تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا ك...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833539838




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ازمولانا بگویید


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : ازمولانا بگویید صفحه ها : [1] 2 vedad3rd March 2007, 12:02 PMچقدر با اشعار مولانا آشنا هستید ؟خوب فکرمی کنم بد نباشه همان طور که با اشعار حافظ مشاعره می کنیم برای آشنایی بیشتر با مولانا با اشعار این عارف و شاعر بزرگ هم مشاعره ای تخصصی داشته باشیم برای شروع شاید بدهتر باشد از ایشان برایتان بنویسم نام این عارف وشاعر بزرگ محمدولقبش جلال الدین نام پدر محمد بن حسین بن احمد خطیبی معروف به بها الدین نصبش به ابوبکر صدیق میرسد تولد او در شهر بلخ در سال 604ووفاتش در سال672 هجری قمری بوده شهرت مولانا به رومی به سبب طول اقامتش در قونیه بوده ولی خودش خویش را همواره از مردم خراسان می شمرده ...پدرش از صوفیان بزرگ دوران خود ومعروف به سلطان العلما بود... ادامه دارد..... واما شعر ومشاعره ایدل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها زانسوی او چندان جفا زینسوی تو چندین جفا patris4th March 2007, 04:00 PMدوست عزيز من اين تاپيك رو تائيد كردم اگه حرفي براي گفتن نداشته باشه مجبور هستم كه .................. پس اميدوارم ادامه بديد و پربار كنيد تاپيك رو movahhed4th March 2007, 05:30 PMاز دوست خوبم vedad تشکر میکنم بخاطر این انتخاب متاسفانه ما از اصالتامون که همون غنای فرهنگی و ادبیاتمونه بریدیم روزی اشعار مولانا را فهمیدن مایه مباهات برای مردم ایران زمین بود ولی حالا این افکار برای نسل جدید خنده دار به نظر میرسه البته اونا حق دارن بخندن چون ما به اونا فرهنگ وادبیات غنی را نشون ندادیم در کل تشکر میکنم بخاطر این آغاز میمون وانشاالله پر محتوا. با شعری از دیوان شمس من هم به شما می پیوندم البته به خلاصه من مست وتو دیوانه ما را که برد خانه........... صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم......... هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه جانا به خرابات آی تا لذت جان بینی .............جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی.. زان ساغر سر مستی باساغر شاهانه تو وقف خراباتی خرجت می ودخلت می ........ زین دخل به هوشیاران مسپار یکی دانه .................. .............. .......... vedad6th March 2007, 10:57 AMخوب متاسفانه یکی دوروزی میشه که کامپیوتر و اینترنت با من سر لج داشت و نتوانستم بیام اینجا چیزی بنویسم:confused: از تذکر وتحمل شما ممنونم:rolleyes: واما بقیه داستان مولانا که نصف کاره مونده جلال الدین در کودکی از بلخ بیرون می آید وپس از مدتی سفر در قونیه مانده گار می شوداو تحصیلات مقدماتی خود را نزد پدر ش میگذراند وبعد از اینکه پدرش فوت می کند تحت ارشاد وراهنمایی برهان الدین محقق ترندی قرار می گیرد که این شخص مولوی را جهت تکمیل علوم به دمشق که یکی از مراکز بزرگ علمی و ادبی آن زمان بود می فرستدمولوی پس از تحصیل به قونیه باز می گردد ومشغول تدریس ووعظ می گردد و در همین زمان بود که با شمس تبریزی یعنی شمس الدین محمدبن علی بن ملک داد ملاقات میکند این ملاقات در حدود سال642 صورت می گیرد واوسخت به شمس تبریزی علاقه مند می شود وانقلابی روحانی در او به وجود می آید کههمین امر سبب می شود دست از تدریس ووعظ بردارد اما این امر موجب نارضایتی مردم می شود وشمس در اثر فشار مریدان مولانا به دمشق میرود وهجران وی مولانا را سخت مضطرب می کندتااینکه شمس دوباره به قونیه باز می گردد ولی درسال 645بناگاه ناپدید میشود ادامه دارد.... واما مشاعره هین که هنگام صابران آمد وقت