واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: � بعد از مرگ مادر، پدرم با يك زن بيوه ازدواج كرد كه اين موضوع بشدت مرا افسرده و غمگينتر كرد. پس از تولد پسرمان مجبور بودم با مصرف دارو زندگي كنم. اما افسوس چرا كه زندگي ما از ريشه مشكل داشت و... ایران: دختري كه به خاطر آرامش خيال مادر بيمارش راهي خانه بخت شده بود به دنبال مرگ او پس از هشت سال زندگي اجباري، تقاضاي طلاق داد. لاله ـ 24 ساله ـ كه همراه همسرش با دادخواست طلاق توافقي به شعبه 268 دادگاه خانواده ونك مراجعه كرده بود به قاضي عموزادي گفت: هشت سال قبل در حالي كه 16 ساله بودم، اميررضا به خواستگاريام آمد. اما در آن ايام به تنها چيزي كه فكر نميكردم ازدواج بود. چرا كه به غير از تحصيل، سرطان مادرم و بيماري كليههايش بسيار نگرانمان كرده بود. با اين حال مادرم كه تصور ميكرد عمر زيادي ندارد اصرار داشت به خواستگارم پاسخ مثبت دهم تا قبل از مرگش مرا در لباس سفيد عروسي ببيند. بنابراين به رغم بيانگيزگي و بيعلاقگي و فقط به خاطر خوشحال كردن مادرم براي ازدواج جواب مثبت دادم. البته مدتي بعد متوجه شدم، اميررضا هم به اصرار مادرش به خواستگاريام آمده است. سرانجام با مهريه 400 سكه پاي سفره عقد نشسته و ازدواج كرديم. پس از شروع زندگي مشترك و فقط به واسطه قولي كه به مادرم داده بودم سعي كردم با تمام قدرت و توان زندگي مشتركمان را بسازم. اما افسوس كه شوهرم مرد زندگي نبود و هنوز در عالم كودكي و نوجواني سیر می کرد و تلاش براي ايجاد گرمي و دوام زندگي يخزدهمان بيفايده بود. روزها و شبهايمان سرد و بيفروغ بود. تنها شادي ما زماني بود كه با دوستانمان به سفر ميرفتيم يا بستگان به ديدارمان ميآمدند. اقرار ميكنم اوايل ازدواج به شوهرم علاقهاي نداشتم اما بعد از مدتي كمكم به او عادت كردم و علاقهمند شدم. اما افسوس كه اظهار علاقهام با بيتفاوتي و سردي او همراه بود. متأسفانه مراجعه به مشاور خانواده هم نتيجه اي نداشت. در چنين شرايطي به تصور اينكه آمدن بچه بتواند رنگ و بوي ديگري به زندگيمان بدهد؛ باردار شدم اما در دوران بارداري، مادرم فوت كرد. مدتي بعد از مرگ مادر، پدرم با يك زن بيوه ازدواج كرد كه اين موضوع بشدت مرا افسرده و غمگينتر كرد. پس از تولد پسرمان مجبور بودم با مصرف دارو زندگي كنم. اما افسوس چرا كه زندگي ما از ريشه مشكل داشت و... پسرم كه يك ساله شد به شوهرم پيشنهاد دادم برايم خانه كوچكي بخرد تا من و پسرم با هم زندگي كنيم و به زندگي مشتركمان نيز خاتمه دهيم. اما اميررضا حرفهايم را جدي نگرفت و تمام تلاشم براي متقاعد كردن او نيز به جايي نرسيد. ضمن اينكه پس از آن پيشنهاد، زندگي ما تيره و تاريكتر شد. به طوري كه من و پسرم در يك اتاق و علي در اتاق ديگر زندگي زير يك سقف را آغاز كرديم. حال آن كه همه زندگي مشتركمان محدود به غذا خوردن و تماشاي تلويزيون در كنار هم شده بود. چند ماهي اين شيوه زندگي را هم تحمل كردم اما سرانجام بريدم و از شوهرم خواستم به طور توافقي از هم جدا شويم. چرا كه ازدواج ما از پايه و اساس اشتباه بود. شوهر زن جوان نيز به قاضي پرونده گفت: همانطور كه همسرم گفت وضعيت زندگيمان اسفناك است، چرا كه ما فقط زير يك سقف زندگي ميكنيم اما هيچ دل خوشي و رابطه گرمي نداريم. ضمن اينكه من هم هيچ علاقهاي به همسرم نداشته و فقط به اجبار مادرم تن به اين ازدواج دادم. حالا به نقطه اي رسيده ايم كه اگر اين رابطه سرد ادامه يابد ممكن است به پسرمان آسيب روحي شديد وارد شود. به همين خاطر جدايي را انتخاب كرديم تا با طلاق توافقي به شكنجههاي روحيمان خاتمه دهيم. درباره حضانت فرزندمان نيز توافق كردهايم كه او با مادرش زندگي كند و من هم مخارجشان را تأمين كنم. و... قاضي پرونده با شنيدن اظهارات اين زوج مقدمات طلاق توافقي آنها را فراهم كرد. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 232]