تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850813945




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان کوتاه «یک شاخه»، برگزیده داوران جایزه هوشنگ گلشیری


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: چشم‌هاش انگار تو دوتا چاله نشسته بود. موهاش مثل برف، از زیر چارقدش بیرون زده بود. یک شاخه بزرگ سر درخت را نشان داد: اون یه شاخه رو نریز. بزار واسم بمونه. به حاج عباس بگو...   حسن اصغریمتولد سال 1326 در شهرک خمام گیلان.انتشار مقاله‌های نقد ادبی و تاریخی و داستانهای کوتاه درنشریات فرهنگی از سال 1355. دبیر شورای تحریریه مجله کلک آثار منتشر شده وی به شرح زیر است:1- خسته‌ها (مجموعه هفت داستان کوتاه)1355 2- میراث خانزاده (سه داستان کوتاه)1356 3- گرگ ومیش (داستان بلند) 13584- تلاش (داستان برای نوجوانان) 13615- برکه‌ی مانداب (مجموعه چهارده داستان) 13796- کوهان سیاه و شکوفه‌های بهار نارنج (دوازده داستان کوتاه) 13807- عریان تر از جنگ ( 25 داستان برگزیده) 13808- ول کنید اسب مرا (رمان)13809- عاشقی درمقبره (15 داستان کوتاه) 138110-  زایش تاریخ (مجموعه هفت مقاله درتحلیل وقایع انقلاب مشروطیت)1381 داستان کوتاه «یک شاخه» برگرفته از مجموعه کوهان سیاه و شکوفه بهار نارنج و برگزیده داوران دوره دوم جایزه هوشنگ گلشیری درسال 1380 است. یک شاخه وقتی حاج عباس مارا به حاط ننه زلیخا آورد، تعجب کردیم.پدر، کرده خاله به دوش، زیر سایه درخت گردو، خشکش زده بود. حاج عباس گفت: تادونه ی آخرشو بریز.پدر به ایوان ننه زلیخا نگاه کرد. پیرزن قوز کرده تو ایوان نشسته بود.پدرگفت: چه وقت اینو  فروخت؟جاج عباس گفت: هفته پیش.تو حیاط پیرزن، فقط همین درخت بود. شاخ و برگش پهن و بزرگ بود. روزهای آفتابی یک تپه، سایه خنک رو زمین می‌انداخت. گه گاه ننه زلیخا تو سایه اش می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و برنج پاک می‌کرد.حاج عباس گفت: من می‌رم به درختای دیگه سر بزنم. زود می‌یام.پدر سیگاری آتش زد. اخم کرده بود. داشت فکر می‌کرد. گفت: این درخت گردو عین خود زلیخا پیره. شاید هم سن خودش باشه.کونه سیگارش را پرت کرد و گفت: انگار خیلی دستش تنگ بود.   ننه زلیخا هیچ سال گردوهاش را نفروخته بود. هرسال روز به روز با کرده خاله آنها را از شاخه‌ها می‌ریخت و تو حیاط پهن می‌کرد تا پوست‌شان خشک شود. زمستان‌ها زن‌های همسایه که به دیدنش می‌رفتند، همیشه بشقابی پر از مغز گردو جلوشان می‌گذاشت. من هروقت با مادرم به خانه‌اش می‌رفتیم مغز گردوی سیری می‌خوردم.پدر به شاخه‌های خم شده نگاه کرد و گفت: ماشاالله! چه باری!حاج عباس ده تا زنبیل بزرگ زیر درخت گذاشته بود. پیرزن از تو ایوان انگار داشت ما را می‌پایید. پدر از نگاهش ناراحت بود. گفت: تقصیر ما چیه؟کفش‌هاش را درآورد. آستین‌هاش را بالازد. پا رو درخت گذاشتکه ننه زلیخا داد زد: اسکندر!پدرگفت: لعنت برشیطون!ننه زلیخا با زحمت از ایوان پایین آمد. قوز داشت وتند نفس می‌زد.چشم‌هاش انگار تو دوتا چاله نشسته بود. موهاش مثل برف، از زیر چارقدش بیرون زده بود. یک شاخه بزرگ سر درخت را نشان داد: اون یه شاخه رو نریز. بزار واسم بمونه.به حاج عباس بگو ننه. من واسش کار می‌کنم.می‌دونم. تو بهش بگو.پدر شاخه رو خوب ورانداز کرد: باشه، تو برو. پدر دوباره سیگاری آتش زد. پیرزن چند قدم که رفت، ایستاد و گفت: کمی ‌احتیاط کن. برگهاشو نریز پسرم.پدرگفت: باشه. پدر به درخت چنگ زد و بالا رفت. قلاب کرده خاله را به شاخه‌ها می‌انداخت و تکان شان می‌داد. گردوها مثل تگرگ روی زمین می‌افتادند. من جمع شان می‌کردم و می‌ریختم توی زنبیل. گه گاه چشمم به ایوان می‌افتاد. پیرزن نگاهمان می‌کرد. از جایش تکان نمی‌خورد. به ستون چوبی ایوانش تکیه داده بود. شوهرش چند سال پیش مرده بود. تنها پسرش هم یک ماه قبل به شهر رفته بود دنبال کار.گردوهای سر درخت، تو نور آفتاب برق می‌زدند. نوک شاخه، از زور بار، خم شده بود. تو رنگ نیلی آسمان، سبز روشن بودند.پدر، گردوی شاخه‌های پایین را ریخته بود و حالا داشت شاخه‌های بالاتر را می‌ریخت. از بالا غر زد: اگه می‌دونستم، قبول نمی‌کردم.چرا؟چیزی نگفت. پنج تا زنبیل پر شده بود. پدر گفت: هرچه می‌ریزم، تموم نمی‌شه!شاخه‌ها را آرام تکان می‌داد. سعی می‌کرد که برگ‌ها را نریزد. گاهی از لای شاخه‌ها به ننه زلیخا نگاه می‌کرد. ظهر رفتم و ناهار از خانه آوردم. پدر پایین آمده بود. صورتش خیس عرق بود. پیراهنش به عرق تنش چسبیده بود. ننه زلیخا هنوز از جایش تکان نخورده بود. پدر نگاهش کرد. تند تند به سیگارش پک زد وپرتش کرد روی زمین و گفت: تقصیر ما چیه؟چی؟اخم کرد و گفت: مگه پول گردوها تو جیب من میره؟بعد تو سایه نشست و گفت: دستمالو باز کن.بازش کردم. مشغول خوردن کته با ماهی شور شدیم. ننه زلیخا نگاه‌مان می‌کرد.پدر گفت: پلو کوفت‌مون می‌شه. پاشو برو، بهش بگو بابام گفته خیالت راحت باشه. اون یه شاخه رو نمی‌ریزم تو برو تو اتاقت.   رفتم و بهش گفتم. حرفی نزد. پای چشم‌هاش خیس بود. به درخت خیره نگاه می‌کرد، جوری که انگار ماتش برده بود. بافت‌های حصیر زیر پاش وا رفته بود. ستون پرچینش شکسته بود. انگار داشت رو ایوان چپه می‌شد. گالی پوش رو خانه، پوسیده بود. چند جاش علف سبز شده بود.حرفی نزد. برگشتم زیر درخت. پدر گفت: چی گفت؟چیزی نگفت.پسرش که رفت تنها شده. تقصیر ما چیه؟ پدر برگشت و به ننه زلیخا پشت کرد. به من هم گفت که پشت کنم. بدون این که نگاهش کنیم ناهارخوردیم. پدر باز سیگاری آتش زد: از گلوم پایین نرفت.حاج عباس آمده بود وداشت شاخه‌ها را نگاه می‌کرد. پدر بهش گفت: این زنه چیزی طلب داره؟حاج عباس گفت: یه هفته پیش تموم پولشو دادم.بعد کنار زنبیلها نشست تا کار تمام شد.گفت: خیلی طولش دادی. درخت‌های دیگه همه بارشونو ریختن.پدر گفت:خیلی بار داره خسته شدم.تو فس فس کردی. اصلا برگ نریختی.پدر به سر درخت اشاره کرد: اون یه شاخه رو واسش بزاریم بمونه.حاج عبا س پاشد. به شاخه نگاه کرد: تا دونه ی آخرشو بریز.یه شاخه. بزار دلش خوش باشه.اصل بار رو همونه. پدر کونه سیگارش را زیر پا له کرد. به پیرزن نگاه کرد. پیرزن انگار به ستون ترک خورده‌ی ایوانش میخ شده بود. از جاش تکان نخورده بود.پدر داد زد: پس برو ردش کن بره اتاقش.حاج عباس گفت: چه کارش داری؟........... برو بالا به کار خودت برس.پدر بالا رفت. غز زد: اگه می‌دونستم قبول نمی‌کردم. گردوهای گردن درخت را هم ریخت. هشت تا زنبیل شده بود. پدر پایین آمد. حاج عباس گفت: اون یه شاخه رو هم بریز.بذار دلش خوش باشه.برو بریزش.پدر گفت: اون یکی رو من نمی‌ریزم.حاج عباس کرده خاله را که پدر انداخته بود برداشت: خودم می‌ریزم.پدر داد زد: همه ش یه زنبیل کوچیک نمی‌شه.پدر حاج عباس را هل داد. حاج عباس کرده خاله را بلند کرد که پدر را بزند. پدر فحش داد. حاج عباس جواب نداد. پدر سیگاری آتش زد. حاج عباس از درخت بالا رفته بود. با کرده خاله داشت شاخه‌ی بزرگ را تکان می‌داد. برگ‌های سبز روشن با گردوها به زمین می‌ریخت.ننه زلیخا از ایوان پایین آمده بود. حالا تو حیاط نشسته بود. پدر پاشد و زنبیل ظرف ناهار را برداشت. باهم از خانه بیرون آمدیم. گفتم: پول مون چی؟پدر گفت: از حلقومش می‌کشم بیرون.به پیرزن نگاه کرد. کونه سیگارش را زمین انداخت.   حاج عباس بار شاخه بزرگ را ریخته بود. بیشتر برگ شاخه را ریخته بود. شاخه لخت، تو آسمان نیلی مثل چند تا خط سیاه تکان می‌خورد.ننه زلیخا آمده بود و جلوی در نشسته بود. کرده خاله –واژه گیلکی: چوبی که از آن برای کشیدن دلو آب از چاه استفاده می‌کنند.  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 372]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن