محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855054268
وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردند
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردندآن که فهميد:از همان شب چهارم اسفند 1358 تا امروز، با اين خاطرهي شهيد بهشتي خيلي سوختم. مخصوصاً که طي 32 سال گذشته کسي – به خصوص نشريات مثلاً ارزشي مثل روزنامهي جمهوري اسلامي به رياست «مسيح مهاجري» از مجروحين حادثه انفجار هفتم تير و سينه چاک دوستي با شهيد بهشتي - حاضر به چاپ آن نميشد. تلختر اين بود که ميگفتند: - ذکر اين خاطره به شخصيت شهيد بهشتي لطمه ميزند!فقط کاش ميگفتند: - تو دروغ ميگويي ...ولي اين حرف را هم نميزدند.
شهيد بهشتي در جمع باصفاي رزمندگان اسلام و عاشقان انقلاب اسلامييکي دو روز قبل اعلام شده بود، جلوي دانشکدهي فني دانشگاه تهران هم روي مقواهايي نوشته بودند:جلسه پرسش و پاسخ پيرامون حوادث و اتفاقات اخير با حضور آيت الله دکتر بهشتي.زمان: روز شنبه 4/12/1358 از ساعت 17مکان: سالن آمفيتئاتر دانشکده فني. خيليها خودشان را براي چنين برنامهاي آماده کرده بودند. بيشتر از همه، ضد انقلابها منتظر بودند تا در چنين برنامهاي، به اهداف خود که تخريب دکتر بهشتي بود، برسند. به همين خاطر بود که بچههاي چادر وحدت، از آن چه که امکان داشت در اين مراسم پيش بيايد، هراس داشتند.حدود يکي دو ساعت قبل از شروع مراسم و آمدن دکتر بهشتي، ما که شايد حدود 15 نفر بيشتر نميشديم، براي پيش گيري از حوادث، در رديف جلوي صندليهاي سالن نشستيم.هر لحظه بر تعداد جمعيت افزوده ميشد. قيافههاي همه به خوبي نشان ميداد که از گروههاي چپي يا مجاهدين خلق هستند. غالب دخترها، بيحجاب و نهايتاً با تيپ ظاهري مجاهدين بودند. اصلاً دختر مسلمان چادري بينشان به چشم نميخورد.صندليها کاملاً پر شده بودند که آيت الله بهشتي از درِ پايين، کنار رديف اول وارد شد. ما صلوات فرستاديم ولي همهمهاي در سالن افتاد که صلوات ما بين آن گم شد.دکتر بهشتي که پشت ميز بالاي سِن قرار گرفت، دو محافظش يکي در انتهاي سمت راست، و ديگري در انتهاي سمت چپ سالن، هر کدام با فاصلهاي حداقل 10 متر ايستادند.بسم الله الرحمن الرحيم را که آيت الله بهشتي گفت، دقايقي به عنوان مقدمه پيرامون حوادث اخير صحبت کرد و قرار شد بيشتر به سوالات مخاطبين پاسخ بدهد. کاغذهايي که روي آنها مثلاً سوال نوشته شده بود، دسته دسته به ايشان داده ميشد که يکي يکي برميداشت و ميخواند.از هر ده کاغذ، شايد فقط يک سوال درست و حسابي در ميآمد. اکثراً اهانت و فحاشي بود.دکتر بهشتي، هر برگ را که برميداشت، اول با خودش آرام را ميخواند و سپس ميگفت:- خب ... اينم به مادرم فحش داده ... اين يکي هم باز به خونوادم اهانت کرده ... در سالن همهمهي ثابتي وجود داشت. ناگهان با فريادي که از عقب جمعيت بلند برخاست، فضا متشنج شد:- کثافت ... آمريکايي ... مزدور ...از هر ده کاغذ، شايد فقط يک سوال درست و حسابي در ميآمد. اکثراً اهانت و فحاشي بودولي آيت الله بهشتي، آرام و ساکت نشسته بود و فقط به هتاکيهاي آنها گوش ميداد. تبسّمي بر لب داشت که اعصاب ما بچه حزباللهي را خورد ميکرد. چه معنا دارد که طرف داشت به نواميست فحاشي ميکند، ولي تو بخندي؟