تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836934762
فریدون مشیری
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: صفحه ها : [1] 2 3 باران4th February 2006, 06:25 PMزندگینامه فريدون مشيري فريدون مشيري در سال 1305 در تهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهاي دبستاني و دبيرستاني را در مشهد و تهران به پايان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت اما آن را ناتمام رها كرد و به سبب دلبستگي بسياري كه به حرفه روزنامه نگاري داشت از همان جواني وارد فعاليت مطبوعاتي شد كار وي خبرنگاري و نويسندگي بود 30 سال در اين زمينه كار كرد و سالها عضويت هيات تحريريه سخن روشنفكر سپيد و سياه چند نشريه ديگر را داشت در سال 1324 به عنوان كارمند در وزارت پست و تلگراف و تلفن كار مي كرد در سال 1350 به شركت مخابرات ايران انتقال يافت و در سال 1357 بازنشسته شد در سال 1333 ازدواج كرد و اكنون دو فرزند به نامهاي بابك و بهارك از او به يادگار مانده است دفترهاي شعر تشنه طوفان تهران 1334 گناه دريا نيل 1335 نا يافته علمي 1337 ابر تهران 1340 ابر و كوچه نيل 1345 بهار را باور كن نيل 1347 پرواز با خورشيد صفي عليشاه 1347 از خاموشي زمان برگزيده شعر ها بامداد 1349 گزينه اشعار مرواريد 1364 مرواريد مهر چشمه 1365 آه باران چشمه 1367 سه دفتر چشمه 1369 -------------------------------------------------------------------------------- نايافته گفتي كه : چو خورشيد زنم سوي تو پر چون ماه شبي مي كشم از پنجره سر اندوه كه خورشيد شدي تنگ غروب افسوس كه مهتاب شدي وقت سحر ************************************ اینم یکی از شعرای فوق العاده ی فریدون اشكي در گذرگاه تاريخ از همان روزي كه دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون هابيل از همان روزي كه فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد آدميت مرد گرچه آدم زنده بود از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند آدميت مرده بود بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين اسباب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم هم گذشت اي دريغ آدميت برنگشت قرن ما روزگار مرگ انسانيت است سينه دنيا ز خوبي ها تهي است صحبت از آزادگي پاكي مروت ابلهي است صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست قرن موسي چمبه هاست روزگار مرگ انسانيت است من كه از پژمردن يك شاخه گل از نگاه ساكت يك كودك بيمار از فغان يك قناري در قفس از غم يك مرد در زنجير حتي قاتلي بر دار اشك در چشمان و بغضم در گلوست وندرين ايام زخهرم در پياله زهر مارم در سبوست مرگ او را از كجا باور كنم صحبت از پژمردن يك برگ نيست واي جنگل را بيابان ميكنند دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا آنچه اين نامردان با جان انسان ميكنند صحبت از پژمردن يك برگ نيست فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيسم فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست در كويري سوت و كور در ميان مردمي ب ا اين مصيبت ها صبور صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانيت است cinderella 2225th February 2006, 10:31 PMگر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام، بيدارم؛ گاهگاهي نيز، وقتي چشم بر هم مي گذارم، خواب هاي روشني دارم، عين هشياري ! آنچنان روشن كه من در خواب، دم به دم با خويش مي گويم كه : بيداري ست ، بيداري ست، بيداري ! *** اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار، پيش چشم اين همه بيدار، آيا خواب مي بينم ؟ اين منم، همراه او ؟ بازو به بازو، مست مست از عشق، از اميد ؟ روي راهي تار و پودش نور، از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟ *** اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا ! خواب يا بيدار، جاوداني باد اين رؤياي رنگينم ! *** اسم این شعر خواب و بیداره cinderella 2225th February 2006, 10:32 PMآهي كشيد غمزده پيري سپيد موي افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد يك تار مو سياه! در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد در خاطرات تيره و تاريك خود دويد سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود يك تار مو سپيد! در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!" اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان بگريست هاي هاي! درياي خاطرات زمان گذشته بود هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را از دور مي شنيد طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير مي رفت باز در دل دريا به جستجو در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود يك مشت آرزو...! *** اسمش دریاست cinderella 2225th February 2006, 10:33 PMاي مرغ آفتاب! زنداني ديار شب جاودانيم يك روز، از دريچه زندان من بتاب *** مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت بي وحشت از تبر در دامن نسيم سحر غنچه واكنم با دست هاي بر شده تا آسمان پاك خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم *** اي مرغ آفتاب! از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد دست نسيم با تن من آشنا نشد گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار *** اي مرغ آفتاب! با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد، آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد، گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟ با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم. من بي قرار و تشنه ي پروازم تا خود كجا رسم به هر آوازم... *** اما بگو كجاست؟ آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود يك دم به كام دل اشكي توان فشاند شعري توان سرود؟ ***** اسمش بگو کجاست؟ cinderella 2225th February 2006, 10:34 PMبشر، دوباره به جنگل پناه خواهد برد، به كوه خواهد زد! به غار خواهد رفت! *** تو، كودكانت را بر سينه مي فشاري گرم، و همسرت را چون كوليان خانه به دوش، ميان آتش و خون مي كشاني از دنبال، و پيش پاي تو از انفجارهاي مهيب دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد و شهرهاي همه در دود و شعله خواهد سوخت و آشيان ها بر روي خاك خواهد ريخت و آرزوها در زير خاك خواهد مرد *** خيال نيست، عزيزم! صداي تير بلند است و ناله ها پيگير و برق اسلحه خورشيد را خجل كرده است چگونه اين همه بيداد را نمي بيني؟ چگونه اين همه فرياد را نمي شنوي؟ صداي ضجه ي خونين كودك (عدني) است، و بانگ مرتعش مادر ويتنامي كه در عزاي عزيزان خويش مي گريند و چند روز دگر نيز نوبت من و توست كه يا به ماتم فرزند خويش بنشينيم و يا به كشتن فرزند خلق برخيزيم و با به كوه به جنگل به غار، بگريزيم *** پدر، چگونه به نزد طبيب خواهي رفت كه ديدگان تو تاريك و راه باريك است تو يك قدم نتواني به اختيار گذاشت تو يك وجب نتواني به اختيار گذشت كه سيل آهن در راه ها خروشان است *** تو، اي نخفته شب و روز روي شانه ي اسب، به روزگار جواني، به كوه و دره و دشت تو اي بريده ره از لاي خار و خاراسنگ! كنون كنار خيابان در انتظار بسوز درون آتش بغضي كه در گلو داري كزين طرف نتواني به آن طرف رفتن حريم موي سپيد تو را كه دارد پاس؟ كسي كه دست تو را يك قدم بگيرد نيست و من - كه مي دونم اندر پي تو - خوشحالم كه ديدگان تو، در شهر بي ترحم ما به روي مردم نامهربان نمي افتد *** پدر! به خانه بيا با ملال خويش بساز اگر كه چشم تو بر روي زندگي بسته است چه غم كه گوش تو و پيچ راديو باز است: (هزار و ششصد و هفتاد و يك نفر) امروز به زير آتش خمپاره ها هلاك شدند و چند دهكده دوست را، هواپيما به جاي خانه دشمن گلوله باران كرد...! *** چه جاي گريه، كه كشتار بي دريغ حريف براي خاطر صلح است و حفظ آزادي و هر گلوله كه بر سينمه اي شرار افشاند غنيمتي است! كه دنيا بهشت خواهد شد *** پدر، غم تو مرا رنج مي دهد، اما غم بزرگ تري مي كند هلاك مرا: بيا به خاك بلا ديده اي بينديشيم كه ناله مي چكد از برق تازيانه در او به خانه هاي خراب، به كومه هاي خموش، به دشت هاي به آتش كشيده ي متروك كه سوخت يك جا برگ و گل و جوانه در او به خاك مزرعه هايي كه جاي گندم زرد لهيب شعله ي سرخ به چار سوي افق مي كشد زبانه در او به چشم هاي گرسنه به دست هاي دراز به نعش كودك دهقان، ميان شالي زار به زندگي، كه فرو مرده جاودانه در او *** بيا به حال بشرهاي هاي گريه كنيم كه با برادر خود هم نمي تواند زيست چنين خجسته وجودي، كجا تواند ماند؟ چنين گسسته عناني كجا تواند رفت؟ صداي غرش تيري دهد جواب مرا: - به كوه خواهد زد! به غار خواهد رفت بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد. ***** اسمش کوچ است! cinderella 2225th February 2006, 10:38 PMبا ياد نيما، سراينده « اي آدم ها » *** موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي خورد ! از دل تيره امواج بلند آوا، كه غريقي را در خويش فرو مي برد، و غريوش را با مشت فرو مي كشت، نعره اي خسته و خونين ، بشريت را، به كمك مي طلبيد : - « آي آدمها ... آي آدمها ... » ما شنيديم و به ياري نشتابيديم ! به خيالي كه قضا، به گماني كه قدر، بر سر آن خسته ، گذاري بكند ! « دستي از غيب برون آيد و كاري بكند » هيچ يك حتي از جاي نجنبيديم ! آستين ها را بالا نزديم دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتيم، تا از آن مهلكه - شايد - برهانيمش، به كناري برسانيمش ! ... موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت . با غريوي، كه به خواموشي مي پيوست . با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا چنگ مي زد، مي آويخت ... ما نمي دانستيم اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ، اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ، اين منم، اين تو، آن همسايه، آن انسان! اين مائيم ! ما، همان جمع پراكنده، همان تنها، آن تنها هائيم ! همه خاموش نشستيم و تماشا كرديم . آن صدا، اما خاموش نشد . - « ... آي آدم ها ... » « آي آدم ها ... » آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ، آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است ! تا به دنيا دلي از هول ستم مي لرزد، خاطري آشفته ست، ديده اي گريان است، هر كجا دست نياز بشري هست دراز؛ آن صدا در همه آفاق طنين انداز ست . آه، اگر با دل وجان، گوش كنيم، آه اگر وسوسه نان را، يك لحظه فراموش كنيم، « آي آدم ها » را در همه جا مي شنويم . در پي آن همه خون، كه بر اين خاك چكيد، ننگ مان باد اين جان ! شرم مان باد اين نان ! ما نشستيم و تماشا كرديم ! در شب تار جهان در گذركاهي، تا اين حد ظلماني و توفاني ! در دل اين همه آشوب و پريشاني اين از پاي فرو مي افتد، اين كه بردار نگونسار شده ست، اين كه با مرگ درافتاده است، اين هزاران وهزاران كه فرو افتادند؛ اين منم، اين تو، آن همسايه ! آن انسان، اين مائيم . ما، همان جمع پراكنده، همان تنها، آن تنها هائيم ! اينهمه موج بلا در همه جا مي بينيم، « آي آدم ها » را مي شنويم، نيك مي دانيم، دشتي از غيب نخواهد آمد هيچ يك حتي يكبار نمي گوئيم با ستمكاري ناداني، اينگونه مدارا نكنيم آستين ها را بالا بزنيم دست در دست هم از پهنه آفاق برانيمش مهرباني را، دانائي را، بر بلنداي جهان، بنشانيمش ... ! - « آي آدم ها ... ! موج مي آيد ... » ***** این شعر به یاد نیما پدر شعر نو گفته شده باران26th February 2006, 05:17 PMسیندرلا خیلی خیلی مرسی از شعرایی که گذاشتی...:دی somito6th March 2006, 07:27 PMمثل باران من نميگويم درين عالم گرم پو.تابنده.هستي بخش چون خورشيد باش تا تواني پاك .روشن. مثل باران. مثل مرواريد باش. از كتاب ( لحظه ها و احساس) somito6th March 2006, 08:30 PMآشتي آن شاخۀ برهنۀ گيلاس كز باد سرد آخر پاييز، ميرميد، با خندۀ بهار باز از نسيم بوي خوش آشتي شنيد! كتاب «« لحظه هاو احساس»» باران6th March 2006, 08:41 PMبعد از من مرا عمري به دنبالت كشاندي سرانجامم به خاكستر نشاندي ربودي دفتر دل را و افسوس كه سطري هم از اين دفتر نخواندي گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سركشي هم فشاندي گذشت از من ولي آخر نگفتي كه بعد از من به اميد كه ماندي یاس سپید23rd May 2006, 06:01 PMنیمه شب بر عالم افلاکیان با دلی افسرده می کردم نگاه همچنان در دشت پهن اشتیاق کاروان ماه می پیمود راه اشک حسرت چهره ام را می گداخت دیگر از غم طاقت و تابم نبود زانکه در این کوره راه زندگی آسمانم بود و مهتابم نبود پرده جانکاه ظلمت را بسوز ای دل من شعله آهت کجاست؟ جانم از این تیرگی بر لب رسید آسمان عمر من ! ماهت کجاست؟ U_Hakem3rd June 2006, 06:05 PMمی توان رشته ی این چنگ گسست می توان کاسه ی ان تار را شکست. می توان فرمان داد:هان ای طبل گران زین پس خاموش بمان. به چکاوک اما نتوان گفت مخوان. فوق العادست.نیست. morghe_eshgh8th June 2006, 02:50 PMاين سايت فريدون از طرف من: کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند power118th June 2006, 03:56 PMمشت مي كوبم بر در پنجه مي سايم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان ! من به تنگ آمده ام از همه چيز بگذاريد هواري بزنم : آي! با شما هستم اين درها را باز كنيد من به دنبال فضايي مي گردم لب بامي سر كوهي دل صحرايي كه در آنجا نفسي تازه كنم آه! مي خواهم فرياد بلندي بكشم كه صدايم به شما هم برسد من به فرياد همانند كسي كه نيازي به تنفس دارد مشت مي كوبد بر در پنجه مي سايد بر پنجره ها محتاجم من هوارم را سر خواهم داد چاره درد مرا بايد اين داد كند از شما خفته چند چه كسي مي ايد با من فرياد كند ؟ asal_nbm8th June 2006, 04:23 PMزندگی زیبا نبود اگر خدا شاعر نبود U_Hakem8th June 2006, 06:17 PMای ستاره ای ستاره ی غریب باورت نمی شود در زمین هر کجا به هرکه می رسی خنجری میان مشت خود نهفته است پشت هر شکفه ی تبسمی خار جانگزای حیله ای نهفته است. moji28th June 2006, 02:53 AMهمه چی رو گفتید الا.... ---بی تو مهتاب شبی باز ازان کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم..... بچه کی این شعرو تا آخرش داره آخه من فقط 4 بیتشو حفظم moji28th June 2006, 03:15 AMاینم یکی از من---نگین فقط خواننده بود--- در قرنهاي دور در بستر نوازش يك ساحل غريب زير حباب سبز صنوبرها همراه با ترنم خواب آور نسيم از بوسه اي پر عطش آب و آفتاب در لحظه اي كه شايد يك مستي مقدس يك جذبه يك خلوص خورشيد و خاك و آب و نسيم و درخت را در بر گرفته بود موجود ناشناخته اي درضمير آب يا روي دامن خزه اي در لعاب برگ يا در شكاف سنگي در عمق چشمه اي از عالمي كه هيچ نشان در جهان نداشت پا در جهان گذاشت فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب يك ذره بود اما جان بود نبض بود نفس بود قلبش به خون سبز طبيعت نمي تپيد نبضش به خون سرخ تر از لاله مي جهيد فرزند آفتاب و زمين و نسيم و آب در قرنهاي دور افراشت روي خاك لوواي حيات را تا قرنهاي بعد آرد به زير پر همه كائنات را آن مستي مقدس آن لحظه هاي پر شده از جذبه هاي پاك آن اوج آن خلوص هنگام آفرينش يك شعر در من هزار مرتبه تكرار مي شود ذرات جان من در بستر تخيل تا افق آن سوي كائنات زير حباب روشن احساس از جام ناشناخته اي مست مي شوند دست خيال من انبوه واژه هاي شناور را در بيكرانه ها پيوند مي دهد آنگاه شعر من از مشرق محبت چون تاج آفتابپديدار مي شود اين است شعر من با خون تابناك تر از صبح سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1068]
صفحات پیشنهادی
فريدون مشيري
فريدون مشيري-شعر: دریای نگاه شاعر: فریدون مشیری به چشمان پریرویان این شهر، یه صد امید می بستم نگاهی ، مگر یک تن ازین نا آشنایان ، مرا بخشد به شهر عشق راهی ...
فريدون مشيري-شعر: دریای نگاه شاعر: فریدون مشیری به چشمان پریرویان این شهر، یه صد امید می بستم نگاهی ، مگر یک تن ازین نا آشنایان ، مرا بخشد به شهر عشق راهی ...
شب «فریدون مشیری» برگزار میشود
شب «فریدون مشیری» برگزار میشود در آستانه هشتاد و یكمین سال تولد «مشیری» شب ... به گزارش خبرنگار فارس، بیش از نیم قرن است كه شعر «فریدون مشیری» د.
شب «فریدون مشیری» برگزار میشود در آستانه هشتاد و یكمین سال تولد «مشیری» شب ... به گزارش خبرنگار فارس، بیش از نیم قرن است كه شعر «فریدون مشیری» د.
رنج/ فريدون مشيري
رنج/ فريدون مشيري-رنج من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد که چرا انسان ، این دانا این پیغمبر در تکاپوهایش : چیزی از عجزه آن سو تر ره نبردست به اعجاز محبت ، چه ...
رنج/ فريدون مشيري-رنج من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد که چرا انسان ، این دانا این پیغمبر در تکاپوهایش : چیزی از عجزه آن سو تر ره نبردست به اعجاز محبت ، چه ...
فریدون مشیری و یکی از زیبا ترین اشعارش (دست)
فریدون مشیری و یکی از زیبا ترین اشعارش (دست)-فریدون مشیری و یکی از زیبا ترین اشعارش (دست) فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری ...
فریدون مشیری و یکی از زیبا ترین اشعارش (دست)-فریدون مشیری و یکی از زیبا ترین اشعارش (دست) فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری ...
جادوی بی اثر | فریدون مشیری | دانلود کتاب
جادوی بی اثر | فریدون مشیری نام کتاب : جادوی بی اثر نویسنده : فریدون مشیری حجم کتاب : ۳۰ کیلوبایت دسته » ادبیات » شعر قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : ۲ ...
جادوی بی اثر | فریدون مشیری نام کتاب : جادوی بی اثر نویسنده : فریدون مشیری حجم کتاب : ۳۰ کیلوبایت دسته » ادبیات » شعر قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : ۲ ...
شهریار و فریدون مشیری جوان در کنار هم
شهریار و فریدون مشیری جوان در کنار هم-فرهنگ > چهرهها - عکس یادگاری کمتردیدهشدهای که محمدحسین شهریار و فریدون مشیری در روزگار جوانی گرفتهاند. سیدمحمدحسین ...
شهریار و فریدون مشیری جوان در کنار هم-فرهنگ > چهرهها - عکس یادگاری کمتردیدهشدهای که محمدحسین شهریار و فریدون مشیری در روزگار جوانی گرفتهاند. سیدمحمدحسین ...
زادروز فریدون مشیری / ریشه در خاک
زادروز فریدون مشیری / ریشه در خاک سالها پیش یکی از دوستان استاد مشیری که قصد داشت با خانواده اش به آمریکا کوچ کند به ایشان نیز پیشنهاد همراهی داد. استاد از ...
زادروز فریدون مشیری / ریشه در خاک سالها پیش یکی از دوستان استاد مشیری که قصد داشت با خانواده اش به آمریکا کوچ کند به ایشان نیز پیشنهاد همراهی داد. استاد از ...
گرگ | فریدون مشیری | دانلود کتاب
گرگ | فریدون مشیری نام کتاب : گرگ نویسنده : فریدون مشیری حجم کتاب گویا : ۸۲۷ کیلوبایت دسته » کتاب گویا » شعر قالب کتاب صوتی : MP3 زمان : ۳:۳۲ دقیقه ...
گرگ | فریدون مشیری نام کتاب : گرگ نویسنده : فریدون مشیری حجم کتاب گویا : ۸۲۷ کیلوبایت دسته » کتاب گویا » شعر قالب کتاب صوتی : MP3 زمان : ۳:۳۲ دقیقه ...
بهاریه فریدون مشیری / ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...
بهاریه فریدون مشیری / ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...-مجله نوروز > فرهنگ - بهاریه یا بهارانه آن دسته از اشعار هستند که سرایندگان ایرانی در وصف نوروز و بهار ...
بهاریه فریدون مشیری / ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار...-مجله نوروز > فرهنگ - بهاریه یا بهارانه آن دسته از اشعار هستند که سرایندگان ایرانی در وصف نوروز و بهار ...
نسیمی از دیار آشتی | فریدون مشیری | دانلود کتاب
نسیمی از دیار آشتی | فریدون مشیری نام کتاب : نسیمی از دیار آشتی نویسنده : فریدون مشیری حجم کتاب گویا : ۶۵۳ کیلوبایت دسته » کتاب گویا » شعر قالب کتاب ...
نسیمی از دیار آشتی | فریدون مشیری نام کتاب : نسیمی از دیار آشتی نویسنده : فریدون مشیری حجم کتاب گویا : ۶۵۳ کیلوبایت دسته » کتاب گویا » شعر قالب کتاب ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها