تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى جبرئيل با وحى به نزدم مى‏آمد، نخستين چيزى كه به من القا مى‏كرد، بسم اللّه‏...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798602933




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پنجاه سالگی 30 فیلم بزرگ (3)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 پنجاه سالگی 30 فیلم بزرگ (3)
پنجاه سالگی 30 فیلم بزرگ (3)   نويسنده:محسن گلتاش   16- خاطرات آن فرانک ( جرج استیونس)   فرانسیس گودریچ و آلبرت هَکِت که قبلاً اقتباس تئاتری «خاطرات آن فرانک» را نوشته بودند، برای نسخه سینمایی آن، فیلمنامه را نوشتند. تفاوت عمده ای که در نسخه تئاتری و سینمایی این اثر به چشم می خورد، این است که در فیلم با مدت زمان 170 دقیقه نوعی کندی در مضمون داستان احساس می شود و دیالوگ ها به بیننده تحمیل می شوند، در حالی که در نمایشنامه جایی برای تصورات تماشاگر وجود ندارد. البته آثار جرج استیونس همیشه مورد تعریف و تمجید با احتساب زمان های طولانی بوده اند. این فیلم داستان واقعی یک خانواده یهودی طی جنگ دوم جهانی در آمستردام است که خودشان را از ترس نازی ها پنهان می کنند که بر مبنای خاطرات آن فرانک جوان در سال های هولوکاست نوشته شده است. با نمایشنامه ای که برنده جایزه پولیتز شده بود، بخصوص برای تماشاگران اروپایی که خاطره دردناک روزهای اروپایی اشغال شده توسط آلمان نازی را هرگز فراموش نمی کنند، دیدن خاطرات آن فرانک یادآور حقایقی بود که رنج، ویرانی و مرگ را بخش اعظم گذشته خود می دانستند. موفقیت نمایشنامه موجب شد تا فاکس قرن بیستم در بیستم مه 1957 قراردادی را با اوتو فرانک، پدر و تنها بازمانده تمام اعضای خانواده امضا کند و فیلمبرداری با سه میلیون دلار بودجه در بهار سال بعد آغاز شود. امید بر این بود که بازیگران اصلی در اجرای تئاتری در فیلم همان نقش ها را ایفا کنند. از میان آن ها ژوزف شیلدکروت و گوستی هیوبر دعوت را پذیرفتند، اما سوزان استراسبرگ که نقش آن فرانک را بازی کرده بود، دعوت را نپذیرفت. بنابراین جست و جو برای انتخاب یک بازیگر مناسب شروع شد. ابتدا به ناتالی وود پیشنهاد شد که او هم از پذیرش طفره رفت. انتخاب اول شخص اوتو فرانک، آدری هپیرن بود که از قضا تولدش مصادف با سال تولد آن فرانک بود و ضمناً در هلند تحت اشغال قوای نازی طی سال های جنگ زندگی کرده بود. او " خاطرات آن فرانک" را به محض انتشار در سال 1947 به زبان هلندی خوانده و بسیار متاثر شده بود. به رغم یک ملاقات خصوصی که آدری هیپرن با اوتو فرانک در همین زمینه داشت، او هم نقش را نپذیرفت، زیرا احساس می کرد برای بازی در نقش یک دختر نوجوان، مسن است، ضمن آن که تجربه تلخ جنگ برایش بسیار آزاردهنده بود. به هر حال هپبرن تا هنگام مرگ فرانک در سال 1980 با وی دوست بود و پشتیبان بنیاد آموزشی آن فرانک در بریتانیا شد. بالاخره بعد از جست و جوهای زیاد نقش اصلی به میلی پرکینز نوجوان و مدل واگذار شد. بقیه بازیگران نیز همان هایی بودند که از قبل انتخاب شده بودند. جرج استیونس که مقدار زیادی فیلم های خبری از اردوگاه های اسرا پس از شکست آلمان گرفته بود، آشنایی خاصی با فضای اسارت و تنگنا نشان می دهد و فیلم پر از لحظه های تعلیق برانگیز است. 17- خشم و هیاهو ( مارتین ریت)   چهارمین اثر نویسنده برجسته آمریکایی ویلیام فاکنر یکی از نوول های شاخص قرن بیستم است که در سال 1929 منتشر شد. مفهوم عمیق خودآگاهی، مردم شناسی و وجدان که قبل تر در آثار نویسندگانی چون جیمز جویس و ویرجینیا وولف مطرح شده بود، در این کتاب مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. نقدهای بسیار مثبت ادبی به فروش روز افزون کتاب کمک کرد و بعدها بخش هایی از دروس دبیرستانی و دانشگاهی در ایالات متحده آمریکا را شامل شد. فیلمسازان نیز از دیرباز در فکر برگردان سینمایی این کتاب بوده اند تا این که چنین فرصتی نصیب مارتین ریت شد و او با توجه به علاقه وافری که به محتوای داستان داشت، نبوغ خود را به کار گرفت و موفق شد تا اثری ماندگار و در جهت ارزش آن ارائه دهد. داستان خشم و هیاهو در یک شهر کوچک جنوبی می گذرد. تنش در خانواده ای که تنها میراث واقعی آنان اصالت گم شده ای است که هر یک از آن ها را به بیراهه می کشاند. می توان بخشی از ارزش فیلم را مدیون فیلمنامه اش دانست که در آن به درستی روح کتاب حفظ شده است. عنوان نوول برگرفته از بخشی از پرده پنجم نمایشنامه " مکبث" ( ویلیام شکسپیر) است. خانواده کامپسن تشکیل شده است از دو برادر که اولی یک الکلی ضعیف النفس ( جان بیل) و دومی یک احمق خاموش ( جک واردن) است، به علاوه یک خواهر( مارگارت لیتون) که دختری بی بندوبار است. پدر آن ها پس از مرگ همسر و قبل از مرگ خودش، پسر خوانده ای ( یول براینر) را به اعضای خانواده اضافه کرده و نام فامیل خود را به وی می دهد. به دلیل ناهنجاری فرزندان تنی، آقای کامپسن در وصیتش پسر خوانده اش را عهده دار و قیم اعضای خانواده می کند و وی کنترل ملک ویرانی که به جای مانده است را بر عهده می گیرد. یکی دیگر از افرادی که در این خانواده تحت قیومیت قرار می گیرد، دختر نامشروع مارگارت لیتون ( جوان وودوارد)، دختری است مستأصل که نتوانسته جایگاهی مطمئن در پناه خانواده بیابد. دختری که مادرش او را از دوران طفولیت رها و به پدرش واگذار کرده بود، اکنون در خانواده کامپسن به دنبال پناهی امن می گردد. براینر به خاطر حفظ ارزش های اجتماعی سعی بر آن دارد که خانواده را به هر طریق که شده، انسجام دهد. برای نیل به این هدف، مبارزه سختی را با هر یک از آنان در پیش می گیرد، آدم هایی که در قید و بند اخلاقیات نیستند و برخلاف مصالح اجتماعی زندگی می کنند. مشکل سازترین آنان دختر مارگارت است که رفتار نابهنجار او سنگینی فیلم را به دوش می کشد. مارتین ریت کارگردانی بود که بازیگرانش را وادار می کرد تا نبوغ خود را در آثارش بروز دهند و برای رسیدن به این هدف زمینه را برای بازیگر آماده می کرد. این قضیه تفاوتی در نوع فیلم نداشت، می توانست خشم و هیاهو باشد یا ماجراهای یک مرد جوان، هاد یا مرد. در این فیلم نیز مهم ترین شاخصه، بازی بازیگران آن است که به همراه میزانسن های سنجیده کارگردان به خوبی توانسته روح اثر را منتقل کند. 18- دنیای آپو ( ساتیا جیت رای)   دنیای آپو سومین و آخرین قسمت سه گانه آپو است، درباره پسری به نام آرپو در بنگال اوایل قرن بیستم. بیشترین قسمت های قصه فیلم در کلکته می گذرد. آپو( سومیترا چارترجی ) یک فارغ التحصیل بی کار است که در یک اتاق اجاره ای در کلکته زندگی می کند. معلمش توصیه می کند تا وی برای ادامه تحصیل به دانشگاه برود، اما او به خاطر تنگدستی، قادر به این کار نیست. آپو سعی می کند شغلی پیدا کند تا بتواند هزینه تحصیلش را تأمین کند. اشتیاق اصلی او نوشتن نوولی است از زندگی خودش تا روزی آن را منتشر کند. یک روز او دوست قدیمی اش پولو را می بیند. پولو با چرب زبانی او را تشویق می کند برای یک سفر به دهکده اش او را همراهی کند تا در مراسم ازدواج پسر خاله اش با آپارنا ( شارمیلا تاگور) شرکت کند. در روز عروسی متوجه می شوند که تازه داماد در وضعیت نامتعادل روانی است. مادر عروس به رغم اعتراض پدر ازدواج را منتفی می کند. او وسایر روستایی ها معتقدند که طبق رسم و رسوم هندوها، عروس جوان باید قبل از ساعت تعیین شده مراسم، عروسی کند، در غیر این صورت، باید تا پایان عمرش ازدواج نکند. پیشنهاد ازدواج با عروس ابتدا به آپو می شود. او طفره می رود و بالاخره با توصیه های پولو، قبول می کند تا با دختر ازدواج کند و او را از سرنوشت شومی که در انتظارش است، نجات دهد. بعد از انجام مراسم ازدواج، آپو به اتفاق آپارنا به آپارتمان مسکونی اش در کلکته باز می گردد. آن ها زندگی را با پیوندی عاشقانه در کنار هم آغاز می کنند، در حالی که آپو متصدی یک شغل می شود. اما روزهای خوب این زوج زمانی که آپارنا در حال زایمان می میرد، به پایان می رسد. آپو مجبور است مسئولیت سرپرستی از پسرش را بر عهده بگیرد. اما ماجرا در این جا تمام نمی شود. آپو از مسئولیتش در مقام یک پدر شانه خالی می کند و سرگرم سفر به گوشه و کنار هندوستان می شود و بچه را در اختیار والدین مادری کودک می گذارد. ضمناً آپو دست نوشته های نوول ناتمامش را که سال ها برای نوشتن آن صرف وقت کرده بود، دور می ریزد. سال ها بعد، پولو، کاجال فرزند آپو را می بیند که به دور از تربیتی سالم، وحشی و بی بندو بار بزرگ شده است. او پس از مدتی جست و جو، آپو را که در یک معدن سنگ کار می کند، پیدا کرده و این بار از او می خواهد تا مسئولیت پدر بودن و تربیت فرزندش را به دوش بکشد. آپو واقعیت زندگی را می پذیرد و به نزد کاجال باز می گردد. کاجال که تا آن موقع پدرش را ندیده بود، وی را به عنوان پدر نمی پذیرد. اما به منزله دوست پدرش او را قبول می کند. آن دو به اتفاق هم به کلکته بر می گردند و زندگی تازه ای را شروع می کنند. دنیای آپو بیش از هر فیلم دیگری محصول هندوستان، موفق به دریافت جوایز بین المللی شده است. در جایی که حجم سینمای هند را با آن همه تولید، فقط فیلم های تجاری، سراسررقص و آواز با داستان های مشابه هم و بدون محتوا اشغال کرده بود، وجود کارگردانی متفکر و متفاوت همچون ساتیاجیت رای، موهبت بود. جهان سینما با دیدگاه هنری اش رای را قبول داشت و برای او احترام خاصی قائل بود. 19- ریوبراوو ( هوارد هاکس )   هوارد هاکس بعد از اتمام تحصیل از دانشگاه کورنل، خلبان هواپیماهای شکاری در جنگ اول جهانی شد. از سال 1920 در سمت مدیر تهیه وارد کار سینما شد. بعد از آن به مقام دستیار کارگردان رسید و چند فیلمنامه نوشت. از سال 1926 مستقلاً به کارگردانی مشغول شد. هاکس از آن کارگردان های با تجربه هالیوود بود که اعتقاد داشت برای ساختن یک فیلم خوب لازم است کارگردان حداقل از یک بازیگر کارکشته استفاده کند. او قبل از کارگردانی ریوبراوو نیز آثار درخشانی داشته است. از آن جمله می توان به صورت زخمی، گروهبان یورک، داشتن و نداشتن، رود سرخ، آسمان بزرگ، آقایان مو طلایی ها را ترجیح می دهند و... اشاره کرد. ریوبراوو در میان آثار بزرگ هاکس قرار دارد. کلانتر شهرک ریوبراوو، جان تی. چنس ( جان وین) یک قاتل به نام جو بردت را در زندان کلانتری نگه داشت و منتظر است تا مارشال ایالتی برسد و جو را به دست نمایندگان قانون بسپارد. برادر جو یک گله دار قدرتمند به نام ناتان بردت است که سعی دارد به هر طریقی برادرش را از زندان آزاد سازد. چنس یک مرد الکلی به نام دود ( دین مارتین) را به عنوان معاون و یک ششلول بند جوان و چابکدست به نام کلرادو رایان ( ریکی نلسن) را اجیر می کند تا در مقابل دارودسته ناتان بردت به او کمک کنند. محافظت از زندان برعهده استامپی، یک پیرمرد شَل و غرغرو ( والتر برنان) است. در این میان از راه رسیدن یک زن زیبا به نام فدرز (انجی دیکینسن) که به مرور نسبت به چنس تعلق خاطر پیدا می کند، ماجرا را پر رنگ تر می کند. ریوبراوو به طور کلی به عنوان یکی از بهترین های هاکس همیشه در محور مباحث شاهکارهای سینمای وسترن بوده است و آن را از مؤلفه های آشکار وی برشمرده اند. او بعدها دو وسترن دیگر با عناوین الدورادو(1967) و ریولوبو(1970، آخرین فیلمش) را کارگردانی کرد که درونمایه آن ها همان ریوبراوو بود. اگر از محتوای بخش های مختلف ریوبراوو صرف نظر کنیم و به کلی گویی های هاکس دقت شود، متوجه می شویم که زیر لایه آثار وی از اصولی که منحصر به خودش بود، بهره برده اند، مانند مردسالاری و این که در آثارش مردان باید چالش های مختلفی را پشت سر بگذارند و در پایان خود را باز یابند. ولی اگر بخواهیم جزئیات را عمیق تر بنگریم، همچون آثار فورد، آثار هاکس نیز نیاز به تجزیه و تحلیل بیشتر دارند. ریوبراوو نوعی واکنش در برابر سرظهر/ ماجرای نیمروز ( فرد زینه مان) بود. در واقع هاکس داستان کلانتر تنها را به روش خودش بیان می کند. در ماجرای نیمروز یک کلانتر ( گری کوپر) وقتی مورد تهدید قرار می گیرد، مانند مرغی که سر از تنش جدا کرده باشند، به این طرف و آن طرف می رود و تقاضای کمک می کند، اما تمام آن هایی که می توانند مثمر ثمر باشند به او جواب منفی می دهند. از نظر هاکس، این تیر به سنگ خوردن ها، توهین تلقی می شد و آزاردهنده بود. بنابراین در ریوبراوو او به گونه ای متفاوت عمل می کند. کلانتر بدون این که خود را ببازد، عزت نفس اش را حفظ کرده و دست تمنا برای کمک به سوی هیچ کس دراز نمی کند. آن چند نفری هم که او را یاری می دهند، در واقع وی استخدام کرده است. این جمله از هوارد هاکس بارها نقل شده است:« قصد من شکستن تمام قواعدی است که باید شکسته می شدند.» همانند جان فورد از آثار هاکس نمی شود به آسانی عبور کرد. هاکس کارگردانی بود که توانایی خارق العاده اش در پروراندن یک داستان ساده، او را کارگردان محبوب سینماگران کرده بود. او را کارگردان محبوب منتقدان فرانسه می دانستند، اما سال ها گذشت تا منتقدان آمریکایی مهر تایید به او زدند. در سال 1974 اسکار افتخاری دستاوردهای هنری را به او دادند و در سال 1977 در پال اسپرینگ کالیفرنیا در گذشت. هاکس در میان اساتید دوران سپری شده، بخشی از میراث سینما به شمار می رود. 20- زیبای خفته ( والت دیزنی)   در قلب هر افسانه دیزنی، اساسی ترین دلبستگی های زندگی جای دارد، همبستگی، تلاش و خانواده. قهرمان کارتون های دیزنی همیشه با خطرات بزرگ مبارزه می کنند تا به هدف برسند یا به اصالت شان بازگردند یا در نهایت به مرحله یک انسان کامل برسند. در این مبارزه طبیعت نیز سهم بسزایی دارد و بالاخره همه چیز به خوبی پایان می پذیرد. این مفهوم مشترک در تمام انیمیشن های کمپانی والت دیزنی مشترک است، چه آن هایی که در زمان زنده بودن عمر والت ساخته شده بودند و چه آن هایی که بعد از مرگ نامبرده تا امروز ساخته شده اند. موضوعات به کار گرفته شده در این انیمیشن ها را باید بدون زمان دانست، زیرا در گذر دهه ها و شاید قرن ها طراوت شان را محفوظ نگه می دارند. زیبای خفته نیز از این الگوها جدا نیست. با اقتباس از قصه ای به قلم چارلز پراولت و اضافاتی توسط شش فیلمنامه نویس، فیلمنامه به واحد تولید سپرده شد. در دنیای افسانه ای پریان، شاهزاده خانم تازه متولد شده ای را پرنسس اُرُرا نام می گذارند. اُرُرا در رم باستان نام الهه سپیده دم بوده که زندگی پدر و مادرش را پر از تابش نور خورشید کرده بود. در مراسم نام گذاری او، سه پری برای تبریک حضور می یابند؛ فلورا پری اول، به نوزاد زیبایی را هدیه می دهد، فااونا پری دوم، موسیقی را به وجود او هدیه می کند، ولی قبل از آن که مِری وِدِر پری سوم هدیه خود را بدهد، یک جادوگر خبیث به نام مافیشنت ناگهان در مراسم حاضر می شود و با خشم از این که او را برای مراسم دعوت نکرده بودند، پرنسس را طلسم می کند. به این صورت که اگر پرنسس قبل از طلوع شانزده سالگی اش دوک چرخ نخ ریسی را با انگشت لمس کند، خواهد مرد. خوشبختانه هدیه مِری وِدِر، طلسم را ضعیف می کند. بنابراین به جای مرگ، اُرُرا به خواب عمیقی خواهد رفت تا زمانی که با بوسه عاشق واقعی اش بیدار شود. گر چه شاه استفان، پدر اررا دستور سوزاندن تمام چرخ های نخ ریسی در قلمرو حکومتش را می دهد، پری ها می دانند که بالاخره نفرین مافیشنت کار خود را خواهد کرد. در دهه پنجاه هنوز خبری از کامپیوتری شدن سیستم های نقاشی و رنگ آمیزی انیمیشن ها نبود. افراد زیادی در این زمینه زحمت می کشیدند و نقاشی ها و سپس رنگ آمیزی را با دست انجام می دادند، در نتیجه مثلاً برای ساختن همین انیمیشن زیبای خفته یک دهه استودیو در حال تلاش بود. کار فیلمنامه در سال 1951 شروع شد. صداگذاری در سال 1952 انجام شد و تولید انیمیشن از سال 1953 تا 1958 به طول انجامید. موسیقی فیلم به طریقه استریوفونیک که عمدتاً باله ای از چایکوفسکی به همان نام بود در سال 1957 ضبط شد. زیبای خفته در سلسله انیمیشن های دیزنی آخرین فیلمی بود که در آن طرح و نقاشی مستقیماً روی صفحات سلولوئید پیاده می شد. از کارتون بعدی استودیو یعنی 101سگ خالدار دیزنی از چاپ به شیوه زیراکس برای انتقال نقاشی ها از کاغذ به سلولوئید استفاده کرد. دیزنی می خواست تصاویری زنده متاثر از هنر قرون وسطی ارائه دهد، بنابراین این فیلم در قالب و سبک انیمیشن های به دفعات ساخته شده آن ها نبود. با توجه به این که دیزنی قبلاً دو بار در کارتون های سپید برفی و هفت کوتوله و سیندرلا از مضمون آشنای جن و پری استفاده کرده بود، این مرتبه قصد داشت با به کارگیری یک شیوه متفاوت تصویری اثری منحصر و مستقل آفریده باشد. با استفاده از سوپرتکنی رامای 70، به پس زمینه ها و حاشیه به مراتب بیش از کلیه انیمیشن هایی که قبل از زیبای خفته ساخته شده بود، توجه شده است. هزینه فیلم آن گونه که در زمان نمایشش اعلام شد، شش میلیون دلار بوده است. سیندرلا (1950)، آلیس در سرزمین عجایب (1951)، پیتر پن (1953)، بانو و ولگرد (1955) سایر محصولات دیزنی در دهه پنجاه را تشکیل می دهند. زیبای خفته چیزی همانند یک رنسانس در دنیای انیمیشن ایجاد کرد و اعتبار امپراتوری والت دیزنی را صد چندان کرد. 21- زیر آفتاب سوزان ( رنه کلمان)   زیر آفتاب سوزان بر اساس نوول " آقای ریپلی با استعداد" نوشته پاتریشیا های اسمیت با شرکت آلن دلون در اولین نقش اصلی خود بود ( چند سال قبل همین داستان به عنوان اصلی خود دوباره ساخته شد). نسخه اول محصول فرانسه و نسخه جدید محصول آمریکا است. آلن دلون در نقش تام ریپلی ظاهر می شود: مردی جوان، زیرک و خوش قیافه که به دنبال دوست ثروتمندش فیلیپ گرین لیف ( موریس رُنه) به ایتالیا فرستاده می شود تا او را به آمریکا بازگرداند و عهده دار تشکیلات تجاری پدرش شود. فیلیپ قصد برگشتن ندارد و تام فقیر در کنار دوست متمولش اوقات شیرینی را سپری می کند. دو رفیق روزها را به ولخرجی و شب ها را به میگساری می گذرانند، در حالی که دوست دختر فیلیپ، مارگ ( ماری لافوره) آن ها را همراهی می کند. موقعیت، ثروت و دوست دختر فیلیپ، تام را وسوسه می کند و موجب دغدغه فکری او می شوند. بالاخره ارتباط آن دو به مشاجره لفظی می انجامد تا این که طی گردش با یک قایق تفریحی، فیلیپ، تام را ترک می کند و او را ساعت ها زیر آفتاب تنها می گذارد. تام نقشه ای طرح می کند تا فیلیپ را بکشد و هویت وی را سرقت کند. در ابتدا تام طرح دوستی با مارگ را می ریزد و نقشه خود را به طور سطحی به فیلیپ می گوید، اما فیلیپ گفته های تام را نوعی شوخی تلقی می کند و از تام جزئیات نقشه را سؤال می کند. ناگهان فیلیپ مشکوک و هراسان می شود و از تام می خواهد تا درمقابل دریافت مبلغی پول او و مارگ را تنها بگذارد. تام می گوید که در صورت عملی کردن برنامه اش پول به مراتب بیشتری نصیبش خواهد شد. بالاخره وانمود به پذیرفتن پیشنهاد فیلیپ می کند، ولی بین آن دو درگیری ایجاد می شود. تام، فیلیپ را به قصد مرگ کتک می زند، جسد او را به آب می اندازد و خود به ساحل بر می گردد. زیر آفتاب سوزان مورد تایید منتقدان قرار گرفت و از بازیگر اولش آلن دلون، ستاره ساخت. هنوز هم بعد از گذشت نیم قرن از آن فیلم، به خوبی یاد می شود، حتی توسط فیلمسازی چون مارتین اسکورسیزی. فیلم مذکور بسیار شبیه و نزدیک به نوول خودش بود. حال و هوا و بخصوص در شخصیت سازی برای تام ریپلی. بسیاری از مفسران سینمایی حتی خانم های اسمیت، نویسنده نوول، شخصیت پردازی آلن دلون را کاملاً نزدیک به آن چه در ذهنش بوده است، می داند. آلن دلون ریپلی مردی است با جاذبه جادویی که دروغ می گوید، تقلب می کند و بدون ذره ای پشیمانی، بهترین دوستش را به قتل می رساند. در کتاب به طور ضمنی اشاره بر این دارد که ریپلی نسبت به دوستش احساس همجنس گرایی دارد. این موضوع حاشیه ای به کلی در فیلم حذف شده است. به هر حال تفاوت هایی بین کتاب و فیلم به چشم می خورد که مهم ترین آن جان سالم به در بردن ریپلی از دست پلیس ایتالیا است. با وجود این که فیلم های رنه کلمان همخوانی با آثار سایر فیلمسازان مطرح آن سال های فرانسه نداشت و در فیلم هایش غالباً استانداردهای کلیشه ای در نظر گرفته می شد، او را از کارگردانان شایسته سینمای فرانسه می دانستند. تهیه کنندگان آمریکایی حاضر بودند برای فیلم های کلمان سرمایه گذاری کنند ( از آن جمله می توان به آیا پاریس می سوزد؟ اشاره کرد) و در عین حال منتقدان هم آثار او را تایید می کردند. 22- ژنرال دلارووره ( روبرتو روسلینی)   نمی توان این فیلم را بهترین اثر روبرتو روسلینی دانست، ولی قطعاً می توان آن را چشمگیرترین بازی ویتوریو دسیکا به حساب آورد. دسیکا همانند اورسن ولز بعد از کارگردانی یک اثر هنری ترجیح می داد که در یک فیلم تجاری یا غیر هنری صرفاً به خاطر تأمین مخارج زندگی شرکت کند. ژنرال دلارووره را باید در ردیف فیلم های هنری دسیکا دانست. گر چه 130 دقیقه برای یک فیلم پردیالوگ زمانی طولانی است، اما فیلم ضمن حفظ ارزش های سینمایی اش جنبه سرگرم کننده هم دارد. ژنو سال 1943. گریمالدی ( دسیکا) یک مرد شیاد و حقه باز است که در ارتش ایتالیا خود را یک کلنل جا زده است، به منظور اخاذی و به دست آوردن پول از خانواده آدم هایی که توسط نازی ها به زندان رفته اند. او یک بار لو می رود و گشتاپو از همین فرصت استفاده کرده و با او معامله ای می کند، به این صورت که او را نمی کشد. اگر خودش را به جای ژنرال دلارووره رهبر نیروهای مقاومت که اخیراً توسط نازی ها کشته شده، جا بزند. بنابراین گریمالدی را به زندان می فرستند و این تصور را برای مردم به وجود می آورند که ژنرال دلارووره زنده و در زندان است. ژنرال دلارووره فیلمی است که در زمان اکران چندان که شایسته بود مورد تایید قرار نگرفت. ویتوریو گریمالدی، مردی است که چندان خوب نیست و آن قدر هم بد نیست که سزاوار مرگ باشد و تنها تلاشش مانند هر کس دیگر در آن روزها، زنده ماندن و امرار معاش است. این شخص با چنین مشخصاتی مجبور است توقعات نیروهایی که به وی مسلط هستند را بی چون و چرا برآورده کند. طبق دستوری که به او داده شده، گریمالدی در زندان خود را ژنرال دلارووره قهرمان به دیگران معرفی می کند، اما به مرور زمان شخصیت دلارووره به وی تلقین شده و در وجود او جا می افتد. در یکی از صحنه های کلیدی فیلم، وقتی زیر یک بمباران سنگین قرار می گیرند، او بر سر سایر هم سلولی هایش فریاد می کشد و آنان را ترغیب می کند و همانند یک رهبر شجاع مایه دلگرمی شان می شود. سپس برای زنده ماندن شروع به دعا و ستایش می کند. در همین سکانس دو سه دقیقه ای مفهوم شجاعت به مراتب تاثیرگذارتر از بسیاری از فیلم های حادثه ای هیجانی به بیننده منتقل می شود و در همان حال است که البته گریمالدی می فهمد خودش کیست و همچنین ژنرال دلارووره که بوده است؟ در بخش های پایانی گریمالدی در قالب ژنرال مرده چنان فرو می رود که نامه ای خطاب به همسر ژنرال می نویسد و او را برای استقامت بیشتر تشویق می کند، سپس با میل و اراده، خود را تسلیم جوخه اعدام آلمانی ها می کند تا نمادی برای مقاومت سایر ایتالیایی ها شود. یک فیلم داستان توانمند درباره بلوغ فکری انسان، خودشناسی و از خود گذشتگی در شرایط ناهموار. ضمناً گریزی هم به جنبه وطن پرستی ایتالیایی ها زده شده است. 23- سرنوشت یک انسان ( سرگئی باندارچوک )   در سینمای اتحاد جماهیر شوروی سابق و در میان فیلم های میهن پرستانه ای که با محوریت جنگ دوم جهانی ساخته شد، بهترین شان این ها بودند: وقتی لک لک ها پرواز می کنند، چهل و یکمین، حماسه یک سرباز، نامه ای که هرگز فرستاده نشد و سرنوشت یک انسان. مضمون تمام این فیلم ها خدمت و تابعیت مطلق یک فرد روسی در قبال اجتماع و از همه بالاتر میهن خود اوست. او در این راه جان، مال و حتی معبود خود را فدا می کند ( یک نمونه آشکار: آخرین سکانس فیلم چهل و یکمین). بازنگری و کنترل تمامی این فیلمنامه ها قبل از ساخته شدن توسط مقامات ذیربط حزب کمونیست انجام می شد، سپس دولت کمونیستی در آن سرمایه گذاری می کرد و پخش کننده هم مُس فیلم بود. این قبیل فیلم ها با قیمت بسیار ارزان به کشورهای دیگر فروخته می شد، زیرا آنان می خواستند به این طریق جهانیان از همبستگی و اتحاد مردم شوروی با خبر شوند و این یکی از روش های تبلیغاتی آنان بود. البته فیلم های بسیار دیگری در شوروی سابق ساخته می شد با موضوع کارگر و کشاورز محوری که مخصوص نمایش در جوامع مربوطه بود و آن ها را در سینماهایشان به نمایش نمی گذاردند. ناگفته نماند اغلب این گونه فیلم ها و همان هایی که در بالا نام شان ذکر شد، سیاه و سفید ساخته می شدند. سرنوشت یک انسان داستان مردی تنها به نام آندری سوکولوف ( سرگئی باندارچوک) را شامل می شود که خانواده اش را طی سال های قحطی از دست داده است. او با دختری پرورشگاهی آشنا می شود که این آشنایی منجر به ازدواج می شود و آن ها صاحب سه فرزند می شوند، اما آتش جنگ جهانی زندگی آنان را به نابودی می کشاند. آندری روانه جبهه می شود و به اسارت دشمن در می آید. بعد از بازگشت از اسارت در می یابد که همسر و دو دخترش در اثر بمباران دهکده محل اقامت شان کشته شده اند و تنها پسرش نیز در آخرین روزهای جنگ به قتل رسیده است. تمهیداتی که در فیلم های روسی مرتبط با جنگ جهانی می بینیم، تکرار همان چیزهایی است که بارها مطرح شده اند. این فیلم ها قهرمان پردازی نیستند، در صورتی که سعی به ایجاد همذات پنداری در بیننده می کنند. همگی پس زمینه های سیاسی و اجتماعی بعد از انقلاب سرخ را به بیننده تفهیم می کنند. بالاتر از همه، کلی گویی فیلم به بهانه نشان دادن زندگی و احوال مردم در آن محدوده خاص تاریخی است. این نوع سینمای روسی با آن چه در اواخر دهه بیست، یعنی در زمان آیزنشتاین و پودوفکین پیشگام و بالنده بود، کاملا متفاوت است و ما هیچ ردپای اصولی در این جا نمی بینیم. از جایی دیگر وقتی مخاطبان از دیدن فیلم های مربوط به جنگ خسته شدند، روس ها از این برهه بیرون آمده شانس و سرمایه خود را برای ساختن یکی از عظیم ترین (و طولانی ترین) اپیک های تاریخ سینما، یعنی جنگ و صلح باز هم به کارگردانی سرگئی باندارچوک آزمودند که ماحصل آن موفقیت آمیز بود. بعدها به مدد نوآورانی چون کوزینتسف و یوتکه ویچ، اقتباس های سینمایی از نمایشنامه های تئاتری از جمله " هملت" و " اتللو" و " شاه لیر" نیز توسط آنان موفق بود. به هر حال سرنوشت یک انسان بدون آن که نیازی به تفسیر بخش های مختلف آن باشد، در شرایطی که در آن کشور پهناور یک اقلیت یا حزب سیاسی همه ارکان را تحت کنترل داشت، تنها نتیجه ای را که عاید تماشاگرانش می کند، این است که بگوید میهن یک عنصر پرستیدنی است که در راه آن باید حتی اجتماع را فدا کرد و متجاوز با هر ایده ای دشمن قلمداد می شود و وظیفه همگان است که با شدت هر چه تمام تر با آن دشمن مبارزه شود. قهرمان در فیلم های جنگی روسی، انجام وظیفه می کرد. در صورتی که در سینمای غرب، قهرمان در جنگ هدفش افتخار بود، به عنوان مثال صلیب آهنی ( سام پکین پا). به هر حال سرنوشت یک انسان را بی نیاز از بررسی و شناخت به عنوان یک فیلم آموزنده باید نشست، تماشا کرد و میهن پرستی را از آن آموخت! 24- سلیمان و ملکه سبا ( کینگ ویدور)   دهه پنجاه اوج سال هایی بود که اقتباس های سینمایی از روایت های انجیل و تورات باب شده بود که البته این موضوعات در آن سال ها جنبه سیاسی هم داشت. اضافه گویی در بیان داستان و دیالوگ های ساختگی از مشخصه های این گونه فیلم ها بود، مضافاً به این که استودیوها از صرف هزینه های کلان مضایقه نمی کردند. موضوع سامسون و دلیله در تورات فقط به چند صفحه محدود می شود، در صورتی که به مدت دو ساعت فیلم سینمایی توسط سسیل ب. دومیل ساخته شد. یکی از این فیلم ها سلیمان و ملکه سبا به کارگردانی کینگ ویدور بود که فیلمنامه اش از کتابی نوشته کارن ویلیامز اقتباس شده بود. موسیقی فیلم توسط ماریو ناشیمبنه با اضافاتی توسط آهنگساز و رهبر بزرگ موسیقی مالکوم آرنولد ساخته شد. مدیر فیلمبرداری فردی یانگ و تصویربرداری به طریقه تکنی راما بود. در سرزمین اسرائیل باستان، پسران پیامبر داودشاه، آدوینا ( جرج ساندرز) فرزند ارشد و سلیمان ( یول براینر) پسر کوچک بود. وقتی داود، سلیمان را در منصب جانشین بعد از خود انتخاب می کند، آدوینا به او حسادت می ورزد و به منظور تصاحب تاج و تخت، علیه سلیمان توطئه می کند. ضمن این که ملکه سرزمین سبا ( جینالولوبریجیدا) هم با مصریان برای غلبه بر قوم بنی اسرائیل متحد می شود. سلیمان و ملکه سبا آخرین فیلمی بود که کینگ ویدور کارگردانی کرد. فیلم در اسپانیا که آن سال ها دارای لوکیشن های ایده آل برای حماسه های تاریخی بود، فیلمبرداری شد. با توجه به موفقیت ده فرمان سه سال قبل و بن هور که همان سال روی پرده آمد، سلیمان ... فقط توانست به یک موفقیت نسبی از لحاظ فروش برسد. بودجه فیلم با هزینه های تلف شده اش بالغ بر شش میلیون دلار شد. همان طور که اشاره شد، تهیه کنندگان از هیچ هزینه ای برای ساخت این قبیل آثار فروگذار نمی کردند و همواره با بهره گیری از بهترین گروه در خلق آن ها تلاش می کردند. ابتدا تایرون پاور نقش سلیمان را ایفا کرد. پس از چندی ضمن فیلمبرداری بخش هایی از فیلم در مادرید، پاور بعد از یک مبارزه ششمیرزنی با ساندرز، در اثر حمله قلبی درگذشت، در حالی که قسمت های اعظم فیلم ساخته شده بود. سپس یول براینر جای پاور را گرفت و صحنه های مربوطه تکرار شد. همین قضیه هزینه فیلم را سنگین تر از رقم پیش بینی شده کرد. حرکات و لهجه ایتالیایی بازیگر بسیار زیبای فیلم جینالولو بریجیدا، نامتعارف و گاهی خنده دار جلوه می کرد، اما به هر حال حماسه های پر خرج، نیاز به ستارگان روز داشت. بریجیدا را صرفاً به خاطر جاذبه جنسی اش در فیلم شرکت دادند. می بینیم در سکانسی که ملکه سبا مجلس ضیافتی به منظور اغوای سلیمان بر پا می کند، فضای اروتیک خلق شده، اصل موضوع را تحت الشعاع قرار داده و به فراموشی سپرده است. طبق آنچه در فیلم مذکور روایت شده، کمبودهای عمده ای نسبت به آن چه در کتب مقدس، به ویژه قرآن مجید آمده است، دیده می شود. مثلاً هیچ اشاره و نشانه ای از این که سلیمان زبان حیوانات را می فهمیده و مرغی با نام هدهد با او مکالمه می کرده است، وجود ندارد. تنها در دو مورد است که سلیمان شخصیت پیامبر گونه دارد. بار اول در مورد نوزادی است که دو زن ادعای مادر بودن او را دارند و بار دوم در بخشی است که سپاه سلیمان توسط مصریان شکست سختی خورده است. در این هنگام از جانب خداوند به او وحی می رسد:« به نفرات بازمانده از لشکرت بگو سپرهای خود را صیقل دهند». 25- سواره نظام ( جان فورد )   اینگمار برگمان او را بزرگ ترین کارگردان جهان می دانست. با هر معیاری فورد یکی از بزرگترین کارگردانانی است که سینما به خود دید، به منتقدانی که در آن سال ها جزء به جزء سکانس های فیلم های فورد را تفسیر و تشریح می کردند، " منتقد فوردشناس" لقب می دادند. مؤلفه های فورد از یک طرف دارای مفاهیم عمیقی هستند که نیاز به موشکافی و تشریح دارند و از طرف دیگر دارای جاذبه های هنری مردم پسند هستند، در حالی که او همیشه نسبت به قواعد و ضابطه های فیلم های صرفاً کلیشه ای بی اعتنا بود. سواره نظام با شرکت جان وین، ویلیام هولدن و کنستانس تاورز بر اساس نوولی به همین نام نوشته هارولد سینکلر ساخته شد. فیلم بر مبنای یک ماجرای اتفاق افتاده در دوران جنگ های داخلی آمریکا در سال 1863 است. یک نیروی 1700 نفری از سواره نظام شمالی به رهبری کلنل جان مارلو ( جان وین) مأموریت می یابند تا از شمال رودخانه می سی سی پی حرکت کنند، صدها هایل راه را بپیمایند، به پشت خط نیروهای کنفدراسیون نفوذ کنند و انبار تدارکات دشمن را در قرارگاه نیوتن نابود کنند. قبل از شروع جنگ، مارلو مهندس ساختن خطوط آهن بوده است. این سربازان را یک جراح ارتشی همراهی می کند. سرهنگ هنری کندال ( ویلیام هولدن) که در شرایط انجام وظیفه و وحشت جنگ به سر می برد. او دائماً در حال بگومگو و درگیری با فرمانده است. نگاه فورد به سواره نظام که مربوط به جنگ های انفصال می شود، آن چنان شخصی است که به طور مسلم کسانی را که حتی اطلاعات مختصری درباره تاریخ جنگ های داخلی آمریکا و سواره نظام داشته باشند، متعجب می کنند. در این فیلم هم به همان طرز تفکری که قبلاً از فورد می شناختیم باز می گردیم و مانند اکثر قهرمانان فیلم هایش، آدم هایی را می بینیم با افکار متضاد که ضرورت خدمت به میهن را پذیرا شده اند و تا پای جان فداکاری به خرج می دهند، ولی انگیزه های شخصی موجب می شود تا در ماهیت امنیتی که همان جامعه به آن ها بخشیده است، تردید کنند و راه خود را بروند. در این جا هم فورد دو قهرمان متضاد را کنار هم قرار داده است، از جانبداری خودداری می کند و تصمیم های اخلاقی آن ها را به خودشان وامی گذارد. از نظر مفسران، فورد قبل از آن که شیفته حقایق تاریخی شود، سعی می کرد تا از وقایع تاریخی، تحلیل شخصی خود را برای مخاطبان خاص سینما ارائه دهد. شکی نیست که موضوع علاقه فورد تاریخ بود، ولی نه تاریخ به مفهوم متعارف بازگویی وقایع پیشین، بلکه تاریخ از دیدگاهی که برداشت های شخصی را از وقایع باز بگذارد، بنابراین فورد تاریخ را بر اساس هدف خود و با نگاهی مختصر به واقعیت شخصیت ها بازسازی می کرد. 26- شمال به شمال غربی ( آلفرد هیچکاک )   تمام شیفتگان سینما به سبک خاص آلفرد هیچکاک آشنا هستند، تردیدی نیست که هیچکاک تبحر و مهارتی استثنایی در ساخت و پرداخت تصویر داشت. فیلم هایی که وی طی زندگی هنری اش ساخت، از هر حیث مبین ذوق و سلیقه تحسین برانگیز او در خلق تصویرهای بسیار سنجیده ای است که نه تنها از نظر زیبایی، بلکه از مفاهیم خاص هیچکاکی آکنده اند. شمال از شمال غربی یک نمونه آشکار از یک شاهکار مسلم در تمام معیارهای سنجش است. شمال به شمال غربی مانند بسیاری از فیلم های هیچکاک، درباره موضوع اشتباه و سعی در رهایی مورد بررسی قرار می گیرد. مردی بی گناه متهم می شود و به خاطر جرمی که مرتکب نشده، محکوم به مجازات است. راجر تورنهیل ( کری گرانت) مردی است تا اندازه ای بی قید، اما خوش برخورد که به طور تصادفی به جای یک مامور دولتی به نام کاپلان گرفته می شود. تورنهیل توسط ماموران دشمن ربوده شده و تا پای مرگ پیش می رود، سپس به طور ناخواسته در قتل یک دیپلمات سازمان ملل متحد گرفتار می شود. او از یک طرف مورد تعقیب پلیس و از طرف دیگر تحت تعقیب دشمن قرار می گیرد و به شیکاگو می گریزد. در واقع این عمل را در حال نا امیدی انجام می دهد، به امید آن که کاپلان واقعی را بیابد و بدین گونه بی گناهی خودش را به اثبات برساند. تورنهیل در حین فرار در قطاری با زنی به نام ایو کندال ( اوا مری سنت) آشنا می شود و ایوا را وادار می کند تا به او کمک کند. اگر از بیننده ای سوال شود که یکی از تکان دهنده ترین صحنه های آثار هیچکاک را نام ببرد، به احتمال زیاد سکانس دلهره آور و ناراحت کننده قتل جنت لی در بیمار روانی یا سکانس تعقیب کری گرانت در فضای باز و خلوت بیابان به وسیله هواپیمای مسلح در شمال به شمال غربی را به خاطر می آورد. سال هاست این دو فصل را در مدارس سینمایی تجزیه و تحلیل می کنند. این سکانس اخیر به عنوان نمونه ای برجسته و مشخص از شالوده هنر هیچکاک که ایجاد فضایی اضطراب آور و پرتعلیق است، همیشه مورد بحث بوده و بعدها فیلم های متعددی از روی آن ساخته شده است، از جمله در روسیه با عشق دومین فیلم از سری جیمز باند ها که به طور مشخص نظیر، همان بخش تعقیب با بالگرد تکرار شده است. از جهاتی دیگر، مهارت هیچکاک در هنر تدوین، کنترل ریتم ها و تمپوی تصاویر فیلم هایش قرار داشت، همانند آوازه خوانی که هم نُت را می شناسد و هم تسلطی کامل به دستگاه های موسیقی دارد. به همین خاطر او موفق می شود ذهن تماشاگر را در تجربه قهرمان فیلم درگیر و سهیم کند. هیچکاک برای انتقال هنرش، اصول اساسی تدوین، با هدف اندیشه سازی را یکی از مبانی کلیدی در کارهایش قرار می داد. او تمام اجزای صحنه ها را در فیلم نامه دکوپاژ شده اش طراحی می کرد. انتقال عشق، هوس و عواطف به گونه ای مختلف در آثارش به چشم می خورد. یک نمونه کامل و مثال زدنی از تصویر سازی ذهنی، وارد شدن قطار به داخل تونلی تاریک در آخرین لحظات فیلم مورد بحث است. 27- صبح به خیر ( یا سوجیرو ازو)   نگاه صبح به خیر از جهتی به غرب زدگی در ژاپن اواخر دهه پنجاه و از جهتی دیگر به پژواک های بعد از جنگ در اجتماعات این کشور است. فیلم عمدتاً بر زندگی روزانه اجتماعی کوچک متمرکز است و این که تا چه حد افراد آن اجتماع بر یکدیگر تاثیر گذار هستند. همچنین نشان دهنده تاثیر سخن است، به طوری که حتی بیان یک حرف کوچک می تواند موجب تسهیلات در جریان زندگی روزمره شود یا بر عکس روند رو به جلوی زندگی را کُند کند. دو پسر بچه از والدین شان می خواهند که برای آن ها تلویزیون بخرند. والدین ابتدا ترتیب اثر به خواست بچه ها نمی دهند، در حالی که بچه ها مرتب اصرار و پافشاری بر خواسته شان می کنند. این جریان موجب آزردگی و عصبانیت والدین می شود و بالاخره آن ها دستور می دهند که بچه ها باید ساکت شوند. در نتیجه بچه ها ساکت می شوند و به نشانه اعتراض لب از صحبت کردن مطلقاً فرو می بندند. حتی از گفتن کوتاه ترین کلمات که ادای " صبح به خیر" به همسایه هاست، اجتناب می ورزند. صبح به خیر یکی از فیلم های پر محتوا و در ضمن سرگرم کننده یاسوجیرو ازو کارگردان بزرگ ژاپنی است که گر چه مضمون فیلم در قیاس با سایر درام های این کارگردان از جمله فیلم های برتر داستان توکیو (1953) و یک بعد از ظهر پاییزی (1962) ساده به نظر می رسد، اما نباید ساده انگارانه به آن نگاه کرد. شرایط و شخصیت ها تماماً سر راست و بدون پیچیدگی هستند، ضمن این که فرصت به بیننده داده می شود تا به درون شخصیت ها راه پیدا کند. نگاه فیلمساز به مسائلی است که ارزش توجه به آن ها در زمان خود حائز اهمیت و هدف دار بود، بنابراین نمی توان صبح به خیر را در موازین امروزی فیلمی بدون زمان دانست. پسران نوجوان به گونه باورپذیری عهده دار جلو بردن خط سیر داستان هستند. تقسیم بندی سکانس ها با اصول فیلمنامه نویسی تطابق دارد، نقش ها به درستی تقسیم شده و سهم بازیگران کلیدی مساوی است. شخصیت بزرگسالان در عین سادگی، جلب توجه می کند و به خوبی بازی شده اند. شخصیت مادربزرگ و خاله دو برادر که هر یک منظور خاصی را دنبال می کنند، جالب ترین است. در تماشای مجدد این فیلم می توان به پیام های پنهان آن در ارتباط ها و صحبت ها پی برد و این که می فهمیم ساده ترین مسائل زندگی غالباً دشوارترین آن ها هستند. صبح به خیر با حفظ روح بچه گانه اش به همان اندازه که سرگرم کننده است، اندیشمندانه هم است. نمونه بی نقصی از سینمای بعد از جنگ ژاپن که در سال تهیه اش، به دور از تقلید، همچون آثار ارزنده سینمای مستقل امروزی بود. 28- ماجرا ( میکل آنجلو آنتونیونی)   سال ها پیش کتابی منتشر شد در معرفی صد نفر از بزرگ ترین کارگردانان سینما. در آن کتاب از آنتونیونی به علاوه فلینی و ویسکونتی در مقام سه غول بزرگ سینمای ایتالیا یاد شده است. این کتاب در طول سال ها به دفعات تجدید چاپ شد و هر بار در چاپ بعدی، دو یا سه کارگردان حذف می شدند و نام های دیگر جایگزین می شد، ولی کارگردان های فوق همچنان در صدرِ ترین های سینمای ایتالیا ماندگار شدند. آنتونیونی را در میان تعاریف بسیار شاعر عشق، تشویق، تنهایی و از خود بیگانگی لقب داده اند. این ها از جمله مفاهیمی است که در تحلیل تمام فیلم های او مشترک است. آثار آنتونیونی بدون کم و کاستی متعلق به سینمای هنری است. سینمایی که از ادبیات مدرن پیروی می کند. فاصله گیری از کلیشه ها و ساختارها با حفظ مبانی ذکر شده، آنتونیونی را تا هنگام مرگ در ردیف نخست سینماگران ناب هنری قرار می دهد. تنها موردی که در آثار او ضعیف می آمد قله زابریسکی بود که خودش در گفت و گو با انزو بیاجی، روزنامه نگار ایتالیایی چنین گفت:« قله زابریسکی با تمام بحث هایی که برانگیخت، شدیداً به من لطمه زد. تقصیر خودم بود که در برخورد با مسائل آمریکا بدون داشتن تجربه کافی و زندگی کردن در آن جا، خوش بین و ساده لوح بودم. باید داخل مسائل بود تا بتوان آن ها را بیان کرد و نشان داد.» ماجرا درباره دو زن جوان، آنا ( لی ماساری) وکلودیا ( مونیکا ویتی) است که می خواهند با یک قایق تفریحی به گردش بروند. با همراه کردن ساندرو ( گابریل فرزتی) عشق زندگی آنا، این سه نفر به اتفاق دو زوج ثروتمند رُمی عازم لیسابیانکا جزیره آتشفشان خیز و تقریباً بدون سکنه، واقع در سواحل سیسیل می شوند. در آن جا آنا، بی حوصلگی و ناخشنودی خود را نشان می دهد. بعد از خواب کوتاهی روی صخره ها، آن ها بیدار می شوند و متوجه ناپدید شدن آنا بدون هیچ نشانه ای می شوند. ابتدا رنجیده خاطر می شوند و سپس نگران از این که بر سر آنا چه آمده است. آن ها همه جا را می گردند و بالاخره از پدر آنا که یک دیپلماتیک است کمک می خواهند. پدر آنا فوراً برای پیدا کردن دخترش با هلیکوپتر و کشتی پلیس، جزیره را می گردند. پس از چند روز آنان به زندگی عادی خود باز می گردند، در حالی که پیدا نشدن آنا باعث آشنایی ساندرو و کلودیا شده است. کلودیا به خاطر این دوستی از سویی شادمان است و از سوی دیگر از این که ماحصل از دست دادن بهترین دوستش موجب ارتباط با ساندرو شده، احساس گناه می کند. روی پشت بام یک کلیسا، ساندرو از کلودیا تقاضای ازدواج می کند. از این تقاضای ناگهانی، کلودیا شگفت زده می شود و نمی تواند جواب صریحی به ساندرو بدهد. چندی نمی گذرد که کلودیا، ساندرو را با یک دختر هرزه می بیند... نمایش ماجرا در جشنواره کن (1960) موجب هو و جنجال منفی در میان تماشاگران شد و حتی آنتونیونی سالن نمایش را ترک کرد. اما در نمایش دومش در همان جشنواره جایزه ویژه هیأت داوران را دریافت کرد. بعد از آن هم به شدت مورد توجه مخاطبان هنر دوست قرار گرفت. آنتونیونی در مؤلفه هایش که همگی شخصیت محور هستند، عبور انسان گرفتار در قلاب زندگی را به گونه ای محسوس و کند نشان می دهد. تفسیرهای بسیاری درباره رمز و راز ناپدید شدن آنا شده است، از جمله آن که راجر ابرت قضیه را به شخصیت های فیلم ربط می دهد. آدم هایی که هیچ قید و بندی در روابط شان وجود ندارد و شخصیت های متزلزلی که در مرز نابودی قرار دارند. ماجرا در زمره آثار ارزنده هنری، پیشگام در طرفداری از تساوی حقوق زن و مرد و عمدتاً زن محور بود. آنتونیونی همین ایده را به گونه ای ممتد وتماتیک در کارهای بعدی اش شب، کسوف و صحرای سرخ تکرار کرد. شخصیت سازی دقیق از آدم های افسرده و سرگردان در خلاء هایی بیکران و فضا سازی ماهرانه، دلیل تمجید از نگرش این فیلمساز روشنفکر بوده است. 29- ناگهان تابستان گذشته ( جوزف ل منکیه ویتس )   " ناگهان تابستان گذشته" عنوان یک نمایش تک پرده ای ست نوشته تنسی ویلیامز، نمایشنامه نویس پر آوازه آمریکایی که در هفتم ژانویه 1958 همراه با یک نمایشنامه یک پرده ای دیگر از ویلیامز به نام " چیز گفته نشده " در برادوی بر صحنه آمد. عنوان جمعی این دو نمایش تئاتری " منطقه باغ" بود، اما "ناگهان تابستان گذشته" آن چنان گُل کرد که از آن موقع تاکنون هر چند وقت یک بار روی صحنه می آید. این نمایشنامه که در اصل از دو تک گویی طولانی تشکیل شده بود، یکی از واضح ترین نمایش های منظوم ویلیامز است. عناصر اصلی نمایشنامه" ناگهان تابستان گذشته"، انحراف و طمع است، تم های آشنایی که بارها در آثار ویلیامز تکرار شده اند. همین تم در فیلم مذکور بسیار ظریف و هوشمندانه نیز پیاده شده است. همجنس گرایی و همنوع خواری محور اصلی نمایشنامه بود. در نسخه سینمایی موضوع همنوع خواری حذف شد و فقط از حد اشاره فراتر نمی رود. آن چه را در فیلمنامه برای سینمایی کردن اثر به آن افزوده اند را به قول منتقد مجله " ورایتی" نمی توان امتیاز مثبتی برای فیلم دانست. موضوع فیلم درباره مادری فداکار ( کاترین هپبرن) و فرزندش سباستین است. پسرک یک همجنس گرا و مادر، دلاله محبت برای فرزندش است. وقتی مادر به سن پیری می رسد و از انجام چنان خدمتی به پسرش ناتوان می شود، این وظیفه را بر عهده دختر خاله فرزندش، هالی ( الیزابت تیلور) واگذار می کند. در این جا سوال این است که آیا هالی برای این عمل یک فرد خام محسوب می شود یا یک گناهکار وقیح؟ سباستین طی مسافرتی به اروپا به طرز مشکوکی می میرد. مادر سعی دارد با سرپوش گذاردن روی همجنس خواهی پسرش، از او در منزلت یک هنرمند بزرگ یاد کنند. وی ظاهراً برای از بین بردن خاطره تلخ مرگ سباستین، های را برای عمل جراحی لوبوتوفی (قطعه برداری مغزی برای درمان بیماری های روانی) روانه بیمارستان می کند. عمل جراحی مونتگمری کلیفت است تا دریابد که آیا آن گونه که مادر ادعا �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2078]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن