دفتر كار شخصي‌ام در مجاورت دفتر بيضي شكل بيايد. وقتي هر دو سيگارهايمان را روشن كرديم، از او خواستم كه به من اجازه بدهد به صراحت و بي‌پرده با او سخن بگويم، و شاه پذيرفت... به او گفتم: "من از پيشرفت‌هاي عظيمي كه در كشور شما صورت گرفته آگاهم، و در عين حال از مسائلي كه شما با آن روبرو هستيد بي‌خبر نيستم. شما مواضع مرا در مسئله حقوق بشر مي‌دانيد. امروز، شمار فزاينده‌اي از مردم كشور شما از اين كه موازين حقوق بشر هميشه در ايران مراعات نمي‌شود شكايت دارند... آيا شما نمي‌توانيد كاري براي بهبود اين شرايط بكنيد، و به طور مثال با گروه‌هاي ناراضي تماس برقرار كنيد يا آزادي‌هاي بيشتري به آنها بدهيد؟" شاه به دقت به حرفهاي من گوش داد، مدتي به فكر فرو رفت و سپس با كمي تلخي و ناراحتي گفت نه، من دقيقاً هيچ‌كاري در اين مورد نمي‌توانم انجام بدهم. وظيفه من اجراي قوانيني است كه براي مبارزه با كمونيسم در ايران وضع شده است" ... معلوم بود كه موعظه من در گوش او اثري ندارد و شاه به لزوم تعديل سياست خود متقاعد نخواهد شد." (خاطرات دو سفير، ص449-448) از آنچه كارتر مي‌گويد مي‌توان دريافت حتي همان مقدار تعديلي هم كه تا آن هنگام صورت پذيرفته بود، به هيچ وجه به تفكرات، سياست‌ها يا علائق شخصي محمدرضا باز نمي‌گشت، بلكه وي تحت فشار شرايط جديد به آن تن داده بود و البته در برابر تعديل بيشتر وضعيت، به دليل ويژگي‌ها و خصوصيات فردي، از خود مقاومت‌هايي نشان مي‌داد. حال چنانچه به سخنان تمجيدآميز كارتر از شاه در سفري كه در آخرين روز از سال 1978 (دهم دي ماه 1356)، يعني تنها حدود يك ماه و نيم پس از اين ملاقات به تهران داشت نظر بيفكنيم، متوجه مي‌شويم كه وي نه تنها از شاه دلگير نيست بلكه بسيار هم راضي و خشنود است تا جايي كه شگفتي و تعجب سفير آمريكا در تهران را برمي‌انگيزد: "نكته مهم و فراموش نشدني اين مهماني سخناني بود كه پرزيدنت كارتر در سر ميز شام خطاب به شاه ايراد كرد. برحسب معمول سفارت نطق سنجيده و آرام‌بخشي براي رئيس‌جمهوري تهيه ديده بود. ولي در ميان شگفتي ما كارتر بدون توجه به متني كه ما براي او تهيه كرده بوديم، في‌البداهه شروع به صحبت كرد و مطالب اغراق‌آميزي نسبت به شاه بر زبان آورد. در همين سخنراني بود كه وي از شاه به عنوان رهبر محبوب ملتش نام برد و ايران را يك جزيره ثبات در منطقه خواند." (خاطرات دو سفير، ص128) جملاتي كه كارتر در ستايش از شاه و رژيم او بر زبان جاري ساخت چنين بود: "ايران با رهبري خردمندانه شاه، به جزيره صلح و ثبات در يكي از پرتلاطم‌ترين مناطق جهان تبديل شده است. هيچ كشور ديگري در جهان، از نظر امنيت نظامي به اندازه شما به ما نزديك نيست. هيچ كشور ديگري در جهان وجود ندارد كه ما در مورد مسائل منطقه‌اي كه نگران‌مان مي‌سازد، با آن مشورت‌هايي چنين دقيق كنيم و هيچ رهبر ديگري نيست كه من براي او احترامي عميق‌تر و دوستي صميمانه‌تر داشته باشم." (عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، تهران، نشر پيكان، 1380، ص469-468)
بنابراين مسلم است كه تعديل فضاي سياسي كشور، كاري نبود كه "شاه و دولتمردانش" براساس يك تصميم و اراده مستقل داخلي اقدام به آن كرده باشند و اگر بنا بر پيگيري سياست مستقلانه داخلي بود، قطعاً شاهد وضعيت معكوس در اين زمينه بوديم، كما اين كه تا قبل از پيروزي كارتر در انتخابات رياست‌جمهوري آمريكا، تمامي تصميمات و اقدامات شاهانه در آن جهت قرار داشت. از سوي ديگر، بايد اذعان داشت كه سياست حقوق بشري كارتر درباره ايران، چنانچه با برخي اتفاقات خاص مواجه نمي‌گرديد، چه بسا مي‌توانست به هدف نهايي خود كه نجات رژيم وابسته پهلوي بود، برسد. در واقع آنچه در پي تعديل وضعيت در ايران روي داد، غالباً حركت‌ها و فعاليت‌هاي سياسي و مطبوعاتي روشنفكرانه بود كه حداكثر به طرح برخي انتقادات درباره مسائلي غير از اصل و ماهيت نظام سلطنتي پهلوي مي‌پرداخت و چه بسا اوج آنها را در تعدادي نامه و مقاله و نيز برگزاري شب شعر مي‌توان ملاحظه كرد؛ بنابراين هيچ حركتي در وراي قانون اساسي مشروطه به وقوع نپيوست و بسياري از فعالان سياسي نيز پس از بهبود وضعيت زندان‌ها و باز شدن فضا براي چاپ چند مقاله و نامه يا برگزاري چند جلسه سخنراني، از اين كه چنين پيروزي و موفقيت بزرگي نصيب شده است، دچار ذوق‌زدگي شدند. اما مي‌توان گفت دو اتفاق پيش‌بيني نشده، تمام برنامه‌هاي كارتر را به هم ريخت و در حالي كه تأثيرات سياست حقوق بشري در ايران مي‌توانست در كنار امضاي پيمان كمپ ديويد، او را به يكي از برجسته‌ترين رؤساي جمهوري آمريكا تبديل كند، اين اتفاقات موجب شدند تا چهره يك شكست خورده از وي در تاريخ به يادگار بماند. نخستين اتفاق، فوت دكتر علي شريعتي در 29 خرداد 1356 بود كه ناگهان موجب تكثير و توزيع فزاينده و چشمگير نوارهاي سخنراني و كتابهاي وي به عنوان منبعي بسيار جذاب براي جوانان گرديد. به اين ترتيب "اسلام انقلابي" توانست به گفتمان روز نسل جوان و استقلال‌طلب به ويژه در محيط‌هاي دانشجويي تبديل گردد. اما اتفاق بسيار مهم ديگر كه اثراتي به مراتب وسيع‌تر و عميق‌تر برجاي گذارد، فوت حاج‌آقا مصطفي خميني در آبان ماه همين سال بود. در پي درگذشت ايشان، ناگهان نام و ياد "آيت‌الله‌العظمي خميني" از طريق برگزاري مجالس متعدد ترحيم به نحو بسيار گسترده‌اي در جامعه منتشر گشت. در اين حال رژيم شاه كه غرق در غرور بود و به ويژه پس از سخنراني معروف كارتر در تعريف و تمجيد از شاه و اعلام حمايت بي‌دريغ از او، بيش از هر زمان ديگري پايه‌هاي خود را مستحكم مي‌ديد، در واكنش به يادكردها و تجليل‌ها از امام خميني، به دست خود اتفاق سومي را آفريد كه از يكسو تمامي نقشه‌هاي كارتر را بر باد داد و از سوي ديگر تومار زندگي خويش را نيز درهم پيچيد. انتشار مقاله توهين‌آميز نسبت به امام در روز هفدهم دي‌ماه 1356، سرآغاز حركتي اعتراض آميز شد كه شاه برمبناي تصورات خويش، مي‌پنداشت با سياست مشت آهنين قادر به متوقف ساختن آن خواهد بود و لذا با حداكثر خشونت به سركوب آن پرداخت. از آن پس تا پيروزي انقلاب در 22 بهمن 57، حوادث و رويدادهاي بسياري به وقوع پيوست كه بعضاً در كتاب حاضر مورد اشاره واقع شده‌اند و البته تذكراتي چند پيرامون آنها ضرورت دارد.
نويسندگان محترم با اشاره به واقعه 17 شهريور 57 نگاشته‌اند: "واقعه هفده شهريور از نقاط عطف انقلاب اسلامي است. تا اين زمان هنوز گروهها و افرادي بودند كه از قانون اساسي و اصل سلطنت دفاع مي‌كردند، اما اين كشتار راهي براي بقاي شاه و سلطنت برجاي ننهاد. اغلب كساني كه بر مبارزه در چارچوب قانون اساسي تأكيد مي‌كردند، از شيوه خود دست شستند و به صف مخالفان رژيم و اصل سلطنت پيوستند. به سخن ديگر، شاه با اين كشتار، تمام مخالفان ميانه‌رو خود را به دشمن تبديل كرد." (ص106) اين تحليل دقيقاً‌ همان است كه درباره وضعيت پس از واقعه 15 خرداد 42 نيز مطرح شد. نويسندگان محترم درباره آن مقطع زماني نيز اظهار داشتند: "قيام 15 خرداد تأثيرات مهمي برجاي گذاشت. اولين پيامد اين قيام آن بود كه مخالفان را به كلي از دولت پهلوي نااميد كرد. اگر كساني تا اين زمان به اصلاح رژيم اميدوار بودند، از آن پس اصلاحات را جز در فروپاشي رژيم نمي‌ديدند. بنابراين اغلب مخالفت‌هاي مسالمت‌آميز و قانونمندي كه تا آن هنگام صورت مي‌گرفت، پايان يافت و مقابله با رژيم و حذف آن هدف اصلي مخالفان شد." (ص97) متأسفانه هر دو تحليل ارائه شده از مقاطع بعد از 15 خرداد 42 و 17 شهريور 57، اشتباه است، ضمن آن كه تناقضات فاحشي را نيز در متن كتاب به وجود آورده است. اگر به گفته اين نويسندگان، پس از15 خرداد 42، حركت‌هاي اصلاح‌طلبانه و مسالمت‌آميز در چارچوب قانون اساسي پايان يافت، چگونه مجدداً در 17 شهريور شاهد افراد و گروه‌هايي هستيم كه از مبارزه در چارچوب قانون اساسي دست شسته‌اند و در فكر ريشه‌كني اصل رژيم پهلوي‌اند؟ بنابراين ملاحظه مي‌شود كه گذشته از آنچه پيش از اين درباره نادرستي تحليل نويسندگان محترم از وضعيت فعالان سياسي در دوره پس از 15 خرداد 42 ارائه شد، تناقض موجود نيز تحليل مزبور را ابطال مي‌كند.
از طرفي تحليل ارائه شده درباره رويكرد كليه شخصيت‌ها و گروه‌هاي سياسي به نفي اصل سلطنت- گذشته از آن كه في‌نفسه صحيح نيست- در تناقض با آنچه اندكي بعد درباره جريان ملاقات دكتر سنجابي - رهبر جبهه ملي- با امام ‌خميني در پاريس گفته مي‌شود، رنگ مي‌بازد: "بختيار از اعضاي جبهه ملي بود و چون اغلب اعضاي اين جبهه به اصل سلطنت و قانون اساسي وفادار بودند، شاه بر اين گمان بود كه دست‌كم سلطنت خود را حفظ خواهد كرد، اما اعضاي جبهه ملي به سرعت بختيار را از اين جبهه اخراج كردند. البته حدود يك ماه پيش از اين، دكتر سنجابي، رهبر جبهه ملي در پاريس، پس از ملاقات اولش با امام بقاي سلطنت پهلوي را مردود شمرده بود." (ص110) برمبناي اين مطلب اولاً‌ غالب اعضاي جبهه ملي تا زمان انتصاب بختيار به نخست‌وزيري يعني 26 دي ماه 1357، وفادار به اصل سلطنت و قانون اساسي بودند. ثانياً شخص دكتر سنجابي رهبر اين جبهه نيز دستكم تا يك ماه قبل از نخست‌وزيري بختيار يعني اواسط آذرماه، اظهارنظر صريحي راجع به مخالفت با اصل سلطنت نداشته است و به همين دليل نيز امام خميني خواستار موضع‌گيري صريح وي در اين باره شدند. بنابراين اگر به آنچه نويسندگان محترم بيان داشته‌اند رجوع كنيم، ملاحظه مي‌شود كه نمي‌توان چنين حكم قاطعي صادر كرد كه پس از 17 شهريور، يكسره راه‌حل‌هاي قانوني و روش‌هاي مسالمت‌آميز از سوي كليه شخصيت‌ها و گروه‌ها به كنار نهاده شد و همگان فروپاشي اصل سلطنت را به عنوان هدف خويش برگزيدند. اين در حالي است كه با نگاهي به منابع ديگر، مي‌توان نكات دقيق‌تري در اين زمينه بيان داشت. در اينجا ما نگاه خود را بر خاطرات دكتر سنجابي متمركز مي‌كنيم و ملاحظه خواهيم كرد كه تحليل ارائه شده از سوي نويسندگان محترم تا چه حد دور از واقعيت است.
نخست آن كه با نگاهي به مفاد اعلاميه سه ماده‌اي صادره از سوي دكتر سنجابي در آذرماه 57 در پاريس ملاحظه مي‌شود كه اين اعلاميه‌ اگرچه در نوع خود شايسته تقدير بود، اما آن‌گونه كه بايد، قاطعيت لازم را نداشت و در واقع راه مذاكره و مصالحه با رژيم پهلوي را باز گذارده بود: "بنده كاغذ خواستم و قلم برداشتم و آرام آرام خودم آن سه ماده را نوشتم و همانجا براي آن رفقا قرائت كردم و همه آنها تأييد كردند... خلاصه سه ماده مذكور اين بود: [1] سلطنت كنوني به سبب تجاوز به قانون اساسي و حذف آزادي‌هاي لازمه مشروطيت فاقد پايگاه قانوني و شرعي است. [2] تا زماني كه وضع سلطنت استبدادي كنوني باقي است جنبش ملي و اسلامي ايران حاضر به شركت در هيچ تركيب حكومتي نخواهد بود... [3] اين بود كه: نظام مملكت ايران بايد با مراجعه به آراء عمومي معلوم بشود." (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد، تهران، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص329)
شاهد بر اين مدعا كه صدور اعلاميه مزبور به معناي نفي اصل سلطنت از سوي جبهه ملي نبود آن كه دكتر سنجابي پس از بازگشت از پاريس، در حالي كه شاه به دليل وخامت اوضاع در پي راه نجاتي براي خود يا دستكم اصل سلطنت پهلوي بود، با وي ملاقات مي‌كند و حتي پيشنهاد نخست‌وزيري را هم به شرط خروج موقت محمدرضا از كشور مي‌پذيرد؛ بنابراين برخلاف نظر نويسندگان محترم كه بختيار را تنها عضو جبهه ملي به شمار مي‌آورند كه حاضر به پذيرش سمت نخست‌ وزيري و همكاري با نظام سلطنتي شد (ص110) كليت جبهه ملي را مي‌توان در اين زمينه مورد توجه قرار داد: "من به طور اجمال مذاكراتي كه در پاريس با آقاي خميني راجع به حكومت اسلامي و مجاهدات علما و مراجع تقليد براي برقراري مشروطيت شده بود گزارش دادم... گفتند: چه بايد بكنيم؟ شما بياييد و حكومت را در دست بگيريد و هر اقدام كه لازم هست انجام بدهيد... من به ايشان گفتم به نظر بنده اولين اقدامي كه در اين باره بايد بفرماييد اين است كه اعليحضرت براي يك مدتي، بنده حتي مدت را هم معلوم نكردم و حتي اسم خانواده سلطنتي را هم نبردم، از مملكت خارج بشويد و در غياب اعليحضرت شوراي عالي دولتي تشكيل بشود... به من گفت: نه، پيشنهادهاي شما هيچ‌يك قابل قبول نيست. من از مملكت خارج نمي‌توانم بشوم و نخواهم شد... بنده گفتم اختيار با اعليحضرت است و در اين صورت بنده از قبول مسئوليت معذور خواهم بود." (خاطرات سياسي دكتر سنجابي، صفحات 340 الي 343) پرواضح است كه اگر جبهه ملي، اصل سلطنت و رژيم پهلوي را نفي مي‌كرد، ديگر اقدام به چنين مذاكراتي معنا نداشت، ضمن آن كه از سخنان دكتر سنجابي كاملاً پيداست كه وي در پي يافتن راه‌حلي براي "بحران موجود" بود و حداكثر مسئله‌اي كه در نظر داشت، محدود ساختن "شاه" - محمدرضا يا فرزند او - در چارچوب قانون اساسي مشروطه بود.
مسئله بعدي آن كه علت اخراج شاپور بختيار از جبهه ملي به هيچ‌وجه اين نبود كه چون جبهه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 400]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن