واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > جعفریان، رسول - انقلابات اخیر در کشورهای عربی نه تنها این کشورها را گرفتار تغییر کرده بلکه بر سیاست جهانی و منطقه ای تأثیر قابل ملاحظه ای گذاشته است. اهمیت این انقلابات بر هیچ کس پوشیده نبوده و لازم است تحلیل روشنی از آنها ارائه شود. در این باره لازم است اقتراحی مطرح شده و پژوهشگران و آشنایان با این قبیل مسائل دیدگاه های خود را ارائه دهند. خبرآنلاین می تواند مدیریت این کار را بر عهده بگیرد پس از گذشت چند ماه از آغاز تحول در تونس و مصر، دامنه تغییرات در کشورهای عربی کاهش نیافته بلکه گستره آن بیشتر هم شده است. آیا این انقلابات یک موج جهانی است، یا عربی، یا جریانی دیگر است؟ به طور روشن تر باید پرسید: سنخ انقلابات اخیر از چه نوع است؟ مذهبی، سیاسی، اقتصادی یا ایدئولوژیک؟ باید دریافت که تحولات اخیر با چه برنامه ریزی فکری و به دنبال چه تحولی پدید آمده است؟ پیش زمینه این تغییرات و بستر فکری آن چه بوده و به دنبال تغییر در چه حوزهای یا پدید آمدن مشکلی، این انقلابات شکل گرفته است؟ در این باره دو مثال میتوان زد: پس از پایان جنگ جهانی اول در دهه دوم قرن بیستم میلادی، کشورهای عربی در جریان انحلال دولت عثمانی، گرفتار انقلاباتی عمومی شدند که سبب شکل گیری این چند کشور عربی با نظام پادشاهی شد. عامل اصلی آن، تحولی بود که از جزیره العرب آغاز شد. شریف حسین، ساز ملی گرایی عربی و استقلال زد و فرزندانش در کشورهای مختلف عاملی برای شکل دهی این تحولات و نظامات پادشاهی شدند. این تحولات در سایه تسلط استعمار اروپایی عمدتا شامل انگلیس و فرانسه بود. یک بار دیگر در دهه پنجاه میلادی، تحول و انقلاب در بلاد عربی به صورت عمومی البته با فاصله آغاز شد. درآمد آن تحولات رواج ایدئولوژی ها چپ آن هم میان افسران جوانی بود که درس دانشگاهی خوانده بودند و قدرتی در ارتش داشتند. در آن روزگار کمونیستها از طریق افسران این قبیل انقلابات را که عمدتا در شکل کودتا بود هدایت می کردند که به رغم پیروزی در مصر و سپس عراق و یمن و غیره و غیره، طرح یاد شده در ایران پیش نرفت و حزب توده و شاخه افسران آن شکست خورد. روشن بود که معاملات میان استعمارگران هم در این امور دخیل بود و تقسیم مناطق استعمار زده، شرط مهم برای پیروزی یک طرف که زور آورده و زمینهای به دست آورده است. این بار نه ناسیونالیسم و نه سوسیالیسم، هیچ کدام دخلی در اوضاع ندارد، چرا که دنیای تازه ما دیگر دنیای ایدئولوژی های شکست خورده مزبور نیست. حال باز باید پرسید: انقلابات اخیر دینی است، اقتصادی یا سیاسی،و یا آن که برایندی از همه این عوامل و اسباب است؟ اگر در این باره پاسخ روشنی داشتیم، نکته دیگر این است که انقلابات جاری، زیر سایه استعمار به چه سمت و سویی خواهد رفت؟ کاری که اکنون در لیبی در حال انجام است. آنان بهترین فرصت را برای ارائه تصویری دلخواه از یک تحول مردمی به دست آورده و در حال شکل دهی به آن و زایمان نظام جدید دارند.این که شعارهای دینی در این انقلاب ها مطرح شده، نباید بزوما به معنای اسلامی بودن آنها باشد، گرچه به هر روی، تحت فشار بودن دین و دینداری، یکی از عوامل مهم بروز این قبیل انقلابات میتواند باشد. باید توجه داشت برخی از مراسم دینی مانند نماز جمعه، قالبی برای شروع این حرکتها و ابزاری برای گردآوری مردم است و بس. مشکلات اقتصادی همچنان عامل مهمی است که ملت ها را به حرکت در میآورد. اما این بار عدالت خواهی از نوع سوسیالیستی آن در کار نیست، بلکه دو دهه است که روال و رویه اقتصاد جهانی به سمت خصوصی سازی است. در حالی که بیشتر این دولت های کودتایی ـ بعثی، نگره های سوسیالیستی داشته و دارند و به دلیل ماهیت سیاسی خود، نتوانستند تغییر جدی در اندیشه و عمل خود در حوزه اقتصاد ایجاد کنند. هرچه هست شکم مردم گرسنه مانده است، زیرا اولا کشورهای یاد شده عقب ماندهاند، ثانیا راه و رسم ایجاد شغل و کار و کاسبی را نمی دانند، بعد هم هزار جور بدهی دارند. تجارت جهانی و رشد فزاینده چین و بسیاری از کشورهای دیگر هم عمدتا سبب اضمحلال اقتصاد داخلی آن کشورها شده و محصولاتشان همه عرصه ها را گرفته و نتیجه آن فقر و بدبختی برای این کشورها شده است. اقتصاد عامل مهمی بوده و هست و خواهد بود. اما در این میان، «عامل سیاسی» از اهمیت بیشتری برخوردار است، به طوری که حتی ممکن است اقتصادهای ورشکسته هم محصول عملکرد نادرست در توسعه سیاسی این کشورها باشد. وقتی مردم مشارکت جدی در حکومت نداشته باشند، بخشی از این عدم مشارکت سیاسی، به عدم مشارکت آنان در اقتصاد مربوط می شود. در واقع، یک نظام سیاسی بسته، دست بخش خصوصی را در اقتصاد می بندد تا قدرت مانور آن را در حوزه سیاست مسدود کند، در مقابل تلاش می کند ارکان اقتصاد دست خودش باشد. به نظر می رسد کشورهایی که گرفتار انقلابات اخیر شده اند، همزمان در بخش سیاسی و اقتصادی گرفتار انسداد هستند و مردم در آن کشورها تلاش می کنند یا دست کم تصور می کنند اگر توسعه سیاسی پدید آید و مشارکت مردمی در سیاست بیشتر شود، اقتصادشان هم تکانی خواهد خورد. اگر عوامل مختلف در این انقلابات دخیل باشد، باید صورت اصلی آن را که به این حرکتها شکل می دهد و جهت آن را تعیین می کند، شناخت. آیا این صورت، دمکراسی خواهی و مشارکت سیاسی است یا صرفا تحقق عدالت اقتصادی؟نیروهای مختلف مردمی، حقی در حکومت می خواهند تا بتوانند فکرشان را در عمل پیاده کنند. این که به آنها گفته شود فکر کنید، اما در هیچ قالبی، امکان اعمال آن فکر در اداره سیاسی و اقتصادی کشور برای ایشان وجود نداشته باشد، چیزی است که آنان را به رویارویی می کشاند. اکنون بر ماست که به عنوان یک کشور انقلابی و اسلامی با تجربه، در باره این انقلابات که به لحاظ اطلاعاتی حاصل نوعی انفجار اطلاعات در قالب اینترنت است، دیدگاهی مشخص و تصویری روشن داشته باشیم تا بهتر بتوانیم موضع گیری کنیم و راه آینده خودمان را هم بهتر بشناسیم. اگر این روزها در رسانه های عمومی ما، روی دیکتاتوری این کشورها به عنوان عامل انقلابات تأکید می شود، لابد نوع آن انقلابات سیاسی و در جهت مشارکت دادن مردم در قدرت تفسیر می گردد. اگر روی غیر اسلامی بودن آنها تکیه داریم، طبعا باید آثار و شواهد آن را مشاهده کنیم که تا حدودی هم قابل رؤیت است. اگر هم این انقلابات را به دلیل مشکلات اقتصادی می دانیم، در این صورت، باید تحلیلی روشن از عملکرد آنها در قالب پیاده کردن یک نظام اقتصادی نامطلوب در مقایسه با یک نظام مطلوب داشته باشیم. به راه افتادن مخالفتها در کشور سوریه ما را با یک بحران دیگر هم مواجه خواهد کرد و آن این است که منهای عواملی که گذشت، نقش استعمار را هم در سایه انداختن بر سر این تحولات به هدف نجات دادن اسرائیل از مشکلاتی که گریبانش را گرفته، مطرح خواهد کرد. در این باره چه تحلیلی داریم و چه خواهیم کرد؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 487]