کم کم فضاي سالن پر شد از داد و فرياد و فحاشي. ناگهان برق سالن قطع شد و سالن در تاريکي محض فرو رفت. چشم چشم را نميديد. با قطع برق، صداي فحاشي بلندتر شد. حرفهاي بسيار رکيکي خطاب به خانوادهي آيت الله بهشتي فرياد شد.وحشت وجود ما را گرفت که نکند ضد انقلابيون از فرصت پيش آمده سوء استفاده کنند و به ايشان آسيبي برسانند. هيچ کاري هم از دست ما ساخته نبود. با توجه به اين که احتمال زياد ميداديم که قطع برق با برنامهي قبلي و حساب شده باشد، مراقب بوديم کسي از رديف اول جلوتر نرود. به خاطر ازدحام افراد که در روي زمين و ميان رديف صندليها هم نشسته بودند، امکان کنترل جمعيت نبود. با هراس و وحشت نشسته و مضطرب بوديم که چه خواهد شد.بيشتر از 10 دقيقه برق سالن قطع بود. بغض گلويم را گرفته بود. ميخواستم در آن تاريکي گريه کنم. اصلاً ديگر بحث سياست و اختلاف عقيده مطرح نبود. فحاشيهاي بسيار رکيکي خطاب به خانوادهي آيت الله بهشتي ميشد. مخالفت با بهشتي، چه ربطي به خانوادهاش داشت که هر چه از دهان کثيفشان درميآمد، به آنها خطاب ميکردند. صداها درهم و برهم به گوش ميرسيد. ما که چاره و تواني نداشتيم، فقط داد ميزديم:- ببند دهنت رو بيشعور ... خفه شو ...برق که آمد، همه جا خوردند. برخلاف تصور همگان، آيت الله بهشتي، درحاليکه همچنان تبسم زيبايي بر لب داشت، سر جاي خودش پشت ميز نشسته و دو محافظ هم سر جاهاي خود بودند و اصلاً به کنار او نيامده بودند. آرامش و خون سردي بهشتي، هر دو گروه حزباللهي و غير حزباللهي را عصباني کرده بود. ضد انقلابها از تبسّم و خون سردي او در برابر هتاکيها و اهانتهاي زشتشان شديداً عصباني شده بودند و با شدت بيشتري فحاشي ميکردند؛ ولي ما، از خون سردي او در برابر پررويي آنها عصباني ميشديم که چرا با آنها برخورد تند نميکند و عکسالعملي نشان نميدهد؟ساعتي که به همين منوال گذشت؛ آيت الله بهشتي گفت:
- اگه ديگه سوالي نيست من برم ... ناگهان از وسط جمعيت، کسي فحش رکيکي داد که دکتر بهشتي با همان خندهي هميشگي گفت:- خب مثل اين که هنوز حرف داريد ... پس من ميشينم و گوش ميدم.که دوباره سر جايش نشست.با صبر و تحمل عجيب او، فحاشيهاي دشمنانش نيز ته کشيد. از بالاي سن که خواست بيايد پايين، از پلههاي سمت راست آمد تا از در بيرون برود. ما ده - پانزده نفر، سريع دويديم و دستهايمان را دور کمر او حلقه کرديم که مبادا ضد انقلابيون به ايشان آسيبي برسانند.دستهاي من درست دور پهلو و جلوي دکتر بهشتي، با يکي ديگر از بچهها حلقه شده بود. نگاهم در چشمان او خيره مانده بود که نشان از صبر و تحمل بسيارش داشت. همين که به در خروجي نزديک شد، جواني حدوداً 20 ساله، با چهرهاي شديداً عصباني که رگ گردنش بيرون زده بود، خودش را رساند جلوي بهشتي. همين که رو در روي او قرار گرفت، شروع کرد به فحاشي. رکيک تر و کثيفتر از آن، اهانتي نشنيده بودم. بدترين اهانتهاي ناموسي را نسبت به خانوادهي آيت الله بهشتي، توي رويش فرياد کرد.من ديگر گريهام گرفت. سعي کرديم او را از بهشتي دور کنيم، ولي او که ول کن نبود، سفت چسبيده بود و همچنان با عصبانيت و بغض، فحش ميداد. ما هم که ميخواستيم جوابش را بدهيم، با بودن بهشتي نميتوانستيم. مانده بوديم چه کار کنيم.اما آيت الله بهشتي، تبسّمي سخت بر لب آورد و در حالي که سرش را تکان ميداد، زبان گشود و با لبخند خطاب به آن جوان عصبي گفت:- بگو ... باز هم بگو ... بگو ...اين ديگر کي بود؟ طرف داشت بدترين اهانتهاي ناموسي را جلوي همهي جمعيت نثارش ميکرد، ولي او همچنان ميخنديد و تازه به او ميگفت که باز هم بگويد.به سرعت بهشتي را به سالن و طرف در خروجي برديم. دم در، آيت الله بهشتي از در خارج نشد. علت را که پرسيديم، گفت:- من اگه از اين جا برم بيرون، شما اين جوونها رو ميزنيد ...با تعجب گفتم:- حاج آقا ما ده پونزده نفريم و اونا صدها نفر ...که خنديد و گفت:- فرقي نمي کنه ... من پام رو از اين جا بزارم بيرون، شما اينا رو کتک ميزنيد ... براي همين هم من همين جا ميايستم تا همهي اينا به سلامت از دانشکده خارج به شن، اون وقت من ميرم ...نميپذيرفت که از سالن خارج شود. جمعيت داشت به طرف در خروجي ميآمد؛ ما هراس داشتيم اين جا هم اتفاق بدي بيفتد، ولي او نميرفت. سرانجام با کلي قسم و آيه که به هيچ وجه به اين جماعت چند صد نفره دست نميزنيم، آيت الله بهشتي از در دانشکده خارج شد و در تاريکي، سوار ماشين شد و رفت.با رفتن بهشتي، ما که داشتيم از بغض ميترکيديم، سريع در دانشکده را بستيم و دويديم طرف ميزهاي داخل محوطه. هر کدام پايهي ميز آهني يا چوبياي به دست گرفتيم و به طرف جماعتي که در حال شعار دادن از سالن خارج ميشدند، هجوم برديم.همهي آن جماعت فحاش که چند صد نفر بودند و کاملاً فضاي سالن را در اختيار گرفته بودند، از ترس ما ده پانزده نفر، به راهروهاي دانشکده پناه بردند و ما که از ظلمي که اين بيشرفها به آيت الله بهشتي کرده بودند، خون خونمان را ميخورد، ميدويديم وسطشان و هر کس را که دم دستمان ميآمد، ميزديم. بعضي که ديگر خيلي ترسيده بودند، از پنجرههاي دانشکده يک طبقه به بيرون پريدند و فرار کردند.ساعتي که به همين منوال گذشت؛ آيت الله بهشتي گفت:- اگه ديگه سوالي نيست من برم ... ناگهان از وسط جمعيت، کسي فحش رکيکي داد که دکتر بهشتي با همان خندهي هميشگي گفت:- خب مثل اين که هنوز حرف داريد ... پس من ميشينم و گوش ميدم.که دوباره سر جايش نشست.با صبر و تحمل عجيب او، فحاشيهاي دشمنانش نيز ته کشيدآن که نفهميد:توصيهي تاريخي شهيد آيت الله سيد محمد حسيني بهشتي به فرزندش: «سيد عليرضا بهشتي» در گفت و گو با نشريهي «شاهد ياران» تيرماه 1385 صفحهي 34 عبارتي کوتاه و تاريخي از پدر خطاب به خودش نقل کرده است:«انتظار نداشته باش به علت اين که فرزند من هستي مصالح نظام را به تو ترجيح بدهم، بنا بر اين مراقب خودت باش ... ». يک شنبه سوم آبان 1388 ساعت 17مصلاي تهران – جشنوارهي مطبوعات.همين طور که همراه پسر بزرگم سعيد، سرگرم بازديد از غرفههاي نمايشگاه مطبوعات بوديم، متوجه شدم در قسمتي از سالن ازدحامي عجيب و به دنبال آن سرو صداي متفاوتي ايجاد شد. وقتي جمعيت را روان و دوان بدان سو ديدم، مشتاق شدم تا به آن جا برويم. نزديک غرفهي روزنامهي «جمهوري» (يا به قول استادي عزيز «سه قطره خون») متوجه شدم فردي ميان موافقين اندک و مخالفين کثير، گرفتار آمده است. در آن ميان توانستم چهرهي وحشت زده و مضطرب «سيد عليرضا بهشتي» فرزند شهيد مظلوم آيت الله دکتر بهشتي را بشناسم.در حالي که چند نفر از هواداران موسوي و کروبي فرياد ميزدند:
«صل علي محمد، بوي بهشتي آمد». عدهاي ديگر که تعدادشان بسيار بيشتر بود، اطراف او را گرفته و خطاب به او که يادگار شهيد بهشتي بود، فرياد ميزدند:«بهشتي، بهشتي، ننگ بهشتي شده».«سيد آمريکايي نميخواييم نميخوابيم».و هر کدام سعي ميکردند از باب تبرک هم که شده! مشت يا لگدي نثار او کنند. يک آن به ياد روزي افتادم که 30 سال پيش از آن، اطراف پدر مظلومش را گرفتيم تا مورد اهانت قرار نگيرد. دلم سوخت. نه براي خودش، که هر چه بر سرش ميآمد از بي بصيرتي خودش بود. از اين که فرزند شهيد بهشتي دنياي خويش را به پاي بازندگان دنيا و آخرتي چون موسوي و کروبي باخته است!دست پسرم را ول کردم و سريع رفتم جلو. چهرهي هراسانش را که ديدم، واقعاً دلم به رايش سوخت. پدرش هنگامي که در برابر جمع عظيم منافقين قرار گرفته بود، چون به راه حق خود ايمان داشت، آن قدر خون سرد و استوار بود که باعث عصبانيت دشمنان ميشد؛ ولي فرزند، وقتي به راهي خطا پا نهد، اين گونه هراسان و مضطرب به دنبال راه فرار ميگردد. ميان آن پدر و اين پسر، تفاوت از زمين تا آسمان است.دورش را گرفتم و فرياد زدم: - فقط به احترام پدرش، نزنيد ... نزنيد ...چند تايي هم لگد نوش جان کردم و تکههايي که ميپراندند و فکر ميکردند من با اين هيکل زمختم حتماً بايد محافظ يا طرفدارش باشم که اين گونه مراقبم تا کتک نخورد.به هر زحمتي که بود او را از سالن نمايشگاه بيرون برديم. ده – دوازده نفر از سبزهاي لجني دورمان را گرفتند و همچنان شعار ميدادند.دستها را بالا بردم و در حالي که درست روبهروي صورت بهشتي قرار گرفته بودم، با صداي بلند گفتم:- يه لحظه آ روم باشيد ... يه لحظه سکوت ...و جمعيت سکوت کردند. با همان صداي بلند ادامه دادم:- ايني رو که اين جا ميبينيد، پسر پيغمبره ... بله اين آقا پسر پيغمبره ...همه گيج و منگ مانده بودند تا بقيهي حرفم را بشنوند و من گفتم:- اين آقا پسر پيغمبره ... پسر حضرت نوح که با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. اين فرزند شهيد بهشتي يه که فريب موسوي و کروبي رو خورده و منحرف شده ...تا اين را گفتم، موسويچيها که شوکه شده بودند، چند تايي مشت و لگد نثارم کردند که شيرينياش از کتکهايي که 30 سال قبل در دفاع از شهيد مظلوم بهشتي خورده بودم، اگر بيشتر نباشد، کمتر هم نبود.بخش فرهنگ پايداري تبيان نويسنده : حميد داوودآبادي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 374]
صفحات پیشنهادی
وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردند
وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردندآن که فهميد:از همان شب چهارم اسفند 1358 تا امروز، با اين خاطرهي شهيد بهشتي خيلي سوختم. مخصوصاً که طي 32 سال گذشته کسي – به ...
وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردندآن که فهميد:از همان شب چهارم اسفند 1358 تا امروز، با اين خاطرهي شهيد بهشتي خيلي سوختم. مخصوصاً که طي 32 سال گذشته کسي – به ...
شهيد بهشتي از زبان خودش
شهيد بهشتي از زبان خودش-** تولد من محمد حسيني بهشتي كه گاه به اشتباه محمد حسين ... وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردند-وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردندآن که .
شهيد بهشتي از زبان خودش-** تولد من محمد حسيني بهشتي كه گاه به اشتباه محمد حسين ... وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردند-وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردندآن که .
صبر در مقابل اهانت
وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردند وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردندآن که فهميد:از همان شب چهارم اسفند 1358 تا امروز، با اين خاطرهي ... نگاهم در چشمان او خيره مانده بود که ...
وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردند وقتي به شهيد بهشتي اهانت کردندآن که فهميد:از همان شب چهارم اسفند 1358 تا امروز، با اين خاطرهي ... نگاهم در چشمان او خيره مانده بود که ...
- خواب عجيب امام(ره) براي شهيد بهشتي (ره)
امام خواب ديده بود عباش سوخته، به او گفته بود مواظب خودتان باشيد. مي گفت ... خواب عجيب امام(ره) براي شهيد بهشتي (ره) از ديدار امام برگشت. ... *تا آخر عمر با حقوق بازنشستگي آموزش و پرورش زندگي كرد " طلبه بود و جوان، هر روز مي رفت دبيرستان ها درس .... وقتي شهيد بهشتي "اشهد انّ عليا ولي الله " نگفت با جديت مي گفت "بهشتي سنيه.
امام خواب ديده بود عباش سوخته، به او گفته بود مواظب خودتان باشيد. مي گفت ... خواب عجيب امام(ره) براي شهيد بهشتي (ره) از ديدار امام برگشت. ... *تا آخر عمر با حقوق بازنشستگي آموزش و پرورش زندگي كرد " طلبه بود و جوان، هر روز مي رفت دبيرستان ها درس .... وقتي شهيد بهشتي "اشهد انّ عليا ولي الله " نگفت با جديت مي گفت "بهشتي سنيه.
تفحص شهدا به قيمت کشته شدن دخترم
همين جا دفنش کرديم و از آن پس ميآييم اينجا و حاجتمان را از او ميگيريم و بر ميگرديميک روز بيش از اندازه به يک شهيد توهين کرد. وقتي توي خاک خودمان آمديم، از شدت ...
همين جا دفنش کرديم و از آن پس ميآييم اينجا و حاجتمان را از او ميگيريم و بر ميگرديميک روز بيش از اندازه به يک شهيد توهين کرد. وقتي توي خاک خودمان آمديم، از شدت ...
شهید بهشتی از نگاه رهبري (2)
هنگامي که به ايران بازگشتند يکي از چهرههاي مبارز تحليل ميکرد که آقاي بهشتي ... آقاي بهشتي با مسائل رژيم در آلمان برخوردي بود که وقتي به ايران برميگشتند رژيم ... ايشان از مشهد سوال کردند و من گفتم که خيلي عالي بود، خيلي جالب بود و بعد، من از .... که اهانت را با بزرگواري گوش ميداد و در آخر با استدلال و توجيه به اهانت پاسخ ميداد.
هنگامي که به ايران بازگشتند يکي از چهرههاي مبارز تحليل ميکرد که آقاي بهشتي ... آقاي بهشتي با مسائل رژيم در آلمان برخوردي بود که وقتي به ايران برميگشتند رژيم ... ايشان از مشهد سوال کردند و من گفتم که خيلي عالي بود، خيلي جالب بود و بعد، من از .... که اهانت را با بزرگواري گوش ميداد و در آخر با استدلال و توجيه به اهانت پاسخ ميداد.
ماجراي فولکس آيت الله خامنهاي
... از همراهي رهبر انقلاب و شهيد بهشتي از زبان آيتالله محمدعلي موحدي کرماني است که ... داوري و شوراي افتاء** را انتخاب کنند، يادم ميآيد مرحوم حاج احمدآقا هم شرکت کردند. ... وقتي ميخواستيم خبر شهادت آيتالله بهشتي را به آقا بدهيم، واقعاً نميدانستيم چگونه ...
... از همراهي رهبر انقلاب و شهيد بهشتي از زبان آيتالله محمدعلي موحدي کرماني است که ... داوري و شوراي افتاء** را انتخاب کنند، يادم ميآيد مرحوم حاج احمدآقا هم شرکت کردند. ... وقتي ميخواستيم خبر شهادت آيتالله بهشتي را به آقا بدهيم، واقعاً نميدانستيم چگونه ...
شهيد بهشتي رياست طلبي فردي را انحراف مي دانست
شهيد بهشتي رياست طلبي فردي را انحراف مي دانست-به گزارش خبرنگار ايرنا ... وي اظهار کرد: شهيد بهشتي معتقد بود کساني که ت. ... را تمام نکرد ، اهانت تان به امام ، اهانتتان به سيد الشهدا (ع) عبوراز اين ارزش ها نبود. وي ياد آور شد : آيا وقتي ازامام عبور مي کنيد امامزاده تعيين مي کنيد و از آقا مي گذريد واقازاده پرورش مي دهيد اين باطل نيست .
شهيد بهشتي رياست طلبي فردي را انحراف مي دانست-به گزارش خبرنگار ايرنا ... وي اظهار کرد: شهيد بهشتي معتقد بود کساني که ت. ... را تمام نکرد ، اهانت تان به امام ، اهانتتان به سيد الشهدا (ع) عبوراز اين ارزش ها نبود. وي ياد آور شد : آيا وقتي ازامام عبور مي کنيد امامزاده تعيين مي کنيد و از آقا مي گذريد واقازاده پرورش مي دهيد اين باطل نيست .
آنچه خانواده شهید در قم از رهبری خواستند
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، در این دیدار پدر و مادر شهید. ... رهبر به رییس بنیاد شهید رو کردند و گفتند: شما راهی دارید؟ زریبافان تأیید کرد. ... شهيد مفتح از شهيد بهشتي خواستند كه تعيين مهريه و اين كارها را خودشان به عهده بگيرند و . ... تعبیر و تشخیص من این است که ایشان می گوید من وقتی به دیدار رهبری بروم باید .
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، در این دیدار پدر و مادر شهید. ... رهبر به رییس بنیاد شهید رو کردند و گفتند: شما راهی دارید؟ زریبافان تأیید کرد. ... شهيد مفتح از شهيد بهشتي خواستند كه تعيين مهريه و اين كارها را خودشان به عهده بگيرند و . ... تعبیر و تشخیص من این است که ایشان می گوید من وقتی به دیدار رهبری بروم باید .
جريان شناسي مبارزاتي شهيد محمد منتظري(3)
شهيد منتظري وقتي مطلع شد كه قراراست سيد مهدي هاشمي را اعدام كنند،با توجه به ..... مردم از من سئوال و مرا مؤاخذه ميكنند كه ابوحميد تو هم همراه منتظري به بهشتي اهانت كردي من ...
شهيد منتظري وقتي مطلع شد كه قراراست سيد مهدي هاشمي را اعدام كنند،با توجه به ..... مردم از من سئوال و مرا مؤاخذه ميكنند كه ابوحميد تو هم همراه منتظري به بهشتي اهانت كردي من ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها