واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سماع شاعرانه بر مدار عشقخوانش شعر «زن و عطر و نماز» سروده دکتر محمدرضا ترکی
در این ایام، فرصتی دست داد تا به خوانش شعری نیمایی که بر محور روایاتی از زندگی رسولالله و یک حدیث نبوی سروده شده است بپردازیم. شعری سروده دکتر محمدرضا ترکی که با گریزهای عاشقانهاش تبدیل به اثری ماندگار و متفاوت در حوزه شعر امروز شده است.در همان نخستین نگاه درمییابیم که با عاشقانهای طرف هستیم که از مولفههای مذهبی برای ایجاد تصاویر خود سود برده است. این نوع نگاه در ادبیات ما بیسابقه نیست. مثالهایی نیز موجود است، اما طرفه اینجاست که چنین آمیختگی زیبایی دارای بسامد بالایی در ادبیات ما نیست. در حالی که در ادبیات مغرب زمین شاهد استفاده متواتر از مفاهیم مذهبی، از صلیب گرفته تا معراج مسیح از داستانهای عهد عتیق گرفته تا متونی شبهمذهبی در شعر و ادبیات هستیم نکته مهم اینجاست که استفاده ناهنرمندانه از این مفاهیم میتواند به 2 حالت منجر شود:ـ اول این که ساحت دین به واسطه درک ناصحیح هنرمند به بازی گرفته شود و در واقع با سهلانگاری شاعر، ما با متنی نا به هنجار برخورد کنیم که نه دین و نه عاشقانگی را پاس نمیدارد.ـ دوم این که عدم آمیختگی 2 مفهوم سبب شود که تنها با یک پازل در هم ریخته طرف شویم و مفاهیم عاشقانه و دینی با حرکت در دو فضای مجزا به هارمونی و امتزاج نزدیک نشوند. این میتواند هم به واسطه درک ناصواب شاعر از تصاویر دینی و هم به دلیل درک نامناسب او از عاشقانگی پدیدار شود.نکته دیگر این که چرا چنین تصویرسازی انجام میشود؟مهمترین دلیل برای شاعر جهت خلق چنین آثاری پیوند استوار مقوله عشق و مذهب است که در ذهن شاعر نهادینه شده است. شاعری که جانش آمیخته با مفاهیم مذهبی است در بیان عاشقانگی خود نیز، به دلیل توجه به ذات عاشقانه دین و نیز دلسپردگی مذهبی، به تعامل این دو، چشم میگشاید و در نتیجه چنین آثاری، آنگاه که اوج میگیرند، مخاطب را از هر دو چشمه سیراب میکنند: هم دین، هم عشق!نکته دیگر این که چرا چنین تصویرسازی انجام میشود؟مهمترین دلیل برای شاعر جهت خلق چنین آثاری پیوند استوار مقوله عشق و مذهب است که در ذهن شاعر نهادینه شده است. اما بپردازیم به شعر دکتر محمدرضا ترکی:از همان نام شعر میشود همه آنچه را پیش از این گفته شد مرور کرد. صدای حدیث نبوی در گوشمان میپیچد که: «من از دنیای شما تنها این سه چیز را میپسندم: زن و عطر و نماز». به عبارت بهتر شاعر قصد دارد با بازخوانی دنیای عاشقانه و نیز مذهبمداری خویش به خوانشی شاعرانه از این حدیث نبوی برسد. طرفه این که این حدیث، خود، این آمیختگی مفاهیم دینی و دنیایی را به زیباترین و صریحترین شکلی متجلی میکند.بند اول بازخوانی داستان شب هجرت حضرت رسول(ص) است. آنجا که مولا علی(ع) بر بستر پیامبر میخوابد تا سوءقصدها به فرجام نرسند. شاعر به زیبایی «بستر»، «آسودگی» و «عطر» را به عنوان وجهشبههای دنیای عاشقانهاش با روایت مذهبی دستمایه قرار میدهد تا تداعیاش یک تداعی منطقی باشد.بند دوم ادامه روایت هجرت است و شاعر با رها نکردن روایت بند نخست ارتباط طولی بین بندها را برقرار میکند.شاعر در بند دوم به تصویر هجرت میرسد و باز با دستمایه قرار دادن «دشت تشنه»، «واحه»، «راه و بیراهه» رشته تداعیها را برقرار میکند. از سوی دیگر مفهوم عاشقانه بیت بسیار عمیق است. بیراهه و راه در عشق گاه بسیار در هم گم هستند. چه بسیار راههایی که سر از ناکجا در میآورند و بسی بیراههها که به سرمنزل مقصود میرسند. گوشهای از این حکایت را میتوان در «بدنامی عاشقانه»ای که حافظ بکرات از آن گفته است، جست.بند سوم ادامه همان هجرت است. رشته تداعیها با «تار عنکبوت» و «پناه» و «چشم آلوده» شکل میگیرد. رابطه «عصمت» و «پردهنشینی» با «تار عنکبوت» شایان توجه است و البته تاکید «اگر خدا بخواهد» که هم در مورد معجزه موردنظر نص صریح قرآن بر خواست خدا اشارت دارد و هم در بازخوانی عاشقانه شاعر مفهومی تازه مییابد. مفهوم «نجابت» نیز معجزتی است که خداوند پاسدار آن است.بند چهارم درخشش شاعرانهای دارد. باز رشته تداعی حول کلمه «کبوتر» و «غار» شکل میگیرد، اما شاعر دو مفهوم را با این دو واژه در نظر دارد. «غار» در اسطورهشناسی بیانگر دنیای درونی است. همان من من. در غار افلاطونی معروف ما با تصویر سایهها بر دیواره غار طرفیم که انعکاس مفاهیم بیرونی در همین من درونی است. در هزارتوی «مینوتور» باز هم غار، نمادی از درونهای است که دیو میپروراند و باید «آریان»ی باشد که رشته به دست «تزه» بدهد تا این دیو را بکشد. در اصحاب کهف نیز باز به نوعی همین اسطوره، بازخوانی میشود و برخی اسطورهشناسان بر این عقیدهاند که میشود داستان را به صورت به خویش برگشتن و سر در جیب فروبردن تاویل کرد.در اینجا هم شاعر گذشته از داستان معروف هجرت به نکته دیگری نیز نظر دارد. دل او در آستان غاری که نمایانگر ذات درونی معشوق است منتظر و نگران چون کبوتری پرپر میزند. آستانه این غار در حقیقت تجسم برونی من معشوق است. دل شاعر نگران و ناظر کوچکترین حرکت معشوق است و هر برون شدی را کبوترانه انتظار میکشد.از سوی دیگر «کبوتر» هم در کنار وجهشبهای که با دل دارد در پرپر زدن؛ نماد رهایی و سپیدی نیز هست که در مواجهه این دو عنصر با دل میتوان به تاویلهای تازهتری هم رسید.بند پنجم ادامه روایت هجرت و رسیدن به مدینهالنبی(یثرب) است. شاعر با «رها کردن مهار شتر» تداعیهایش را بازآفرینی میکند و به مفهومی بنیادین در عشق میرسد: عشق ـ اگر عشق باشد! ـ نیازی به تعقل ندارد! این «اگر عشق باشد» نکته مهمی است!... سرسپردگی به عشق بیشک ما را به سرمنزل مقصود میرساند. کجرویهایی که دیده میشود ناشی از عشق نیست بلکه برخاسته از درهم آمیخته شدن مفاهیم و اشتباه شدن هزار و یک حس انسانی «ناعشق» است با ذات منزه «عشق». در این مقال مجال بررسی چیستی رفتارهای عاشقانه نیست. پس همین اندک اشاره شاید کفایت کند که اگر پیش از حضور عشق ملزمات و مختصات عشق را درک کرده باشی، هنگام حضورش میتوانی بشناسیاش و آسوده، سر و جان به او بسپاری که بیشک تو را به ساحل امن خواهد رساند. اگرنه هزار و یک حس بیارتباط با عشق میتواند تو را به دامچالهای ببرد که امید رهایی از آن نخواهد بود!اما اگر شناختی، دیگر مهار دل را رها کن!... بگذار نفس بکشد این شتر مست!... که اگر پایش را ببندی و مهارش را بکشی یا سر به بیابان میگذارد و مجنونات میکند یا چنان بر زمینات میزند که سر به سلامت نبری!... بگذار خودش برود و در زمین امن زانو بزند و آسودهات کند که آنجا بهترین جا برای تو خواهد بود!بند شش به داستان تغییر قبله میرسد و البته گوشه چشمی هم دارد به «به هر سو که رو کنی، سوی ـ چهره ـ خداست» و البته باز هم همان حکایت عاشقانه توجه به دل که در بند قبل بدان پرداختیم.بند هفتم اشاره به سوره مزمل دارد: «یا ایها المزمل * قم الیل الا قلیلا...»شاعر با کلمات «لرزیدن از تب» و «مرا در آغوش بگیر» ـ که اشاره دارد بر روایت مشهور نزول آیه ـ «با من سخن بگو» ـ که اشارهای است بر آیات بعدی سوره که حضرت رسول را به بر پایی نماز میخواند ـ این اشاره را کامل میکند. در ضمن «با من سخن بگو» یادآور «کلمینی یا حمیرا» نیز هست.ادامه بند نیز اشاره جالبی دارد: «جهل بوالحکمان و التهاب زمین و آسمان»...که تداعی ابوجهل و ابولهب را به راحتی میتوان در آن دید و نهایتا همان حدیث مشهور نبوی عنوان شعر که در اینجا به بازخوانشی شاعرانه میرسد.بازخوانی عاشقانه روایت هم که مشخص است: تنها پناه من در این زمانه سرشار از ناراستی و رنج، تویی و البته خدا.در بند هشتم شاعر با فلاشبکی تاریخی شعرش را جمع میکند. واژههای «یتیم صحرا» و «مادر گمشده» محور تداعی این بند است و با اشاره مستقیم به حضرت پیامبر(ص)، فرم مذهبی اثر را امتداد میدهد.بند نهم پایان بندی اثر است بعد از ایجاد فلاشبک بند قبل، که در حقیقت شعر توانست فرم دایرهوار خود را کامل کند. بنابراین بند آخر باید تصویری ناب، تاثیرگذار داشته باشد که همه حرفهای شاعر را خلاصه کند و چنین نیز هست: همراهی نام دو سوره «نساء» و «احسن القصص» ـ سوره و داستان یوسف(ع) ـ در کنار هم تداعی مذهبی اثر را شکل میدهد و اشاره ایهامگونه این دو به مفهوم «زن» و «داستان عاشقانه یوسف و زلیخا» خوانش عاشقانه را کامل میکند. ضمن این که در ذات ترکیب «احسن القصص» به معنای بهترین داستانها دو معنا قابل تاویل است: اول این که اصولا عشق، احسن القصص است و دوم این که چشم معشوق از فرط زیبایی احسن القصص است. نکته جالبتر این که شاعر خود را رسولی میبیند که تمام آیات و معجزاتش عاشقانههایی است که مینویسد، اما خود معترف است که همه اینها تنها کرشمهای از نگاه معشوق است که «بهترین» را در آستین دارد و شاعر هیچگاه یارای نوشتن آن را به تمام و کمال ندارد که او «نساء» مینویسد و او «احسن القصص» ـ یوسف ـ است!فرجام این که اثر زیبای دکتر محمدرضا ترکی، اگر سهلانگار نباشیم و سادگی ظاهریاش فریبمان ندهد، درخشش دلنشینی دارد که برانگیزاننده است. انگیزشی برای خوانش مکرر و انگیزشی برای خلق آثاری از این دست که ضمن حفظ فرم، دارای محتوای غنی نیز هستند. بیشک همه مخاطبین جدی شعر، مهارت شاعر در حفظ ساختار نیمایی و نیز واژهآراییها و قوافی درونی متعدد اثر را به خوبی پیدا خواهند کرد که همه اینها به خلق موسیقی نرم و جوباری مناسب و ایجاد فضای حسی اثر کمک کرده است، اما آنچه به نظر نگارنده اهمیت بیشتر داشته و دارد دقت در بازخوانی عاشقانه روایات مذهبی است که سعی شد به بخشی از آنها اشاره شود.زن و عطر و نمازبر بستری که عطر نفسهای تو را داردآسوده به خواب میرومحتی وقتی شمشیرهای آختهبر من تاخته باشند......از بیراهه حرکت کنراههاگاه به مقصد نمیرسندواحه در واحه بگذراز دشتهایی که مثل من تشنهانداگر خدا بخواهدتار عنکبوتی پناه عصمتت میشودو تو رااز چشمان آلوده نگاه میدارداما آن کبوتر تنهاکه بر آستان غار آشیانه بستهبیگمان دل من استکه برای تو پرپر میزند!...مهار شتر را رها کنبگذار او تصمیم بگیردکه بوی گلهای صحرا و رایحه عشق راخوب میشناسد،هر جا فرود آمدخانه عشقمان را میسازیم!...حیران سمت و سوی قبله چرایی؟!نگاه کن نسیم عشق از کدام سمت میوزد؟!...مرا که از تب آسمان میلرزمدر آغوش بگیربا من سخن بگو...گاه از جهل بوالحکمان و التهاب زمین و آسمانتنها میتوان به نماز و عطر تن تو پناه برد!در نوازشهای تورازی استکه نرما و گرمای دست مادری گمشده رابه یاد یتیم صحرا میآورد!......تمام آیههای منسوره نساء استاما احسن القصصنگاه عاشق توست! بخش ادبیات تبیانجام جم آنلاین- سیامک بهرامپرور
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 406]