تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 2 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عالمان فرمانرواى بر شهرياران هستند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1801703787




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرار شكلاتي اگر پايان خدمت داشتم،مي رفتم مخترع و دانشجوي رشته برقي كه در شيريني فروشي


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: فرار شكلاتي اگر پايان خدمت داشتم،مي رفتم مخترع و دانشجوي رشته برقي كه در شيريني فروشي
ليلا سادات باقريگاهي چه قدر اين اشاره نوشتن سخت مي شود بويژه كه دلت پر از حرف و گلايه و فرياد باشد و بداني كه از جنس حرف هايت زياد گفته و زيادتر شنيده شده است و باز هم انگار كه نه حرفي گفته شده و نه گوشي شنيده است؛ حرف هايي از جنس درددل هاي تكراري مغزهايي كه اين روزها سوژه خوبي براي محافل علمي و گاه مطبوعاتي شده، اما در همان محافل و برگه ها پس از انتشار مدفون مي شوند؛ درست مثل حكايت طرح ها و ايده هاي ناب و بكري كه در همسايگي هركدام مان و در همين مغزهاي در حال فرار(؟) ايجاد مي شود و بعد به خاطر مشكلات مالي و حمايتي در همان طرح مي ماند كه مي ماند و يحتمل كه قرار است اين مغزها ظرفيت داشته باشند و در مقابل همه سختي ها و غفلت ها صبوري كنند و فراري هم نشوند! البته فرار دو مرحله دارد؛ يك مرحله اش فرار از منطقه خود به تهران است آن هم براي جمع كردن پول و دادن قرض هاي پدر و ديگري هم فرار از تهران و...متولد ماه ديمتولد بروجرد و روزي از روزهاي سرد خدا يعني 12 دي ماه 1365 است. به خاطر شغل پدرش چند سالي را در ورامين بوده و بعد در اراك ساكن شده است و همراه خانواده اش همان جا ماندگار. البته خودش يك سالي مي شود كه پايتخت نشين شده و دور از خانواده مشغول به كار و كار! او تا به حال چندين اختراع ملي و فراملي را به ثبت رسانده است؛ تيغ گريدر هوشمند كه وصل مي شود به ماشين گريدر و مشخصات زمين و... را به راننده اعلام مي كند. همين اختراع رتبه سوم مسابقات جهاني مالزي را همراه با ديپلم افتخار به نام «فرهاد موسيوند» و ايران عزيز ثبت كرد.دستگاه مساحت شمار كه مساحت زميني را كه شخم خورده با جزئيات ذخيره كرده و اعلام مي كند ؛ اين اختراعش هم در كويت مدال نقره كسب كرد و چند اختراع و رتبه ديگر كه داشته و البته دو طرح گوشي پزشكي هوشمند كه هنوز توليد نشده ولي به عنوان طرح برتر اعلام شده است. عصاي هوشمند نابينايان را هم به ليست اختراعات فرهاد كه البته هنوز به توليد نرسيده(!) اضافه كنيد به... ضرب و تقسيم هم داريم، لطف كنيد و گفتگو را بخوانيد!چي شد كه نخبه شديد؟!خودم هم نمي دانم (مي خندد) شايد براي اين است كه ما برخي مسائل را كنار مي گذاريم و همه هم و غم مان را روي طرح و ساخت اختراع مي گذاريم كه البته چيزهايي را هم از دست مي دهيم و مي شويم نخبه.چه چيزهايي را از دست مي دهيد؟خيلي از كارها و تفريحاتي كه جوان هاي هم سن و سال مان انجام مي دهند. بعلاوه اينكه از درس هم مي افتيم.خب چرا؟ببينيد من با يك طرح خيلي ساده شروع كردم؛ در مورد گياهان دارويي و اصلا هم آن موقع نمي دانستم جشنواره خوارزمي وجود دارد. فقط دوست داشتم كه طرحم به نتيجه برسد و كارايي داشته باشد. پژوهش را خيلي دوست داشتم و خب همين انگيزه بالايي بود و مي ارزيد به از دست دادن آن چيزها.با وجود مشكلاتي كه براي نخبگان بوده و هست و شايد خواهد بود(!) باز هم حاضريد ادامه دهيد؟(مكث مي كند) اگر بگويم مي مانم واقعيت را نگفتم. من اگر كارت پايان خدمت و هزينه رفتنم را داشتم، مي رفتم پيشنهادهايي هم از آنطرف دارم، چون آن امكانات و رفتارهايي كه من در يكي از مسابقات از آن ها ديده ام، ترغيبم مي كند كه بروم اگرچه گاهي همين امكانات در اين جا هم وجود دارد كه يا مديريت خوبي ندارد و يا به من ارائه نمي شود.يعني معتقديد امكانات را به افراد ديگري مي دهند؟بله! مثلا در اراك كه بودم حدود 6-5 تا سمينار با حضور مسئولين برگزار شد كه معاون رئيس جمهور هم حضور داشت. گفته بودند كه ليست نخبگان استان را بدهند كه چون من اصالتاً و شناسنامه اي بچه اراك محسوب نمي شوم نه تنها اسم مرا نداده بودند كه اصلا من خبردار هم نشدم و...براي چه كاري رفته بوديد استانداري؟من درخواست يك وام يك ميليون توماني داشتم؛ يك ماه بعد از درخواست رفتم كه خود استاندار را ببينم؛ نتوانستم و من را معرفي كردند به معاونت اجتماعي(!) و آنها هم گفتند كه براي شما يك نامه مي نويسيم كه ببريد كميته امداد(!) كه خب من هم ناراحت شدم گفتم من هر روز خودم در صندوق صدقات كميته امداد پول مي اندازم و حالا مي خواهيد پول امثال خود من را به من بدهيد؟چرا از بنياد ملي نخبگان كمك نخواستيد؟واردشدن به بنياد ملي نخبگان كه آنقدر شرايط عضويتش سخت گرفته شده تقريبا براي من محال است... من هم در سايتشان ثبت نام كردم و هم درخواست كتبي برايشان فرستادم كه تا به حال هيچ خبري نشده است. حتي در پارك علم و فن آوري هم كه برويم بايد يك طرح را با تمام جزئياتش ارائه بدهيم كه آن معلوم نيست بعد از يك شور چند ماهه حالا تاييد شود يا نه! آن هم طرحي كه اگر هزينه ساختش باشد، مي شود كه يك هفته اي توليدش كرد. اما با شيوه دوستان نخبه پرور بايد حداقل يك سالي تازه در نوبت بماني. به ويژه كه الآن در بين بچه ها يك رقابتي به وجود آمده كه همه دنبال اين هستيم طرح مان را زودتر ثبت كنيم در صورتي كه همين ثبت هم در حال حاضر ارزش چنداني ندارد.يعني ثبت اختراع مزايايي هم دارد؟تنها مزيتش اين است كه اين اختراع تا آن مدت زماني كه تعيين شده يعني بيست سال در مالكيت شخص است كه اين ثبت هم به علت آن كنوانسيون هايي كه ما عضوش نيستيم، فقط در كشور خودمان اعتبار دارد كه خب اين براي بچه ها خيلي مشكل ساز شده يعني مي روند براي مسابقات و چون اختراع شان پتنت بين المللي (مالكيت معنوي) ندارد خارجي ها به راحتي مي توانند از روي آن كپي كنند. ما در ايران اين مالكيت معنوي را نداريم، ما مالكيت صنعتي داريم.چه فرقي بين اين مالكيت ها وجود دارد؟در مالكيت معنوي وقتي شخص اختراعي را ثبت كرد «اختراع» در تمام دنيا به نام او شناخته مي شود و چون مخترع مالكيت معنوي دارد هيچ كسي نمي تواند از روي آن كپي كند ولي در مالكيت صنعتي اگر يك تغيير جزئي هم در طرح داده شود به راحتي مي شود كه يك اختراع جديد ديگر و به نام يك فرد ديگر ثبت شود.با اين اوصاف بنياد نخبگان كلا بايد متحول شود.به نظر من بايد روالشان را عوض كنند و يك روال بين المللي در پيش بگيرند. من خودم يك مقاله نوشتم در مورد ارتباط صنعت و دانشگاه كه در كشوري مثل آمريكا چه نوع برخورد و خدماتي با مخترعين مي شود. اين بنياد هم بيايد همچين كارهايي را بكند كه خيلي از اين كارها هزينه مالي اي هم ندارد، از آسمان كه كسي براي اتصال صنعت و دانشگاه نمي آيد؛ بچه هاي ايراني ايده هاي خوبي دارند اما اكثرا به دليل حمايت نشدن به ويژه داشتن مشكلات مالي به بن بست مي خورند در حالي كه در ساير ممالك برعكس است؛ با همه حمايت هايي كه وجود دارد، آنها با مشكل فكري و ايده مواجه اند. همين مي شود كه طرحي كه آنها پنج ساله توليد مي كنند ما مي توانيم با داشتن امكانات در زمان كوتاه تري توليد كنيم. من حتي يكي از طرح هايم را با قرض، يك هفته اي ساختم.چه قدر قرض گرفتيد؟آن موقع يك ميليون تومان از همسايه مان قرض گرفتم كه تماما صرف ساخت آن طرح شد براي يكي ديگر از مسابقات هم سه ميليون و باز يك، يك ميليون ديگر. در يكي از مسابقات داخلي هم خواسته بودند كه از طرح به طور كامل و با جزئيات كاركردش فيلم بفرستيم كه مجبور شدم كامپيوترم را بفروشم تا هزينه فيلمبرداري را بدهم و جالب اين جا بود كه من با همين دستگاه در مالزي شركت كردم و آنها گفتند اصلا نياز به فيلم و... نيست. خودتان كه توضيح بدهيد كفايت مي كند كه در آن جا سوم شدم و در كويت هم مدال نقره را گرفتم البته همانجا پيشنهاد همكاري و رفتنم را دادند كه به خاطر مشكلات نشد كه بروم!فكر نمي كنيد با عنواني كه امسال دارد، شرايط براي نخبگان و مخترعين بهتر شود؟من خيلي خوشحال شدم وقتي رهبري امسال را سال شكوفايي و نوآوري معرفي كردند. عنواني كه خيلي زياد به نخبگان اشاره دارد؛ جمعيتي كه تا به حال زياد اهميت نداشته اند. خيلي از دوستان هم معتقدند كه امسال سال ماست اما تا امروز كه اتفاق خاصي نيافتاده است. ]چقدر عجوله اين آقا فرهاد؛ تازه دو ماه گذشته، ده ماه ديگه مونده![بعضي معتقدند كه نخبگان هم ديگر شورش را درآوردند ازبس غر مي زنند و... شرايط چه طور باشد، شما راضي مي شويد؟امكان ادامه تحصيل داشته باشم. چون من فرصت درس خواندن قبل كنكور را ندارم بنابراين نمي توانم دانشگاه سراسري شركت كنم و دانشگاه آزاد هم كه... به خصوص كه تحصيلات براي امثال ما خيلي مهم است چون قرار است ما در سطح بين المللي قرار بگيريم و من نمي دانم با اين وجود چرا تسهيلاتي براي ادامه تحصيل نخبگان در نظر گرفته نمي شود. من مي گويم اصلا يك دانشگاه داشته باشيم مخصوص مخترعين كه آزمايشگاه اين دانشگاه مثلا يك كارخانه دولتي باشد كه هم درس خوانده شود و هم فعاليت ها و ايده ها عملي شود؛ مي دانيد اين طوري چه قدر سرعتمان در پيشرفت بيشتر خواهد شد؟اگر به شما همين حالا 20 ميليون تومان پول بدهند، چه كار مي كنيد؟با 7-6 ميليونش قرض هايم را مي دهم (مي خندد) و بعد سريع براي دانشگاه ثبت نام مي كنم كه اين وقفه سه چهار ماه خيلي اذيتم مي كند. و به شهر خودتان برمي گرديد؟نه! اين جا با همه مشكلاتش بهتر است. الآن كجا ساكنيد؟با چند تا از دوستان دانشجويم يك اتاق در ولي عصر كرايه كرديم. پانسيوني كه ماهانه نفري هفتاد هزار تومان مي دهيم، اتفاقاً به ذهنم رسيده كه تجارت پانسيون هم بد نيست يك اتاق نسبتاً كوچك را به چند نفر مي دهي و درآمد خوبي هم دارد، نه؟! ]طرف تازه اومده تهران ولي راهشو ياد گرفته ها! يحتمل از نخبه بودن كه بهتره![نخبه ها چه طوري به زندگي نگاه مي كنند؟محيط روي آنها تأثير مي گذارد مثلا با ديدن يك نابينا به فكر راه حلي براي مشكلش مي افتند. در واقع اجازه مي دهند كه فكرشان از چارچوب هاي مرسوم خارج شود؛ بگردد و خوب ببيند. بيشترشان هم زندگي را زياد سخت نمي گيرند. مثلا براي من مهم نيست كه دوستم فلان ماشين مدل بالا را دارد، اين چيزي نيست كه در ذهن من باشد. خيلي از واقعيت هايي كه در ذهن ماست بعضاً در مردم ديده نمي شود. مثلا چه واقعيت هايي؟مثلا من معتقدم انسان اگر قرار است و هدف دارد كه به جايي برسد، تدريجي و با پشت سر گذاشتن مشكلات و يا همان آزمون و خطا، برسد ولي در جامعه، خيلي زياد مي بينيم كه شخصي كه با من شروع به كار كرده است و هر دو در يك مرحله قرار داريم بعد از يك سال به صورت ناگهاني! ره صد ساله را طي مي كند. يعني نبايد به آن جا مي رسيده و يا حقش نبوده است؟بله بايد مي رسيده اما چه مي شود كه اين همه جلوتر از زمان منطقي اش به آن موقعيت مي رسد؟! اين خيلي اذيت كننده است. ببينيد مني كه دارم با اين همه مشكلات تلاش مي كنم وقتي در سن پنجاه- شصت سالگي تلاشم نتيجه دهد و به موقعيتي برسم كه براي ديگران تصميم گيري كنم خيلي متفاوت خواهم بود با آن كه يك شبه به مرز تصميم گيري براي ديگران مي رسد. خب چه طوري مي شود كه آن شخص يك شبه به آن موقعيت مي رسد و شما نمي رسيد؟خيلي ساده است، چون من وقتم و هزينه ام را صرف ايجاد رابطه با ديگران نمي كنم، همين. چه ديگراني؟چطور بگويم؟ من بارها ديده ام كه كسي مي آيد در نظام تصميم گيري براي همين بچه هاي نخبه قرار مي گيرد كه خودش كه نخبه نيست هيچ اصلا صلاحيت علمي هم ندارد، من معذرت مي خواهم اما نمي فهمد مني كه اين كار را انجام مي دهم بايد چه مراحلي را طي كنم تا به توليد برسم كه اگر مي دانست مطمئناً در تصميم گيري هايش، كار ما هم آسان تر مي شد يا در همين بچه هاي نخبه خودمان كه با هم كار را شروع كرديم و در يك سطح بوده ايم ولي با رابطه ها...(!) عكس هاشان را نشان مي دهند كه با چه اشخاص مهمي نشسته اند آن هم دست در دست هم و بعد من احساس مي كنم كه چه قدر عقب مانده ام چون كه همه آن جاهايي كه من تازه دنبال شان هستم او با رابطه اش! همه را گرفته و دارد. شما چرا نرفتيد و دست در دست آن شخصيت مهم! نداديد؟باور كنيد من هم دوست داشتم كه بروم و كنار آن شخصيت مهم بنشينم. برايش نامه هم نوشتم اما آن شخصيت مهم جواب نامه ام را داد كه شما شخصيت غيرمهم، براي گرفتن وام آن هم براي توليد طرح تان برويد صندوق... و دو ميليون وام بگيريد البته با داشتن عقدنامه! تازه قيد شده بود كه تاريخ عقدنامه نبايد از يك تاريخي جلوتر باشد. ضمن آن كه در يكي از جلسات مسئولين كه بنده را با وجود يك كارتن مداركي كه برده بودم، راه ندادند، بعداً در تلويزيون ديدم كه يكي از دوستان داشتند از حمايت هايي كه شده اند، تشكر مي كردند و دريغ از يك جمله كه حرف دل ما باشد و اين خيلي سخت است... و چند باري هم براي نمايندگان مجلس نامه نوشتم كه جوابي نگرفتم و در كل قيد رابطه با مسئولين را زده ام، البته دوست دارم رهبري را ببينم و مشكلاتم را به ايشان بگويم.البته هر رابطه اي هم مشكل دار نيست، قبول نداريد؟چرا قبول دارم. مثلاً من هميشه تلاش مي كنم كه با مردم يك رابطه خوبي داشته باشم. حتي شده كه وقتي در خيابان تبليغات شركت هاي مختلف را مي بينم شماره تماس شان را برمي دارم و تماس مي گيرم و مثلاً مي گويم كه مشكل تبليغاتي شركت شما اين است... چون برايم مهم است، اگرچه كه يك بار با شركت اتوبوسراني تماس گرفتم و يك پيشنهاد براي راحت تر بودن مسافرين در سفرهاي بين شهري دادم و مسئول محترم! آن جا مرا به باد مسخره و خنده گرفت ولي باز هم اگر مشكلي ببينم يا پيشنهادي داشته باشم بدون هيچ چشم داشتي مي گويم.خب اين جا يك تناقض بزرگ وجود دارد، چطور ممكن است شمايي كه برايتان كوچك ترين مشكل فلان شركت، اهميت دارد درعين حال آماده سكونت در خارج از كشور هم هستيد؟ببينيد با وجود اين كه براي كشور و ملتم خيلي اهميت قائلم اما كشور من هيچ اهميتي برايم قائل نيست. من بارها و بارها بدرفتاري ديده ام. مثلاً در همين دانشگاهي كه درس مي خواندم تا مرز اخراج شدن رفتم.چرا؟ از همان دانشگاهي كه مشغول به تحصيل بودم براي ساخت يكي از طرح هايم كمك خواستم ولي گفتند در صورتي كمكت مي كنيم كه اسم دانشگاه را براي ثبت اختراع بياوري نه اسم خودت را، براي من هم خيلي سخت بود چون 99درصد يك كار ابتكاري، ايده است و نقدينگي سهم كوچكي دارد؛ خب من هم نپذيرفتم مبلغي هم كه مي خواستيم 300هزار تومان بود، رفتم يك دانشگاه ديگر كه رئيس دانشكده آن جا قبول كرد كه اگر در كنار اسم خودم اسم دانشگاه را بياورم، كمكم مي كند و قول داد كه اگر طرحم پذيرش بگيرد، حتماً مقدمات رفتن مرا به مسابقات سوئيس فراهم كند كه اتفاقاً طرح من در بين 800طرح، رتبه 20 را آورد و پذيرش هم گرفتم. اما وقتي رفتم پيش همان رئيس دانشكده گفت كه من اصلاً همچين قولي نداده بودم و هرچه اصرار كردم كه شما در روز دانشجو، 16آذر پيش دانشجوها اين قول را داديد، نپذيرفت. از آن طرف هم رئيس دانشگاه خودمان صدايم كرد و گفت كه من نمي گذارم كه از اين دانشگاه مدرك بگيري كه با كلي اين طرف و آن طرف زدن و واسطه اين مشكل را حل كرديم. اين درحالي بود كه من به عنوان پژوهشگر برتر كشور در دانشگاه آزاد به خاطر همان طرح شناخته شده بودم اما جرمم اين بود كه چرا از يك دانشگاه ديگر كمك گرفتم.چه قدر تلخ شد اين گفتگوي ما، كمي فاصله بگيريم از اين همه مشكلات، نمايشگاه كتاب رفتيد؟نه! نمي روم. چون هم هزينه بر است و هم خيلي شلوغ.اهل خواندن كتاب هم هستيد؟بله! به خصوص كتاب هايي در رابطه با ملي شدن صنعت نفت را خيلي دوست دارم و خوانده ام.بهترين كتابي كه خوانده ايد؟نهج البلاغه، كتاب بسيار قابل تأملي است كه زياد مي خوانمش.و يك جمله از نهج البلاغه؟نا اميدي بزرگ ترين گناه است.رابطه تان با شعر چطور است؟گاهي خيام مي خوانم. يك بيت برايمان مي خوانيد؟غم مخور گر نبود كار جهانت به مرادكار دنيا به مراد دل دانا نشودو سينما؟حاضرم از همه چي بزنم ولي سينما بروم.با پيامك چطوريد؟ خودتان هم در اين زمينه ابتكاراتي داريد؟!بيشتر براي انجام كارها پيامك مي دهم و اهل پيامك اختراعي نيستم.دلتان هم كه خيلي براي خانواده تنگ مي شود؟مطمئنا. مادرم كه يك بار صبح تماس مي گيرد و يك بار شب، اتفاقا براي اين مصاحبه هم خيلي سفارش كرده كه چيزي نگويم به هر حال مادر است و نگران. يك بار كه از راديو براي مصاحبه تماس گرفته بودند تا من آمدم از مسئولين انتقاد كنم، صدايم را قطع كردند و مادرم خيلي ناراحت و نگران شده بود. واقعا پدر و مادرم از هيچ كمكي براي من دريغ نكرده اند و فقط در سختي ها و مشكلات من سهيم بوده اند.برنامه از صبح تا شب فرهاد موسيوند چيست؟صبح ساعت 5 بيدار مي شوم و 6مي زنم بيرون. تا 30:4 در شركت هستم و بعد بلافاصله مي روم سركار دوم تا ساعت 12 شب كه حدودا هر روز 4 ساعتي را هم در راه هستم و بعد هم مي خوابم و فردا 5 صبح دوباره...شغل دومتان چيست؟در يك مغازه كار مي كنم. شكلات فروشي.ر اضي هستيد؟چاره اي ندارم، هم به پولش نياز دارم و هم با اين شغل رابطه خوبي دارم. اكثر خريدارانم افرادي هستند كه خيلي شادند و من هم هوايشان را خيلي دارم. معتقدم مشتري هايم فرشته هستند و تمام سعي ام را مي كنم كه مشتري مداري را حفظ كنم. گاهي بدون اجازه از صاحب مغازه، تخفيف هم مي دهم! (مي خندد)از شيريني هاي مغازه خودتان هم مي خوريد؟گاهي كه ضعف مي كنم. شكلات تلخ، كاكائو 52 درصد.شكلات ها را هم كه خوب مي شناسيد، نه؟بله! زماني كه كار در اين مغازه برايم جور شد، قبل از اين كه شروع به كار كنم، مطالعه كردم و در اينترنت از طرز تهيه و بسته بندي شكلات ها مطلع شدم و حتي به مشتري ها به توجه مزاج شان شكلات هاي خاصي را پيشنهاد مي دهم.بهترين شكلات؟شكلات وطني، البته خيلي دوست دارم در يكي از مسابقات سوئيس كه يك بار هم دعوت شدم و نتوانستم بروم، بروم و از آن شكلات 90 درصد كاكائويي شان بخورم، بايد خوش مزه باشد!¤¤¤ساعت از 30:4 دقيقه پايان وقت اداري شركت هم گذشته است و بايد گفتگوي مان را با فرهاد موسيوند تمام كنيم كه برود سراغ شغل دومش. زندگي ادامه دارد و او هنوز اميدوار و بدون خستگي از 5 صبح تا نيمه شب بيدار است و تلاش مي كند و احتمالا يك ماه بعد بنياد ملي نخبگان او را صدا كند و بگويد اين يك ميليون تومان رو بگير و برو شكلات خارجي بخر! همان كاري كه... مزه مصاحبه مان هم مثل شكلات قهوه؛ تلخ تلخ شد.
 سه شنبه 31 ارديبهشت 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 558]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن