واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: ایالات متحده دیوانه شده است جان لکار - ترجمه: شهیده صفوی
این مقاله در ژانویه 2003 نگاشته شد، دو ماه قبل از آنکه سازمان ملل از دادن مجوز برای پروژه اشغال عراق توسط بوش و بلر سر باز بزند. سازمان ملل کانون امید بسیاری از مخالفان جنگ شده بود، اما در ژوئن 2004 سازمان ملل با تصویب بیانیه 1546 بر اشغال عراق با صحه گذاشت. اکنون پنتاگون «جنگ علیه تروریسم» را «جنگ درازمدت» نامیده و به نظر می آید آمریکا چشم به ایران دوخته است. درحالی که مطبوعات درباره آزادی فزاینده در خاورمیانه شعر می سرایند، واشنگتن به محکوم کردن کشورهای فلسطین، ونزوئلا و ایران ادامه می دهد چرا که افرادی متفاوت از نامزدهای محبوب ایالات متحده را انتخاب می کنند. ایالات متحده هر چه بیشتر در ورطه دیوانگی سقوط می کند و هیچ قانون اساسی و یا رای دهنده ای جهت کنترل آن وجود ندارد. در انگلستان تا آن زمان که بلر به گفتن دروغ هایی مانند دروغ های بوش ادامه می دهد توهم ها و کابوس های آمریکا از آن ما خواهد بود. آمریکا وارد یکی از عصرهای دیوانگی تاریخی اش شده اما این بدترین دیوانگی است که من می توانم به خاطر آورم؛ بدتر از عصر مک کارتیسم، بدتر از خلیج خوک ها و در دراز مدت، فجیع تر از ویتنام. عکس العمل نسبت به حادثه 11 سپتامبر از آنچه اسامه بن لادن در وحشتناک ترین رویاهایش امید داشت، فراتر بود. آزادی هایی که آمریکا را مایه قبطه جهان کرده همچون عصر مک کارتیسم به طور اساسی مورد سایش قرار گرفته است. مطبوعات گوش به فرمان آمریکا و منافع شرکت ها، بار دیگر اطمینان حاصل می کنند که بحث و مرافعه ای که باید از هر میدان شهر به گوش برسد محدود به درج در ستون های رده بالای مطبوعات ساحل شرقی شده است. این جنگ قریب الوقوع، سال ها قبل از حمله بن لادن برنامه ریزی شده بود اما این بن لادن بود که جنگ را ممکن ساخت. شورای دولتی بوش بدون وجود بن لادن هم تلاش می کرد. در وهله اول انتخابات بوش و در وهله دوم ترجیح شرم آور ثروتمندان بیش از حد ثروتمند، بی اعتنایی نسبت به فقرای جهان و بومی شناسی و نقض یک جانبه معاهدات جهانی را توجیه کند، شاید هم سعی داشت توضیح دهد که چرا از بی اعتنایی مداوم اسراییل نسبت به بیانیه های سازمان ملل حمایت می کند. اما خوشبختانه بن لادن تمام این مسایل را از اولویت انداخت تا دار و دسته بوش با اسب هایشان بتازند و بگویند که در حال حاضر 88 درصد آمریکایی ها خواهان جنگ هستند. بودجه دفاعی ایالات متحده با افزایش 60 میلیارد دلاری به 360 میلیارد دلار رسیده و نسل جدیدی از اسلحه های هسته ای در حال تولید هستند. پس همه می توانیم نفس راحتی بکشیم. معلوم نیست این 88 درصد آمریکایی بدانند دقیقاً از چه جنگی پشتیبانی می کنند. لطفاً بگویید چنگ چه مدت طول خواهد کشید؟ به قیمت چه قدر تلفات آمریکایی؟ جیب مالیات دهندگان آمریکایی چه قدر خالی خواهد شد؟ به چه قیمت چقدر تلفات عراقی؟ آخر بیشتر این 88 درصد آمریکایی مردمانی شریف و انسان هستند. پیروزی بوش و دولتش در منحرف کردن خشم آمریکا نسبت به بن لادن به سوی صدام، یکی از بزرگ ترین کلک های شعبده بازی روابط عمومی تاریخ است. نظرسنجی های اخیر نشان می دهد که در حال حاضر نیمی از آمریکایی ها باور دارند که صدام مسوول حمله به مرکز تجارت جهانی بوده است. اما ملت آمریکا تنها فریب نخورده بلکه مورد عتاب هم قرار گرفته و در جهالت و وحشت نگه داشته شده است. این اختلال اعصاب کاملاً رهبری شده، پیروزی بوش و شرکای توطئه اش را در انتخابات آینده تضمین می کند. آنان که با آقای بوش نیستند، علیه او هستند بلکه بدتر، با دشمن او هستند و این عجیب است چرا که من کاملاً ضد بوش هستم اما عاشق آنم که سقوط صدام را ببینم ـ اما نه با شرایط و شیوه بوش و نه زیر علم چنین نفاق وقیحانه ای. شاید آن مناجات مذهبی که ارتش آمریکا را روانه نبرد خواهد کرد، حال به هم زن ترین جنبه این جنگ قریب الوقوع سورئال باشد. گویی بوش خدا را قفل کمر کرده است و خدا نظرهای سیاسی خیلی ویژه ای دارد. خدا آمریکا را انتخاب کرده تا به هر شیوه که مایل است جهان را نجات دهد. خدا اسراییل را انتخاب کرده تا رابط داخلی سیاست خاورمیانه ای آمریکا باشد و هر کس سر این نظریه بازی درآورد: الف ـ ضد یهودی ب ـ ضد آمریکایی ج ـ طرفدار دشمن د ـ یک تروریست است. خدا همچنین روابط ترسناکی دارد. در آمریکا که همه در چشم خدا برابرند حتی اگر در چشم یکدیگر برابر نباشند، خانواده بوش یک رییس جمهور، یک رییس جمهور سابق، یک رییس سابق سازمان سیا، یک فرماندار فلوریدا و یک فرماندار سابق تگزاس دارد. مایلید به چند نکته اشاره کنم؟ جرج دبلیو بوش (Gorge W Bosh) 1978 تا 1984: مسوول عالی رتبه اکتشاف ارباستو / بوش (Arbusto Energy/Bush Exploration) که یک شرکت نفتی است؛ 1986 تا 1990: مسوول عالی رتبه شرکت نفتی هارکن (Harken Oil Company). دیک چینی (Dick Cheney)؛ 1995 تا 2000: مدیر عامل شرکت نفتی هلیبرتون (Helliburton Oil Company). کندولیزا رایس؛ 1991 تا 2000: مسوول عالی رتبه شرکت نفتی شورون (Chevron Oil Company) که یک تانکر نفتی را به نام او خوانده است. و ...اما هیچ یک از این روابط بی اهمیت بر درستی کار خدا خدشه ای وارد نمی کند. در سال 1993 در حالی که جرج بوش، رییس جمهور سابق، مشغول دیدار از پادشاهی همیشه دموکراتیک کویت بود تا پذیرای مراتب قدردانی آنان جهت آزاد نمودنشان باشد یک نفر اقدام به ترور وی کرد اما شکست خورد. سیا باور دارد که آن «یک نفر» صدام بوده است. بنابراین بوش کوچک، رییس جمهور حاضر، فریاد می زند: «آن مرد می خواست بابای مرا بکشد.» اما این جنگ یک مساله شخصی نیست، هنوز ضروری است، هنوز کار خداست، هنوز جهت به ارمغان آوردن آزادی و دموکراسی برای مردم مظلوم عراق است. برای آنکه عضو تیم باشی باید به خوب مطلق و شر مطلق ایمان داشته باشی و بوش به کمک دوستانش، خانواده اش و خدا، اینجاست تا ما را در تشخیص خوب مطلق از شر مطلق راهنمایی کند. آن چه بوش به ما نمی گوید این است که ما حقیقتاً به چه دلیل به جنگ عراق می رویم؟ موضوع واقعی جنگ با یک محور شرارت نیست ـ بلکه نفت، پول و جان مردم است. بدشانسی صدام این است که روی دو مین بزرگ ترین میدان نفتی جهان نشسته و بوش این میدان را می خواهد و هر کس به او یاری دهد برشی از کیک نصیبش می شود و هر کس کمک نکند از کیک بهره ای نمی برد. اگر صدام نفت نداشت می توانست هر قدر دلش می خواهد به حقوق شهروندان عراقی تعرض کند، دیگر رهبران این کار را می کنند ـ به عربستان سعودی فکر کنید، به پاکستان فکر کنید، به ترکیه فکر کنید، به سوریه فکر کنید، به مصر فکر کنید. بغداد هیچ خطر واضح و آشکاری برای همسایه هایش، ایالات متحده و بریتانیا ایجاد نمی کند. سلاح کشتار دسته جمعی صدام اگر هم وجود داشته باشد در مقایسه با چیزهایی که اسراییل یا آمریکا می توانند در ظرف پنج دقیقه روانه کشور صدام کنند پشیزی بیش نیست. مساله واقعی این است که آمریکا نیاز دارد قدرت نظامی اش را به همه نشان دهد ـ به اروپا، روسیه، چین و کره شمالی کوچولوی دیوانه به اضافه خاورمیانه. آمریکا نیاز دارد نشان دهد که عنان قدرت در داخل آمریکا در دست کیست و عنان قدرت کدام کشور بیگانه در دست آمریکاست. خوش بینانه ترین تفسیر نقش تونی بلر در این برنامه این است که وی باور داشت با سوار شدن بر ببر می تواند به آن دستور دهد. اما او نمی تواند. در عوض، به آن ببر یک حقانیت/ مشروعیت قلابی و صدایی نرم داد. اما انگار همان ببر او را در گوشه ای گیر انداخته و او راه رهایی ندارد. واقعاً مضحک است که وقتی بلر ضد همه شواهد سخن می گوید، هیچ یک از رهبران مخالف نمی توانند به او دست بزنند. اما این تراژدی بریتانیاست، همانگونه که تراژدی آمریکاست. درحالی که دولت های ما مساله را می پیچانند، دروغ می گویند و اعتبارشان را از دست می دهند، رای دهندگان تنها شانه بالا می اندازند و رویشان را بر می گردانند. بهترین شانس ادامه بقای بلر این است که اعتراض جهانی و شجاعت غیر محتمل سازمان ملل، بوش را وادار کند تپانچه اش را بدون آنکه گلوله ای از آن شلیک شده باشد، غلاف کند، اما آنگاه که بزرگترین کابوس جهان بدون صدام - حاکم ستمگر - به شهر باز گردد، چه خواهد شد؟ بد شانسی بلر این است که با موافقت سازمان ملل یا بدون آن ما را به جنگی بکشاند که اگر مذاکره در جهت صحیح پیش می رفت، هرگز به وقوع نمی پیوست، جنگی که واقعاً به طور دموکراتیک در بریتانیا مورد بحث قرار نگرفته و اوضاع در آمریکا نیز چنین است. بلر با چنین حرکتی باعث خواهد شد روابط ما با اروپا و خاورمیانه به وضعیت چندین دهه پیش باز گردد. او به برانگیختن تلافی غیر قابل پیش بینی، آشوب شدید داخلی و هرج و مرج منطقه ای در خاورمیانه کمک خواهد کرد: «به حزب سیاست خارجه اخلاقی خوش آمدید!» راه میانه ای هم وجود دارد اما دشوار است: بوش بدون سازمان ملل شیرجه می زند و بلر بر لب استخر باقی خواهد ماند. بدرود ای روابط ویژه. وقتی می شنوم نخست وزیر از زبان بازی اش در حمایت از این ماجرا استعمارگرانه استفاده می کند مشمئز می شوم. همه انسان های دارای عقل سلیم با نخست وزیر در نگرانی های واقعی اش در رابطه با تروریسم شریک هستند. آنچه او نمی تواند توضیح دهد این است که چگونه حمله جهانی علیه القاعده را با حمله منطقه ای علیه عراق تطبیق می دهد. اگر این جنگ به وقوع بپیوندد ما در آن شرکت می کنیم تا برگ بی ارزش رابطه ویژه مان را حفظ کنیم و کوزه نفت سهمیه مان را بقاپیم، زیرا پس از این همه دست در دست هم دادن در برابر جمعیت در واشنگتن و کمپ دیوید، بلر باید جلوی محراب کلیسا حاضر شود. «اما بابا! آیا ما در جنگ برنده می شویم؟»«البته، فرزندم. تا تو در تخت هستی، جنگ پایان خواهد یافت.» «چرا؟»«چون در غیر این صورت رای دهندگان آقای بوش بسیار کم صبر و حوصله خواهند شد و شاید دیگر به او رای ندهند.» «اما آیا مردم کشته خواهند شد؟»«نه افرادی که تو می شناسی، عزیزم. فقط خارجی ها.» «می توانم از تلویزیون به جنگ نگاه کنم؟»«فقط اگر آقای بوش بگوید می توانی.» «و آیا همه چیز بعد از آن به حال طبیعی برخواهد گشت؟ آیا هیچکس هرگز کار وحشتناکی نخواهد کرد؟»«هیس! فرزندم بخواب.» جمعه گذشته یکی از دوستانم با برچسب «صلح هم میهن پرستانه است» بر روی ماشینش به فروشگاهی در محله اش در کالیفرنیا رفت. اما تا خریدش تمام شود، برچسب کنده شده بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 972]