تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بزرگ ترين مصيبت ها، نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827585455




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اصلا نمي‌شود شوخ‌طبع نبود!


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: -------------------------------------------------------------------------------- اي دل جهان به کام تو شد شد نشد نشد/دولت اگر غلام تو شد شد نشد نشد/ اين دختر زمانه که هر دم به دامني ست/ يکدم اگر به کام تو شد شد نشد نشد... نمي‌دانم يادتان هست يا نه، اولين‌بار که مهران رجبي با بچه‌هاي مدرسه همت بر صفحه تلويزيون آمد آن هم با نقش يک ناظم که قرار بود بد اخلاق باشد و با شوخ‌طبعي‌هايي که داشت؛ نشد. از آن روز يازده سال مي‌گذرد و مهران رجبي بازي‌هاي ماندگاري را از خود بر اين عرصه به جا گذاشته است: بچه‌هاي مدرسه همت، کودک و سرباز، زير نور ماه ايستگاه متروک، خانه‌اي روي آب، عزيزم من کوک نيستم، تهران ساعت هفت صبح، صورتي، از کنار هم مي‌گذريم و مجموعه‌هاي تلويزيوني دوران سرکشي؛ زيرزمين؛ يک وجب خاک و سه در چهار و اين روزها هم که در نقش آميرزاي «مثل هيچ‌کس!» آرام و صبور است و وقتي عصباني مي‌شود آدم را به خنده مي‌اندازد. براي زندگي به اندازه تيم ملي برزيل در مرحله نهايي تلاش مي‌کند و مرگ را دوست مي‌دارد و به همه اينها 32هزار بيت شعري که حفظ است را اضافه کنيد تا دليل اين همه شعرخواني در ميان جواب‌ها بهت‌زده‌تان نکند. سلامت : فيلمبرداري «مثل هيچ کس» هنوز ادامه دارد؟ نه، فيلمبرداري از اول نوروز شروع شد و تقريبا تمام کار پيش از ماه رمضان تمام شد. سلامت : اما تا سال قبل مجموعه‌هاي ماه رمضان توي اين ماه هم ضبط داشتند؟ براي مثال در زير زمين، يک وجب خاک همين وضعيت بود اما امسال زودتر شروع کردند. سلامت : حال و هواي کار کردن در ماه رمضان با وقت‌هاي ديگر فرقي هم مي‌کند؟ خيلي باصفا است. توي مجموعه زيرزمين موقع افطار توي حياط سفره پهن مي‌کرديم و افطار مي‌خوريم. براي شب بيست‌ويکم هم حليم درست کرديم. سلامت : مدت زمان کار هم تفاوتي مي‌کند؟ يعني چه؟ سلامت : يعني به خاطر اينکه بچه‌ها روزه هستند زمان کار را تغيير بدهند يا ضبط بعضي از صحنه‌ها را بگذارند بعد از افطار؟ نه ديگه! براي چي کم بياورند؛ توي حکم خداوند کم آوردن نداريم. اين حرف شما مانند اين قصه مي‌ماند؛ سلطان محمود غزنوي يک گوهر بي‌نظير پيدا کرد. اين گوهر را داد به وزرا و گفت: «گوهر را بشکنيد» وزرا گفتند: «نه آقا کدام احمقي اين گوهر را مي‌شکند؟» سلطان محمود هم گوهر را داد به اياز که يار غارش بود؛ اياز بدون چون و چرا گوهر را زد به ديوار و 40 تکه کرد و به وزيرها گفت: «فرمان سلطان مهتر بود يا که گوهر؟» وقتي خداوند مي‌گويد: «کتب عليکم الصيام» (نوشته شد بر شما روزه) ديگه نافرماني نداريم؛ متاسفانه اين سوال، ناشي از بي‌تقوايي است؛ در اجرا کردن حکم خدا اگر موضوع پزشکي در ميان نباشد و سالم باشيم دراز به دراز هم بيفتي بايد انجام بدهيد و خيلي هم شيرين است. سلامت : هميشه در برابر کساني که روزه را راحت مي‌گيرند همين‌طوري سفت و سخت برخورد مي‌کنيد؟ بستگي دارد؛ جايي اين صحبت‌ها را مي‌کنيم که اثر داشته باشد. به قولي اگر ديدي که نابينا به چاه است /اگر خاموش بنشيني گناه است. سلامت : هنوز هم تدريس مي‌کنيد؟ بله من 17 سال سابقه تدريس گرافيک در آموزش و پرورش مقطع دبيرستان و پيش‌دانشگاهي را دارم. سلامت : تدريس براي يک بازيگر کار سختي نيست؟ نه، البته جلسه‌هاي اول و دوم مدا‌م‌ گير مي‌دهند و درباره بازيگري؛ ازدواج بازيگرها؛ کي با کي هست، سوال مي‌پرسند اما بعد برايشان عادي مي‌شود. وقتي هم که مقام و رتبه معلم را بدانند رفتارشان را بر اساس همان تنظيم مي‌کنند. هر چند بعضي از شاگردها وقتي کم مي‌آورند مي‌روند پشت سرمان مي‌گويند که آقا همه‌اش درباره فيلم صحبت مي‌کند. سلامت : سرکلاس هم با بچه‌ها شوخي مي‌کنيد يا کاملا جدي هستيد؟ بله. اصلا نمي‌شود شوخ طبع نبود. سلامت : کنترل کلاس از دست‌تان درنمي‌رود؟ نه ديگه ما هم معلم‌هاي اين دوره زمان هستيم. بلديم کلاس را اداره کنيم. سلامت : از درون هم آدم‌ شادي هستيد؟ اگر از درون شاد نباشي که نمي‌تواني شادي کني و يا آدم شادي باشي، به قول شاعر ابري که بود ز‌ آب تهي/ کي ‌تواند که دهد آب دهي سلامت : رابطه‌تان با آدم‌هاي جدي چه‌طور است؟ يادتان باشد، هيچ‌کس جدي نيست مگر اينکه ديوانه باشد، کسي که با غمزه زندگي نکند، شاد نباشد به زودي ماليخوليايي مي‌شود. سلامت : ولي خيلي از آدم‌ها بيشتر از آنکه شوخ باشند جدي‌اند؟ شايد در ظاهر فرد جدي باشد اما حتما درون‌شان طنازي هم دارند اما خيلي‌ها هم هستند که نمي‌شود اصلا با آنها صحبت کرد که به‌طورکلي مردم انگ رواني به آنها مي‌زنند، مي‌گويند فلاني ناراحت است. سلامت : هيچ وقت شوخ‌طبعي شما مورد سوء استفاده ديگران قرار نگرفته است؟ به هر حال يک جاهايي از شما سوءاستفاده مي‌کنند ولي بايد آدم توانا باشد و آن را کنترل کند تا عصباني نشود. براي مثال هنوز که هنوز است آدم‌ها که به من مي‌رسند مي‌گويند پيامک جديد نداري؟ من هم خب نمي‌توانم با آنها درگير شوم که اي آقا! چرا شوخي مي‌کني؟ به هر حال ما با اين کاري که داريم وارد خانه‌هاي مردم مي‌شويم، با آنها ارتباط برقرار مي‌کنيم، از ما لذت مي‌برند. نمي‌شود با آنها بدخلقي کرد. از طرفي هم قرار نيست اين حرف‌ها تا 50 سال ديگر ادامه پيدا کند به محض اينکه يک نقش ديگري بازي کنيم، فراموش مي‌شوند. سلامت : اما جداي همه اين حرف‌ها به نظر آدم صبوري مي‌آييد؟ صبر هم هست. به هر حال بايد صبور بود. وقتي قبول کردي که با مردم در ارتباط باشي بايد به آنها هم اجازه بدهي تا عکس‌العمل نشان بدهند. براي مثال يکي از همين فوتباليست‌ها هست که مدام اداي‌اش را درمي‌آورند؛ شنيدم چند بار رفته شکايت کرده؛ خب آقاجان به قول مولوي: هر که را مردم سلامي مي‌کنند/ زهرها در جام او مي‌افکنند؛ بايد صبور باشي. شکايت کردن ندارد درياي فراوان نشود تيره به سنگ/ عارف که برنجند تنک آب است هنوز سلامت : چه‌‌قدر اين صبوري ذاتي است چه‌قدر خودتان سعي مي‌کرديد تا به دستش بياوريد؟ روان‌شناس‌ها مي‌گويند خيلي از اخلاق ما به 20 سال پيش از تولدمان برمي‌گردد. سلامت : يعني چه؟ يعني اينکه ممکن است پدر بزرگ ما اخلاق نيکويي داشته و يا اينکه دو سه نسل پيش از ما کار خيري انجام داده و اين اخلاق ما نتيجه‌ همان که «ايزد در بيابانت دهد باز» است. مثنوي هم در اين‌باره قصه‌اي تعريف مي‌کند که: بود درويشي درون کشتي‌اي/ ساخته از رخت مردي پشتي‌اي/ ياوه شد هميان زر او خفته بود/ جمله را هستند و او را هم نمود... يک درويشي توي کشتي خواب بود که زرهاي يک نفر گم شد. با اينکه درويش مقام و منزلت داشت او را بيدار کردند و مثل همه گشتند: «کين فقير خفته را جوييم هم/ کرد بيدارش ز غم صاحب درم/ که درين کشتي حرمدان گم شدست/ جمله را جستيم نتواني تو رست/ دلق بيرون کن برهنه شو ز دلق/ تا ز تو فارغ شود اوهام خلق/ درويش از اين تهمت دلش شکست و شکايت پيش خدا برد: گفت يارب مر غلامت را خسان/ متهم کردند فرمان در رسان/ چون به درد آمد دل درويش از آن/ سر برون کردند هر سو در زمان/ صد هزاران ماهي از درياي ژرف/ در دهان هر يکي دُرّي شگرف. از اين دعاي درويش يک ميليون ماهي از توي دريا گوهر بيرون آوردند و ريختند توي کشتي: صد هزاران ماهي از درياي ژرف/ در دهان هر يکي دري شگرف/ هر يکي دري خراج ملکتي/ کز الهست اين ندارد شرکتي/ همه تعجب کردند که درويش اين مقام و منزلت را از کجا آوردي؟ درويش گفت از آنجا که به هيچ‌کس هيچ وقت تهمت نزدم و داستان اخلاق هم همين است؛ اخلاق نتيجه يک عمر ممارست است. خانواده‌اي است که ما در آن بزرگ شديم و کتاب‌هايي که مي‌خوانيم. من مثنوي زياد مي‌خوانم؛ مثنوي تفسير معنوي دين است شما را آرام مي‌کند. شما کسي را ديده‌ايد که قرآن بخواند و صبور و شاد نباشد؟ مي‌دانيد چرا اين‌طوري است؟ چون از دنيا تفسير ديگري دارد که: «اين محبت هم نتيجه‌ي دانش است/ کي گزافه بر چنين تختي نشست». سلامت : اما با اين وضعيتي که شما مي‌گوييد و درجه علاقه مردم به شما بايد خيلي کم بيرون يا مسافرت برويد؟ مسافرت و بيرون که مي‌رويم براي مثال همين چند وقت پيش رفتيم گنج‌نامه اما مردم گنجنامه را ول کرده بودند و چسبيده بودند به ما و عکس‌ خانوادگي گرفتن و ماچ و بوسه که من ديگر براي اولين بار آنجا خواهش کردم عکس نگيرند که خودم هم ناراحت شدم. سلامت : چرا ناراحت شديد؟ اصولا سخت مي‌توانم نه بگويم آن هم در برابر خواسته مردم و اين رفتارها هم از پدر به من رسيده. سلامت : اينکه به کسي «نه» نمي‌توانيد بگوييد؟ بله، پدرم هميشه به من مي‌گفت: مهران توي دهنت «نه» نباشد اگر کسي از تو 50 تومان مي‌خواهد و نداري بژبژ توي چشم‌هايش نگاه نکن بگو نه! هر مقدار توانستي بده اما نگو نه! سلامت : به پدرتان خيلي علاقه داشتيد ظاهرا. هميشه در مصاحبه‌ها از ايشان حرف مي‌زنيد. بله. خيلي انسان باحال، با معرفت و بامرامي بود. وقتي که از دنيا رفت من و رضا ميرکريمي- کارگردان- با هم دوست بوديم. رضا آمد مسجد پدرم. وقتي جمعيت را ديد فکر کرد 8- 9 تا ختم را با هم گرفتند چون آن‌قدر شلوغ بود که توي مسجد جامع کرج جاي سوزن انداختن نبود! سلامت : علت فوت‌شان چي بود؟ با هم داشتيم از درخت گردو مي‌چيديم، به درخت آخر که رسيديم پدرم گفت اين درخت را من مي‌روم بالا. بعد از بالاي درخت افتاد و بنده خدا فوت شد. سلامت : از مرگ مي‌ترسيد؟ نه! من آدمي هستم که منتظر مرگ هستم و آرزوي آن را دارم. سلامت : چرا آرزوي مرگ؟ چون يک سفر رويايي است که هنوز هيچ کس از آن برنگشته است؛ شما آدم مي‌بينيد که مکه رفته، آبشار نياگارا رفته تا هيماليا رفته اما کسي آن دنيا نرفته که برگردد؛ و اين سفر خيلي لذت‌بخش است. سلامت : شايد براي خود فردي که مي‌ميرد لذت بخش باشد؛ اما براي اطرافيان نه! جدايي تلخ است. توي مرگ پدرم هيچ کس به اندازه من عذاب نکشيد چون با پدرم خيلي رفيق بوديم حتي شبي که فوت شد به خوابم آمد و گفت: «ببين مهران! اصلا ناراحت نباش ما امروز 75 نفر بوديم که از بلندي پرت شديم اگر هم از درخت نمي‌افتادم قرار بود با محمدآقا – يکي از دوستانش- برويم از شمال برنج بياوريم و بعد تو راه تصادف مي‌کرديم و من مي‌مردم و شما يقه آن بيچاره را مي‌گرفتيد.» سلامت : موضوع مسافرت واقعيت داشت؟ بله من از محمدآقا پرسيدم گفت: «آره خيلي هم خواهش کردم بياد اما مش‌سهراب نيامد؛» حتي پدرم توي آن خواب جاي پولي را که قايم کرده بود براي روز مبادا به من گفت که خرج مراسم‌اش را داد! حتي 700 تومان به يک نفر قرض داشت که آن هم توي خواب به من گفت، قضيه قرض هم اين بود که پدرم داشت کار خيري مي‌کرد- مسجدي را تعمير مي‌کردند- به يک نفر که اسمش قربان بود و اهل کار هم نبود گفته بود تو فقط برو از چشمه براي اين بنده‌هاي خدا که کار مي‌کنند آب خنک بياور روزي آن‌قدر بگير که 700 تومان آن مانده بود. سلامت : وقتي مرگ را آن‌قدر دوست داريد و چنين نگاهي به آن داريد؛ نگاه‌تان به زندگي چطور است؟ من در حد تيم ملي برزيل براي زندگي تلاش مي‌کنم اما مرگ هم واقعيتي است که وجود دارد. يکي از بستگان نزديک در بيمارستان بستري است و بيماري سختي هم دارد. وقتي رفتم ملاقاتش ديدم خيلي بي‌تابي مي‌کند؛ گفتم: چرا ناراحتي؟ به فرض که 500 سال ديگر هم زنده باشي بالاخره که چي؟ يا بايد از بيماري بميرم يا زير لحاف يا سقوط هواپيما‍! خودت را آماده کن. سلامت : از اين حرف‌ شما ناراحت نشد؟ نه! اتفاقا خيلي هم آرام‌تر شد و گفت: راست مي‌گي! سلامت : خودتان براي سلامت چه‌قدر اهميت قايل هستيد؟ سيگار نمي‌کشم. سلامت : به غير از سيگار نکشيدن؟ سعي مي‌کنم شب‌ها شام نخورم يا اگر مي‌خورم کم‌ شام بخورم يا ميوه بخورم. يک سالي هم هست که يک تردميل خريدم که اگر وقت کنم يک ساعتي روي آن مي‌دوم. سلامت : براي سلامت روحي‌تان چه کارهايي مي‌کنيد؟ فيلم بازي مي‌کنم، مصاحبه مي‌کنم، کتاب مي‌خوانم. سلامت : در طول کار شما چه‌قدر به سلامت بازيگر اهميت مي‌دهند؟ پروژه به پروژه‌ فرق مي‌کند. براي مثال آقاي عياري براي سلامت بازيگر خيلي اهميت قايل‌اند اما بعضي کارها نه، که اتفاقات خيلي تلخي هم در اين باره افتاد حتي مرگ! سلامت : مرگ سرصحنه؟ بله شهيد سجادي حسيني همين اتفاق براي‌شان افتاد که با اسلحگه پر بازيگر به طرفشان شليک کرد؛ حتي يک بار ديگر سر صحنه‌اي که قرار بود اصغر تقي‌زاده براي مثال اعدام شود طناب سفت بسته شده بود و اگر سريع نرسيده بوديم اصغر واقعا اعدام شده بود. سلامت : نظارتي، بيمه‌اي براي بازيگران وجود ندارد؟ نظارت که نه اما سر بعضي از کارها بازيگرها بيمه مي‌شوند. سلامت : و حرف آخر.... عيب‌ مي جمله چو گفتي/ هنرش نيز بگوي؛ بازيگري دردسرهاي زيادي دارد يکي‌اش همين برخوردهاي مردم اما گاهي هم لطف‌هايي در حقت مي‌کنند و کارت را زودتر راه‌ مي‌اندازند اما خب اگر از دور ابراز علاقه کنند خيلي بهتر است ما هم دلمان مي‌خواهد توي حرم امام‌رضا راحت زيارت کنيم؛ گنجنامه را ببينيم، وقتي مي‌آيند عکس بگيرند بدانند نفر اول نيستند و از جواب «نه» ما ناراحت نشوند. چادر به سر بعد از دو سال که قول داده بودم، بچه‌ها را بردم حرم امام‌رضا. وقتي وارد حرم شديم يک جمعيتي هجوم آورد به سمت ما. هر کسي سر ما را به يک طرف مي‌کشيد تا عکس بگيرد. اصلا حالت بدي پيش آمد طوري که خدام حرم آمدند و ما را بردند آنجا که مجوز قبر صادر مي‌کنند؛ ما هم نيم ساعت نشستيم و زيارت کرديم و بعد که آمديم بيرون از حرم دوباره 10 نفري دنبال ما آمدند. و من مجبور شدم چادر سرم کنم توي صحن بنشينم. چادر دخترم را گرفتم رفتم پشت منبع آب و سرم کردم و آمدم گوشه صحن چند دقيقه‌اي نشستم. اين‌طوري مطمئن بودم که ديگر کسي مرا نمي‌شناسد.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن