واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: و الآن هم آدمی هستم ساده و معمولی. از كرم خدا و لطف مردم یك تیمچه هنری داریم پیشكش همین مردم. نمیدانم شاید این یك... چهل روز گذشت كه خسرو شكیبایی برای همیشه ما را با خاطرههای «هامون»، «پری»، «كیمیا»، «یكبار برای همیشه»، «سارا» تنها گذاشت و مسافر «اتوبوس شب» شد. روایت خسرو شكیبایی از خسرو شكیبایی را با هم میخوانیم. خسرو شكیبایی، زاده خاك پاك تهرون، بزرگ شده بازارچه قناتآباد، مخلص تمام عاشقای ایرون و همین حالای ایرون. متولد هفتم فروردین 1323. و الآن هم آدمی هستم ساده و معمولی. از كرم خدا و لطف مردم یك تیمچه هنری داریم پیشكش همین مردم. نمیدانم شاید این یك بیوگرافی باشد بیوگرافی كه نه؛ شرح حالی از ما باشد برای شما به یادگار... ماه نمیدانم و سال نمیدانم این نگاه! هنوز در یادی یاد گنگی از گریهها از آرزوها از شوق عكس 6 در 4 سیاه و سفید، برقیای نگاه! نسیم صداقت و معصومیت هفت سالگی را پیشكش مردمان وطنت خواهی كرد. بزرگ میشوم به دشت و صخره میروم به اوج قله میرسم به عشق سجده میكنم. باز ماه نمیدانم و احتمالا سال 1339 و البته میدان كه میدان ارگ چشمی به تماشا، دستی سمج و دلی به درمان كجا بود ... كجا آن اوج خواستن! آن عشق درست!؟ وقتی كه فقط تنهایی، رفیق گریههایم بود اصلا دیگر چه فرقی داشت، چه توفیری داشت مروركردن روزهای هفته. چه تفاوتی میان صبح و غروب، ... وقتی كه تنهایی!؟ اما شاید تنها به اعتبار عشق است كه اندوه كوه و گردون و دریا را به تاوان گرفتهایم. به نجوا شبی كنار غزل گریههایم «مادر»! كاش میشد برای یك بار هم كه شده به جای خود عكس؛ پشت عكس را دید زد و پرسید. هفتم دیماه 1340 با مادر قشنگم فریده خانم خاتمی با نگاهی كه ساده و آشكار است. با دستهایی كه بوی رنج و طعم نان و نمك میداد. با نماز، با شما! مادر! ای ترمه قبای عزیز ای نجیب كه كرسیات همواره گرم بود و تبسم مادرانهات قلبم را گرمتر میكرد. بعد از تو به تبسم دیگری برخوردم جایت را نگرفت، اما از روزگار تازه میگویم. ماه نمیدانم و سال 1342 سالها گذشت و نقش رنجها به دل نشست. «رنج» راز بزرگیست در انتهای درد، در بن هرچه رنج بیتعارف مهمان دلم بودم و هستم. تحمل درد و رنج و رسیدن به سرمستی تمام!. تمامی راه را تا به این روز پیاده آمده بودم غبار كفشهایم گواه این تن خسته خداییاش قانع نبودم. فروتنی نیست! باشد خوشایند نیست! باشد چه اشكالی دارد كمی هم صادق باشم! … من به آنچه كه داشتم قانع نبودم. همین... اما به هر حال خداحافظ جوانی! «هامون» (1368): نگاهم سرشار از ناباوری بود. لبریز از بهت و عشق … آخر نمیتوانستم باور كنم كه این پیر، این مراد، این استاد، با وجود این همه رنج و بیماری آن روزهایش، چشم در چشم كوچك شاگرد خویش نگاه كند. استاد با نگاهی مدام، با دلی سرشار از خواستن و عشق، به من آموخت كه همیشه بیاموزم ... از او، كه همیشه از آب، كه مریدش هستم از باران، كه عاشقش هستم از آفتاب كه بیدریغ است و از ماه ... ماه دلشكن و ماه همه روزگارم سلام عزتالله خان انتظامی «عبور از غبار» (1368): مراد از این احساس خنده در خنده چه بود؟ چه میخواستیم، تداوم دوستی یا كه ادای دین به یكدیگر ... نمیدانم در نبود او چه بگویم. بگویم كه اهل خنده بود و معنا ... یا كه من اهل گریه هستم. نمیخواستم پیش قد و قامت عزیزش بگریم. نمیتوانستم در مرگ بیمهابای رفتنش لب نلرزانم و چشم را خیس نكنم. به حرمت آن خندهها و شورها و عاطفهها عمری بیش از اینكه كردهام، مدیون او هستم. مدیون آن خندهها، آن گریههای پنهانی، آن شور و شعور و آن كمال پختگی. مدیون چشمهای گرم و پرمهر «فرهنگ». «سارا» (1371): اگر «هامون» نماد یك انسان درگیر امروزیست؛ «گشتاسب» نماد روح زخمخورده خود خود من است. كسی كه حس و هوای دوستداشتن دارد. كسی كه از این همه دشنه و دشنام بیزار است. كسی كه مهر ورزید، مهرانه دوست را طلبید و بیمهری دید. مهم نبود و نیست. چراكه من این چهره بینقاب را برادرانه دوست دارم. دوست دارم آدمهای رك و بیقرار را. خستگی این مرد مرا به یاد خودم میآورد. «گشتاسب را دوست دارم»، چونكه آن من بییار و بیهواست ... آن كلافه رهایی ... آن كلاف درهم و برهم. آن انسان. «یكبار برای همیشه» (1372): برای من كه همیشه عاشق سفر و رفتن هستم؛ سفر از حیطه عشق چه دشوار است. سخت بود این برزخ. نمیتوانستم امروز خود را بارور كنم. نمیتوانستم دل به گذشته ناخوش، خوش كنم، به آینده هم نمیتوانستم پلی مطمئن بزنم. یا باید پلهای پشت را خراب میكردم و یا پلهای جدید میساختم. به هرحال، برای یكبار هم كه شده دانستم كه انسان امروز با این همه هارت و پورتش تنها به عشق محتاج است و خود نمیداند! « كیمیا» (1373): اسیر همیشگی، معنای اسارت محض در اوست. گاه به خاطر حفظ حریم خانهاش گاه به خاطر حراست از عواطف انسانیش. در همه حال اسیر است اسیر. اسیری كه آزاد است از هر گونه تعلقات من و شما. نه اینكه نمیخواهد، نه اینكه او مثل من و شما طالبش نیست، بلكه به خاطر اینكه از او گرفته شده است. همیشه آنكه ندارد میتواند بهتر ایثار كند، همیشه آنكه دلش تنها و غمش دریاست بهتر میتواند پیشكش كند. بذر كیمیا دانه عشق بود، اما رویش و بالیدنش متنهای ایثار و از خودگذشتگی بود. كی میآد آن روزی كه پا بر زمینی خاك خود بگذارم. كی میآد اون روزی كه همنفسم دیگر دیوار سرد و سنگی روبهرویم نباشد كی میآد اون روزی كه بابایی كیمیا را ببینم و آن روز رسید. «ای كاش نمیدیدمش». رضا آمد. او كه به ناحق رفته بود. او كه در كنج نادنج اردوگاه به خودسازی و خودسوزی روح تن زده بود، او كه قاعدتا آمده بود كه بگیرد. نه سال سكوتش را، نه سال دیروزش را ... اما او آمد. تنها با یك گل سرخ رهآورد هموطن. او از همان اول پاكباخته بود او آمد نه با غیظ و كین كه با یك شاخه گل سرخ، كه با مهر و عشق. سلام كیمیا... «پری» (1373): نبین كه آرام مثل تكه سنگی یك گوشه نشسته، كه از درون ویران است این خراب! خرابآبادی كه همه شاخههای رود به آن میرسد. چشمه معرفت و صفا. چشمه قل قل عشق! نمیدانم چرا این چشمه، با من سرگران بود. هرچه بیشتر با او بودم او از من گریزانتر ... گریزی نبود از دایره جذبه و نورش. ایكاش بار دیگر فرصتی دوباره مهیا میشد برای عشق بازی با روح نجیب انسانیش. 21 بهمنماه سال 1373 مراسم (اختتامیه سیزدهمین جشنواره فجر): همراه با همسرم با آخرین یار بیدارم. نگاه آخر و حرف تمام من به نام اوست به نام اطلسیهای بلند نگاه اوست. به نام تو غزلها خواهم خواند. به نام تو هفت ایوان را به باغ خانه خواهم آورد. نگاه آخر و كلام ابدی من میگوید شاكرم. سالها سپاس به خاطر مهربانیت با آرزوی سعادت عمرت بلند باد و با عزت! با من بمان ای همیشه سبز به راستی كدام آموزگار فراز و نشیب زندگی را به من آموخت جز رنج ... جز عشق از رنج گفتن و از عشق شنیدن. اخبار مرتبط: بزرگداشت خسرو شکیبایی در سینما تک نمایشگاه عكسهای «خسرو شكیبایی» گشایش مییابد گردآورى: گروه فرهنگ و هنر سيمرغ /culture منبع: www.IranNewsAgency.com
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 782]