تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه روزه او را از غذاهاى مورد علاقه‏اش باز دارد برخداست كه به او از غذاهاى بهشتى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805539107




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

این شعر از کیه ..بقیه اش چیه؟


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : این شعر از کیه ..بقیه اش چیه؟ abar12th September 2006, 12:07 PMهمه ما یک عالمه تک بیت تک مصرع بلد هستیم که بقیه آن را نمی دونیم و یا نمی دونیم شاعر آن کیه؟ اگه موافق باشید در این زمینه به همدیگر کمک کنیم . ;) هر کی کامل این شعر را بلده لطفا بگه من از این شعر خیلی خوشم می آید: دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم پریدیم rezamediatak14th September 2006, 04:33 AMمجنون ز دري پاي کشيديم کشيديم اميد ز هر کس که بريديم بريديم دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند از گوشه بامي که پريديم پريديم رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود حالا که رماندي و رميديم رميديم کوي تو که باغ ارم روضه خلد است اکنون که ديديم نتوان گفت نديديم صد باغ بهار است و صلاي گل وگلشن خوش ميوه اين باغ نتوان گفت نچيديم که چشيديم سر تا به قدم تيغ دعاييم و تو غافل هان واقف دم باش رسيديم رسيديم وحشي سبب دوري و اين قسم سخنها آن نيست که ما هم نشنيديم شنيديم (وحشي بافقي) U_Hakem15th September 2006, 01:00 PMمن از پستي من از زاري من از خواري گريزانم منم دلبسته اين خاک من فرزند ايرانم mahtabeshab16th September 2006, 01:48 PMمن از پستي من از زاري من از خواري گريزانم منم دلبسته اين خاک من فرزند ايرانم منم فرزند کورش، خون ايرانی به رگ دارم منم ايرانی آزاده، فرزند خشايارم من از پستی، از زاری، از خواری گريزانم منم دلبسته آن خاک، من فرزند ايرانم دانه کولانه17th September 2006, 11:13 AMبازم سلام به همه من کلی شعر کردی هست که همه ش یه ذره شو بلدم تو نت هم نیس که گیرشون بیارم و بعید هم میدونم اینجام کسی باشه که کمک کنه (اگه بود بگین لطفا) =====> باید چیز دیگه ای بپرسم مال مولویه (نه بگم خیلی قشنگه فقط برام جالبه) این نه منم نه من منم (یه که عضلات گردنم هم آخرش هست ) (توی حالات عرفانی گفته ش معنی خاصی نداره) raya15th August 2007, 01:45 PMبا سلام خدمت همه عزیزان این تاپیک به این خوبی چرا خوابیده ؟ امیدوارم بتونیم با کمک هم مانند بخش مشاعره گرم گرمش کنیم برای شروع مجدد من یه تک بیت میذارم :o راهیست راه عشق که هیچش چاره نیست ما را برای سوز و گداز آفریده اند patris16th August 2007, 03:14 AMخانم رايا اينجا براي مشاعره نيست براي پرسيدن شعرهايي هست كه بقيه اش رو دوستان بلد نيستند لطفآ رعايت كنيد. b@to27th October 2007, 10:58 PMمگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا بقیه اش را هرکس میدونه بنویسه. kiana_p27th October 2007, 11:06 PMمگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا اگرم زار کشی میکشی و بیزار مشو زاریم بین و ازین بیش میازار مرا چون در افتاده‌ام از پای و ندارم سر خویش دست من گیر و دل خسته بدست آر مرا بی گل روی تو بس خار که در پای منست کیست کز پای برون آورد این خار مرا برو ای بلبل شوریده که بی گلروئی نکشد گوشه‌ی خاطر سوی گلزار مرا هر که خواهد که بیک جرعه مرا دریابد گو طلب کن بدر خانه‌ی خمار مرا تا شوم فاش بدیوانگی و سرمستی مست وآشفته برآرید ببازار مرا چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گوئی دلق و تسبیح ترا خرقه و زنار مرا ز استانم ز چه بیرون فکنی چون خواجو خاک را هم ز سرم بگذر و بگذار مرا elenana9th December 2007, 08:03 PMکمتر از ذره نه ای پست مشو اوج بگیر تا به خورشید رسی رقص کنان dina 20069th December 2007, 09:53 PMکمتر از ذره نه ای پست مشو اوج بگیر تا به خورشید رسی رقص کنان شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان کمتر از ذره نه​ای پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان با صبا در چمن لاله سحر می​گفت که شهیدان که​اند این همه خونین کفنان گفت حافظ من و تو محرم این راز نه​ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان tabande16th December 2007, 02:23 PMسلام کسی بقیه این شعرو بلد هست؟ از مثنوی مولانا هست ولی نمیدونم دفتر چندم؟ عیسی مریم به کوهی می گریخت شیر گوئی خون او می خواست ریخت dina 200617th December 2007, 05:05 PMسلام کسی بقیه این شعرو بلد هست؟ از مثنوی مولانا هست ولی نمیدونم دفتر چندم؟ عیسی مریم به کوهی می گریخت شیر گوئی خون او می خواست ریخت (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-161.aspx) در باب حماقت ! عيسي مريم به كوهي مي‌گريخت شير گويي خون او مي‌خواست ريخت آن يكي در پي دويد و گفت خير در پيت كس نيست، چه گريزي چو طير؟ با شتاب او آنچنان مي‌تاخت جفت كز شتاب خود جواب او نگفت يك- دو ميدان در پي عيسي براند پس به جدِّ جدّ، عيسي را بخواند: كز پي مرضات حق يك لحظه ايست كه مرا اندر گريزت مشكلي است از كه اين‌سو مي‌گريزي، اي كريم؟ نه پيت شير و نه خصم و خوف و بيم! گفت از احمق گريزانم، برو مي‌رهانم خويش را، بندم مشو گفت آخر آن مسيحا نه تويي؟ كه شود كور و كر از تو مستوي؟ گفت آري؛ گفت آن شه نيستي؟ كه فسون غيب را ماويستي؟ گفت آري آن منم؛ گفتا كه تو ني ز گل مرغان كني اي خوب رو؟ گفت آري؛ گفت پس اي روح پاك هرچه خواهي مي‌كني، از كيست باك؟ با چنين برهان كه باشد در جهان كه نباشد مر ترا از بندگان؟ گفت عيسي كه به ذات پاك حق مبدع تن، خالق جان در سبق كان فسون و اسم اعظم را كه من بر كر و بر كور خواندم، شد حسن بر كُه سنگين بخواندم، شد شكاف خرقه را بدريد بر خود تا به ناف بر تن مرده بخواندم، گشت حيّ بر سر لاشَي بخواندم، گشت شَي خواندم آن را بر دل احمق به وُدّ صدهزاران بار و درماني نشد سنگِ خارا گشت و زآن خو بر نگشت ريگ شد، كز وي نرويد هيچ كشت گفت حكمت چيست كآنجا اسم حق سود كرد، اينجا نبود آن را سبق؟ آن همان رنج است و اين رنجي، چرا او نشد اين را و آن را شد دوا گفت رنجِ احمقي قهرِ خداست رنج و كوري نيست قهر، آن ابتلاست ابتلا رنجي است كآن رحم آورد احمقي رنجي است كآن زخم آورد زاحمقان بگريز، چون عيسي گريخت صحبت احمق بسي خون‌ها بريخت اندك اندك آب را دزدد هوا وين چنين دزدد هم احمق از شما آن گريز عيسوي نه از بيم بود ايمن است او، آن پي تعليم بود! مثنوي معنوي- دفتر دوم power117th January 2008, 08:31 PMبازم سلام به همه من کلی شعر کردی هست که همه ش یه ذره شو بلدم تو نت هم نیس که گیرشون بیارم و بعید هم میدونم اینجام کسی باشه که کمک کنه (اگه بود بگین لطفا) =====> باید چیز دیگه ای بپرسم مال مولویه (نه بگم خیلی قشنگه فقط برام جالبه) این نه منم نه من منم (یه که عضلات گردنم هم آخرش هست ) (توی حالات عرفانی گفته ش معنی خاصی نداره) باطن و ظاهرم تویی من نه منم نه من منم - غایب و حاضرم تویی من نه منم نه من منم خلق نمود و بود تو من عدم وجود تو - عین مظاهرم تویی من نه منم نه من منم سایه و روشنم تویی گل تو و گلشنم تویی - منظر و ناظرم تویی من نه منم نه من منم نیستی از تو هست شد عالمی از تو مست شد - باده و ساغرم تویی من نه منم نه من منم قهر منی و الفتم نور منی و ظلمتم - مومن و کافرم تویی من نه منم نه من منم در سر من هوای تو خلوت دل سرای تو - شاهد و ساترم تویی من نه منم نه من منم ای تو سروربخش من مهری و نوربخش من - آیت با هرم تویی من نه منم نه من منم دکتر جواد نور بخش ali_123426th February 2008, 03:49 PMما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بردیم بردیم دل نیست .... دو بیتیه dina 200626th February 2008, 09:39 PMما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بردیم بردیم دل نیست .... دو بیتیه اين شعر کاملش در صفحه قبل گذاشته شده مجنون ز دري پاي کشيديم کشيديم اميد ز هر کس که بريديم بريديم دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند از گوشه بامي که پريديم پريديم رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود حالا که رماندي و رميديم رميديم کوي تو که باغ ارم روضه خلد است اکنون که ديديم نتوان گفت نديديم صد باغ بهار است و صلاي گل وگلشن خوش ميوه اين باغ نتوان گفت نچيديم که چشيديم سر تا به قدم تيغ دعاييم و تو غافل هان واقف دم باش رسيديم رسيديم وحشي سبب دوري و اين قسم سخنها آن نيست که ما هم نشنيديم شنيديم (وحشي بافقي) fafarijoon4th March 2008, 10:44 AMسلام پست خیلی جالب و قشنگیه "چو شو گیرم خیالت را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آید " اگه ممکنه شاعر رو هم دوست دارم بدونم کیه سپاسگذارم mahsa_2125th May 2008, 05:31 PMسلام پست خیلی جالب و قشنگیه "چو شو گیرم خیالت را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آید " اگه ممکنه شاعر رو هم دوست دارم بدونم کیه سپاسگذارم نسیمی کز بن ان کاکل ایو مرا خوشتر ز بوی سنبل ایو چو شو گیرم خیالت رو در اغوش سحر از بسترم بوی گل ایو بلا بی دل خدایا دل بلا بی گنه چشمم چرا دل مبتلا بی اگه چشمم نکردی دیده بونی چه دونستی دلم خوبان کجا بی دو چشمونت پیاله پرز می بی دو زولفونت خراج ملک ری بی همی وعده کنی امروز و فردا ندونوم مو که فردای تو کی بی (بابا طاهر) Yaser!5th July 2008, 12:01 AMکسی هست بدونه شاعر این شعر کیه :: ای سکوت لحظه هایم خالی از آواز تو آسمان مه گرفته خالی از پرواز تو خانه ای بی پنچره در انتهای کوچه ام باعث پایان این بی رونقی ها ناز تو dina 20065th July 2008, 12:36 AMکسی هست بدونه شاعر این شعر کیه :: ای سکوت لحظه هایم خالی از آواز تو آسمان مه گرفته خالی از پرواز تو خانه ای بی پنچره در انتهای کوچه ام باعث پایان این بی رونقی ها ناز تو عباسعلی کریمی میبدی ای سکوت لحظه هایم خالی از آواز تو آسمانی مه گرفته عاری از پرواز تو خانه ای بی پنجره در انتهای کوچه ام باعث پایان این بی رونقی ها ساز تو پر غرور با اصالت جاری جاوید من ای تمام بی نیازی ها درون ناز تو پشت پرده مانده ای قهرت خسوف واژه ها جنس شب های چو یلدای من از آغاز تو همسفر بی تو مسافر می رود در این سفر بی ترانه ، کوله باری خالی از ایجاز تو mehrrad30th August 2008, 05:05 PMشاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت؛ و نظر بر من درویش انداخت گفت: ” ‌ای ‌چشم ‌وچراغ‌همه‌شیرین‌سخنان! تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟ بنده‌ی من شو و برخور زهمه سیم تنان. کم‌تر از ذره‌یی نه‌یی. پست مشو! مهر بورز! تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان. بر جهان تکیه مکن! ور قدحی می‌داری شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.“ پیر پیمانه کش من – که روان‌اش خوش باد! گفتند ”پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان دامن دوست به دست آر وز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان“. با صبــا در چمــــن لاله، سحر می‌گفتم، که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان؟ گفت: ”حافظ! من و تو محرم این راز نه‌ام از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان!“ ما گدایان خیل سلطانیم mehrrad1st September 2008, 06:52 PMشاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت؛ و نظر بر من درویش انداخت گفت: ” ‌ای ‌چشم ‌وچراغ‌همه‌شیرین‌سخنان! تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟ بنده‌ی من شو و برخور زهمه سیم تنان. کم‌تر از ذره‌یی نه‌یی. پست مشو! مهر بورز! تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان. بر جهان تکیه مکن! ور قدحی می‌داری شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.“ پیر پیمانه کش من – که روان‌اش خوش باد! گفتند ”پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان دامن دوست به دست آر وز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان“. با صبــا در چمــــن لاله، سحر می‌گفتم، که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان؟ گفت: ”حافظ! من و تو محرم این راز نه‌ام از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان!“ ما گدایان خیل سلطانیم mehrrad3rd September 2008, 01:05 AMبا سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات ، این قطعه شعر از مثنوی مولوی را همیشه قبل از ادان ماه مبارک با صدای استاد شجریان می شنویم را به محضر دوستان تقدیم می نمایم اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد كـو خـورنده‌ي لــقمـه هاي راز شـــد لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب ســـوي خوان آسـمــاني كن شـــتاب گـر تــو اين انبان ز نـان خــالي كـــني پـر زگـــوهــــر هـــاي اجــــلالي كـــني طــفل جـان از شـير شــيطان بــاز كن بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلك انـــباز كــن چند خوردي چرب و شيرين از طـعــام امـــتحـــان كــن چـــند روزي با صــيام چــند شــب ها خواب را گشتي اسير يــك شـــبي بــيدار شــو دولـــت بـگير ما گدایان خیل سلطانیم امید پیترسون6th September 2008, 01:53 PM:pباران اینچنین دل مرا بردی باران دم به دم مرا تو آزردی:x: باران سرنوشتم را به یاد آور باران سرگذشتم را مکن باور من غریبی قصه پردازم چون غریقی غرق در رازم گم شدم در غربت دریا بی نشان و بی هم آوازم باز هم آمدی تو برسر راهم آی عشق میکنی دوباره گمراهم:(( :-< دیریست قلب من از عاشقی سیر است خسته از صدای زنجیر است خسته از صدای زنجیر است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! امید پیترسون6th September 2008, 02:25 PMمگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا بقیه اش را هرکس میدونه بنویسه. به نظرم بقیه اش این باشه: غم خوردن و بی وفایی کشیدن و بی محلی دیدن و غصه جمع کردن و دیوونه شدن و کارت به تیمارستان کشیدن و آخرشم خودکشی و مردن و!!!!! شوخی کردم. شعر خیلی قشنگی بود حال کردم. اما ببخشید بقیه اش رو نمی دونم. اگه فهمیدی برام بفرست امید:)) tabande24th September 2008, 01:06 PMسلام کی بقیه این شعر رو میدونه لطفاً اگه اسم شاعرشم میدونید بنویسید ای مهربانتر از برگ در بوسه های باران mehrrad25th September 2008, 02:27 AMبا سلام و عرض ارادت ، بیت شعری رو که مرقوم فرمودین از استاد محمدرضا شفیع کدکنی است که تقدیم می گردد: ضمناً این غزل رو خسرو آواز ایران استادشجریان خوانده است . اي مهربانتر از برگ، در بوسه‌هاي باران! بيداري ستاره، در چشم جويباران! آيينة نگاهت، پيوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران بازآ كه در هوايت، خاموشي جنونم، فريادها برانگيخت از سنگ كوهساران اي جويبار جاري! زين سايه برگ مگريز كاينگونه فرصت از كف، دادند بي‌شماران. گفتي: « به روزگاران مهري نشسته...» گفتم: بيرون نمي‌توان كرد « حتي » به روزگاران بيگانگي زحد رفت، اي آشنا مپرهيز زين عاشق پشيمان، سر خيل شرمساران پيش از من و تو بسيار، بودند و نقش بستند ديوار زندگي را زينگونه يادگاران وين نغمه محبت بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقي‌ست آواز باد و باران ما گدایان خیل سلطانیم fokus20th October 2008, 12:37 AMبنده بعضی شعرها به گوشم میخوره که کنجکاو میشم ببینم از کیه شاید برای دوستان هم پیش امده حالا یاری کنید این شعر از کیه؟ تا خدا هست و خدایی میکند عاشقان را خود هدایت میکند ؟؟؟؟ FREKANS18th November 2008, 06:44 PMاز چشمهای من پیاده شو با کفشهای کهنه و خاک آلودم همسفر باش آنها........ تجربه سفر را خوب میفهمند.... زیرا که پا به پای من دویده اند. FREKANS18th November 2008, 06:50 PMبا نام پرنده و پرواز زبان باز کرد و بر زمین مهربانی ها به راه افتاد که آفتاب و آیینه و یاس همبازیش بودند ........ آن گاه نیلوفرها و صمیمیت را با خود به مدرسه برد و خواست تا گیاه و پنجره هم سر مشق را بیاموزند . IRAN PARAST20th January 2009, 09:57 AMبرو ای بلبل شوریده که بی گلروئی نکشد گوشه‌ی خاطر سوی گلزار مرا naghmeirani20th January 2009, 11:10 PMبرو ای بلبل شوریده که بی گلروئی نکشد گوشه‌ی خاطر سوی گلزار مرا مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا / چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو / زاریم بین و ازین بیش میازار مرا چون در افتاده‌ام از پای و ندارم سر خویش / دست من گیر و دل خسته بدست آر مرا بی گل روی تو بس خار که در پای منست / کیست کز پای برون آورد این خار مرا برو ای بلبل شوریده که بی گلروئی / نکشد گوشه‌ی خاطر سوی گلزار مرا هر که خواهد که بیک جرعه مرا دریابد / گو طلب کن بدر خانه‌ی خمار مرا تا شوم فاش بدیوانگی و سرمستی / مست وآشفته برآرید ببازار مرا چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گوئی / دلق و تسبیح ترا خرقه و زنار مرا زاستانم ز چه بیرون فکنی چون خواجو / خاک را هم ز سرم بگذر و بگذار مرا خواجوی کرمانی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) IRAN PARAST21st January 2009, 08:41 AMغم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت naghmeirani21st January 2009, 02:23 PMنی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت حافظ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) IRAN PARAST22nd January 2009, 08:21 AMدسته های تو توانایی آن دارد ، _ که مرا ، زندگانی بخشد . naghmeirani22nd January 2009, 04:20 PMدسته های تو توانایی آن دارد ، _ که مرا ، زندگانی بخشد . دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی من به بی سامانی باد را می مانم من به سرگردانی ابر را می مانم من به آراستگی خندیدم من ژولیده به آراستگی خندیدم سنگ طفلی ، اما خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت قصه ی بی سر و سامانی من باد با برگ درختان می گفت باد با من می گفت : چه تهیدستی مرد " ابر باور می کرد من در ایینه رخ خود دیدم و به تو حق دادم آه می بینم ، می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟ هیچ من چه دارم که سزاوار تو ؟ هیچ تو همه هستی من ، هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟ همه چیز تو چه کم داری ؟ هیچ بی تو در می یابم چون چناران کهن از درون تلخی واریزم را کاهش جان من این شعر من است آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی راستی شعر مرا می خوانی ؟ نه ، دریغا ، هرگز باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی کاشکی شعر مرا می خواندی بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه بی تو سرگردانتر ، از پژوکم در کوه گرد بادم در دشت برگ پاییزم ، در پنجه ی باد بی تو سرگردانتر از نسیم سحرم از نسیم سحر سرگردان بی سرو سامان بی تو - اشکم -دردم - آهم آشیان برده ز یاد مرغ درمانده به شب گمراهم بی تو خاکستر سردم ، خاموش نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق نه مرا بر لب ، بانگ شادی نه خروش بی تو دیو وحشت هر زمان می دردم بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد و اندر این دوره بیدادگریها هر دم کاستن- کاهیدن- کاهش جانم - کم کم چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو ؟ بی تو مردم ، مردم گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی ، روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالازدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجیب !‌عاقبت مرد ؟ افسوس کاش می دیدم من به خود می گویم: " چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خکستر کرد ؟ " باد کولی ، ای باد تو چه بیرحمانه شاخ پر برگ درختان را عریان کردی و جهان را به سموم نفست ویران کردی باد کولی تو چرا زوزه کشان همچنان اسبی بگسسته عنان سم فرو کوبان بر خاک گذشتی همه جا ؟ آن غباری که برانگیزاندی سخت افزون می کرد تیرگی را در دشت و شفق ، این شفق شگرفی بوی خون داشت ، افق خونین بود کولی باد پریشاندل آشفته صفت تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب تو به من می گفتی : صبح پاییز تو ، نامیمون بود ! " من سفر می کردم و در آن تنگ غروب یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح دل من پر خون بود در من اینک کوهی سر برافراشته از ایمان است من به هنگام شکوفایی گلها در دشت باز برمی گردم و صدا می زنم : " ای باز کن پنجره را باز کن پنجره را در بگشا که بهاران آمد که شکفته گل سرخ به گلستان آمد باز کن پنجره را که پرستو می شوید در چشمه ی نور که قناری می خواند می خواند آواز سرور که : بهاران آمد که شکفته گل سرخ به گلستان آمد " سبز برگان درختان همه دنیا را نشمردیم هنوز من صدا می زنم : " باز کن پنجره ، باز آمده ام من پس از رفتنها ، رفتنها ؛ با چه شور و چه شتاب سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1212]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن