تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):هر كس در مسجد سهله دو ركعت نماز بخواند، خداوند، دو سال بر عمر او مى‏افزايد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837525671




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شهیدی که تشنه جان داد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شهیدی که تشنه جان داد آنچه پیش روی شماست خاطرات کوتاهی از شهیدان بزرگوار دفاع مقدس و میزان ارادت و عشق آنها به حضرت اباعبدالله الحسین است.
شهیدی که تشنه جان داد
وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشتنوشتن و گفتن و یاد کردن از شهدا، زمان و مکان و موقعیت خاصی نمی طلبد؛ هرزمان که دلت را متوجه کنی، می توانی با شهدا ارتباط برقرار کنی، حرف بزنی، درد دل کنی... و الان که این مطلب پیش روی شماست فرصتی مناسب است برای برقراری ارتباط با شهدا . التماس دعا   * پست نگهبانیش افتاده بود نیمه شب. سر پست نشسته بود رو به قبله، و اطرافش رو می پائید. داشت با خودش زمزمه می کرد. نفر بعدی که رفت پست رو تحویل بگیره دید مهدی با صورت افتاده رو زمین. خیال کرد رفته سجده هرچی صداش زد، صدایی نشنید. اومد بلندش کنه؛ دید تیر خورده توی پیشونیش و شهید شده...فکر شهادتش اذیتمون می کرد، هم تنها شهید شده بود هم ما نفهمیده بودیم. خیلی خودمون رو خوردیم و ناراحت بودیم... تا اینکه یه شب اومده بود به خواب یکی از بچه ها و گفته بود: «نگران نباشید، همین که تیر خورد به پیشونیم، به زمین نرسیده، افتادم توی آغوش آقام امام حسین(علیه السلام) ....» «شهید مهدی شاهدی- راوی: همرزم شهید»   * یه دستش قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: «با یه دست که نمی تونی بجنگی، برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود: "والله إن قطعتموا یمینی، إنّی احامی ابداً عن دینی"»عملیات والفجر4 مسئول محور بود. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل(علیه السلام) رو از محاصره دشمن نجات بده. با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت....لحظه های آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: «مگه مولایمان امام حسین(علیه السلام) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم؟!»شهید که شد، هم تشنه بود هم بی دست... «شهید شاپور برزگر گلمغانی» * هم مداح بود هم شاعر اهل بیت(علیهم السلام). می گفت: «شرمنده ام که من با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود...»رسید سر خاکریز. تا یه لحظه برای دیدن منطقه بلند شد، تیر خورد توی قلبش... آروم افتاد روی خاکریز. لحظه های آخر با دست اشاره ای می کرد... انگار آب می خواست، اما هیچکس آب همراهش نبود... آخه خودش سفارش کرده بود:«قمقمه هایتان را پر نکنید، ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است...»بعد شهادت وصیت نامه ش رو آوردند. نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم. سراغ قبر که رفتند دیدند به هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد، قبر اندازه ی اندازه بود، اندازه ی تن بی سرش...«شهید شیرعلی سلطانی – راوی: مداح اهل بیت حاج کاظم محمدی»   * خیلی بی تابی می کرد، منتظر دستور حمله بود. پشت پیراهنش با خط قرمز نوشته بود: «یا کربلا، یا شهادت، یاحسین(علیه السلام) ما داریم می آییم». دستور حمله که صادر شد زدیم به دل دشمن. خیلی طول نکشید که عباس شهید شد. اونقدر آتیش دشمن شدید بود که مجبور شدیم عقب نشینی کنیم. بدن عباس 40 روز زیر آتیش دشمن موند. روز عاشورا بود که آوردنش.... «شهید عباس زمانی - راوی: محمد زمانی»   * بعد از 16سال جنازه ش رو آوردند. خودم توی گلزار شهدای قم دفنش کردم. عملیات کربلای4 با بدن مجروح اسیر شد. برده بودنش بیمارستان بغداد. همونجا شهید شده بود، با لب تشنه.بعد این همه سال هنوز سالم بود! سر، صورت و محاسن از همه جا تازه تر.یاد شبای جبهه و گردان تخریب افتادم. بلند می شد لامپ سنگر رو شل می کرد همه جا که تاریک می شد شروع می کرد به خوندن: «حسینم وا حسینا...». می شد بانی روضه امام حسین(علیه السلام). آخر مجلس هم که همه اشکاشون رو با چفیه پاک می کردن محمدرضا اشکاش رو می مالید به صورتش... دلیل تازگی صورت و محاسنش بعد از 16سال همین بود، اثر اشک امام حسین(علیه السلام). «شهید محمدرضا شفیعی- راوی: حاج حسین کاجی»   * 15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت. گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید. با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود. آب که به لبش رسید حالش عوض شد. شاید یاد تشنگی امام حسین(علیه السلام) افتاده بود. شروع کرد به «یا حسین» گفتن... بعد از 15 روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد. هنوز داشت یاحسین می گفت که شهید شد... «شهید حسین قلی پور اسحاق- راوی: مادر شهید»
شهیدی که تشنه جان داد
 * اومده بود مرخصی. نصفه شب بود که با صدای ناله ش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد؛ می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خوام مثل مولایم امام حسین(علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین(علیه السلام) بی دست شهید شم...»وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت. مثل امام حسین، مثل حضرت عباس.... «شهید ماشاءالله رشیدی -راوی: پدر شهید»   * شب عملیات اومد توی خاکریز شروع کرد به جنگیدن. مثل یه بسیجی ساده. قرار بود گردان سیدالشهدا بیاد کمکمون اما خبری نشد. فقط بیسیم چی شون اومد و گفت: «گردان نتونست بیاد.» علی تجلایی رفت برای بررسی موقعیت خاکریز بعدی. حدوداً پانزده متر با ما فاصله داشت. رسید سر خاکریز. تا یه لحظه برای دیدن منطقه بلند شد، تیر خورد توی قلبش... آروم افتاد روی خاکریز. لحظه های آخر با دست اشاره ای می کرد... انگار آب می خواست، اما هیچکس آب همراهش نبود... آخه خودش سفارش کرده بود:«قمقمه هایتان را پر نکنید، ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است...» «شهید علی تجلائی- راوی: همرزم شهید» * خیره شده بود به آسمون. حسابی رفته بود توی لاک خودش. بهش گفتم: «چی شده محمد؟» انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم «إرباً إربا» یعنی چی؟ می گن آدم مثل گوشتِ کوبیده می شه... یا باید بعد از عملیات کربلای5 برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط بهش برسم...»توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنند، دیدم جواب سؤالش رو گرفته. با گلوله توپی که خورده بود روی سنگرش... «شهید محمد شکری- راوی: همرزم شهید» * عملیات والفجر مقدماتی احمد شهید شد. یک سال بعد توی عملیات خیبر، ابوالقاسم شهید شد. می گفت: «امام حسین(علیه السلام) توی کربلا برای اسلام 72 تا شهید داد، حالا نوبت ماست...» وقتی همسرش علی تلخابی توی والفجر8 شهید شد، گفت: «همه زندگیم فدای امام حسین... از خدا می خوام منم شهید شم...»می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خوام مثل مولایم امام حسین(علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین(علیه السلام) بی دست شهید شم...»وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشتسال 1366 توی مکه، کنار خونه خدا، رفت توی صف اول مراسم برائت از مشرکین....شد «شهیده حاجیه خانم کبری تلخابی- راوی: خاطرات شفاهی اقوام» * امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند «حاج آقا آقاخانی». روحیه ی عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق، شهدا رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم. هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد... از سر بریده ش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله»   * می خواستم برم کربلا زیارت امام حسین(علیه السلام). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار که منو هم ببر، مشکلی پیش نمیاد. هرجوری بود راضیم کرد. با خودم بردمش. اما سختی سفر به شدت مریضش کرد. وقتی رسیدیم کربلا، اول بردمش دکتر. دکتر گفت: احتمالاً جنین مرده... اگر هم هنوز زنده باشه، دیگه امیدی نیست، چون علائم حیات نداره...وقتی برگشتیم مسافرخونه، خانم گفت: من این داروها رو نمی خورم! بریم حرم. هرجوری که می توانی منو برسون به ضریح آقا. زیر بغل هاش رو گرفتم و بردمش کنار ضریح. تنهاش گذاشتم و رفتم یه گوشه ای واسه زیارت.با حال عجیبی شروع کرد به زیارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح که برای نماز بیدارش کردم، با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شیرینی بود! الان دیگه مریضی ندارم! بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو دیدم که نقاب به صورتش بود، یه بچه ای زیبا رو گذاشت توی آغوشم.بردمش پیش همون پزشک. 20دقیقه ای معاینه کرد. آخرش هم با تعجب گفت: یعنی چه؟ موضوع چیه؟ دیروز این بچه مرده بود. ولی امروز کاملاً زنده و سالمه! اونو کجا بردید؟ کی این خانم رو معالجه کرده؟ باور کردنی نیست، امکان نداره!؟خانم که جریان رو براش تعریف کرد، ساکت شد و رفت توی فکر...وقتی بچه به دنیا اومد، اسمش رو گذاشتیم: محمد ابراهیم. «محمدابراهیم همت – راوی: پدر شهید»
شهیدی که تشنه جان داد
 * عید اون سال با شب ولادت آقا امام رضا(علیه السلام) یکی شده بود. توی سنگر بچه های لشگر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم نوبت من شد که بخونم. دست به دامن آقا قمر بنی هاشم شدم. عرض کردم: «ارباب شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید. نذارید ما شرمنده خانواده شهدا بشیم.»فردا صبح از بچه ها پرسیدم: «رمز حرکت(تفحص) امروز به نام کی باشه؟» فکر می کردم چون روز ولادت امام رضاست همه می گن: «امام رضا(علیه السلام)» اما حاج آقای گنجی گفت: «یا اباالفضل(علیه السلام)» گفتم: «امروز ولادت امام رضاست...» گفت: «دیشب به آقا ابوالفضل متوسل شدیم، امروز هم به اسم اون حضرت می ریم تا از دستشون عیدی بگیریم...»دست به کار شدیم. بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد. خوشحال شدیم. اسم شهید هم روی کارت شناسایی ش بود هم روی وصیت نامه ش:«شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمدباقر(علیه السلام)، گروهان حبیب از کاشان»بچه ها گفتند: «توسل دیشب، رمز حرکت امروز و اسم شهید با هم یکی شده.» بی اختیار به زبونم جاری شد که اگه اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقاست....داشتم زمین رو می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز پریدند داخل گودال. از بیل میکانیکی پیاده شدم. ...خیلی عجیب بود! یک دست شهید از مچ قطع شده بود. پلاکش رو که استعلام کردیم گفتند:«شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر(علیه السلام)، گروهان حبیب از کاشان....» (راوی: محمد احمدیان)شادی روح شهدا صلوات  بخش فرهنگ پایداری تبیان منبع : کتاب خط عاشقی (گردآورنده : حاج حسین کاجی) 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 768]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن