تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):همه خوبى‏ها و بدى‏ها در مقابل توست و هرگز خوبى و بدى واقعى را جز در آخرت نمى‏بينى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816746643




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حضرت سلیمان نبی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حضرت سلیمان نبی
حضرت سلیمان نبی
در زمان پیامبری حضرت داوود (ع) باغبانی به نام شمعیل ، باغ زیبا و پرباری داشت و به خاطر این نعمت خدا را سپاس می گفت .در همان حوالی چوپان جوانی هم به نام سرمد هر روز گله گوسفندانش را به هنگام باز گرداندن از صحرا از كنار باغ شمعیل عبور می داد . یک روز گله گوسفندان سرمد از بوی خوش برگ های درخت مو از خود بی خود شده و به سمت باغ حركت كردند و سرمد هر چقدر تلاش كرد نتوانست مانع خراب كاری های آن ها شود . بعد از گذشت چند ساعت باغ شمعیل به ویرانه ای تبدیل شد و او با عصبانیت از سرمد خواست كه برای برقراری عدالت بین شان به نزد داوود نبی بروند .وقتی داوود می اندیشید تا راه حلی برای این مسئله بیابد فرشته وحی بر او فرود آمد و گفت : بهتر است به این بهانه پسرانت را محک بزنی هر كدام از پسرانت كه بتواند عادلانه ترین راه را پیشنهاد كند ، جانشین تو خواهد شد. بعد از گذشت چند روز یكی از پسران حضرت داوود (ع) كه سلیمان نام داشت راه حل مشكل را پیدا كرده و به نزد پدر آمد و پاسخ آن این بود كه سرمد باید گوسفندانش را تا زمانی كه باغ دوباره میوه بدهد در اختیار شمعیل بگذارد تا در این مدت او ، از شیر و پشم آن ها استفاده كند و وقتی كه باغ دوباره محصول داد گوسفندان را به صاحبش سرمد باز گرداند .بعد از این جریان فرشته وحی نازل شد و گفت: ای داوود ، خداوند با شنیدن قضاوت عادلانه سلیمان ، او را به جانشینی تو برگزید.داوود ( ع ) هم این مطلب را به همه گفت و از آن ها خواست كه پس از وی از سلیمان اطاعت كنند. سلیمان مدت ها به فكر فرو می رفت و دوباره این وظیفه و رسالت فكر می كرد و می دانست كه مسئولیت سنگینی بر دوش او نهاده شده است . روزی كنار دریا قدم می زد و از خدا می خواست كه آن قدر به او نیرو دهد كه به راحتی بتواند انسانها را به خدا پرستی و عدالت دعوت كند . در همین لحظه بود كه ماهی عجیب سرش را از آب بیرون آورد و یک قطعه درخشان به سلیمان داد .سلیمان با تعجب نگاه می كرد این جسم درخشان انگشتری با نگین گرانبها و پرارزش بود ، وقتی آن را به دست كرد فرشته ای به او گفت : « تو فرشته خدا هستی. »از آن به بعد سلیمان گفتگوی تمام موجودات را می شنید و  می فهمید و همچنین صدای باد را هم می شنید كه به او می گفت : ای پیامبر خدا من فرمانبردار تو هستم و هر كجای این دنیا كه اراده كنی تو را خواهم برد .موجودات نامرئی دنیا كه تا آن روز هیچ چشمی آن ها را ندیده بود یكی پس از دیگری پیش چشمان حیرت زده سلیمان ظاهر می شدند و در مقابلش تعظیم می نمودند ، در همین زمان بود كه سلیمان بر روی زمین نشست به سجده رفت و از خدا خواهش كرد كه او را راهنمایی كند كه از نعمت های بی نظیرش چگونه برای سعادت انسان ها بهره ببرد .وقتی سر از خاک بر می داشت به باد فرمان داد تا تختش را به میدان بزرگ شهر آورده و بر زمین گذارد . مردم با دیدن سلیمان جوان و ابهتی كه پیدا كرده بود شگفت زده شده بودند .
حضرت سلیمان نبی
سلیمان لب به سخن گشود و گفت : من از طرف خدا برای راهنمایی شما برگزیده شده ام و ماموریت دارم همه مردم جهان را به پرستش خدای یكتا و اطاعت از فرمان هایش دعوت كنم.یک روز كنار ساحل مورچه ای را دید كه دانه گندمی را به دهان گرفته و به سوی دریا می رود سلیمان با نگاهش او را تعقیب كرد ، در همین لحظه قورباغه ای از آب بیرون آمد و دهانش را باز كرد و مورچه داخل دهان او رفت . قورباغه زیر آب رفت و پس از مدتی برگشت، دهانش را باز كرد و همان مورچه از دهانش بیرون آمد . سلیمان دستش را مقابل مورچه گرفت و مورچه بر كف دست او ایستاد سلیمان از مورچه پرسید :دانه گندم را كجا بردی؟ مورچه پاسخ داد در اعماق این دریا صخره ای است كه یک شكاف كوچک درون آن وجود دارد داخل آن شكاف ، كرم نابینایی است كه نمی تواند غذایش را بدست بیاورد من از طرف خدا ماموریت دارم كه غذای او را ببرم ، قورباغه هم ماموریت دارد تا مرا جا بجا كند آن كرم مرا نمی بیند ولی هر بار كه برایش غذا می برم ، می گوید : خدایا از این كه مرا فراموش نكرده ای تو را شكر می كنم . سلیمان از شنیدن این ماجرا به اندیشه ای عمیق فرو رفت.جامعه مجازی کودکان و نوجوانان ایران  تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطنگین خاتم بر تخت سلیمان میم مثل مورچه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1062]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن