واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهی كوتاه به ذهنیت داستانی رومن گاریسفر به دیگر سو
نویسندگان خوش اقبالی درجهان وجود دارند كه دامنه شهرتشان تا جایی است كه اغلب مخاطبان در كشورهای مختلف نام و آثار آنها را به خوبی آثار نویسندگان هم وطن خود به رسمیت میشناسند، یعنی اینكه وجه جهانشمول كارهای این دست از نویسندگان آنها را به نویسندگانی جهان وطن تبدیل كرده كه خوانندگان زیادی از اقصی نقاط عالم با كارهایشان همذات پنداری میكنند. رومن گاری یكی از همین نویسندگان خوش اقبال است كه حالا دیگر در كسوت نویسندهای برای جهان مطرح است،نویسندهای كه با داستان«پرندگان میروند در پروبمیرند» نام و آوازه خود را از مرزهای كشورش فراتر برد، رومن گاری نویسندهای است كه نمیتوان به راحتی سمت و سوهای ذهنی و عقیدتی او را از لابه لای آثارش بیرون كشید زیرا آن چه بیشتر برای او اهمیت دارد ذات داستان گویی برای مخاطب است. شاید بتوان ادعا كرد كه این نویسنده تنها در یك اثر خود یعنی رمان«خداحافظ گری كوپر» تا حدودی خوی ضد جنگ خود را نشان داده چون در این كارشخصیت « لنی» گر یزان از در افتادن درمنجلاب جنگ به كوه ههای آلپ پناه میبرد،به گونهای میتوان از این رمان به عنوان رمانی ضد جنگ یاد كرد،جنگی كه به هر شكل برای نویسنده با جنگهای دیگر تفاوتی ندارد و نتیجهاش خویشتن كشی و دیگر كشی است. شخصیت پردازی در رمان خداحافظ گری كوپر به گونهای است كه خواننده و نویسنده به هیچ عنوان دچار پیش داوریهای مرسوم نمیشوند،به عنوان مثال شخصیت لنی در ابتدا شخصیتی است كه نمیتواند آن گونه كه باید و شاید ذهنیت خواننده را به تسخیر خود در، آورد.عدم پذیرش این شخصیت در ابتدا ریشه در یك نوع هرج و مرج طلبی روحی دارد كه چندان دلچسپ نیست اما همین كه او قدم در راهی برای گریز از شركت در جنگ ویتنام میگذارد آرام آرام حس مثبتی را در مخاطب ایجاد میكند،حس مثبتی كه دامنه هایش تا آخر كار ادامه مییابد. به گونهای میتوان خداحافظ گری كوپر رابا اثری چون ناطور دشت نوشته سالینجر همسان دانست زیرا كنشها و واكنشهای شخصیتهایی كه تازه به مرحله جوانی رسیدهاند در این دو كار به اوج خود رسیده است،شخصیتهای پرسشگری كه به این راحتیها نمیخواهند تن به مناسباتی بدهند كه توسط دیگران مشق شده است. رومن گاری نویسنده بیپروایی است كه در اغلب كارهایش نوعی سركشی را میتوان یافت،سركشیهای خطر آفرینی كه گاه وجه فلسفی به خود میگیرند و حتی به مرگ منتهی میشوند. داستان كوتاه پرندگان میروند در پرو بمیرند در لایه نخست روایت یك نوع حس طبیعی است اما در لایههای دیگر نوعی رسیدن به كمال را با خود یدك میكشد،حركت مشتاقانه به سوی مرگ آن هم در محل تولد بیش از هر چیز دیگر حسی تراژیك ایجاد میكند اما بار معنایی آن تا همیشه در ذهن مخاطب باقی میماند،حسی كه به محض شنیدن نام رومن گاری زنده میشود. به تعبیریكی از منتقدان حوزه ادبیات داستانی رومن گاری نویسندهای برای همیشه است،یعنی این كه اقبال او در نویسندگی نه تنها نام او را جهانگیر كرده بلكه از او نویسندهای ماندگار هم ساخته چون میتوان با هر بار خواندن آثار ش وجهی دیگر از یك تفكر خلاق را كشف كرد. شاید تاكنون نویسندهای را نتوان یافت كه اعتماد به نفس بالایی چون رومن گاری داشته باشد،رومن گاری ظاهرا نویسندهای بیتوجه به شهرت است زیرا تصمیم او به چاپ كارهایش با نام مستعار نشان میدهد كه قصد عرض اندام به عنوان نویسندهای حرفهای را دارد،نویسندهای كه میتواند با هر نامی برای خود مخاطب دست و پا كند. رومن گاری در حدود چهار رمان با نام مستعار«امیل آژار» منتشر كرد كه موفقیتی در خور پیدا كردند تا جایی كه رمان «آغوش مهربان» توانست تا مرحله نهایی كسب جایزه معتبر«روندو» هم به پیش برود. تصمیم برای چاپ اثر با نام مستعار جدای از یك نوع عرض اندام حرفهای پیامی دیگر هم دارد و آن این است كه رومن گاری خواسته است به نویسند گانی كه ازنام خود به عنوان وسیلهای برای كسب ثروت استفاده كنند یاد آوری كند كه اثر ماندگار با هر نام یا هویتی به هر شكل ماندگار خواهد ماند. در اغلب آثار رومن گاری میتوان یك نوع تمایل به عبور از وضعیتهای نابهنجار را مشاهده كرد،وضعیتهایی كه به هر شكل برای انسانهای آزاده بجز رنجهای درونی بار دیگری ندارند،رنجهایی كه در آثاری چون«تربیت اروپایی»،«ریشههای آسمان»، «رقص چنگیز خان»،«بادبادكها و.....»موج میزند. برای آشنایی بیشتر با ذهنیت داستانی رومن گاری بخشی از شاهكار كوتاه او یعنی پرندگان میروند در پرو بمیرند را میخوانیم: بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالك تنهایی خود شد: تپههای شنی، اقیانوس، هزاران پرنده مرده در ماسه، یك زورق، یك تور ماهیگیری زنگزده، و گاهی چند علامت تازه: استخوانبندی یك نهنگ به خشكی افتاده، جای پاها، یك رج قایق ماهیگیری در دوردست، آنجا كه جزیرههای گوانو* در سفیدی با آسمان همچشمی میكردند.قهوهخانه روی پایههای چوبی، میان ماسهزار، بنا شده بود. جاده از صد متری میگذشت: صدای آن شنیده نمیشد. پل متحركی به شكل پلكان از قهوهخانه تا روی ساحل پایین میآمد. از وقتی كه دو راهزن از زندان «لیما» گریخته و او را در خواب با ضربه بطری بیهوش كرده بودند – و صبح آنها را مست و لایعقل در گوشه نوشگاه قهوهخانه افتاده دیده بود – شبها پل را بالا میكشید.به نرده تكیه داد و سیگار اول را كشید و مشغول تماشای پرندگان شد كه روی ماسه افتاده بودند؛ چند تایی از آنها هنوز بال و پر میزدند. كسی هرگز نتوانسته بود برای اون توضیح بدهد كه چرا پرندگان از جزیرههای میان دریا برمیخاستند تا بیایند و روی این ساحل، در فاصله ده كیلومتری شما لیما، جان بدهند: هرگز نمیشد كه بالاتر از پایینتر بروند، درست روی همین حاشیه باریك شنی كه طولش دقیقا سه كیلومتر بود. شاید اینجا برای آنها مكان مقدسی بود، مانند شهر بنارس در هند كه مومنان برای مردن به آنجا میرفتند: پیش از آنكه جان از تنشان پرواز كند میآمدند و لاشه خود را روی خاك میافكندند. یا شاید، از ساده تر، از جزیرههای گوانو كه صخرههایی لخت و سرد بود، هنگامی كه خون در تنشان شروع به ماسیدن میكرد و همان مایه نیرو برایشان میماند كه دریا را بپیمایند، یك راست میپریدند تا خود را در اینجا به ماسه گرم و نرم برسانند. به هر حال، باید این را قبول كرد: همیشه برای همه چیز توضیحی علمی هست. البته میتوان به شعر پناه برد، یا با اقیانوس عهد دوستی بست، به صدایش گوش داد، یا نیز به رازهای طبیعت همچنان اعتقاد داشت. كمی شاعر، كمی خیالپرست … به پرو پناه میآوری، در پای جبالاند، روی ساحلی كه همه چیز به آن ختم میشود – پس از آنكه در اسپانیا با فاشیست ها، در فرانسه با نازی ها، در كوبا با غاصبها جنگیدهای – زیرا كه در چهل و هفت سالگی هرچه باید بدانی دانستهای و دیگر انتظاری نه از هدفهای بزرگ داری و نه از زن ها: به منظرهای زیبا دل خوش میكنی. مناظر كمتر به تو نارو میزنند. كمی شاعر، كمی خیال… وانگهی شعر را روزی به شیوه علمی توضیح خواهند داد، به عنوان یكی پدیده مترشح داخلی بررسی خواهند كرد. علم از همه سو مظفرانه بر انسان تاخت آورده است. مالك قهوهخانهای در ماسهزارهای ساحل پرو میشوی و تنها مونست اقیانوس است. اما برای این هم دلیلی هست: مگر نه اینكه اقیانوس تصویر زندگی ابدی، وعده ادامه حیات و تسلای آخرین است؟ كمی شاعر، كمی … خدا كند كه روح وجود نداشته باشد: این تنها راه است برای او كه اغفال نشود، به دام نیفتد. دانشمندان به زودی وزن دقیق، درجه غلظت، سرعت عروج آن رااندازه خواهند گرفت … وقتی آدم فكر میلیاردها روح را میكند كه از آغاز تاریخ تا امروز پریده و رفتهاند گریهاش میگیرد: یه منبع عظیم نیرو كه به هدر رفته است. اگر سدهایی ببندند تا آنها را هنگام عروج جذب كنند، نیرویی به دست میآید كه با آن میتوان سراسر زمین را روشن كرد. به زودی انسان تماما قابل استفاده خواهد شد. مگر نه اینكه از مدتها پیش زیباترین رویاهایش را گرفتهاند تا از آنها جنگ و زندان بسازند؟ رسول آبادیانتهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 473]