تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):هر کس عبادت خالصش را برای خدا بالا بفرستد، خدا بهتریم مصلحت را برای او نازل می ک...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820322003




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

8516 روز در برزخ


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: 8516 روز در برزخ


ليزا كوچولو، در بهترين روز زندگي‌اش، توي يك كارتن مقوايي، روبه‌روي در خانه‌اي در آمستتن در جنوب اتريش دست‌وپا مي‌زد. وزنش تنها 5/ 5 كيلوگرم بود و قدش 61 سانتيمتر. يك پاكت نامه را گذاشته بودند روي شكم دختر. نامه نه تمبر داشت و نه آدرس فرستنده. فقط امضاي اليزابت رويش بود، اليزابتي كه ناپديد شده بود. دست‌خط اليزابت دخترانه بود و ظريف. نوزدهم ماه مي‌1993 بهترين روز ليزا فريتزل كوچك بود چون براي اولين بار در زندگي‌اش خورشيد را و هواي آزاد را روي پوستش حس مي‌كرد. او 9 ماه پيش به دنيا آمده بود.

در اين 9 ماه فقط نور لا‌مپ زيرزمين بر ليزا تابيده بود؛ يك زيرزمين بي‌پنجره. اليزابت هم در طول سال‌هايي كه به تولد ليزا ختم شد فقط همين نور را به خود ديده بود. مايكل، برادر ليزا هم در همان چند روزي كه زنده ماند، جز نور لا‌مپ زيرزمين بي‌پنجره نوري نديده بود. عكس‌هاي زيرزميني كه ليزا كوچولو فقط 9 ماه در آن زندگي كرد اين روزها در صفحه اول و روي جلد روزنامه و مجلا‌ت سراسر جهان منتشر مي‌شود: جهنمي‌بر روي زمين، زندان بتني پدر، سياهچال مخوف آمستتن. همه اينها، حبس 24 ساله دختري در زيرزمين و تولد 7 فرزندش از پدر، در يك شهر كوچك معمولي رخ داد؛ در خانه‌اي معمولي در خياباني شلوغ. زير نگاه‌هاي همسايه‌ها و دوستان. جهان تاكنون چنين چيزي را تجربه نكرده بود؛ حتي ماجراي ناتاشا كامپوس دختري كه توسط يك ربوده شد و 8 سال را در زنداني در زيرزمين به سر برد، با داستان فريتزل و فرزندانش قابل‌مقايسه نبود. ‌

جوزف فريتزل كه حالا‌ 73 ساله است، دخترش اليزابت را، كه حالا‌ 42 سال دارد، در زيرزمين خانه‌شان براي 24 سال زنداني كرد و به همه گفت دخترك از خانه فرار كرده و به يك فرقه پيوسته است. در همين زمان، فريتزل، بر روي زمين، با همسرش رزمري و 6 فرزند ديگري زندگي مي‌كرد؛ يك زندگي عادي. در زيرزمين، دختر در كنترل كامل پدر بود او را مورد تجاوز قرار مي‌داد و از او هفت فرزند داشت. فرزندان تنها زماني مي‌توانستند نور خورشيد را حس كنند كه به‌شدت بيمار شده باشند. 3 فرزند او از دخترش اين شانس را داشتند كه مريضي سختي بگيرند، مورد دلسوزي پدر قرار بگيرند و به خانواده دوم - روي زمين - منتقل شوند. ليزا كوچولو يكي از آنها بود. اليزابت در طول اين سال‌ها مجبور مي‌شد نامه‌هايي بنويسد و به طبقه بالا‌ بفرستد تا خيال همه را راحت كند؛ اميدوارم همه حالتان خوب باشد. من دوباره با شما تماس مي‌گيرم و از شما خواهش مي‌كنم كه دنبال من نگرديد. من حالم خوب است.

او حالش خوب نبود، اما فريتزل همين نامه را به مقامات نشان داد تا بتواند ليزا را به فرزندي بپذيرد. فريتزل حتي به مقامات پليس گفت كه هنوز دفتر مشق‌هاي دخترش را دارد و از مقامات پليس خواست يك متخصص آنها را مقايسه كند تا پدر مطمئن شود كه دخترش فرار كرده و قرباني كسي يا كساني نشده است. پدربزرگ و مادربزرگ بايد مطمئن مي‌شدند، ليزا، دخترك پشت در، از گوشت و خون خودشان است. ‌

جوزف و رزمري، 21 و 17 ساله

جوزف استفان فريتزل در 1935 در آمستتن به دنيا آمد، شهر كوچكي كه امروز 23 هزار نفر جمعيت دارد. والدين او، جوزف و ماريا فريتزل كاتوليك بودند و فرزندشان در همان شهر به مدرسه رفت. در عكسي كه در 1951 در مدرسه از او گرفته‌اند، جوزف يك ژاكت معمولي بر تن دارد و با صورت جدي و باريكش به دوربين زل زده است. كريستين آر. خواهر زن فريتزل مي‌گويد: جوزف در 21 سالگي با رزمري ازدواج كرد زني كه در 51 سال بعدي با او بود. رزمري آن هنگام 17 سال داشت، درس زيادي نخوانده بود ولي كار در آشپزخانه را بلد بود. جوزف همه زندگي زن بود؛ يك مهندس الكترونيك، باهوش و خيلي چيزهاي ديگر. شايد همين هوش فوق‌العاده‌اش بود كه باعث مي‌شد نتواند همسرش را جدي بگيرد. از آن كساني بود كه جريان زندگي خانوادگي را كاملا‌ در كنترل خود دارند. زن مجبور بود بپذيرد كه همسرش به تايلند برود و هر كاري كه دلش مي‌خواهد انجام دهد. زن پذيرفت كه رابطه زناشويي‌اش را با مرد قطع كند. زن هيچ‌چيز در مورد ناپديدشدن‌هاي پياپي همسرش در زيرزمين نمي‌پرسيد، چون مرد به او دستور مي‌داد تا مزاحمش نشود تا بتواند دستگاه‌هايي طراحي كند. خواهر زن فريتزل مي‌گويد: در واقع رزي همسري ايده‌آل به حساب مي‌آمد. رزي به ندانستن عادت كرده بود. او مادر 7 فرزند فريتزل بود، زن بخشي از خانه بود كه فريتزل مي‌توانست بي‌هيچ احساسي از‌ ترديد و دلهره درش را روي مردم باز كند. ‌ بدون شك فريتزل سال‌ها قبل از زنداني كردن دخترش متقاعد شده بود كه رزمري پاسخگوي نيازهايش نيست. در پاييز 1967، بعد از آنكه رزمري چهارمين فرزندش را به دنيا آورد، فريتزل به يك زن در شهر شمالي لينز تجاوز كرد و به گفته كريستين پيش از آن هم قصد داشت به زني ديگر تجاوز كند. به گفته افراد فاميل جوزف با اين جرم يك سال‌و‌نيم را در حبس گذراند، در استراليا پرونده‌هاي اداره پليس بعد از 15 سال معدوم مي‌شوند، پس نمي‌توان به چندوچون دقيق اقدامات فريتزل در آن دوران پي برد. ‌

بعد از گذراندن حبس، فريتزل ديگر در مورد وسواس‌هاي جنسي‌اش جلب توجه نكرد؛ اما اين به معناي كنترل آنها نبود. او تصميم گرفت زندگي دومي‌ را آغاز كند. يك زندگي و يك همسر كه كاملا‌ در اختيار خودش باشد و آرام‌آرام نقاط تاريك داستان در ذهن مرد روشن شد. زيرزمين خانه. . . و دخترش اليزابت. ‌

اليزابت؛ 11 يا 12 سالگي

اولين بار و در روي زمين، در سال 1977 - يا 78 - وقتي كه اليزابت هنوز 11 يا 12 سال داشت مورد تجاوز پدر قرار گرفت. اليزابت دقيقا يادش نيست، اولين ماجرا چه زماني اتفاق افتاد اما مي‌داند كه داستان را به هيچكس نگفت. دختر نمي‌توانست از خود دفاع كند. در خانه كسي نبود كه از او دفاع كند. حتي خواهر و برادران بزرگترش در برابر پدر بي‌دفاع بودند. وقتي پدر از سر كار برمي‌گشت دوستان بچه‌ها به سرعت خانه را‌ ترك مي‌كردند و بچه‌ها بايد ساكت مي‌شدند تا پدر به اتاقش برود. اگر صدايي از آنها در مي‌آمد يا فراموش مي‌كردند كه ممنون يا لطفا بگويند، كتك مي‌خوردند. اليزابت روزهايي را يادش مي‌آيد كه مورد تجاوز قرار مي‌گرفت و حتي نمي‌توانست فرياد بزند. ‌

دخترك اما كم‌كم بزرگ مي‌شد و فريتزل نگران بود كه نكند اليزابت از كنترلش خارج شود. پس مرد شروع به طراحي نقشه دقيقش كرد و اول از همه چيز، به فكر زيرزميني افتاد كه استفاده‌اي از آن نمي‌شد. ‌

اليزابت در 15 سالگي در يك رستوران مشغول به كار شد تا پيشخدمتي بياموزد. تجربه لذتبخش آزادي، بعد از سال‌ها سوءاستفاده در خانه، باعث شد تا به فكر فرار بيفتد. او به همراه دختران ديگر رستوران، در خوابگاهي در زير‌آشپزخانه مي‌خوابيد و براي اولين بار بعد از سال‌ها امنيت را تجربه كرد. ‌

در 28 ژانويه 1983 اليزابت به‌همراه يكي از دخترهاي رستوران از شهر فرار كرد و به وين رفت. آنها در منطقه 20 شهر - مخفي شدند- و زندگي كردند. ‌

اما تنها سه هفته بعد، پليس او را دستگير كرد و به خانه فرستاد. اليزابت با تلا‌ش براي فرار همه چيز را در اختيار پدر قرار داد؛ پدر حالا‌ با جديت بر روي نقشه‌اش كار مي‌كرد. اليزابت از اين پس دختري مشكل‌دار به حساب مي‌آمد. پدر در طول هفته‌هاي اول پس از بازگشت، به اليزابت نزديك نشد، اما دوباره... اليزابت تصميم گرفت تا پايان دوره آموزش پيشخدمتي ماجرا را تحمل كند، كاري ياد بگيرد و آن وقت از شهر برود. اواخر تابستان 1984 دوره آموزشي تمام شد و اليزابت تصميم گرفت براي كار به لينز برود. اليزابت چمدانش را بسته بود، با دوستانش خداحافظي كرده بود كه پدر از او خواست لطفي در حقش بكند. جوزف از اليزابت خواست كه به او كمك كند تا يك در را به زيرزمين ببرند. بيست‌وهشتم آگوست 1984 بود. آنها به زيرزمين رفتند. در بسته شد. اليزابت آسمان را تا 24 سال بعد نديد. ‌

خداحافظي با خورشيد

از فرداي روز زندگي در زيرزمين، به دستان اليزابت دستبند زده شد و بارها و بارها مورد تجاوز قرار گرفت. گاهي اوقات حتي 2 روز تمام در زيرزمين تنها مي‌ماند تا پدر به وظايف روي زمينش برسد. كمي‌بعد، پدر لطفي كرد، به دختر قلا‌ده بست تا او بتواند در سراسر زيرزمين راه برود و به توالت دسترسي داشته باشد. فريتزل ماجرا را انكار مي‌كند اما به گفته دختر او 6 ماه - يا 9 ماه - با قلا‌ده زندگي كرد. اليزابت تنها چيزي كه از ماه‌هاي اول به ياد مي‌آورد تجاوز است. فقط همين. دست كم 100 خانواده در طول اين سال‌ها مستاجر آپارتمان فريتزل بودند، اما چيزي از ماجرا نفهميدند. آنها فقط به خاطر مي‌آورند كه آقاي صاحبخانه هر روز با كيفي پر وارد زيرزمين مي‌شده است. احتمالا‌ هر ملت خصوصياتي دارد. آلمان‌ها مثلا‌ كوچك‌ترين مورد مشكوكي را كه از پشت پنجره مي‌بينند به صورت ناشناس به پليس گزارش مي‌كنند، اما اتريشي‌ها اين‌طور نيستند. آنها چشم‌ها را مي‌بندند و همين مي‌شود كه داستان ناتاشا كامپوس لو نمي‌رود يا در كامپيوترهاي مدرسه علوم ديني كليساي كاتوليك در شهر سنت پولتن در غرب وين 40 هزار عكس پورنوگرافيك از كودكان و نوجوانان دانش آموز به دست مي‌آيد. اتريشي‌ها حتما وقتي ماجراي ناخوشايندي مي‌بينند، سرشان را برمي‌گردانند. در اتريش سالي دست كم 25 هزار نفر مورد سوءاستفاده جنسي قرار مي‌گيرند و تنها 500 مورد آن به پليس گزارش مي‌شود. يك روز بعد از ناپديد شدن اليزابت، رزمري ماجرا را به پليس اطلا‌ع داد. كمي‌بعد جوزف فريتزل نامه‌اي از اليزابت را تحويل اداره پليس داد؛ اولين نامه اليزابت تاريخ 21 سپتامبر 1984 را بر روي خود دارد و مهر اداره پست شهر نزديك براونوا بر آن خورده است. بر اساس اين نامه، اليزابت آن قدر پول جمع كرده كه توانسته زندگي مستقلي را آغاز كند و درحال‌حاضر با يك دوست به سر مي‌برد. او به پدر و مادرش هشدار داده دنبالش نگردند، وگرنه كشور را ‌ترك مي‌كند و كسي نپرسيد چرا اليزابت، اين دختر خجالتي اينچنين از پدر و مادرش مي‌گريزد. همان وقت بود كه فريتزل به پليس گفت دخترش از خانه فرار كرده تا به يك فرقه بپيوندد. تنها چند هفته بعد پرونده بسته شد. خداحافظ آسمان. ‌

پدر به اليزابت هشدار داد اگر بخواهد فرار كند شير گاز زيرزمين را باز خواهد كرد تا خفه‌اش كند. او تا سال 1993 در يك اتاق در زيرزمين زندگي مي‌كند. فريتزل در طول آن سال‌ها هر سه روز يك بار به دخترش سر مي‌زد و برايش غذا مي‌برد - و البته او را مورد تجاوز قرار مي‌داد. در سال‌هاي اول آنها تنها بودند. اما در 1988 كرستين، در 1990 استفن و در 1992 ليزا به دنيا آمدند و فريتزل به زن در برابر فرزندانش تجاوز مي‌كرد. او با گسترش خانواده اتاق دوم را آماده كرد؛ همان سالي كه ليزا را به طبقه بالا‌ فرستاد. ‌

چراغها خاموش؛ چراغها روشن

در نامه‌اي كه همراه ليزا بود، اليزابت نوشته بود: ‌

كسي نپرسيد چرا اليزابت كه آنچنان از والدينش فرار كرده بود حالا‌ دخترش را به آنها مي‌سپرد، به جاي آن پنج روز بعد از پيدا شدن ليزا، گزارشي را در پرونده اليزابت گذاشت: در طول كمتر از يك سال فريتزل ليزا را به فرزندي پذيرفت. كمي‌بعد، در 16 دسامبر 1994، مونيكاي 9 ماه، كمي‌از نيمه شب گذشته، ميهمان فريتزل‌ها شد. مونيكا نه در كارتني مقوايي كه در كالسكه ليزا در راهرو گذاشته شده بود. تلفن چند دقيقه بعد زنگ خورد، رزمري گوشي را برداشت، انگار دخترشان اليزابت آن طرف خط بود. او از مادر خواست مراقب فرزندش باشد: مادر تعجب كرد، اما نه فقط به خاطر دومين نوه‌اش؛ او شگفت زده شد از اينكه دخترش شماره تلفن جديدشان را، كه در دفتر تلفن شهر هم موجود نبود، پيدا كرده بود. او اين ماجرا را به پليس گفت. در پايين، در زيرزميني با در دو لا‌يه فولا‌دي، زندگي روال عادي را طي مي‌كرد؛ چراغها خاموش، چراغها روشن؛ چراغها خاموش، چراغها روشن. تجاوز، شب و روز. تجاوز، شب و روز. الكساندر در 1996 به دنيا آمد و مانند مونيكا به طبقه بالا‌ فرستاده شد تا با فريتزل‌ها زندگي كند؛ برادر دوقلوي الكساندر، مايكل، ساعاتي پس از تولد مرده بود. اليزابت مي‌گويد الكساندر را پدر در كوره ‌آشغال‌سوزي‌ انداخت. آخرين بچه، فليكس، در 16 دسامبر سال 2002 به دنيا آمد. پسرك به‌همراه مادر و استفن و كرستين در تمام اين سال‌ها در زيرزمين بدون پنجره زندگي مي‌كردند. تنها راه ارتباط‌شان با دنياي خارج، جز پدر، تلويزيوني قديمي‌ بود. بچه‌ها خورشيد و آسمان و زمين را با تلويزيون احساس مي‌كردند. انگار تلويزيون فيلمي ‌علمي‌تخيلي پخش مي‌كرد؛ باران يا چمن زمين بازي براي آنها همان‌قدر عجيب بود كه فضاپيماها يا تلفن‌هاي همراه باور نكردني جلوه مي‌كردند. ‌

جوزف براي فرزندان اليزابت فيلم‌هاي آموزش ژيمناستيك كرايه مي‌كرد و براي آنها از كتابخانه نوار كاست آموزشي و كتاب قرض مي‌گرفت. مسوول كتابخانه شهر مي‌گويد: و مادربزرگ در اين ميان نجات دهنده ديگر بچه‌ها بود؛ پدر شخصيتي محدودكننده داشت اما مادربزرگ نوه‌ها را به كلا‌س موسيقي فرستاد، ليزا توانست فلوت بزند و مونيكا و الكساندر‌ ترومپت آموختند. معلم كلا‌س موسيقي از روزي مي‌گويد كه رزمري طاقت نياورد و شروع به گريه كرد و از دختري گفت كه‌ ترك‌شان كرده بود و به يك فرقه پيوسته بود. ‌

. . . و طعم گس آزادي

شامگاه هجدهم آوريل 2008؛ حال كرستين 19 ساله اصلا‌ خوب نيست و ساعت به ساعت بدتر مي‌شود. او هميشه مريض بوده اما حالا‌ آن‌قدر درد مي‌كشد و لب‌هايش را گاز مي‌گيرد كه رنگي به چهره ندارد. اين يك بيماري عفوني است، نه مرضي ارثي. كرستين خواهد مرد. اليزابت، مادر، التماس مي‌كند؛ دخترم را به بيمارستان بفرست. فريتزل بالا‌خره مي‌پذيرد. دلش به رحم آمده يا نمي‌داند كه با جسد دختر 19 ساله چه كند؟ او مي‌پذيرد. اما نمي‌تواند تنهايي دختر را بيرون ببرد. در اولين ساعات نوزدهم آوريل، زني 42 ساله كه نيمي ‌از زندگي‌اش را در زيرزمين گذرانده است، نور خورشيد را مي‌بيند، اما فقط براي ثانيه‌هايي. او دوباره به زيرزمين بازمي‌گردد، اما شمارش معكوس آغاز شده است. اين هفته، هفته آخر است. ‌

فريتزل آمبولا‌نس خبر مي‌كند. داستان ديگري مي‌سازد، اما داستان قانع‌كننده نيست. دو دنياي زيرزمين و روي زمين به هم نزديك مي‌شوند، آرام‌آرام و يكي مي‌شوند. ديگر همه‌چيز اجتناب‌ناپذير است. ساعت 10 و 37 دقيقه صبح تلفن اداره پليس آمستتن زنگ مي‌خورد؛ از بيمارستان دولتي شهر هستند؛ يك را پذيرش كرده‌اند، در نگهداري از او اهمال شده و وضعيتش به شدت بحراني است. مردي كه او را به بيمارستان آورده جوزف فريتزل است. فريتزل داستاني سر هم مي‌كند؛ صداهايي عجيب شنيده، در را كه باز كرده، زني را ديده كه روي زمين افتاده است؛ نامه‌اي در دستش. از اليزابت؛ دكترها دقيقا نمي‌دانند چه بر سر كرستين آمده است؛ شايد مبتلا‌ به صرع باشد. آنها بايد از مادرش اطلا‌عاتي بگيرند. تحقيقات گسترده آغاز مي‌شود. پرونده اليزابت فريتزل كه به حساب مي‌آيد به جريان مي‌افتد. جوزف فريتزل همان داستان كهنه پيوستن به فرقه را تكرار مي‌كند و نامه‌اي جديد را در اختيار پليس مي‌گذارد. نامه مربوط به ژانويه 2008 است:

نامه براي آخرين بار مفيد واقع مي‌شود و به فريتزل زمان مي‌دهد. نامه مهر شهر كماتن را دارد؛ در 70 كيلومتري آمستتن. پليس تحقيقات را در آنجا آغاز مي‌كند. اما در اين شهر هيچ خبري نيست. اين فرقه اسرارآميز كجاي دنيا قرار دارد؟

روز دوشنبه 21 آوريل، تلفن دفتر مانفرد وولفارت، يك مقام مطلع در امور فرقه‌ها در كليساي شهر زنگ مي‌خورد. در طول 24 سال گذشته اين اولين باري است كه پليس از او مشاوره مي‌خواهد. نامه‌هاي اليزابت را نشانش مي‌دهند. اين ديگر چه فرقه‌اي است؟ وولفارت مي‌گويد كه چنين فرقه‌اي وجود خارجي ندارد؛ او در شناخت دست خط‌ها تخصص دارد. مي‌گويد احتمالا‌ نامه‌ها را كسي به اليزابت ديكته كرده است. ماجرا به تلويزيون‌ها كشيده مي‌شود. تحقيقات ادامه مي‌يابد. جوزف فريتزل مي‌داند كه پايان ماجرا نزديك است. اليزابت داستان را از تلويزيون مي‌بيند؛ مي‌فهمد كه پزشكان دنبال مادر كرستين مي‌گردند تا بتوانند زندگي دختر را نجات دهند. ‌

روز شنبه، 26 آوريل، جوزف فريتزل به اين نتيجه مي‌رسد كه تنها راه نجات كرستين و مخفي ماندن ماجرا، آزادي اليزابت است. وقتي كه رزمري و فرزندانش در خانه نيستند، اليزابت، استفن و فليكس از زيرزمين بيرون آورده مي‌شوند. ‌

جوزف با اليزابت داستان جديدش را مرور مي‌كند.مسوول، تلفني از بيمارستان به اداره پليس: آنها به سرعت راهي بيمارستان مي‌شوند و جوزف و اليزابت را دستگير مي‌كنند. از آنها تك‌تك بازجويي مي‌شود. وقتي پليس به اليزابت اطمينان مي‌دهد كه ديگر هيچگاه پدرش را نخواهد ديد و او به همراه فرزندانش تحت مراقبت است، زن شروع به حرف زدن مي‌كند. ‌ در طول تنها 2 ساعت، اليزابت داستان 24 سال زندگي‌اش را تعريف مي‌كند. در ساعت 12:15 ظهر، وقتي ماموران پليس گزارش سه‌صفحه‌اي زن را تحويل مقامات بالا‌تر مي‌دهند، مي‌دانند كه با مهم‌ترين پرونده زندگي‌شان روبه‌رو هستند. ‌ جوزف فريتزل دستگير مي‌شود. اين پايان ماجراست. حالا‌ اليزابت، رزمري و فرزندان اليزابت در يك كلينيك بي‌سروصدا به سر مي‌برند، تا هم از شر خبرنگاران دور باشند و هم بتوانند تحت نظر پزشكان به زندگي بازگردند. و معجزه اينجاست كه اين 8516 روز اليزابت را نابود نكرده است. آلبرت ريتر، رئيس بيمارستان مي‌گويد:

اليزابت ناگزير از زندگي است. آخر، جز او، چه كسي اينچنين مي‌تواند قدر آفتاب را بداند و آسمان را نفس بكشد؟

انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------

------------
 شنبه 4 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 524]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن