واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: داش آکل (3)نقد داستان کوتاه صادق هدایت بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم الف- 3) مختصات کلی داستان
«داش آکل»(18) یک داستان واقعیتگرای اجتماعی و – همچون غالب آثار دیگر صادق هدایت- دارای حال و هوای مشخص رمانتیک است.هر چند عنصر حادثه و ماجرا نیز در آن قابل توجه است، اما چنانچه قرار باشد پررنگترین عنصرش را تعیین و مشخص کنیم، آن عنصر، همانا «شخصیت» است. و همچنان که نام داستان نیز اشعار دارد اصلیترین شخصیت داستان هم «داش آکل» است. بنا به تعریف، هم او و هم رقیبش کاکارستم، از نوع شخصیتهای «قراردادی» اند.سایر شخصیتهای داستان، به ترتیب اهمیت عبارتاند از: مرجان (دختر حاجی صمد) و کاکارستم (رقیب و دشمن داش آکل). مقطع تاریخی وقوع داستان، به درستی روشن نیست. بعضی قراین (کلاه تخممرغی داش آکل) یا یکهتازی داشها و لاتها و حاکمیت بلامنازع آنها بر محلهها و جان و مال مردم، قدرت داشتن روحانیان و مذهبیها، نبود نظمیه و قوای انتظامی و غیبت کامل دولت در جامعه، نشانه زمان حاکمیت خاندان قاجار بر کشور؛ و برخی دیگر (معلم سر خانه گرفتن برای بچههای حاجی صمد؛ که ظاهراً مرجان نوجوان نیز جزء آنهاست) زمان آن را به دورانی متاخرتر (مثلا دوران سلطنت رضاخان میرپنج) میرساند. (که این، نوعی دو گانگی آشکار است.)طول زمان جاری در داستان، هفت سال، و تعداد صفحههای اثر در قطع رقعی، در فشردهترین شکل، حدود سیزده صفحه است. الف- 4) سیمای واقعی داش آکلآنچه در یک بار خواندن عادی، ممکن است خواننده معمولی را دوستدار یا هواخواه داش آکل کند، به گونهای که با مشاهده آن سرنوشت سوگ انجام برای او، دچار اندوه و غصه شود، تصویری است که از شخصیت پاک، سالم، جوانمرد ، مردی و از خود گذشته او در ذهنش ایجاد شده است. حال آنکه با یک مطالعه دقیق انتقادی، متوجه میشویم داش آکل واقعاً چنین فردی نیست؛ و در واقع، ارزش چنین دلسوزی و غصه خوردنی را ندارد.نخست اینکه ، او «پسر یکی یک دانه یکی از ملاکین بزرگ فارس» است. وقتی پدر مرده، همه دارایی او، به همین «پسر یکی یک دانهاش» رسیده است. به عبارت دیگر، با مرگ پدر، داش آکل بر جای او نشسته، و در واقع، خود- به تعبیر هدایت- به یکی از ملاکین بزرگ فارس تبدیل شده است.اما او- به نوشته هدایت- «همه دارایی خودش را به مردم ندار و تنگدست بذل و بخشش میکرد، یا عرق دو آتشه مینوشید و سر چهارراهها [منظور چهار سوهاست] نعره میکشید [!] و یا در مجالس بزم، با یک دسته از دوستان که انگل او شده بودند صرف میکرد.» «هیچ لوطی پیدا نمیشد که ضرب شستش را نچشیده باشد، هر شب وقتی که توی خانه ملا اسحاق یهودی یک بطر عرق دو آتشه را [زاید] سر میکشید و دم محله سردزک میایستاد، کاکارستم که سهل بود، اگر جدش هم میآمد لنگ میانداخت.» «او در همان حال که محله سردزک را قرق میکرد کاری به کار زنها و بچهها نداشت.»او «پسر یکی یک دانه یکی از ملاکین بزرگ فارس» است. وقتی پدر مرده، همه دارایی او، به همین «پسر یکی یک دانهاش» رسیده است. به عبارت دیگر، با مرگ پدر، داش آکل بر جای او نشسته، و در واقع، خود- به تعبیر هدایت- به یکی از ملاکین بزرگ فارس تبدیل شده است.در واقع، داش آکل، تا اینجا فردی اربابزاده و خود نیز ارباب، بیکاره و فاقد هر گونه شغل و هنر، مفتخور و علاف معرفی میشود، که کاری جز عرقخوری و مست شدن، و بعد، قرق کردن سرگذرها- به همراه دوستانش- و عربده کشی و زد و خورد و قمهکشی با دیگر لوطیها، و خودنمایی، ندارد. او البته، به افراد ندار هم کمک میکند. لکن به شیوه خاص خودش:اغلب دیده میشد که داش آکل از مردم دستگیری میکرد، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را به خانهشان میرسانید. ولی بالای دست خودش چشم نداشت کسی را ببیند.واقعیت این است که این درست که کاکارستم فردی جامع جمیع بدیها معرفی میشود؛ اما در واقع، این میل به «رو کم کنی» و پیله کردنها و آزار و اذیتها و تحقیرهای حریفان به قصد خودنمایی توسط داش آکل هم هست که سبب تحریک آن بخت برگشته علیه او میشود.جالب اینجاست که حریف این یکهبزن شیراز، کاکارستمی است که به اظهار نویسنده «روزی سه مثقال تریاک میکشد!» (حالا چنین آدمی، اصولاً جرئت و جل و جان کشتیگیری و مشتزنی و زد و خورد با چنان یکه بزنی همچون داش آکل- با آن اوصافی که نویسنده از او میدهد- را از کجا میآورد، بماند!)داش آکل مردی بیسواد است:قبالههای املاک را داد برایش خواندند.این ارباب ارباب زاده، وکیل و وصی یک ارباب دیگر (حاجی صمد) میشود. و از آن پس، هر روز صبح زود که بلند میشد به فکر این بود که درآمد املاک حاجی را زیادتر بکند.به علاوه، به خلاف برخی مشهورات و مسلمات تاریخی، صادق هدایت میکوشد از او، چهرهای غیر مذهبی و مخالف آشکار روحانیان و طیف مردم مذهبی بسازد. یعنی نه یک پهلوان جوانمرد، که نقطه مقابل آن: یک لات!: هنگامی که داش آکل وارد بیرونی حاج صمد شد، ختم را ورچیده [بودند و] فقط چند قاری قرآن و جزوهکش سر پول کشمکش داشتند.داش آکل جز در یک جا که به «پوریای ولی» سوگند میخورد، قسمش نه به خدا و یا همچون همپالگیهایش به «شاه مردان» و «مولا علی»، که به «تیغه آفتاب» است! او، همچنین، بیآنکه هیچ زمینهای برای طرح چنین موضوع و اهانتی به روحانیان وجود داشته باشد، در همان اولین برخورد با زن حاجی صمد متوفا، میگوید:حالا که زیر دین مرده رفتهام به همین تیغه آفتاب قسم اگر نمردم به همه این کلم به سرها [: روحانیان] نشان میدهم... یا سپس، «لاتها» را همدست «آخوندها»، در توطئه چینی برای بالا کشیدن مال حاجی صمد، پس از مرگش، معرفی میکند:ولی همه داشها و لاتها که با او همچشمی داشتند به تحریک آخوندها که دستشان از مال حاجی کوتاه شده بود، دو به دستشان افتاده برای داش آکل لغز میخواندند و...در مقابل، حاجی صمد هم، در زمان زندگی، هیچکس را- از امام جمعه شهر و دیگر روحانیان و افراد مذهبی- جز داش آکل، سالم و قابل اعتماد نمیداند، تا پس از مرگش، او را وکیل و وصی خود قرار دهد:حاجی خدابیامرز همیشه میگفت اگر یک نفر مرد هست فلانی [:داش آکل] است.
جالب اینجاست که هدایت، در غیرمذهبی و ضدمذهبیها نشان دادن داش آکل- به عنوان نمونه نوعی جوانمردان قدیم- چنان راه افراط و مبالغه پیموده، که نویسندهای هم سلک و همفکر و دوستدار و موافق خودش، همچون هوشنگ گلشیری را، نیز (هر چند آنگونه که روش این طایفه در هنگام مشاهده چنین خطاهایی از رفقایشان است، ملایم و نرم) ناگزیر به عکسالعمل کرده است:میدانیم که داش آکلهای واقعی، به کلیت دین اعتقاد داشتهاند. به همین جهت، از پس [نوشیدن] یکی دو پیاله یا بیشتر[می]، دست و دهان میشستهاند و نمازی از سر اعتقاد، میخواندهاند. هدایت نیز از ارادت داش آکل خودش به حضرت علی یا به ولای علی گفتن سخن میگوید [!] اما دیگر او را به راز و نیاز وا نمیدارد. چرا که این بخش از واقعیت [توجه شود!] به کار ساخت داش آکل او، نمیآمده است.(19)(البته، گلشیری نیز، ظاهراً به علت کم دقتی، سوگند داش آکل به «پوریایولی» را، به «ولای علی» تصور کرده و آن را به دلیل ارادت وی به «حضرت علی » (علیه السلام) گرفته است. هر چند- به شهادت تاریخ این طایفه- پوریای ولیها و دیگر فتیان راستین، مردانی متدین بودند، که به ائمهاطهار، خاصّه حضرت علی (علیهالسلام)، ارادتی ویژه داشتند، و ایشان را، اول مولا و مقتدای خود در پهلوانی و فتوت میدانستند. با توجه به زیاد بودن حجم نقد آقای محمدرضا سرشار بر داستان کوتاه داش آکل اثر صادق هدایت ما ادامه ی این نقد را به صورت فایلی قابل دانلود برا ی شما علاقه مندان به این مقوله می گذاریم . باشد که مورد عنایت شما عزیزان قرار گیرد . ادامه ی این نقد را در این جا بخوانید . پی نوشت ها :18- در اصل داستان، "داش آکل" فاقد زیر و زبر است. از سوی هدایت نیز – در زمان حیاتش – توضیحی (کتبی یا شفاهی) درباره ی این نام، ارائه نشده است. برخی "آکل" را با کاف مفتوح خوانده، آن را مخفف «آقا کربلایی» گرفته اند. همچنان که مؤلفان کتاب «فرهنگ معاصر» (رضا انزابی نژاد – منصور ثروت، امیرکبیر، چاپ اول: 1344)، معقتدند در صفحه ی 22 «تنگسیر» (نوشته ی صادق چوبک) نیز همین تعبیر، با همین معنی به کار رفته است. («آکل اسماعیل، به پارچه می خواهم که هم کفنم باشه و هم رخت تنم.») دیگران، عمدتاً بنا به عادت، آن را با کاف مضموم (آکُل) تلفظ می کنند. «داش» نیز به معنی مشهدی و لوطی آمده است.برخی – معلوم نیست بر چه اساسی – (کل) را مخفف «کُلو» گرفته اند. از آنجا که (کُلو) به معنی «کلانتر، رئیس محله و مرتبه ای در نزد فتیان و اخیه» (جوانمردان، فتیان) است، در مجموع، این تعبیر را به معنی «داش آقا رئیس» و مانند آن گفته اند حال آنکه هیچ شاهد یا پیشینه ی مشابهی در دست نیست که در زبان فارسی، مردم «کُلو» را به «کُل» مخفف کرده باشند یا بکنند. (قاعدتاً بعید است کسی کلمه ای سه حرفی را، خاصّه اگر حرف آخر آن «او» باشد، مخفف کند.)جمال میرصادقی «به دلایلی» که آنها را ذکر نکرده، اظهار داشته است: «داش آکل یعنی داش بزرگ را ترجیح می دهم.» (جهان داستان ایران، نشر اشاره، چاپ اول: 1381، ص 99).19- هوشنگ گلشیری، "داش آکل" و برزخ کیمیایی (از کتاب «باغ در باغ» مجلد دو، نشر نیلوفر، چاپ اول: 1378، 64).محمدرضا سرشارتهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8550]