سختی و امتحان آمد دوستان این تاپیک یک تاپیک مشاعره است ازاینکه با اشعار مولوی مشاعره نمایید ممنون می شوم:o آستان جانان7th March 2007, 10:19 PMهین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود .. وارهد از حد جهان بی حدو اندازه شود movahhed7th March 2007, 10:37 PMدر کوی خرابات نگاری دیدم عشقش به هزار جان ودل بخریدم sara-l7th March 2007, 11:16 PMما بمرديم و به كلي كاستيم بانگ حق آمد همه برخاستيم doncorleone8th March 2007, 12:37 PMما بمرديم و به كلي كاستيم بانگ حق آمد همه برخاستيم میم و واو و میم و نون تشریف نیست لفظ مومن جز پی تعریف نیست movahhed8th March 2007, 02:24 PMتلخ مکن امید من ای شکر سفید من تا نه درم زدست تو پیرهن کبود من doncorleone8th March 2007, 02:44 PMتلخ مکن امید من ای شکر سفید من تا نه درم زدست تو پیرهن کبود من نوبت صد رنگی است و صد دلی عالم یک رنگی کی گردد جلی vedad8th March 2007, 06:38 PMدوستان سلام رفتم کارت اینترنت خریدم:D فکر کنم دوست داشته باشید بقیه قصه ملانا را بشنوید گفتیم که شمس تبریزی پس از باز گشت به قونیه به یکباره ناپدید شد ولی به هر حال حضور او مولانا را تغییر داده بود واو پس از ناپدید شدن شمس به مراقبت باطن وتهذیب نفس پرداخت البته باید این را مد نظرداشت که مولانا تنها کسی نبود که شمس در دوران حیات خود ملاقات کرده بود بلکه مطمئنا او با اشخاص زیادی دیدار نموده بود ولی از بین همه این اشخاص این جلال الدین بوده که با استعداد وآمادگی خاص خود توانایی چنین تغییر و تحولی و دگر گونی را داشته آن قیافه عرفانی و علمی و روحی که مولوی در اشعار خود نشان می دهد به طور قطع از چهره های ممتاز و فوق العاده است و وسعت دیدگاه او در حقایق انسانی مخصوصا از نظر رابطه انسان با ماورا طبیعت همچون اقیانوس متلاطمی است که دامنه الفاظ در نشان دادن وسعت وبیان آن حقایق بسیار نارسا و کوتاه است او خود این معنا را بارها گوشزد کرده است ومی گوید من چو لب گویم لب دریا بود من چو لا گویم مراد الا بود .... واما مشاعره یک ندا آمد عجب از کوی دل بی دل و بی پا به یکبار آمدند doncorleone8th March 2007, 07:54 PMیک ندا آمد عجب از کوی دل بی دل و بی پا به یکبار آمدند در همش آرد چو سایه در ایاب طول سایه چیست پیش آفتاب sara-l8th March 2007, 11:12 PMدر همش آرد چو سایه در ایاب طول سایه چیست پیش آفتاب جواب مشاعره: بي همگان به سر شود بی​تو به سر نمی​شود داغ تو دارد اين دلم جاي دگر نميشود جلال الدین محمد بلخی نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. نیاکانش همه از مردم خراسان بودند. خود او نیز با اینکه عمرش در قونیه گذشت، همواره از خراسان یاد می کرد و خراسانیان آن سامان را همشهری می خواند. پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند. دوران کودکی در سایه پدر بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد. دوران جوانی پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد. به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت. پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک 5 سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند. آغاز شیدایی تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:" شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد." اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟ آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است . علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است . باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش "تومرو"در آن تکرار شده است . گويا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت. مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است. پایان زندگی روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خردو کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند. مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند. *رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن *ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن *از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن * ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صد جای آسیا کن * خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا بکشد ، کسش نگوید :" تدبیر خونبها کن" * بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن *دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ *در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن * گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن doncorleone8th March 2007, 11:35 PMبي همگان به سر شود بی​تو به سر نمی​شود داغ تو دارد اين دلم جاي دگر نميشود دوستی جاهل شیرین سخن کم شنو کان هست چون سم کهن sara-l8th March 2007, 11:41 PMدوستی جاهل شیرین سخن کم شنو کان هست چون سم کهن نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد آواره عشق ما آواره نخواهد شد doncorleone8th March 2007, 11:48 PMنان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد آواره عشق ما آواره نخواهد شد دلبران را دل اسیر بی دلان جمله معشوقان شکار عاشقان sara-l8th March 2007, 11:53 PMدلبران را دل اسیر بی دلان جمله معشوقان شکار عاشقان نومید مشو جانا کاومید پدید آمد اومید همه جان​ها از غیب رسید آمد doncorleone8th March 2007, 11:58 PMنومید مشو جانا کاومید پدید آمد اومید همه جان​ها از غیب رسید آمد در پناه لطف حق باید گریخت کو هزاران لطف بر ارواح ریخت sara-l9th March 2007, 12:02 AMدر پناه لطف حق باید گریخت کو هزاران لطف بر ارواح ریخت تا نیابم آن چه در مغز منست گاه چنگم گاه تارم روز و شب doncorleone9th March 2007, 12:12 AMتا نیابم آن چه در مغز منست گاه چنگم گاه تارم روز و شب باد آتش می خورد از امر حق هر دو سرمست آمدند از خمر حق sara-l9th March 2007, 12:38 AMقوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید doncorleone9th March 2007, 12:53 AMقوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید در وجود آدمی جان و روان می سرد از غیب چون آب روان sara-l9th March 2007, 12:55 AMدر وجود آدمی جان و روان می سرد از غیب چون آب روان نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد doncorleone9th March 2007, 01:11 AMنومید مشو گر چه مریم بشد از دستت کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد دیده ای کو از عدم آمد پدید ذات هستی را همه معدوم دید patris9th March 2007, 01:59 AMدوستان عزيز ممنون از استقبالتون و يك خسته نباشيد به دوست عزيز vedad البته من در مورد مولانا هيچ تخصصي ندارم و براي همين يك خواهش داشتم اگر ممكنه در صورت ديدن مطلبي كه از غير حضرت مولانا باشه بهم خبر بديد و لطف كنيد در تاپيك پيشنهادات و انتقادات و سوالهاي خود در مورد تالار ادبيات را فقط اينجا مطرح کنيد و يا لينك کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند بگذاريد ممنونم vedad9th March 2007, 10:24 AMدوستان عزیزم سلام در مورد مولانا می گفتیم اگر موافق باشید چند مطلب دیگر در خصوص ایشان بگویم یکی اینکه اختصاص لقب مولوی به او در زمان خودش و حتی تا قرن نهم هجری هم شهرت نداشته و اینکه این لقب آن طور که من فهمیدم از روی لقب دیگرش یعنی مولانا رومی گرفته شده است حتما برایتان سئوال پیش آمده که چرا به او می گفتند رومی ؟شاید به این علت که او با اینکه از اهالی بلخ بوده ولی در قونیه که یکی از شهر های ترکیه فعلی هست زندگی کرده و در همان جا هم به رحمت خدا رفته به قولی به سبب اقامتش در آسیای صغیر به جلال الدین رومی معروف بوده واما آثار او :آنچه به نظم وشعر به او منصوب است یکی مثنوی معنوی است که در شش دفتر نگاشته شده و دیگری کلیات شمس است که غزلیات واشعار دیگر او در آن است کتاب مثنوی شامل داستان هایی است که همه با اینکه ظاهری دنیایی دارن ولی باید از آنها تعابیر معنوی و روحانی وبه قولی ماوا الطبیعه کرد به هیچ وجه نباید به ظاهر داستان توجه نمودهر چند ظاهر داستان هم آموزنده و شیرین است واما آنچه به صورت نثر نگاشته شده واز آن مولوی است :یکی فیه ما فیه ودیگری مجالس سبعه ومکتوبا ت او می باشدواما مشاعره دست مرا بست شب از کسب وکار تا به سحر دست من و پای شب sara-l9th March 2007, 11:09 PMمشاعره دست مرا بست شب از کسب وکار تا به سحر دست من و پای شب[/quote] بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی بی​تو به سر نمی​شود movahhed10th March 2007, 12:29 PMبر خاک درش خون جگر می ریزم هر چند که خاک او به از خون من ست vedad10th March 2007, 01:36 PM:o سلام به همه دوستان از اینکه در این تاپیک شرکت می کنید متشکرم راستش من یک مقاله در خصوص غزلیات شمس ازدکتر محمد رضا شفیعی کدکنی خواندم که به نظرم جالب آمد می خواهم از این به بعد هر دفعه می آیم قسمتی از آن را برای شما بنویسم امیدوارم مفید باشه عنوان مقاله هست غزلیات شمس واما خود مقاله: غزلیات شمس تبریزی که به دیوان شمس ودیوان کبیر نیز شهرت دارد مجموعه غزلیات مولانا ست .بی گمان در ادب فارسی و فرهنگ اسلامی و فراتر از آن در فرهنگ بشری در هیچ مجموعه شعری به اندازه دیوان شمس حرکت و حیات و عشق نمی جوشد .اگر شعر را گره خوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد تعریف کنیم عناصر سازنده آن عبارت خواهد بود از عاطفه تخیل زبان موسیقی ... حوزه عاطفی غزلیات شمس تجلیات عاطفی شعر هر شاعری سایه ای از من اوست که خود نموداری است از سعه وجودی او و گسترشی که در عرصه فرهنگ وشناخت هستی دارد عواطف برخی از شاعران مثلا شاعران درباری از من محدود وحقیری سرچشمه می گیرد وعواطف شاعران بزرگ از من متعالی .اما آفاق عاطفی مولانا جلال الدین به گستردگی ازل تا ابد واقالیم اندیشه او فراخای هستی است و امور جزئی و میاندست در شعرش کمترین انعکاسی ندارد .جهان بینی او پوینده ونسبت به هستی وجلوه های آن روشن است .از این رو تنوع در عین وحدت را در سراسر جلوه های عاطفی شعر او می توان دید. مولانا در یک سوی وجود جان جهان را می بیند ودر سوی دیگر جهان را.در فاصله میان جهان وجان جهان است که انسان حضور خود را در کاینات تجربه می کند. ادامه دارد.... واما مشاعره;) تراپندی دهم ای طالب دین یکی پندی دلاویزی خوش آیین مشین غافل به پهلوی حریصان که جان گرگین شود از جان گرگین sara-l10th March 2007, 08:20 PM:o واما مشاعره;) تراپندی دهم ای طالب دین یکی پندی دلاویزی خوش آیین مشین غافل به پهلوی حریصان که جان گرگین شود از جان گرگین دانه​ای بیچاره بودم زیر خاک دانه را دردانه کردی عاقبت Hoda_crazy11th March 2007, 02:49 AMدانه​ای بیچاره بودم زیر خاک دانه را دردانه کردی عاقبت تو از خواري همي‌نالي نمي‌بيني عنايت‌ها مخواه از حق عنايت‌ها و يا کم کن شکايت‌ها غنچه11th March 2007, 11:10 AMای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما ای در شکسته جام ماای بر دریده دام ما ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما ای دلبر و مقصودماای قبله و معبود ما آتش زدی در عود ما نظاره کن بر دود ما ای یار ما عیار ما دامدل خمار ما پا وا مکش از کار ما بستان گرو دستارما در گل بمانده پای گل جان میدهم چه جای دل وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما vedad11th March 2007, 12:19 PMسلام به ادامه مقاله توجه کنید: اموری که بنیاد اندیشه ها و عواطف اویند عبارتند از : 1هستی و نیستی یعنی پویایی هستی- بیکرانی هستی- تضاد در درون هستی- آغاز و انجام جهان- روح و ماده 2جان جهان یعنی ارتباط خداوجهان- وحدت وجود -شناخت صورت بخش جهان که ساده و بی صورت است 3انسان که در مفصل جهان وجان جهان ایستاده وآنچه وابسته به انسان است چون عشق- آزادی واختیار- زیبایی تکامل ماده تا انسان و حرکت آن به سوی انسان کامل -حقیقت حیات -مرگ وراههای انسان به خدا از این رو در دیوان شمس با آن حجم وآن تنوع شگرف تناقض و ناپیگیری به چشم نمی خورد واین اثر مجموعا جلوه گاه یک دستگاه منتظم فکری و عاطفی است . امر هستی و نیستی در نظر مولانا با پویایی کاینات بستگی پیدا می کند جهان بیکرانه است وپیوسته نو به نو می شود وروی در شدن دارد : عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک می رودومی رسد نو نو این از کجاست؟ نو زکجا می رسد کهنه کجا می رود گر نه ورای نظر عالم بی منتهاست؟ادامه دارد... مشاعره اندک اندک جمع مستان میرسند اندک اندک می پرستان میرسند ناز نازان دلنوازان دررهند گلعذاران از گلستان میرسند غنچه11th March 2007, 03:43 PMدل از سخن پرآمد و امکان گفت نیست ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا vedad11th March 2007, 08:05 PMدل از سخن پرآمد و امکان گفت نیست ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا اندر افتیم در آن گلشن چون باد صبا همه بر حبیب گل وجغد سمنزار زنیم:cool: آستان جانان11th March 2007, 11:20 PMدل من دل من دل من بر تو *** رخ تو رخ تو رخ با فر تو صنما صنما آگر جان طلبی *** بدهم بدهم بجان و سر تو غنچه12th March 2007, 08:28 AMور نهادی که تو کنی برداشت خوش بودچون همه مراد توئی بهاره1012th March 2007, 12:35 PMمن درد تو را ز دست آسان ندهم دل برنكنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به يادگار دردي دارم كان درد به صد هزار درمان ندهم vedad12th March 2007, 06:13 PMادامه مقاله انگیزه این پویاییرا مولانا تضاد درونی اشیا می داند .وی جهان را جهان هست و نیست میخواند جهانی که در عین بودن پای در نیستی دارد نیستی که خود هستی دیگر است نو شدن جهان زاده تضاد است : هله تا دوی نباشد کهن ونوی نباشد اما این هستی ونیستی از آن صورتهاست ودر ورای هستی ونیستی صورتها از نظر مولانا غیب مطلق جای دارد که گاه از آن به عدم تعبیر میکندواین عدم با وجود مطلق یکی است .جهان و جان جهان از یکدیگر جدا نیستند بلکه جان جهان در جهان سریان دارد وبیرون از جهان نیست این معنی که به وحدت وجود تعبیر می شود محور آثار صوفیان قرن هفتم به بعد شده است. بهترین روشنگران این جهان بینی که با آنچه در آثار حلاج وبرخی دیگر از صوفیان دیده می شود فرق دارد مولوی و محیی الدین ابن عربی هستند.ادامه دارد... مشاعره من از قطار حریفان مهار گسستم به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد Hoda_crazy13th March 2007, 01:41 AMمن از قطار حریفان مهار گسستم به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد درد ما را در جهان درمان مبادا بي‌شما مرگ بادا بي‌شما و جان مبادا بي‌شما غنچه13th March 2007, 09:52 AMای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها vedad13th March 2007, 10:30 PMامروز روز نوبت دیدار دلبرست امروز روز طالع خورشید اکبرست فرامرزي فرد14th March 2007, 12:14 AMامروز روز نوبت دیدا� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 585]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن