تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به زيادى نماز و روزه و حج و احسان و مناجات شبانه مردم نگاه نكنيد، بلكه به راستگويى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804697569




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگينامه امام كاظم (علیه السلام) (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زندگينامه امام كاظم (علیه السلام) (2)
زندگينامه امام كاظم (علیه السلام) (2)   نويسنده :فرزين نجفي پور   نيرنگهاي هارون و تظاهر او به دينداري ‏:   چنانكه در قسمت پيش گفتيم با آنكه زمامداران اموي و عباسي در منحرف ساختن حكومت اسلامي از محور اصلي خود، و جبهه‏بندي در برابر خاندان پيامبر ، باهم مشترك بودند ، ولي اين تفاوت را داشتند كه خلفاي اموي - به استثناي معاويه و يكي دو نفر ديگر - چندان ارتباطي با رجال و دانشمندان ديني نداشتند و در كار آنان زياد مداخله نمي ‏كردند ، بلكه بيشتر به امور مالي كشور و امثال اينها مي ‏پرداختند و علما و دانشمندان اسلامي را غالباً - به حال خود وا مي ‏گذاشتند ، ازينرو حكومت آنان از وجهه ديني بر خور دار نبود/ولي هنگامي كه بساط حكومت امويان برچيده شد و عباسيان روي كار آمدند، قضيه برعكس شد: حكومت رنگ ديني به خود گرفت، كوشش براي بهره‏برداري از عوامل مذهبي به نفع حكومت آغاز گرديد، و تظاهر به دينداري و ارتباط و تماس با رجال و دانشمندان اسلامي ، مخصوصاً در زمان خلفاي نخستين عباسي ، رواج يافت . علت اين امر آن بود كه عباسيان نمي ‏خواستند تنها به عنوان زمامدار سياسي شناخته شوند، بلكه مي ‏خواستند در عين زمامداري ، وجهه ديني و رنگ مذهبي نيز به خود بگيرند تا از اين رهگذر، از احترام در افكار عمومي بر خور دار گردند(46). نمونه‏هاي زيادي از تظاهر خلفاي عباسي به دينداري و جلب عواطف مذهبي مردم در دست است كه گوياي كوششهاي مزورانه آنان در جهت كسب وجهه ديني مي ‏باشد. «جرجي زيدان» مي ‏نويسد: « خلفاي عباسي ، خلفاي فاطمي مصر، خلفاي اموي اندلس، به علّت برخوداري از رنگ ديني ، در برابر بسياري از مشكلات پايدار شدند. به همين گونه، دوام حكومتهاي غيرعرب مانند حكومت عثماني كه جنبه ديني يافته بودند ، بيش از ساير حكومتها بوده است...» اينان براي آنكه در نظر مردم عوام محبوبيت پيدا كنند ، دائماً مقام خود را بالا برده خود را بنده مقرب درگاه خدا ، و حكومت خود را حكومت مبعوث از جانب خدا معرفي مي ‏كردند/«جرجي زيدان» در زمينه نفوذ تبليغات فريبنده خلفا در ميان عوام و ميزان باور مردم به اين سخنان، اضافه مي ‏كند: «...تا آنجا كه (مردم) مي ‏گفتند: خلافت عباسيان تا آمدن مسيح از آسمان دوام مي ‏آورد و اگر خلافت عباسي منقرض شود، آفتاب غروب مي ‏كند! باران نمي ‏بارد! و گياه خشك مي ‏شود!(مقصود جرجي زيدان البته سنيان است، زيرا شيعيان از ابتدا خلفاي ثلاث و اموي و عباسي و عثماني و غيره را غاصب خلافت مي ‏دانستند و به آنان عقيده نداشتند مترجم)/خلفاي عباسي هم اين گزافه‏ها را به خود پسنديدند، حتي هارون كه مرد چيز فهمي بود و در زمان او فرهنگ اسلامي ترقي كرده بود، از اين تملّقها خوشش مي ‏آمد...و اگر در دوره ترقي و عظمت اسلام، خلفا آن قدر تملق پسند باشند، معلوم است كه در دوره فساد، موهومات جاي حقيقت را مي ‏گيرد و متملقان و چاپلوسان پيش مي ‏آيند و فرمانروايان و پادشاهان، از حرف، بيش از عمل خشنود مي ‏شوند. از آنرو است كه همين چاپلوسان، «متوكل» عباسي را سايه خداوند (اعليحضرت ظل الله) مي ‏خواندند و مي ‏گفتند: اين سايه رحمت، براي نگهداري مردم از سوزش گرما از طرف آسمان گسترده شده است! و شاعر درباري چاپلوس «ابن هاني »، «المعز» فاطمي را چنين مي ‏ستايد: «آنچه تو اراده كني به وقوع مي ‏پيوندد، نه آنچه قضا و قدر اراده كنند، پس فرمان بده و فرمانروايي كن كه «واحد قهار» تو هستي »!!(47) (چه فرمان يزدان چه فرمان شاه!!) ولي در ميان عباسيان شايد كمتر كسي به اندازه هارون به اين قسمت توجه مي ‏كرد و كمتر كسي به اندازه او از اين تظاهرها بهره‏برداري مي ‏نمود/ هارون اصرار عجيبي داشت كه به تمام اعمال و رفتارش رنگ ديني بدهد. او روي تمام جنايتها و عياشيهاي خود سرپوش ديني مي ‏گذاشت و همه را با يك سلسله توجيهات، مطابق موازين ديني قلمداد مي ‏كرد/مي ‏گويند: او در يكي از سالهاي خلافتش به مكه رفت. در اثناي انجام مراسم حج براي پزشك مسيحي خود ، «جبريل بن بختيشوع»، دعاي بسيار مي ‏كرد. بني هاشم از اين موضوع ناراحت شدند. هارون در برابر اعتراض آنان كه: اين مرد، ذمّي است و مسلمان نيست و دعا در حق او جايز نمي ‏باشد، گفت: درست است ولي سلامت و تندرستي من در دست او است ، و صلاح مسلمانان در گرو تندرستي من! بنابراين خير و صلاح مسلمانان بر طول عمر و خوشي او بسته است و دعا در حق او اشكالي ندارد!(48)منطق هارون، منطق عجيبي بود. طبق منطق او تمام مصالح عالي جامعه اسلامي در وجود او خلاصه مي ‏شد و همه چيز مي ‏بايست فداي حفظ جان او شود، زيرا طبق اين استدلال، او تنها يك زمامدار نبود، بلكه وجود او براي جامعه اسلامي ضرورت حياتي داشت! شايد تصور شود كه توجيه تمام اعمال و رفتار فردي مثل هارون، با منطق دين، كار دشواري است، ولي او با استخدام و خريدن تني چند از قضات و فقهاي مزدور و دنياپرست آن روز، راه را براي توجيه اعمال خود، كاملاً هموار كرده بود. شوراي قضائي !:   يكي از نمونه‏هاي بارز فريبكاري و تظاهر هارون به دينداري ، جريان شهادت و قتل «يحيي بن عبدالله» است. «يحيي بن عبدالله» نواده امام حسن ، يكي از بزرگان خاندان هاشمي و چهره ممتاز و برجسته‏اي به شمار مي ‏رفت و از ياران خاص امام صادق عليه‏السلام - و مورد توجه آن حضرت بود(49). يحيي در جريان قيام «حسين شهيد فخّ » بر ضد حكومت ستمگر عباسي ، در سپاه او شركت داشت و از سرداران بزرگ سپاه او محسوب مي ‏شد. او پس از شكست و شهادت حسين، با گروهي به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت. مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروي قابل توجهي تشكيل دادند. هارون «فضل بن يحيي برمكي » را به سپاهي به ديلم فرستاد. فضل پس از ورود به ديلم، به دستور هارون باب مراسله را به يحيي باز كرده وعده‏هاي شيرين داد و به و او پيشنهاد امان كرد. يحيي كه بر اثر توطئه‏هاي هارون و فضل نيروهاي طرفدار خود را در حال تفرق و پراكندگي مي ‏ديد، ناگزير راضي به قبول امان شد. پس از آنكه هارون امان نامه‏اي به خط خود به او نوشت و گروهي از بزرگان را شاهد قرار داد، يحيي وارد بغداد شد. هارون ابتدائاً با مهرباني با او رفتار كرد و اموال فراواني در اختيار او گذاشت، ولي پنهاني نقشه قتل او را كشيد و او را متهم ساخت كه مخفيانه مردم را دور خود جمع كرده در صدد قيام بر ضد او است، امّا چون امان‏نامه مؤكّد و صريحي به او داده بود، قتل او بسهولت مقدور نبود، ازينرو تصميم گرفت براي نقض امان‏نامه، فتوايي از فقها گرفته براي اقدام خود مجوز شرعي ! درست كند، لذا دستور داد شورايي مركب از فقهأ و قضات با شركت «محمد بن حسن شيباني »، «حسن بن زياد لؤلؤي »، و «ابوالبَخْتَري» (50) تشكيل گردد تا در مورد صحت يا بطلان امان‏نامه رأي بدهند(51). همين كه شواري قضائي تشكيل شد، ابتدأاً «محمد بن حسن» كه دانشمند نسبتاً آزاده‏اي بود و مثل استادش «ابو يوسف» خود را به هارون نفروخته بود(52)، امان نامه را خواند و گفت: امان‏نامه صحيح و مؤكدي است و هيچ راهي براي نقض آن وجود ندارد(53)/ابوالبختري آن را گرفت و نگاهي به آن انداخت و گفت: اين امان‏نامه باطل و بي ‏ارزش است! يحيي بر ضد خليفه قيام كرده و خون عده‏اي را ريخته است، او را بكشيد، خونش به گردن من! هارون از اين فتوا فوق‏العاده خوشحال شد و گفت: اگر امان‏نامه باطل است، خود، آن را پاره كن، ابوالبختري آب دهان در آن انداخت و آن را پاره كرد! هارون يك ميليون و ششصد هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضأ منصوب نمود!(54) ولي «محمد بن حسن» را به جرم اين رأي ، مدتها از دادن فتوا ممنوع ساخت(55) و به استناد به اصطلاح اين شوراي قضائي ! يحيي را به قتل رسانيد(56)/فتواي مصلحتي !چنانكه اشاره شد يكي از قضات خود فروخته «قاضي ابو يوسف» بود كه از طرف هارون «قاضي القضات»(57) بود. او هميشه ملازم هارون بود و با قدرت استدلال و نيروي توجيهي عجيب خود، روي اعمال نارواي هارون سرپوش ديني گذاشته با يك سلسله توجيهات، آنها را منطبق با موازين ديني وانمود مي ‏كرد. در اينجا به عنوان شاهد، به دو نمونه اشاره مي ‏شود: 1- هارون در اوائل خلافت خود، عاشق يكي از كنيزان پدر خود (مهدي) شد. هنگامي كه به او اظهار عشق كرد، كنيز گفت: از اين كار صرفنظر كن، زيرا پدرت با من همبستر شده است (و من زن پدر تو محسوب مي ‏شوم). هارون كه شيفته او شده بود و نمي ‏توانست دست از او بر دارد، ابو يوسف را احضار نموده جريان را با او در ميان گذاشت و از او چاره‏جويي كرد/ابو يوسف با خونسردي پاسخ داد: مگر هر ادعايي كه يك كنيز مي ‏كند، بايد پذيرفته شود؟ گوش به حرف او نكن، زيرا او كنيز راستگويي نيست!(58)(در صورتي كه بر اساس موازين فقه اسلامي در اين گونه موارد، اعتراف خود زن مورد قبول و ملاك عمل است). فريب وجدان‏:   2- روزي هارون از آشپز مخصوص خود خواست غذايي از گوشت شتر جوان تهيه كند. پس از صرف غذا، «جعفر برمكي » گفت: هرلقمه خليفه از اين غذا چهار صد هزار درهم تمام مي ‏شود! وقتي هارون از اين مطلب اظهار تعجب كرد، جعفر برمكي توضيح داد كه چون مدتي پيش، خليفه چنين غذايي خواسته بود و در آن هنگام تهيه نشده بود، از آن تاريخ، هر روز يك شتر جوان براي آبدارخانه دربار خلافت كشته مي ‏شود و مجموع بهاي آنها تا كنون، بالغ بر چهار صد هزار درهم است! هارون كه بيت‏المال مسلمانان را صرف عياشيها و تجمل‏پرستيهاي بي ‏حساب خود مي ‏نمود و هرگز از آن همه اسراف و ريخت و پاش اموال مسلمانان محروم و زحمتكش خم به ابرو نمي ‏آورد، اين بار در نقش يك فرد دلسوز و با وجدان! از شنيدن اين مطلب اظهار ناراحتي كرد و دستور داد به اصطلاح براي جبران اين كار، چندين ميليون (درهم) ميان فقرا به عنوان صدقه تقسيم شود! در حالي كه اين مبلغ نيز از مال شخصي او نبود، بلكه از بيت‏المال مسلمانان بود كه مي ‏بايست به طور عادلانه در ميان مسلمانان تقسيم شود و هرگز عنوان صدقه و بخشش خليفه و امثال آن، نمي ‏توانست مجوز چنين عملي باشد/در هرحال، خبر به گوش ابو يوسف رسيد. ابو يوسف كه فلسفه وجودي او در دستگاه هارون، در چنين مواردي جلوه‏گر مي ‏شد، طرح جالبي براي توجيه عمل خليفه ريخت و به همين منظور نزد هارون رفت و علت ناراحتي او را پرسيد. هارون جريان را تعريف كرد. ابو يوسف رو به جعفر نموده پرسيد: آيا گوشت اين شترها تلف مي ‏شد يا مردم آن را صرف مي ‏كردند؟ جعفر (كه گويا به هدف ابو يوسف پي برده بود) پاسخ داد: مردم مصرف مي ‏كردند / ابو يوسف با خوشحالي صدا كرد: مژده باد بر خليفه كه به ثواب بزرگي رسيده‏اند، زيرا اين همه گوشتي كه در اين مدت تهيه شده به مصرف مسلمانان رسيده و خداوند وسيله انجام چنين صدقه بزرگ را براي خليفه فراهم ساخته است!(59) آري گوشت شترهايي كه براي سفره خليفه كشته مي ‏شد، و پيش از آنكه گنديده شود، و جلوي سگهاي بغداد بريزند، احياناً به چند نفر گرسنه مي ‏دادند، در منطق ابو يوسف صدقه محسوب مي ‏شد! و آنچه هارون انجام داده بود، صدقه و عمل نيك بود، نه اسراف و به هدر دادن مال مسلمانان! و خالي كردن بيت‏المال تحت عنوان «صدقه» و بخشيدن روغن ريخته به اين و آن! باتوجه به حقايقي كه گفته شد، ميزان دشواري كار پيشواي هفتم موسي بن جعفر عليه‏السلام - بخوبي روشن مي ‏گردد، زيرا آن حضرت با خليفه فريبكاري مثل هارون مواجه بود كه چهره اصلي خود را در وراي يك سلسله تظاهرها، نيرنگها و رياها پنهان نموده بود و خود را خليفه عادل و با ايمان معرفي مي ‏كرد. پيشواي هفتم براي آنكه اين پرده‏هاي حيله و تظاهر و نيرنگ را پاره نموده ماهيت پليد او را به همه نشان بدهد، ناگزير از تلاش و مبارزه پيگير و تبليغ بي ‏امان بود و براستي اگر شخصيت ممتاز و عظمت انكارناپذير پيشواي هفتم نبود، پيروزي در چنين مبارزه‏اي مورد ترديد مي ‏نمود. علي بن يقطين؛ كارگزار امام در دربار هارون‏: «علي بن يقطين»يكي از شاگردان برجسته و ممتاز پيشواي هفتم بود. علي ، شخصي پاك و گرانقدر بود و در محضر امام هفتم از موقعيت ويژه‏اي بر خوردار بود. او در جهان تشيع داراي احترام و ارزش فوق‏العاده است(60). علي در سال 124 در اواخر حكومت بني اميه در «كوفه» چشم به جهان گشود. پدر او يقطين از طرفداران عمده عباسيان بود، به همين جهت «مروان حمار» (خليفه وقت اموي ) مي ‏خواست او را دستگير كند، و او متواري شد. همسر يقطين در غياب او، درو فرزند خود «علي » و «عبيد» را همراه خويش به مدينه برد. پس از سقوط حكومت بني اميه و روي كار آمدن عباسيان، يقطين به كوفه باز گشت و به «ابوالعباس سفاح» پيوست. همسر او نيز همراه فرزندان به كوفه بر گشت(61)/باري علي بن يقطين در كوفه پرورش يافت و در جرگه شاگردان پيشواي هفتم قرار گرفت. مقام علمي علي بن يقطين‏:   به گواهي دانشمندان علم رجال و مورخان، علي از ياران و شاگردان برجسته پيشواي هفتم بوده و از محضر آن حضرت بهره‏ها برده و احاديث فراواني نقل كرده است ولي از امام صادق عليه‏السلام - جز يك حديث نقل ننموده است(62). او، هم داراي شهرت و شخصيت اجتماعي بود و هم يكي از دانشمندان رجال علمي زمان خود به شمار مي ‏رفت و تأليفاتي به قرار زير داشت: 1- ماسئل عنه الصادق عليه‏السلام -من الملاحم(63)/2- مناظرة الشّاك بحضرته(64)/3- مسائلي كه از محضر امام كاظم عليه‏السالم - فرا گرفته بود(65)/علي بن يقطين با استفاده از مقام و موقعيت اجتماعي و سياسي كه داشت، منشأ خدمات ارزنده‏اي براي شيعه بود و چنانكه خواهيم گفت، پناهگاه استواري براي شيعيان به شمار مي ‏رفت/ وزارت علي بن يقطين، چتر حمايتي براي شيعيان‏: در زمان حكومت منصور و هارون، قيامهاي مسلحانه پي در پي و متناوب علويان و بني هاشم با شكست روبرو گرديد و با شهادت رهبران اين نهضتها و شكست نيروهاي طرفدار آنان، عملاً ثابت شد كه در آن شرائط، هرگونه اقدام حادّ و مسلحانه محكوم به شكست است بايد مبارزه را از طريق ديگري شروع كرد/ از اين نظر پيشواي هفتم از دست زدن به اقدامات حادّ و تند چشم‏پوشيده بود و تنها به سازندگي افراد، بيداري افكار، معرفي ماهيت پليد حكومت عباسي و گسترش هرچه بيشتر افكار تشيع در سطوح مختلف جامعه مي ‏انديشيد . براساس همين برنامه بود كه امام با وجود تحريم عمومي همكاري با آن حكومت ستمگر، استثنأاً با اشتغال مناصب مهم به وسيله رجال شايسته و پاك شيعه مخالفت نمي ‏كرد، زيرا اين كار از يك سو موجب رخنه آنان در دستگاه حكومت بود، و از سوي ديگر باعث مي ‏شد مردم بويژه شيعيان زير چتر حمايت آنان قرار گيرند/به قدرت رسيدن علي بن يقطين در دستگاه حكومت هارون نيز جزئي از اين برنامه بود. علي برخلاف پدرش، كه از طرفداران بني عباس بود و اعتقادي به مسئله امامت (رهبري امت از ديدگاه تشيع) نداشت، از شيعيان آگاه و استوار، و بينش او بينش يك شيعه راستين بود(66). به طوري كه مسئله «انتظار»، يعني اميد به ظهور حكومت «حق» و «عدل» كه لازمه آن «نفي » مشروعيّت حكومت ستمگر موجود بود، پايگاه فكري او را تشكيل مي ‏داد. اين معنا از گفتگوهايي كه روزي ميان او و پدرش رخ داد، بخوبي روشن مي ‏گردد. روزي يقطين به پسرش گفت: چگونه آنچه پيشوايان شما درباره ما (بني عباس) پيشگويي كرده‏اند ، همه عملي شد، ولي آنچه درباره شما (شيعيان و پيروزي حكومت موعود شما) گفته شده عملي نگرديده است؟ علي پاسخ داد: آنچه درباره شما و ما گفته شده، از منبع واحدي است، منتها چون حكومت شما در زمان حاضر است، از اين جهت درباره شما با روشني و بدون ابهام پيشگويي شده است و ديديد كه درست از آب درآمد ، ولي چون هنوز وقت حكومت موعود ما نرسيده است، ما اميد و آرزوي آن را داريم، و اگر پيشوايان ما مي ‏گفتند: حكومت خاندان پيامبر 6 مثلاً پس از دويست يا سيصد سال خواهد بود، چه بسا دلها (به واسطه طولاني بودن اين مدت) سخت مي ‏گرديد و از ايمان مردم نسبت به آن كاسته مي ‏شد ولي (براي اينكه اميد مردم استوار گردد) پيشوايان ما (وقت آن را تعيين نكرده) گفتند: به همين زودي خواهد رسيد و از اين رهگذر مردم را اميدوار ساخته فرج و ظهور امام را نزديك معرفي نمودند(67)/باتوجه به اين سوابق، اهميت به قدرت رسيدن علي بن يقطين در دستگاه حكومت هارون بخوبي روشن مي ‏گردد. موافقت مشروط امام‏:   علي بن يقطين با موافقت امام كاظم عليه‏السلام - وزارت هارون را پذيرفت (68). بعدها نيز چندين بارخواست استعفا نمايد، ولي امام او را از اين تصميم منصرف كرد(69) . هدف امام از تشويق علي به تصدي اين منصب، حفظ جان و مال و حقوق شيعيان و كمك به نهضت سرّي آنان بود. امام كاظم عليه‏السلام - به وي فرمود: يك چيز را تضمين كن تا سه چيز را براي تو تضمين كنم، علي پرسيد: آنها كدامند؟ امام فرمود: سه چيزي كه براي تو تضمين مي ‏كنم اين است كه: 1- هرگز با شمشير (و به دست دشمن) كشته نشوي 2- هرگز تهيدست نگردي 3- هيچوقت زنداني نشوي و اما آنچه تو بايد تضمن كني اين است كه هر وقت يكي از شيعيان ما به تو مراجعه كرد، هر كاري و نيازي داشته باشد، انجام بدهي و براي او عزت و احترام قائل شوي . پسر يقطين قبول كرد، امام نيز شرائط بالا را تضمين نمود(70)/امام ضمن اين گفتگوها فرمود: مقام تو، مايه عزت برادران (شيعه)تو است، و اميد است خداوند به وسيله تو شكستگيها را جبران و آتش فتنه مخالفان را خاموش سازد/باري علي بن يقطين به پيمان خود وفادار بود و در تمام مدتي كه عهده‏دار اين سمت بود دژي استوار و پناهگاهي مطمئن براي شيعيان به شمار مي ‏رفت و در آن شرائط دشوار، در تأمين اعتبارات لازم براي حفظ حيات و استقلال شيعيان، نقشي مؤثر ايفا مي ‏كرد. يك مأموريت سرّي خطرناك‏:   علي بن يقطين به طور سرّي «خمس» اموال خود را به حضور پيشواي هفتم مي ‏فرستاد و گاهي در شرائط باريك و خطرناك، اموالي براي آن حضرت مي ‏فرستاد. دو نفر از ياران او نقل مي ‏كنند كه روزي علي بن يقطين ما را احضار كرد و اموال و نامه‏هايي به ما داد و گفت: دو مركب سواري بخريد و از بيراهه برويد و اين اموال و نامه‏ها را به امام ابي الحسن عليه‏السلام -(حضرت كاظم) برسانيد، به طوري كه كسي از وضع شما آگاه نشود/اين دو نفر مي ‏گويند: به كوفه آمديم و مركب سواري خريديم و توشه راه تهيه نموديم و از بيراهه حركت كرديم تا آنكه به سرزمين «بطنُ الرّمَه» رسيديم و چهارپايان را بستيم و براي آنها علوفه گذاشتيم و براي صرف غذا نشستيم. در اين هنگام سواره‏اي همراه شخصي ديگر، نمايان گرديد. وقتي نزديك شد، ديديم امام كاظم - عليه‏السلام - است! از جا برخاسته سلام كرديم و اموال و نامه‏ها را تحويل داديم، در اين هنگام امام نامه‏هايي را بيرون آورد و به ما داد و فرمود: اينها جواب نامه‏هاي شما است/گفتيم: غذا و توشه ما تمام شده است، اگر اجازه فرماييد به مدينه برويم تا هم پيامبر را زيارت كنيم و هم توشه تهيه نماييم/فرمود: آنچه از توشه شما باقي مانده بياوريد، توشه را بيرون آورديم، آن را با دست زير و رو كرد و فرمود: اين شما را تا كوفه مي ‏رساند/امام رفتن ما را به مدينه صلاح تشخيص نداد و فرمود: شما (در واقع) پيامبر را ديديد، اينك در پناه خدا بر گرديد(71)/ تقويت بنيه اقتصادي شيعيان‏:   بي ‏شك هر جمعيت و گروهي كه هدف مشتركي دارند، براي سازماندهي و شكل‏بندي نيروهاي خود، جهت پيشبرد هدفهاي مشترك، نياز به منابع مالي دارند، چه، در صورت قطع عوايد مالي ، هرگونه فعاليت و جنبشي فلج مي ‏گردد. شيعيان نيز براساس اين اصل كلي ، براي ادامه حيات و تعقيب آرمانهاي مقدس خود، همواره نيازمند پشتوانه مالي بودند، ولي در ادوار مختلف تاريخ بويژه نيروهاي مبارز آنان همواره در فشار اقتصادي به سرمي ‏بردند و حكومتهاي وقت، به منظور تضعيف نيروهاي آنان، غالباً آنان را از راه هاي گوناگون در فشار اقتصادي قرار مي ‏دانند/در اين زمينه علاوه بر گرفتن «فدك» از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها كه انگيزه سياسي داشت و هدف از آن تضعيف اقتصادي موضع اميرمؤمنان عليه‏السلام - و بني هاشم بود، نمونه‏هاي فراواني در تاريخ اسلام به چشم مي ‏خورد كه يكي از آنها روش معاويه در قبال شيعيان بويژه بني هاشم، بود. يكي از تاكتيكهايي كه معاويه به منظور اخذ بيعت از «حسين بن علي عليه‏السلام -» براي وليعهدي يزيد، به آن متوسل شد، خودداري وي از پرداخت هرگونه عطيه به بني هاشم از بيت‏المال در جريان سفر وي به مدينه بود تا بدين وسيله او را زير فشار گذاشته وادار به بيعت كند(72)/نمونه ديگر ، فشار اقتصادي «ابو جعفر منصور» (دومين خليفه عباسي ) بود منصور برنامه سياه تحميل گرسنگي و فلجسازي اقتصادي را در سطح وسيع و گسترده‏اي به اجرا گذاشت و هدف او اين بود كه مردم، نيازمند و گرسنه و متكي به او باشند و هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعي را نداشته باشند. او روزي در حضور جمعي از خواص درباريان بالحن زننده‏اي انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد: «عربهاي چادر نشين در ضرب‏المثل خود ، خوب گفته‏اند كه: سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد»(73)!! در اين فشار اقتصادي سهم شيعيان و علويان بيش از همه بود، زيرا آنان هميشه پيشگام و پيشاهنگ مبارزه با خلفاي ستمگر بودند/باري دوران خلافت هارون نيز از اين برنامه كلي مستثنا نبود، زيرا او با قبضه بيت‏المال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانيها و بوالهوسيها و تجمل‏پرستيهاي خود و اطرافيانش، شيعيان را از حقوق مشروع خود محروم كرده بود و از اين راه نيروهاي آنان را تضعيف مي ‏كرد/علي ‏بن‏يقطين، يار وفادار و صميمي پيشواي هفتم كه بر رغم كارشكنيهاي مخالفان شيعه، اعتماد هارون را جلب نموده و وزارت او را در كشور پهناور اسلامي به عهده گرفته بود، به اين مطلب بخوبي توجه داشت، و با استفاده از تمام امكانات، از هر كوششي در حمايت و پشتيباني از شيعيان دريغ نمي ‏ورزيد؛ مخصوصاً در تقويت بنيه مالي شيعيان و رساندن «خمس» اموال خود (كه جمعاً مبلغ قابل توجهي را تشكيل مي ‏داد و گاهي بالغ بر صد تا سيصد هزار درهم مي ‏شد)(74) به پيشواي هفتم كوشش مي ‏كرد و مي ‏دانيم كه خمس، در واقع پشتوانه مالي حكومت اسلامي است/پسر علي بن يقطين مي ‏گويد: امام كاظم عليه‏السلام - هرچيزي لازم داشت يا هر كار مهمي كه پيش مي ‏آمد، به پدرم نامه مي ‏نوشت كه فلان چيز را براي من خريداري كن يا فلان كار را انجام بده ولي اين كار را به وسيله «هشام بن حكم» انجام بده، و قيد همكاري هشام، فقط در موارد مهم و حساس بود(75)/در سفري كه امام كاظم عليه‏السلام - به عراق نمود، علي از وضع خود به امام شكوه نموده گفت: آيا وضع و حال مرا مي ‏بينيد (كه در چه دستگاهي قرار گرفته و با چه مردمي سر و كار دارم؟) امام فرمود: خداوند مردان محبوبي در ميان ستمگران دارد كه به وسيله آنان از بندگان خوب خود حمايت مي ‏كند و تو از آن مردان محبوب خدايي (76)/بار ديگر كه علي ، در مورد همكاري با بني عباس، از پيشواي هفتم عليه‏السلام - كسب تكليف نمود، امام فرمود: اگر ناگزيري اين كار را انجام بدهي مواظب اموال شيعيان باش/علي ‏بن‏يقطين فرمان امام را پذيرفت، و روي همين اصل، ماليات دولتي را برحسب ظاهر از شيعيان وصول مي ‏كرد، ولي مخفيانه به آنان مسترد مي ‏نمود(77)و علت آن اين بود كه حكومت هارون يك حكومت اسلامي نبود كه رعايت مقررات آن بر مسلمانان واجب باشد. حكومت و ولايت از طرف خدا از آن موسي بن جعفر عليه‏السلام - بود كه پسر يقطين به دستور او امول شيعيان را مسترد مي ‏كرد. نُوّاب حجّ‏:   يكي از افتخارات علي ‏بن‏يقطين در تاريخ، اين است كه همه ساله عده‏اي را به نيابت از طرف خود، به زيارت‏خانه خدا مي ‏فرستاد و به هركدام ده تا بيست هزار درهم مي ‏پرداخت(78).تعداد اين عده در سال بالغ بر 150 نفر و گاهي بالغ بر 250 و يا 300 نفر مي ‏شد(79)/اين عمل، باتوجه به اهميت و فضيلت خاص عمل حج در آيين اسلام، بي شك نمودار ايمان و پارسايي ويژه علي ‏بن‏يقطين به شمار مي ‏رود، ولي با در نظر گرفتن تعداد قابل توجه اين عده، و نيز با نگرش به مبالغ هنگفتي كه علي به آنان مي ‏پرداخته، مسئله، عمق بيشتري پيدا مي ‏كند/اگر از گروه نايبان حج و مبلغي كه به آنها پرداخت مي ‏شد، ميانگين بگيريم و مثلاً تعداد آنان را 200 نفر در سال، و مبلغ پرداختي را ده هزار درهم بگيريم، جمعاً مبلغي در حدود دو ميليون درهم را تشكيل مي ‏دهد/از طرف ديگر، اين مبلغ كه هر سال پرداخت مي ‏شد، مسلماً گوشه‏اي از مخارج ساليانه علي بن يقطين و از مازاد هزينه‏هاي جاري و باقيمانده پرداخت حقوق مالي مثل زكات و خمس و ساير صدقات مستحبي و بخشش ها و امثال اينها بوده است/با اين حساب تقريبي ، جمع عوايد علي بن يقطين چه مقدار مي ‏بايست باشد تا كفاف اين مبالغ را بدهد؟ در ميان دانشمندان شيعه ظاهراً «مرحوم شيخ بهائي » نخستين كسي است كه به اين مسئله توجه پيدا كرده است. او نكته لطيف اين مطلب را چنين بيان مي ‏كند: گمان مي ‏كنم امام كاظم عليه‏السلام - اجازه تصرف در خراج و بيت‏المال مسلمانان رابه علي بن يقطين داده بود و علي از اين اموال، به عنوان اجرت حج، به شيعيان مي ‏پرداخت تا بهانه‏اي براي ايراد و اعتراض به دست مخالفان ندهد(80). بنابراين عمل اعزام نواب حج، در واقع يك برنامه حساب شده و منظم بود و علي ، زير پوشش اين كار، بنيه اقتصادي شيعيان را تقويت مي ‏نمود/مؤيد اين مطلب اين است كه در ميان نواب حج، شخصيتهاي بزرگي مثل «عبدالرحمن بن حجاج» و «عبدالله بن يحيي كاهلي »(81) به چشم مي ‏خوردند كه از ياران خاص و مورد علاقه امام بودند و طبعاً مطرود دستگاه حكومت و محروم ازمزايا!(82) نكته ديگري كه در اين برنامه علي بن يقطين به نظر مي ‏رسد، شركت دادن شيعيان بخصوص بزرگان آنان، در كنگره بزرگ حج بود تا از اين رهگذر به معرفي چهره شيعه و بحث و مناظره با فرقه‏هاي ديگر بپردازند و يك موج فرهنگي شيعي به وجود آورند. اين لباس را نگهدار! علي بن يقطين در پرتو اين خدمات، همواره مورد تأييد و حمايت بي ‏دريغ امام كاظم عليه‏السلام - بود و چندين بار در اثر تدبير امام از خطر قطعي رهايي يافت كه يكي از آنها چنين بوده است: يك سال هارون تعدادي لباس به عنوان خلعت به علي بخشيد كه در ميان آنها يك لباس خز مشكي رنگ زربفت از نوع لباس ويژه خلفا به چشم مي ‏خورد. علي اكثر آن لباسها را كه لباس گرانقيمت زربفت نيز جز آنها بود، به امام كاظم عليه‏السلام - اهدا كرد و همراه لباسها اموالي را نيز كه قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده كرده بود، به محضر امام فرستاد. حضرت همه اموال و لباسها را پذيرفت، ولي آن يك لباس مخصوص را پس فرستاد، و طي نامه‏اي نوشت: اين لباس را نگهدار و از دست مده، زيرا در حادثه‏اي كه برايت پيش مي ‏آيد به دردت مي ‏خورد/علي ‏بن‏يقطين از راز رد آن لباس آگاه نشد، ولي آن را حفظ كرد. اتفاقاً روزي وي يكي از خدمتگزاران خاص خود را به علت كوتاهي در انجام وظيفه، تنبيه و از كار بركنار كرد. آن شخص كه از ارتباط علي با امام كاظم عليه‏السلام -و اموال و هدايايي كه او براي حضرت مي ‏فرستاد، آگاهي داشت، از علي نزد هارون سعايت كرد و گفت: او معتقد به امامت موسي بن جعفر است و هرساله خمس اموال خود را براي او مي ‏فرستد. آنگاه داستان لباسها را گواه آورد و گفت: لباس مخصوصي را كه خليفه در فلان تاريخ به او اهدا كرده بود، به موسي بن جعفر داده است. هارون از شنيدن اين خبر سخت خشمگين شد و گفت: حقيقت جريان را بايد به دست بياورم و اگر ادعاي تو راست باشد خون او را خواهم ريخت. آنگاه بلافاصله علي را احضار كرد و از آن لباس پرسش نمود. وي گفت: آن را در يك بقچه گذاشته‏ام و اكنون محفوظ است. هارون گفت: فوراً آن را بياور! پسر يقطين فورا يكي از خدمتگزاران خود را فرستاد و گفت: به فلان اطاق خانه ما برو و كليد آن را از صندوقدار بگير و در اطاق را باز كن و سپس در فلان صندوق را باز كن و بقچه‏اي را كه در داخل آن است با همان مهري كه دارد به اينجا بياور/ طولي نكشيد كه غلام، لباس را به همان شكل كه قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. هارون دستور داد مهر آن را بشكنند و سرآن را باز كنند. وقتي كه بقچه را باز كردند ديد همان لباس است كه عيناً تا شده باقي مانده است!خشم هارون فرو نشست و به علي گفت: بعد از اين هرگز سخن هيچ سعايت كننده‏اي را درباره تو باور نخواهم كرد، و آنگاه دستور داد جايزه ارزنده‏اي به او دادند و شخص سعايت كننده را سخت تنبيه كردند!(83) آرمان تشكيل حكومت اسلامي ‏:   هارون مي ‏دانست كه موسي بن جعفر عليه‏السلام - و پيروانش، وي را غاصب خلافت پيامبر و زمامدار ستمگري مي ‏دانند كه بازور و قدرت سرنوشت مسلمانان را در دست گرفته است، و اگر روزي قدرت رزم با او را به دست آوردند، در نابودي حكومت او لحظه‏اي درنگ نخواهند كرد. گفتگوي زير كه ميان پيشواي هفتم و هارون رخ داده بخوبي از اهداف عالي امام در زمينه تشكيل حكومت اسلامي ، و نيز از نيات پليد هارون پرده بر مي ‏دارد/روزي هارون (شايد به منظور آزمايش و كسب آگاهي از آرمان پيشواي هفتم) به آن حضرت اعلام كرد كه حاضر است «فدك» را به او برگرداند. امام فرمود: در صورتي حاضرم فدك را تحويل بگيرم كه آن را با تمام حدود و مرزهايش پس بدهي !هارون پرسيد: حدود و مرزهاي آن كدام است؟ امام فرمود: اگر حدود آن را بگويم هرگز پس نخواهي داد/هارون اصرار كرد و سوگند ياد نمود كه اين كار را انجام خواهد داد. امام‏حدود آن را چنين تعيين فرمود: حد اولش، عدن؛ حد دومش، سمرقند؛ حد سومش، آفريقا؛ و حد چهارم آن نيز مناطق ارمنيه و بحر خزر است/ هارون كه با شنيدن هر يك از اين حدود، تغيير رنگ مي ‏داد و بشدت ناراحت مي ‏شد، با شنيدن حدود چهارگانه، نتوانست خود را كنترل كند و با خشم و ناراحتي گفت: با اين ترتيب چيزي براي ما باقي نمي ‏ماند! امام فرمود: مي ‏دانستم كه نخواهي پذيرفت و به همين دليل از گفتن آن امتناع داشتم!(84) امام با اين پاسخ مي ‏خواست به هارون بگويد: فدك رمزي از مجموع قلمرو حكومت اسلامي است، و اصحاب سقيفه كه فدك را از دختر و داماد پيامبر عليهما السلام - گرفتند، اين كار آنان در حقيقت جلوه‏اي از مصادره حق حاكميت اهل بيت عصمت و طهارت سلام‏اللّه عليهم اجمعين - بود، بنابراين اگر قرار باشد حق ما را به ما برگرداني ، بايد همه قلمرو حكومت اسلامي را در اختيار ما بگذاري / اين گفتگو، هدفهاي بزرگ امام را بخوبي نشان مي ‏دهد. جمع‏آوري بيت‏المال‏:   از طرف ديگر، گرچه حكومت و قدرت ظاهري در دست هارون بود، اما حكومت او فقط بر «تن»ها بود و در «دل»هاي مردم جا نداشت، اما حكومت بر «دل»ها و «قلب»ها از آن پيشواي هفتم بود و در پرتو محبوبيت گسترده آن حضرت در افكار عمومي ، مسلمانان مبارز و روشن‏بين ، خمس اموال خود، و ديگر اموال متعلق به بيت‏المال را به محضر آن حضرت مي ‏فرستادند و اين معنا بر هارون پوشيده نبود، زيرا او از طريق جاسوسان خويش گزارشهايي دريافت مي ‏كرد مبني بر اينكه از چهار گوشه كشور پهناور اسلامي ، اموال و وجوه اسلامي به سوي امام موسي بن جعفر سرازير مي ‏گردد، به طوري كه از صندوق بيت‏المال تشكيل داده است(85). پي نوشت:   1-1-عبدالرحمن‏السبوطي ، تاريخ‏الخلفأ، بغداد، مكتبةالمثني ، ص 259/ 2-1-حاج شيخ عباس قمي ، الأنوارالبهية، مشهد، مؤسسه منشورات ديني مشهد، ص 170/ 3-1-مختصر تاريخ‏العرب، ط 2، تعريب:عفيف‏البعلبكي ، بيروت، دارالعلم‏للملايين،1967 م، ص 209/ 4-1-الصواعق‏المحرقة، قاهره، مكتبةالقاهره، ص 203/ 1- ابن واضح، تاريخ يعقوبي ، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1384 ه .ق، ج 3، ص 132/ 2-مسعودي ، مروج‏الذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 312/ 3-سيد امير علي ،مختصر تاريخ‏العرب، ط 2، تعريب:عفيف‏البعلبكي ، بيروت، دارالعلم‏للملايين، 1968 م، ص 213/ 4-عبدالرحمن‏السيوطي ، تاريخ‏الخلفأ، بغداد، مكتبةالمثني ‏، ص 277/ 5-ابن اثير، الكامل في ‏التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 6، ص 73- ابن طقطقا، الفخري ، بيروت، دارصادر، ص 185/ 6-شريف‏القرشي ، باقر، حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1389 ه .ق، ج 1، ص 436/ 7-ابن واضح، تاريخ يعقوبي ، نجف، منشورات‏المكتبة الحيدرية ، 1384 ه .ق، ج 3، ص 137/ 8-شريف‏القرشي ، همان كتاب، ص 442/9-ابن اثير، همان كتاب، ج 6، ص 84/ 10-قُل اِنّما حَرّمَ رَبّي َ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ و الْاًّثمَ وَالْبَغْي َ بِغَيْرِ الحَقّ...(سوره اعراف:33)/ 11-يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِر قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ اِئْمُهُا اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...(سوره بقره:219)/ 12-گويا مقصود وي اين بود كه به حكم قرابتي كه ميان بني هاشم هست، علم و دانش امام كاظم براي مهدي نيز موجب افتخار است/ 13-كليني ، الفروع من الكافي ، تهران، دارالكتب‏الاًّسلاميْ، ج 6، ص 406/ 14-مسعودي ، همان كتاب، ص 324/ 15-مسعودي ، مروج‏الذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 325.- ابوالفرج‏الاًّصفهاني ، بيروت، دار احيأالتراث‏العربي ،ج 5، ص 184/ 16-عبدالرحمن‏السيوطي ، تاريخ الخفأ، بغداد، مكتبْالمثني ‏، ص 279/ 17-ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 102/ 18-ابوالفرج‏الاًّصفهاني ، همان كتاب، ص 160/ 19-ابوالفرج‏ الاًّصفهاني ، همان كتاب، ج 5، ص 163/ 20-ابوالفرج‏الاًّصفهاني ، همان كتاب، ص 185/ 21-ابن واضح، تاريخ يعقوبي ، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدريه، 1384 ه .ق، ج 3، ص 142/ 22-وي حسين بن علي بن حسن بن علي بن ابي طالب است و چون در سرزميني بنام «فخ» در 6 ميلي مكه در جنگ با سپاهيان خليفه عباسي به قتل رسيد، به «صاحب فخ» يا «شهيد فخ» مشهور گرديد/ 23-محمد بن جرير الطبري ، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث،ج 10، ص 25- ابوالفرج الاًّصفهاني ، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبةالحيدية، 1385 ه .ق، ص 294-295- ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصاد، ج 6، ص 90/ 24-پس از شهادت حسين بن علي ، هنگامي كه سر بريده او را به مدينه آوردند، پيشواي هفتم از مشاهده آن سخت افسرده شد و با تأثر و اندوه عميق فرمود:به خدا سوگند او يك مسلمان نيكوكار بود، او بسيار روزه مي ‏گرفت، فراوان نماز مي ‏خواند، با فساد و آلودگي مبارزه مي ‏نمود، وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را انجام مي ‏داد،او در ميان خاندان خود بي ‏نظير بود (ابوالفرج‏الاًّصفهاني ، مقاتل‏الطالبيين، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1385 ه .ق، ص 302)/ 25-ابوالفرج‏الاًّصفهاني ، همان كتاب، ص 285/ 26-ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 93- محمد بن جرير الطبري ، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 10، ص .28 پس از شكست سپاه حسين صاحب فخ، و شهادت او، «يحيي بن عبدالله»با گروهي به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت و مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروي قابل توجهي تشكيل دادند، ولي هارون بادسائسي او را به بغداد آورد و به طرز فجيعي به قتل رسانيد. مشروح شهادت او را در فصل «نيرنگهاي هارون» خواهيم آورد/ 27-مجلسي ، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامية، 1385 ه .ق، ج 48، ص 165/ 28-مجلسي ، همان كتاب، ص 169- كليني ، الأصول من الكافي ، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه .ق، ج 1، ص 366- ابوالفرج‏الاًّصفهاني ، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1385 ه .ق، ص 298/ 29-مجلسي ، همان كتاب ج 48، ص 151/ 30-گرچه بني ‏اميه چنين دستاويزي براي تصاحب خلافت در دست نداشتند، اما به طرق ديگري در صدد كسب محبوبيت در افكار عمومي بودند. اقدامات مزورانه معاويه در زمينه جعل حديث به نفع خود، و خريدن محدثان دروغ‏پرداز و مزدور، گوشه‏اي از تلاشهاي پرتزوير حكومت بني ‏اميه به شمار مي ‏رود/ 31-انا امام القلوب و انت امام الجسوم.(ابن حجر هيتمي ،الصواعق‏المحرقه، قاهره، مكتبةالقاهره، ص 204)/ 32-السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابن عم! 33-السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابة (شيخ مفيد، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصيرتي ، ص 298-ابن اثير الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6،ص 164- ابن اثير، البداية والنهاية، ط 2، بيروت، مكتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 183- ابن حجر هيتمي ، همان كتاب، ص 204)/ 34-وَ وَهَبا لَهُ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كلاّ هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرّيَتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ اَيّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي ‏ وَ هارُونَ وَ كَذالِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ وَ زَكَريّا وَ يَحْيي ‏ وَ عيسي ‏ كُلّ مِنَ الصّالِحين (سوره انعام:85 و 86)/ 35-شبلنجي ، نورالأبصار، قاهره، مكتبْالمشهدالحسيني ، ص 149-ابن صبّاغ مالكي ، الفصول‏المهمة، نجف، مكتبةدارالكتب‏التجارية، ص 220-ابن حجر هيتمي ، همان كتاب، ص .203 امام در اين گفتگو غير از آيه مزبور با آيه مباهله نيز استدلال كرد كه طي آن امام حسن و امام حسين با تعبير «ابنائنا» فرزندان پيامبر شمرده شده‏اند/ 36-مجلسي ، همان كتاب، ج 48، ص 127/ 37-سَاَصرِفُ عَنْ آياتِي َ الَذينَ يَتَكَبّرُونَ في الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقّ وَ اِنْ يَرَوْا كُلّ آيٍَْ لايُؤمِنُوابِها وَ اِنْ يَرَواْ سِبيلَ الرّشاد لا يَتّخِذوُهُ سَبيلاً وَ اِنْ يَرَوْا سَبيلَ الْغَي ّ يَتّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِك بِاَنّهُمْ كَذّبوُا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ (سوره اعراف:146)/ 38-مجلسي ، همان كتاب، ج 48، ص 138 - عياشي ، تفسير عياشي ، قم، المطبعةالعلمية، ج 2، ص 30/ 39-دكتر صاحب الزماني ، ناصرالدين، آنسوي چهره‏ها، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطائي ، 1343 ه .ش، ص 31/ 40-جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتي اميركبير، 1336 ه .ش، ج 5، ص162/ 41-جرجي زيدان، همان كتاب، ص 173/ 42-جرجي زيدان، همان كتاب، ص 163/ 43-دكتر الوردي ، علي ، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي ، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 39/ 44-احمد امين اين قسمت را از ابوالفرج اصفهاني در كتاب الأغاني (ج 5، ص 241) نقل مي ‏كند/ 45-امين، احمد، ضحي الاًّسلام، ط 7، قاهره، مكتبةالنهضةالمصرية، ج 1، ص 112-113، با اندكي تلخيص/ 46-امين، همان كتاب، ج 2، ص 162-163/ 47-ماشئت لا ما شأت الأقدارفاحكم فانت الواحد القهار! (جرجي زيدان، تاريخ تمدن‏ اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، مؤسسه مطبوعاتي اميركبير، 1336 ه .ش، ج 4، ص 242)/ 48-دكتر الوردي ، علي ، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي ، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/ 49-ابوالفرج‏الاًّصفهاني ، مقاتل الطالبين، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1385 ه .ق، ص .308 مرحوم كليني در كتاب كافي (ج 1، ص 366) نامه‏اي از يحيي بن عبدالله خطاب به امام موسي بن جعفر عليه‏السلام - نقل مي ‏كند كه يحيي در آن، روش آن حضرت و پدر ارجمندش امام صادق عليه‏السلام - را مورد انتقاد قرار داده و امام پاسخ تندي به او داده است. مرحوم علامه مامقاني در كتاب خود (تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ماده يحيي )با اشاره به اين نامه مي ‏گويد:سند اين روايت غير قابل خدشه است، ولي مضمون اين روايت مخالف چيزي است كه درباره يحيي اطلاع داريم (يعني شايد اشتباهي از راويان حديث باشد). امّا مؤلف كتاب «حياةالاًّمام موسي بن جعفر» اثبات مي ‏كند كه اين روايت قابل اعتماد نيست، زيرا اولاً مرسل است و ثانياً در سند آن افرادي هستند كه ناشناخته‏اند و در كتب رجال اسمي از آنها نيست (حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1390 ه .ق، ج 2، ص 99)/ 50-وي وهب بن وهب ابوالبختري قرشي مدني است كه در بغداد سكونت داشت و در زمان خلافت مهدي عباسي ، از طرف او مدتي قاضي دادرسيي ارتش بود و سپس در مدينه به قضأ اشتغال داشت. ابوالبختري فردي آلوده و منحرف و دروغگو بود و احاديث وي از نظر بزرگان علم حديث، فاقد ارزش و اعتبار است (شمس‏الدين‏الذهبي ، محمد، ميزان الاًّعتدال في نقد الرجال، ط 1، قاهره، مطبعة السعادة، 1325 ه .ق، ج 3، ص 278)/ 51-يحيي بن عبدالله قبلاً امان‏نامه را به «مالك بن انس» و برخي ديگر از فقهاي آن روز ارائه كرده بود و آنان صحت و اعتبار آن را تأييد كرده بودند/ 52-امين، احمد، ضحي الاًّسلام، ط 7، قاهره، مكتبة النهضةالمصرية، ج 2، ص 203/ 53-امين، همان كتاب، ج 2، ص 204/ 54- شريف القرشي ، باقر، حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، ج 2، ص .100 نيز ر.ك به:دكتر الوردي ، نقش و عاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي ، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 52/ 55-علاوه بر اين، او را از سمت قضأ بركنار كرد(امين، همان كتاب، ج 1، ص 204)/ 56-چگونگي قتل يحيي مورد اختلاف است (شريف القرشي ، همان كتاب ج 2، ص 100)/«يعقوبي » مي ‏نويسد:يحيي از شدت گرسنگي در زندان جان سپرد. يكي از كساني كه با يحيي زنداني بوده مي ‏گويد:ما هر دو در يك محل زنداني بوديم و سلولهاي ما، در كنار هم قرار داشت و گاهي يحيي از پشت ديوار كوتاهي كه ميان ما فاصله بود، با من گفتگو مي ‏كرد. روزي گفت:امروز نُه روز است كه به من آب و غذا نداده‏اند! روز دهم مأمور ويژه او وارد سلول وي شد و سلول را تفتيش كرد، سپس لباسهاي او را از تنش در آورد و او را تفتيش بدني كرد، از زير لباسهاي او يك چوبه ني پيدا كرد كه داخل آن روغن ريخته بودند (كه گويا يحيي گاهي از شدت گرسنگي مقداري از آن مي ‏مكيده و به اين وسيله سدّ جوع مي ‏كرده است). مأمور، ني را از او گرفت، و به دنبال آن يحيي بي ‏رمق نقش زمين شد و جان به جان آفرين تسليم كرد!(تاريخ يعقوبي ، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1384 ه .ق، ج 3، ص 145)/ 57-مي ‏گويند:در آن زمان كسي قاضي ‏القضات بود كه به تعبير امروز سمت وزارت دادگستري ، رياست ديوان عالي داشت. مدعي العمومي ديوان كشور، پستهاي قضائي ارتش، و محكمه انتظامي ديوان كيفر را يكجا به عهده داشت. باتوجه به اين پستهاي حساس و مهم، اهميت قاضي ابو يوسف در دستگاه حكومت هارون بخوبي روشن مي ‏گردد. پيداست اين همه اختيارات و پستها را بي ‏جهت به كسي واگذار نمي ‏كردند! 58-عبدالرحمن السيوطي ، تاريخ الخلفأ، بغداد، مكتبةالمثني ‏، ص 291/ 59-ابن كثير البداية و النهاية، ط 2، بيروت، مكتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 216/ 60-شيخ طوسي ، الفهرست، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامي ، ص 234/ 61- طوسي ، همان كتاب، ص 234- نجاشي ، فهرست اسمأ مصنفي الشيعة، قم، مكتبةالداوري ، ص 194/ 62-نجاشي ، همان كتاب، ص 195/ 63- پيشگوييهاي امام صادق عليه‏السلام - از حوادث و فتنه‏هاي آينده در پاسخ سؤالاتي كه در اين زمينه از آن حضرت شده بود/ 64-مناظره با يكي از شكّاكان در حضور امام/ 65-طوسي ، همان كتاب، ص 34/ 66-ابن نديم در فهرست خود، يقطين پدر علي را شيعه معرفي نموده و بعضي از دانشمندان بزرگ گذشته و معاصر شيعه نيز سخنان او را، بدون ذكر مأخذ، نقل كرده‏اند، ولي برخي از محققان معاصر ثابت نموده‏اند كه پدر علي شيعه نبوده است (تستري ، محمد تقي ، قاموس الرجال، تهران، مركز نشر كتاب، ج 7، ص 90)/ 67-نعماني ، ابن ابي زينب، كتاب الغيبة، تهران، مكتبةالصدوق، ص .295 علي بن يقطين اين معنا را از پيشواي هفتم آموخته بود، زيرا روزي عين اين سؤال را از آن حضرت پرسيد، و امام همين پاسخ را داد (نعماني ، همان كتاب، ص 296، پاورقي ، به نقل از علل الشرايع)/ 68-طوسي ، اختيار معرفةالرجال، تحقيق:حسن المصطفوي ، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامي ، ص 433/ 69-مجلسي ، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامية، 1385 ه .ق، ج 48، ص 158/ 70-مجلسي ، همان كتاب، ص 136-طوسي ، همان كتاب، ص 433/ 71-طوسي ، همان كتاب، ص 436-437/ 72-ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 551-ابن قتيبه، الاًّمامة و السياسة، الطبعةالثالثة،قاهره، مكتبة مصطفي البابي الحلبي ، 1382 ه .ق، ج 1، ص 191/ 73-در اين زمينه در بخش زندگاني امام صادق عليه‏السلام -بحث كرده‏ايم/ 74-طوسي ، همان كتاب، ص 434/ 75-طوسي ، همان كتاب، ص 269/ 76-طوسي ، همان �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 461]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن