تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826463031




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (2)
شرح قصيده ي بحتري در وصف ايوان کسري (2) نويسنده: دکتر يدالله رفيعي(استاديار دانشگاه آزاد اسلامي تبريز) 18- نقل الدهر عهدهن من الجد ده، حتي غدون انضاء لبسلغت: انضاء جمع انضو: لاغري و اينجا کهنگي و اندراس اللبس: اشتباه يا جمع اللباس است به معناي جامه. الحده: نوي و تازگي معني: روزگار زمان آنها را از نوي و تازگي بگرداند تا اينکه آنقدر کهنه شوند که انسان در تشخيص آن دچار اشتباه مي شود يا تا اينکه کهنه جامگان شدند. 19- فکان الجرماز، من عدم الان س،و إخلاقه، بنيه رمسلغت: الجرماز: گونه اي از انواع کاخ و ساختمان، نام ساختماني در مدائن که از بين رفته است. البنيه: ساختمان: الرمس: قبر.معني: قصر جرماز به خاطر نداشتن انيس و مونس و کهنه شدنش مانند ساختمان گورستاني است. 20- لوتراه، علمت ان الليالي جعلت مأتما، بعد عرس معني: اگر تو آنرا بنگري درمي يابي که روزگار بعد از عروسي و شادي، عزا در آن به پا کرده است. 21- و هو ينبک من عجائب قوم لا يشاب البيات فيهم بليسلغت: اللَبس و اللُبس: اشتباه معني: و آن ساختمان به تو خير از عجائب قومي مي دهد که سخن در باره ي ايشان به اشتباه نمي آميزد. (ضمير «هو» به قصر جرماز بر مي گردد.22- فاذا ما رأيت صوره أنطاکيه، ارتعت بين روم و فرسلغت: أنطاکيه: شهري است در شمال سوريه و الآن جزء ترکيه است. تصوير شهر انطاکيه در ايوان مدائن بود. ارتعت: إرتاع: يرتاع: ترسيدي.معني: چون نقش نبرد انطاکيه را که بين دو کشور روم و ايران بود بر ايوان مدائن ببيني مي ترسي.23- والمنايا موائل و أنوشرو ان يزجي الصفوف تحت الدرفسلغت: موائل، جمع لامائله: پايه چراغ، اينجا يعني حضور داشتن، يزجي: مي راند. الدرفس: پرچم بزرگ، درفش کاوياني. معني: و مرگها ايستاده اند و انوشيروان صفهاي سپاه را زير درفش کاوياني مي راند و پس و پيش مي کند 24- في اخضرار من اللباس، علي إصفر، يختال في صبيغه و رسلغت: يختال: کبر مي ورزد: الورس: گياهي است مانند کنجد، پوست دانه آن قرمز است و در رنگرزي بکار مي رود. معني: و او در لباسهاي سبز بر اسبي زرد رنگ که متمايل به قرمز چون گياه و رس است با تکبر راه مي رود. 25- و عراک الرجال، يبن يديه، في خفوت منهم و اغماض جرسلغت: العراک: در گيري. الخفوت: سکوت. الجرس: صداي کممعني: و در درگيري مردان در مقابل او در آرامش و سکوت و بدون سرو صدا انجام مي شود. 26- من مشيح يهوي بعامل رمح و مليح من السنان بترسلغت: المشيح: يورش کننده «مقابل مشيح يهوي بر محه» جنگجويي که با نيزه به دشمن روي آورد و حمله کند. عامل الرمح: قسمت نزديک به سر نيزه. السنان: سرنيزه. المليح: کسي که بترسد و از چيزي پرهيز کند. الترس: سپر. مليح من السنان بترس: کسي که در برابر نيزه اي که به سوي او مي آيد در پناه سپر قرار گيرد. معني: در آن تصوير کساني هستند که با نيزه و سر نيزه حمله مي کنند و کساني ديگر که از ترس نيزه در پناه سپر قرار مي گيرند. 27- تصف العين انهم جد احيا ءَ، لهم، بينهم، اشاره خرسلغت: الجد: حقيقي و واقعي، تلاش و کوششمعني: بقدري اين تصوير دقيق است که چشم مي پندارد آن افراد زنده هستند با هم مي جنگند ولي لال هستند و صدايي از آنها خارج نمي شود. 28- يعتلي فهم ارتيابي، حتي تتقراهم يداي بلمس لغت: يعتلي: زياد مي شود. تتقراهم، آنها را دنبال مي کند. معني: شک من درباره زنده بودن آنها بالا مي رود تا جايي که دستان من به دنبال آنها مي رود تا آنها را لمس کند و دريابد که واقعاً زنده هستند يا نه. 30- من مدام تقولها هي نجم، اصوأ الليل، أو مجاجه شمسلغت: المدام: شراب. تقولها: مي پنداري. المجاجه: عصاره هر چيزي و اينجا مراد اشعه خورشيد است. معني: از شرابي ما را سيراب کرد، که تو پنداري ستاره ائي است که شب را روشن مي کند يا شعاع خورشيد است. 31-و تراها، إذا أجدت سرورا و ارتياحا للشارب المتحسي32- افرغت في الزجاج من کل قلب، فهي محبوبه الي کل نفسلغت: أجدت: تازگي بخشيد. نو کرد. المتحسي: کسي که شراب را جرعه جرعه بخورد. اُفرغت: ريخته شد. معني: آن هنگام که اين باده، شادي جرعه نوش را تازه و نو گرداند گوئي که از هر دلي در پياله ريخته شده است. از اين رو نزد هر رواني محبوب است. 33-و توهمت أن مسري ابروي ز معاطيّ، والبلهبذ إنسيلغت: المعاطي: هم پياله. البلهبذ: باربد يا باربذ، نام مطرب خسرو پرويز است که اصل جهرمي بوده است. الانس: همدم معني: و خيال کردم که خسرو پرويز هم پياله من و باربد همدم من است. 34- حلم مطبق علي اشک عيني أم أمان غيرن ظني و حدسي؟لغت: الحلم: رويا، خواب که شخص خفته مي بيند. الاماني: جمع الامنيه آرزو. معني: آيا آنچه را که مي بينم رويا است که چشم مرا به شک انداخته است يا آرزوهايي که حدس و گمان مرا تغيير داده است. 35- و کان الايوان من عجب اصن عه، جوب في جنب أرعن جلسلغت: الجوب: اگر مصدر جاب يجوب باشد به معناي بريدن و شکافتن است و گرنه به معناي سپر است. الارعن: نادان و تهي مغز، کوه بلند و دراز. الجلس: نادان، گول، ابله، قوي هيکل و احمق. الجلس: زمين سخت، زمين بلند. معني: اين بيت را به دو طريق مي توان معني کرد: 1-اين کاخ آنقدر شگفت انگيز ساخته شده است که مانند سپري است بر روي سر مرد قوي هيکل و احمق، از جهت گرد بودن طاقهاي آن و اينکه در کنار ساختمان عظيمي بنا شده است. 2-اين کاخ، شگفت انگيز ساخته شده و مانند شکافي (غاري) است که در کنار کوهي عظيم و بلند ايجاد شده باشد. 36- يتظني، من الکابه، أن يبدو لعيني مصبح أو ممسي،37- مزحجا بالفراق عن انس إلف عز، أو مرهقاً بتطليق عرسلغت: المزعج: ناراحت شده. الکابه: غم و اندوه. يبدوله: براي او امري آشکار شد، پديد آمد. الانس: مهرباني و همدمي. الألف، دوست، رفيق.المرهق: به زحمت افتاده، مظلوم. معني: ايوان، از شدت غم و اندوه، در برابر ديدگان مسافران و رهگذراني که صبح و شام بر آن مي گذرند چنين مي نمايد که گوئي از دوري دوست دمساز و ارجمند ملول گشته يا به طلاق همسر مهربان خود مجبور گرديده است. (اين ايوان از بس محزون و غم آلوده و پريشان است که گوئي کسي است که از دوست عزيز و ناياب خود جدا شده يا همسر غمگسار خود را به اجبار رها کرده است.)38-عکست حظه الليالي، و بات ال مشتري فيه، و هو کوکب نحسلغت: المشتري: سياره مشتري که در انگليسي آنرا ژوپيتر و در فارسي برجيس مي نامند و آن سياره خوشبختي است ولي شاعر معتقد است که در اين قصر به خاطر مصائبي که در آن پيش آمده، سياره ي مشتري، نحس و شوم گشته است. معني: روزگار بخت و اقبال اين قصر را برگردانده است و مشتري که سياره ي خوشبختي است در اين قصر بدل به سياره ي بدبختي شده است. 39- فهو يبدي بجلدا، و عليه کلکل من کلاکل الدهر مرسيلغت: التجلد: صبر. الکلاکل: سينه. المرسي: ثابت و استوار. معني: او صبر خود را آشکار مي کند. (صبر پيشه مي سازد) و او را سينه اي است ثابت و استوار از سينه هاي دنيا (روزگار).40- لم يعبه أن بز من بسط الذيباج، و استل من ستنور الدمقسلغت: بز: گرفته شد. استل: کشيده شد، همچنان که شمشير از نيام بيرون کشيده مي شود. الديباج: ديبا، لباسي که تار و پودش ابريشم باشد. اصل کلمه فارسي و «ديوبافت» است. الدمقس: ابريشم سفيد. معني: بر او عيبي وارد نشد (خرده گرفته نشد) که فرشهاي حرير از او گرفته شد و پرده هاي ابريشم سفيد از آن بيرون کشيده شد. 41- مشمخر، تغلوله شرفات رفعت في رووس رضوي و قدسلغت: المشمخر: بلند. تغلو: بالا مي رود. الشرفه: طبقه بالاي ساختمان، بالکن. رضوي: نام کوهي است در مدينه نزديک ينبع. قدس: نام کوهي است بلند در سرزمين نجد. معني اين کاخ بسيار بلند است با بالکنهاي بلند که گويا اين بالکنها بر قله دو کوه رضوي و قدس قرار گرفته (اين کاخ به مانند آن دو کوه است در بلندي).42- لابسات من البياض، فماتبصرمنها، الافلانل برسلغت: الفلائل: جمع فليله، موي انبوه، در بسياري از کتابها به جاي اين کلمه غلائل آمده است و غلائل جمع غلاله است يعني زيرپوش، زيرپيراهني. البرس: پنبه. معني: بالکنها سفيدپوش هستند به گونه اي که چشم، آنها را فقط به صورت انبوهي از پنبه مي بيند. 43- ليس بدري أصنع إنس لجنءسکنوه، أم صنع جن لإنسمعني: معلوم نيست که انسان براي جن ساخته شده است که اجنه در آن سکوت کند يا اجنه آن را براي انسان ساخته اند. 44- غير اني أراه يشهد أن لم يک بانيه، في الملوک، بنکسلغت: النکس: مرد ناتوان و فرومايه که سودي به ديگران نداشته باشد. آنکه از دليري و بخشش به دور باشد. معني: البته من معتقدم که اين کاخ بيانگر اين است که سازنده آن در ميان پادشاهان آدم پست و فرومايه اي نبوده است. 45- فکانيأاري المراتب و القوم، إذا ما بلغت آخر حسيمعني: وقتي کاملاًاحساس مي کنم گويا آن درجات و آن قوم را مي بينم. (در اينجا شاعر به عالم خيال رفته و مي گويد من ايرانيان را مي بينم و حتي مراتب و جايگاه آنها را احساس مي کنم )46- و کان الوفود ضاحين حسريمن وقوف، خلف الزحام، و خنس لغت: الوفود: هيئتهاي نمايندگي. الضاحين: آفتاب نشينان، کساني که زير آفتاب هستند. الحسري: جمع حسير: درمانده و خسته. سربرهنه. الزحام: ازدحام جمعيت، فشار مردم در جاي تنگ، الخنس: جمع الاخنس: عقب مانده.معني: گويا هيئتهاي نمايندگي در زير آفتاب پشت سر هم به خدمت خسرو مي روند و بخاطر احترام به او سرهاي خود را برهنه کرده اند. و يا چون زياد به نوبت ايستاده اند خسته و درمانده شده اند. 47- و کان القيان، وسطالمقاصير،يرجحن بين حو و لغسلغت: القيان جمع القينه: کنيزان آواز خوان. المقاصير جمع المقصوره: خانه وسيع و محفوظ، يکي از اتاقهاي خانه، يرجحن: تاب مي خورند. الحو جمع الحواء: زني با لبهاي کبود و گندمگون. لعس، جمع العساء: زني با لبان سياه. معني: گويا کنيزان آواز خوان با لباني کبود و سياه وسط اتاقها تاب مي خورند. (مي رقصند)48- و کان الاقاء اول من أم س،و وشک الفراق أول أمسمعني: گويا ديدار من با ساسانيان پريروز رخ داده است و ديروز از آنها جدا شدم. 49- و کان الذي يريد اتباعاطامع في الحوقهم صبح خمسمعني: گويا کسي که مي خواهد به دنبال آنها برود، صبح روز پنجم به آنها خواهد رسيد. 50- عمرت للسرور دهرا فصارت للتعزي، رباعهم و التاسيلغت: الرباع جمع الربع: خانه، محله. معني: خانه هاي آنها مدتي را در شادي گذرانده سپس به عزا و غم و ماتم گرفته شده است (زماني آباد شدند تا ساکنان و بينندگان آن شاد گردند ليک چون دست روزگار ساسانيان را فرو گرفت کاخهاي آباد به ويراني گراييد و شادماني بينندگان به اندوه منتهي شد.)51- فلها أن أعينها بدموع موقفات علي الصبابه، حبسمعني: حق آن خانه ها است که من آنها را ياري کنم با اشکهايي که بر عشق، محبوس شده است. (اشکي که در سوز عشق ريخته نشده است.)52- ذاک عندي و ليست الدار داري،باقتراب منها، و لا الجنس جنسيمعني: آنجا متعلق به من است در حالي که نه خانه من نزديک آنجاست و نه من از جنس آنها هستم. 53- غير نعمي لأهلها عند اهلي، غرسوا، من ذکائها، خير غرسلغت: النهي: نيکي و احسان. الذکاء: تمام هر چيزي و اينجا مراد نيکي و احسان است. معني: جز حق نعمتي که صاحبان آنجا را بر مردم من است و نهال نعمتي که با باليدنش بهترين درختي است که کاشته اند. و از پرباري و فزوني خود نهال نيکي را در ميان ما نشاندند. (نيکي کردند و نيکي آنها روي کار آوردن دولت عباسي بود. شايد شاعر در اين بيت و ابيات بعد اشاره مي کند به کمک ايرانيان در زمان انوشيروان به سيف بن ذي يزن پادشاه يمن در جنگ با حبشه به رهبري فرمانده «ارياط» چون شاعر قحطاني است و منسوب به يمني ها است.)54- أيدوا ملکنا و شدوا قواه بکماه، تحت السنور، حمسلغت: الکماه: جمع الکمي: شجاع، غرق در سلاح. السنور: يک نوع زره. حمس: جمع أحمس: نيرومند و غيرتمند. معني: آنها پادشاهان ما را تاييد کردند و با نيروهاي غرق در سلاح و زره پوش و غيرتمند ما را ياري کردند. 55- و أعانوا علي اکتائب أريا ط بطعن عي النحور، و دعسلغت: کتائب جمع کتيبه: لشکر. أرياط: نام فرمانده سپاه حبشيها. الدعس: لگدمال کردن، نيزه زدن معني: به سيف بن ذي يزن کمک کردند و به لشکريان ارياط حمله بردند و نيزه در سينه آنها فرو بردند و آنها را لگدمال کردند. 56- و أراني، من بعد، أکلف بالاشراف طراً من کل سنخ و إسلغت: کلف به: شيفته او شد. طرا: همه. السنخ: اصل و نسب. الاس: پايه و اصل معني: از اين به بعد اين ايوان مرا بر آن داشت که شيفته تمام اشراف شوم از هر تيره و نژادي که باشند. نکاتي صرفي و نحوي و بلاغي: 1.شاعر نفس و روان خود را به جامه اي پاک تشبيه که آنرا از چرکين شدن بدور داشته است. استعاره ي بالکنايه و تخييليه. 2.التماس: مفعول له. 3.بلغ: مبتدا و عندي به خبر. تطفيف: مفعول مطلق نوعي. شاعر ايام را به فروشنده اي تشبيه کرده است و تطفيف را براي آن بکار برده و عيش را به کالا و متاع تشبيه کرده است. 4.بعيد: خبر مقدم. ما: مبداي مؤخر. علل صفت سبي براي رفه. شرب: فاعل علل.5.محمولا:خبر أصبح و هوي اسم آن تقديرا مرفوع 6.اشتراء: مبتدا. العراق: مفعول به براي اشتاء. خطه: بدل براي عراق. بعد: ظرف متعلق به خبر محذوف.7.مزاولا: حال. 8.قديما: مفعول فيه. ذا: حال. آبيات: صفات براي هنات و شمس صفت دوم براي هنات. 10.مصدر مؤول مجرور است به حرف جز محذو ف. غير: مفعول به دوم. 11.عنس: مفعول به براي فعل وجهت. 12.من آل: جار و مجرور متعلق است به صفت محذوف. درس: صفت دوم براي محل. 14.عال: صفت براي موصف محذوف يعني قصر عال. مشرف: صفت دوم. يا صفت براي عال چون عالي صفتي است که جانشين موصوف شده است پس مي تواند موصوف هم واقع شود. 15.مغلق: صفت براي قصر محذوف در بيت قبل. باب: نايب فاعل براي مغلق. 16.حلل: خبر براي مبتداي محذوف: «دهي» 17.مساع: معطوف به حلل و تقديرا مرفوع. المحاباه: مبتدا و خبر آن «موجود» محذوف.18.أنضاء: خبر براي غدون. 31.سرورا: مفعول به براي اجدت. 32.حلم: خبر براي مبتداي محذوف. مطبق براي حلم. عين مفعول به است براي مطبق. 36. نائب فاعل يتظني: ضمير مستتر هو است که به ايوان بر مي گردد و مصدر مؤول «أن يبدو» مفعول به دوم است. مزعجاً حال است براي فاعل يبدو. 40. مصدر مؤول «أن بز» فاعل براي لم يعب.
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 544]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن