تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اگر باطل با حق درنياميزد، بر حقيقت جويان پوشيده نمى مانَد و اگر حق با باطل آميخته ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831260173




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عذابى كه نازل نشد!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عذابى كه نازل نشد!
عذابى كه نازل نشد!
پس كسانى كه دربار ه ى حق با تو به جدل پرداختند به آنها (مسيحيان نجران) بگو: بياييد. ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت  مي نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مى كنيم شما نيز نفوس خود را، آنگاه مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم.(آيه 61 - سوره آل عمران)اسقف نجران، پاى محراب زانو زده بود كه يكى از كشيشان وارد شد و گفت: جناب اسقف! بالاخره حادثه اى كه  منتظرش بوديم؛ اتفاق افتاد.اسقف با ناراحتى بلند شد و گفت: «پس مسلمانان حمله کردند؟»كشيش جوان گفت:«نه! نامه فرستاده اند.»اسقف نامه را باز كرد و خواند و بعد با خشم گفت:« عجب! پيامبر مسلما نها از ما دعوت كرده كه به جاى پرستش بندگان خدا؛ «. خداى بندگان را بپرستيم. كشيش با حيرت پرسيد:« همين! تهديد نكرده است؟» اسقف جواب داد:« گفته اگر دين اسلام را نمى پذيريم، بايد ماليات دهيم تا بتوانند از جان و مال ما محافظت كنند. در غيراين صورت؛ به ما اعلام خطر مى شود. نه!مشخص است كه با يك آدم معمولى، سر و كار نداريم. بايد بزرگان نجران را جمع كنمو با آنها مشورت كنم«.بزرگان نجران، مدت زيادى بحث كردند و بالاخره قرار شد كه شصت نفر از دانشمندان و بزرگان نجران، به ديدن پيامبر مسلمانان بروند. اعضاى گروه نجران؛ وقتى به مدينه رسيدند، با همان لباسها و زيورآلا ت گران بها، به طرف مسجد رفتند. از پيرمردى كه خارج مى شد، سراغ پيامبر مسلمانان را گرفتند و او مردى باوقار را نشان داد كه لباسى ساده پوشيده بود. با تعجب به يكديگر نگاه كردند و جلو رفتند. پيامبر (ص) با ديدن آنها برخاست و خوش آمد گفت و تقاضا كرد كه از آنها پذيرايى كنند.روز بعد، به توصيه ى اسقف، همگى لبا س هاى ساده پوشيدند و به نزد پيامبر (ص) رفتند. اسقف از پيامبر پرسيد:« منظورتان چه بود كه نوشته بوديد ما بند ه ى خدا را مى پرستيم؟ عيسى فرزند خدا بود. مگر نه اين كه به مجسمه ى گلى مى دميد و پرند ه اى خلق مى كرد، مگر نه اين كه مرده را زنده مى كرد!»حضرت محمد (ص) لبخندى زد و گفت:«اگر ملاك شما براى فرزند خدا بودن حضرت عيسى، پدر نداشتن اوست، حضرت آدم كه شايسته تر است. چون او نه پدر داشت و نه مادر! ما معتقديم كه تمام امورى كه براى حضرت عيسى فرموديد، معجزاتى بوده كه به اذن خداوند انجام داده است.»هيأت مسيحى كه جوابى نداشتند بدهند، با حيرت به يكديگر نگاه كردند و سؤال بعدى را پرسيدند. اما هر چه مى پرسيدند،جوابى محكم از پيامبر (ص) مى شنيدند.تا چند روز آنها مباحثه كردند و براى هر سؤالى، جوابى درست شنيدند. اما رسيدن به مقام و قدرت و احترام و ابهتى كه بينمسيحيان داشتند، چيزى نبود كه به راحتى از آن بگذرند. پس شروع به بهانه گيرى و ايرادهاى نابه جا كردند. عاقبت آيه اى برپيامبر (ص) نازل شد و ايشان به فرمان خدا، مسيحيان را دعوت به مباهله كرد. مسيحيان سكوت كردند و به يكديگر نگريستند.شب هنگام، وقتى نمايندگان مسيحى براى مشورت، دور هم جمع شدند، همه به اين نتيجه رسيدند كه پيامبر (ص)، مردىمعمولى نيست. يكى از نمايندگان گفت:«من مطمئن هستم كه محمد پيامبر نيست و فقط مردى باهوش است كه اطلاعات خوبى دربار ه ى اديان مختلف دارد. ما بايد پيشنهاد مباهله را بپذيريم. يقين دارم كه اين طورى رسوا مى شود.»كشيش جوانى با خجالت پرسيد:« قرار است چه كار كنيم؟»كشيشى پير، دستش را روى شانه ى او گذاشت و گفت:« يعنى رو در روى هم مى ايستيم و هر كدام از خدا و مقدساتخودمان مى خواهيم كه طرف ديگر را كه بر حق نيست، گرفتار بلا و عذاب كند. مشكل اين است كه آيا واقعاً محمد بر حق نيست؟!همه به اسقف نجران كه در فكر فرو رفته بود، نگاه كردند. اسقف نگاهى به نمايندگان كرد و گفت:« ناچاريم پيشنهاد مباهله رابپذيرم. ولى بايد دقت كنيد، اگر محمد با فرزندان و خانواد ه اش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد چون مشخص است كه آنقدر ايمانش قوى است كه عزيزانش را با خود آورده است. ولى اگر با يارانش آمد، نترسيد و با او مباهله كنيد.»بالاخره روزى كه براى مباهله مشخص شده بود، فرا رسيد. نمايندگان مسيحى، خيلى زودتر؛ به محل مباهله رفته بودند وبا نگرانى، منتظر آمدن پيامبر (ص) بودند.افراد زيادى از مسلمانان هم دورتر از آنها به انتظار ايستاده بودند. يك دفعه پسر جوانى كه بر بلندى نشسته بود، فرياد زد:«پيامبر آمد. پيامبر آمد.»مسيحيان گردن كشيدند و لحظه اى بعد، پيامبر (ص) را ديدند كه مى آمد. مثل هميشه، لباسى ساده به تن و تبسمى دلنشين؛ بر لب داشت. پسر كوچكى را در آغوش گرفته بود و دست پسر خردسالى در دست ديگرش بود و زن و مردى جوان، در دو طرف او قدم برمى داشتند. كسانى كه نزديك اسقف ايستاده بودند، صداى آه او را شنيدند. يك نفر از پشت سر گفت:«انگار فرشتگان مى آيند.»يكى ديگر گفت:« آن مرد جوان كه نگاه نافذى دارد، على است. داماد و پسر عموى محمد. اما آن كودكان چه كسانى هستند.»يك نفر جواب داد:« آن زن، دختر پيامبر است و آن دو كودك، نو ه هايش مى باشند. محمد با خانواد ه اش آمده است. حالا چه كار كنيم؟»كسى جوابى به اين پرسش نداد. وقتى پيامبر (ص) روبه روى مسيحيان قرار گرفت؛ اول به آنها سلام كرد و بعد رو به خانواده ى خود كرد و گفت:«عزيزان من، هر وقت كه من دعا كردم، شما آمين بگوييد.»با اين سخن پيامبر (ص)، اسقف نجران به خودش آمد و فرياد زد:«اى محمد! اجازه بده تا با همراهانم مشورت كنم.» بعد با عجله، نمايندگان را جمع كرد و گفت:«من چهره هايى را مى بينم كه اگر دست بلند كنند و دعا كنند، خداوند به خواست آ نها، كوه را جا به جا مى كند. صلاح نمى دانم با آ نها مباهله كنيم. اين كار عاقبت بدى براى ما دارد.»
عذابى كه نازل نشد!
همراهان اسقف هم كه نگران شده بودند، با تصميم اسقف موافقت كردند و پس از مشورتى كوتاه، به نزد پيامبر رفتند و گفتند:«اى محمد (ص)! خواهش مى كنيم از مباهله منصرف شو! هرچه بخواهى انجام مى دهيم؛ فقط مباهله نكن!»بعد از جريان مباهله، عد ه ى زيادى از مسيحيان مسلمان شدند.  بخش کودک و نوجوان تبيانمنبع:شاهد نوجوانمطالب مرتبط:پسري در رود نيل طوفاني در راه است حضرت سليمان و ملکه ي سباحضرت سليمان نبيادريس نبي(ع)بت ها سخن نمي گويند 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 442]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن