واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خاطرهای از زندگی طلبهگی
توکل و اعتقاد به برکت و خیلی چیزهای دیگر زندگی را برای طلبه خیلی شیرین میکنداشاره:یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ(بقره: ۲۸۶٫) برخی از دانشآموزان در مسافرت جهادی میخواستند طلبه بشوند، با هم کمی دراینباره صحبت کردیم. یکی از مسایلی که زیر بارش نرفتند بحث شهریه بود. یعنی باورشان نشد که ما دو سالی هست که طلبهایم و تازه یک ماه است که شهریه میگیریم. نه برای آن دانشآموزان که برای خیلی از رفقای ما هم همین مسئله مطرح است. مخصوصاً کسی که زن و بچه هم داشتهباشد. البته وضعیت مالی طلاب یک مسئله جدیدی نیست. از قدیم بوده است و خواهد بود. چون کسی مسیر رزق خود را علم قرار میدهد نباید چندان انتظار وسعت رزق مادی داشته باشد.بیمناسبت ندیدم خاطرهای که به تازگی از یکی از اساتیدمان شنیدم اینجا بنویسم. خاطره عجیب و غیرقابل باوری نیست. بسیار امثال آن را از دیگر اساتیدمان، قدما و دیگران شنیدهایم. توضیحی هم در انتها خواهم نوشت که مطالعهاش خالی از لطف نیست.نشستهبودم پشت میز و مشغول مطالعه. در همین حال خانم یک لیست خریدی داد دستمان که تهیه کنیم. ما نگاهی به لیست انداختیم؛ کلاً هم پونصد تومن بیشتر پول نداشتیم.خانم از نگاهمان فهمید که خیلی اوضاع خوب نیست. برای همین گفت اگر چند قلم آخر را هم امروز تهیه نکردید مهم نیست.ما هم دیدیم چارهای نیست، راستش را گفتیم. خانم ما هم با تندی گفت که برو حرم و به حضرت معصومه (س) بگو! برو بگو وضع اینطوری است. ما هم بلند شدیم رفتیم حرم. زیارت که کردیم هر کاری کردیم حیا کردیم شکایت کنیم. حتی از دلمان هم نگذراندیم. بعضی وقتها بعضی از نگفتنها از هزارتا گفتن بدتر است. خلاصه منصرف شدیم. رفتیم سر قبر استادمان و ماجرا را گفتیم. فاتحهای خواندیم و رفتیم سر کلاس درس.ماجرا را کلاً فراموش کرده بودیم. یکی از کتابهای درس خارج استادمان-همان استادی که سر قبرشان رفته بودم- تازه چاپ شده بود. رفقا گفتند برویم از دفتر ایشان تهیه کنیم. با هم راهی شدیم.دأب ما هم این بود که با استادی که فعالیت درسی میکردیم ارتباط مالی نداشته باشیم. از در دفتر که خارج میشدیم، پیرمردی که همیشه همراه استاد بود مرا صدا کرد و گفت آقا سید! لطفاً تشریف بیارید کارتون دارم. ما هم رفتیم. رفت و از کشوی میز یک پاکت درآورد و گفت این مال شماست! ما هم تازه ماجرای صبح و درخواستمان از استاد خاطرمان آمد، خیلی کنجکاو شدیم ببینیم مسئله چیست! چون تا آن روز من اصلاً هیچ پولی از آن استاد نگرفته بودم و ماجرای صبح هم اتفاق افتاده بود. خلاصه علت را جویا شدیم.گفت قبل از اینکه حاجاقا فوت کنند این پاکت را دادند به من و گفتند این پاکت رو نگه دار! باید بدهی به یکی از شاگردهای درسخوان ما! خودم بهت خبر میدم. بعد چند وقت هم فوت کردند و این پاکت پیش ما بود تا امروز. شما رو که دیدم احساس کردم حاجآقا میگه این همون طلبه درسخونس که گفته بودم.خلاصه ما با آن پول مشکلمان را حل کردیم و باقی ماندهاش را هنوز داریم که یک تومنش را به صد هزار تومن نمیدهم.توضیح:حالا نه اینکه کل زندگی طلبهها بر این مدار بچرخد، اینها به حال و احوال و نیت و شدت اضطرار افراد برمیگردد. ولی با شدت کم و زیاد برای همه ما اتفاق افتاده و میافتد. همین احساس و اعتقاد به اینکه سرباز امام زمان عج هستیم و اینکه حضرت احوال ما را مدنظر دارند و ما را رها نکردهاند خیلی وقتها راهگشاست. علاوه بر اینکه توکل و اعتقاد به برکت و خیلی چیزهای دیگر زندگی را برای طلبه خیلی شیرین میکند. مثلاً خود من از وقتی طلبه شدهام شاید قریب به ۱۵ بار زیارت امام رضا ع مشرف شدهام. از همه سفرهای زیارتیام تا قبل از طلبهگی ام بیشتر بوده و خیلی چیزهای دیگر که اینجا مجال گفتنش نیست. غرض اینکه طلبگی یک نیت صادق میخواهد، حداقل در طول مسیر، اینکه برود دیگر چیزی برای از دست دادن نمانده.منبع : سایت با راز دلتهیه و تنظیم : گروه حوزه علمیه تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 416]