واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شاهی مثل شکوفه بهاری به زمین ریخته بودروایت مراسم "سلام نوروز" در "خاطرات اعتماد السلطنه"
با این که ناصرالدین شاه ترک بود و سال ها در تقویم ئیلان ئیل و پیچی ئیل بود، آداب ایرانی را به جا می آورد و با آن که حکومتش به زوال می رفت هر سال جمعیت و شکوه مجلس تحویل سال نو را بزرگ تر می گرفت.روز نوشت های اعتمادالسلطنه از مراسم تحویل در سالهای مختلف شبیه به هم است. لباس پوشیدن شاه و بر تخت نشستن و خطبه تحویل خواندن هر سال به همان روال تکرار می شده اما جزئیاتی که هر سال اضافه می شد از توپ سلام در کردن تا عیدانه را در کیسه دادن، این آداب را مفصل تر می کرد. روایت اعتماد السلطنه، هم علاقه عمومی به عید ایرانی را نشان می دهد هم به خوبی فضای دربار ناصری و رقابت کودکانه ی بزرگان برای نزدیکی به شاه را تصویر می کند. شنبه 10 شعبان 1308 سنه تو شقان نیلدیشب شش ساعت و جهل دقیقه از شب گذشته تحویل شمس به برج حمل شد. پنج ساعت از شب گذشته لباس رسمی پوشیده با سلطان احمد میرزا نوه مرحوم عمادالدوله طرف درخانه رفتم. از دیوان خانه که گذشتیم جمعیت زیادی دیدیم. معلوم شده ظهیرالدوله مردم را ساعت چهار دعوت نموده. چون بندگان همایون بیرون خوابیده بودند درهای باغ را بسته بودند، این همه جمعیت از علما و اهل قلم و اهل نظام تماما در حیاط صندوق خانه و پشت دروازه ها مانده، ازدحامی شده بود. به زحمت از میان مردم گذشتیم، وارد باغ شدیم. من مستقیما خدمت شاه رفتم. تازه از خواب برخاسته بودند، لباس می پوشیدند که به سلام تشریف برده، جلوس فرمایند.در صف وزرا خواستم بایستم، دیدم میرزا عباس خان و امیرلشکر طوری دوش به دوش و شانه به شانه ایستاده اند که به هیچ وجه میل ندارند به من راه بدهند. به خلاف عادتی که دارم پررویی نمی کنم، امشب پررویی کردم، جلوی امین لشکر ایستادم. یعنی پشتم را به او کردم. این پررویی جهتی داشت، چون شگون من همیشه این است در وقت تحویل باید صورت شاه را ببینم، لابد آن جا ایستادم. معلومات امسال این بود که شاهی هر سال بندگان همایون به دست مبارک مرحمت می فرمودند، امسال در کیسه های بافته جگری که هر کیسه عبارت از یکصد و پنجاه عدد شاهی بود ریخته بودند و با کیسه به مردم می دادند و دست لافی که معمول بود هر سال ناظر قبل از تحویل می داد موقوف شده است. من تحمل کردم تا جمعیت کم شد.پشت سر شاه زاده ایستاده بودم تا خلوت شود جلو بروم. بندگان همایون ملتفت شدند احضارم فرمودند و فرمودند چرا با وزرا نیامدی شاهی بگیری. عرض کردم مقصود زیارت جمال مبارک است، هرقدر بیشتر این سعادت دست بدهد افتخار بیشتر است. یک کیسه شاهی مرحمت فرمودند. چند قدمی که دور شدم مجددا احضار فرمودند. یک کیسه شاهی مرحمت فرمودند که از قول من به مادرت بده. چون در این سلام عام این مرحمت یک نوع افتخار برای من بود به زمین افتاده سجده کردم. وقتی از پهلوی وزیر اعظم گذشتم، شنیدم به حکیم الممالک می گوید امسال به جهت مادرش هل گل داد، سال دیگر به جهت زنش خواهد فرستاد. از این مضمون حضرات متالم نشدم زیرا که از راه حسد بود. هرگاه به جای وزیر اعظم بودم بدتر می گفتم.هزار و دویست و سیصد نفر با بلیت دعوت شده بودند و از قرار مذکور زیاده از دو هزار نفر بودند. طوری که شاهی هرکیسه بسته می شود حالا کم آمد. به بعضی ها دوباره آوردند دادند و به برخی ها هیچ نرسید. چهارشنبه 13 شهر رمضان المبارک 1311 یونت ئیلدیشب اگرچه تحویل بایستی در اول مغرب می شد لیکن محض رمضان و آسایش مردم زیج دیگری را منتخب کردند و قریب به سه تحویل حمل واقع شد. مجلس تحویل امسال از سال گذشته پر جمعیت تر و بی نظم تر بود. هزار و دویست و سیصد نفر با بلیت دعوت شده بودند و از قرار مذکور زیاده از دو هزار نفر بودند. طوری که شاهی هرکیسه بسته می شود حالا کم آمد. به بعضی ها دوباره آوردند دادند و به برخی ها هیچ نرسید. خداوند انشاالله سالیان دراز وجود مبارک پادشاه ما را سالم بدارد و از آفات و عاهات محفوظ دارد. ولیکن نوکر خوب نصیب این ذات اقدس هم بفرماید.گداها دم پله موزه که سلام تحویل آنجا واقع بود ایستاده یقه مردم را گرفته عیدی می خواستند و کفش دارهای سلطنتی دویست، سیصد زوج کفش کهنه از خارج آورده بودند. کفش های نو مردم را می دزدیدند تا شخص مستاصل شده مبلغی به آن ها می داد و کفش کهنه ها را از آن ها گرفته می پوشید. هیهات، هیهات، کو آن زمان که من خودم شاهد و ناظر بودم اوایل دولت پادشاه وقتی که پدرم حاجی علی خان حاجب بار و امین دربار بود، از جیب یکی از شاهزادگان محترم چند عدد دو هزاری و شاهی به زمین ریخت. یکی از قاپوچیان درب سلام خم شد از زمین برچیند که فی الفور چخماقی به کله اش خورد و جا به جا خوابیده و مشهور شد که به همان صدمه مرد و از آن به بعد از دم کلاه فرنگی وسط باغ مشهور به کلاه فرنگی آغامحمدخانی که موقع سلام تحویل بود تا دم آلاقاپی، شاهی مثل برگ شکوفه بهاری به زمین ریخته بود و احدی قدرت این را نداشت که نگاه کند. بلی چهل و چند سال قبل از این، دولت جوان و خدام پیر بودند و دنیا دیده، حالا سلطنت پیر و خدام جوان نورسیده اند.روزانه خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدمه و فهارس ایرج افشار، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم 1379بخش ادبیات تبیانمنبع: مجله داستان، شماره 72
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 442]