واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن مبارك باد
به ناگاه دربهاي آسمان گشوده شد ، سپهري از سوي خدا فرود آمد در سرزمين ابطح، آري جبرئيل با بالهاي گسترده از شرق تا غرب عالم و اين حبيب خداست كه در جمع اصحاب نشسته
آفتاب: به ناگاه دربهاي آسمان گشوده شد ، سپهري از سوي خدا فرود آمد در سرزمين ابطح، آري جبرئيل با بالهاي گسترده از شرق تا غرب عالم و اين حبيب خداست كه در جمع اصحاب نشسته
جبرئيل ندا بر آورد:
«هان اي محمد ، خداوند بزرگ بر تو درود ميفرستد و تو را فرمان ميدهد كه چهل شبانه روز از خديجه دوري گزيني»
عقل كل از كل هستي شد جدا تا چهل شب كرد خلوت با خدا
اين چهل شب در سرش شور تو بود بهر استقبال از نور تو بود
قاصدي از سوي رسول خدا نزد خديجه آمد و پيغام آورد :
«اي خديجه !گمان مبر كه كناره گيري من از تو ، از خشم است و براي جدايي نيست، بلكه اين فرمان خداوند عزوجل است تا اراده اش را تحقق نبخشد . اي خديجه جز خير و نيكي گمان مبر.»
چهل روز گذشت ، چهل روز گران بر رسول خدا و پر اندوه بر خديجه ...
جبرئيل بار ديگر فرود آمد
«اي محمد ، خداوند بزرگ بر تو درود ميفرستد و ترا فرمان ميدهد كه آماده تحيت و هديه او باشي !»
پيامبر فرمود : «اي جبرئيل هديه پروردگار جهانيان و تحيت او چيست؟
اما اين سر خداست حتي جبرئيل هم از آن خبر نداشت عرض كرد: نميدانم
چون تو ذات كبريا گوهر نداشت از محمد دوستي بهتر نداشت
بهترين گوهر ز گوهر آفرين هديه شد بر شخص ختم المرسلين
و اين نوري ديگر است كه از آسمان به زمين فرود ميآيد ، اين ميكائيل است ،با طبقي ديبا پوشيده ، آن را پيش روي پيامبر نهاد و عرض كرد:
«اي محمد ! فرمان خداوند است كه امشب روزه خو را با اين غذا بگشايي»
غذايي كه برهر كس ديگر غير از او حرام بود حتي بر اميرالمومنين
پوشش از طبق برگرفت خوشه اي خرما ، خوشه اي انگور و ظرفي آب، سير و سيراب گشت. دستها را براي شستشو جلو آورد. جبرئيل بر آن آب ريخت و ميكائيل آنها را شست و اسرافيل با تكه اي پارچه آن را خشك كرد.
و طبق با باقيمانده غذا به آسمان بازگردانده شد تا كس ديگري بر آن لب نزند.
و حبيب خدا آماده نماز شد تا بر درگاه پروردگارش سر به سجده گذارد و خود را با تمام وجود به فرمان او سپارد.
جبرئيل آمد:
«يا محمد! اينك ، نماز بر توحرام است تا آن كه به خانه خديجه روي و با او باشي ، زيرا عهد خداوند عزوجل چنين است كه امشب دودمان پاكيزه اي از تو بيافريند.»
و او آمد ، شتابان به سوي خديجه . و اين خديجه است كه ميفرمايد:
«در اين مدت با تنهايي انس گرفته بودم ، شب هنگام سرم را ميپوشاندم و در خانه را ميبستم و پرده اش را فرو مي انداختم . پس از نماز چراغ را خاموش كرده و به بستر ميرفتم . آن شب ، هنوز بين خواب و بيداري بودم كه صداي كوبه در را شنيدم »
اين قلب خديجه است كه چنين به لرزه درآمده و بر ديوار سينه ميكوبد:
«چه كسي حلقه اي را ميكوبد كه جز محمد كسي حق كوبيدن آن را ندارد؟»
و گوشش شنيد،نواي دلنشين و آسماني ، صداي نازنين و گفتار شيرين محبوبش را:« اي خديجه ، در را بگشا من محمدم.»
با پاي سر به سوي در پرواز كرد و با دست دل درب را به روي او گشود:
«قدم بر ديدگان من بگذار اي حبيب خدا ! مولاي من خوش آمدي، آمد آنكه ديده ام روز و شب به راهش بود اين محمد است ! نه آبي طلبيد براي وضو و نه آماده نماز شد، بلكه بازويم را گرفت و مرا با خود برد.سوگند به آن كه آسمان را بر افراشت و از چشمه اب جوشانيد همينكه رسول خدا از من جدا شد سنگيني فاطمه را در بطن خود احساس كردم.»
اين منم همسر پيامبر يگانه حبيب خدا رسول آخرين اين منم خديجه تنهاي تنها با فرزندي در شكم كه با من سخن ميگويد و مرا دلداري ميدهد از طعنه زنان قريش . زناني كه پشت به من ميكردند و سلامم نميدادند.
گرم درد دل با طفل نازنين در بطنم بودم كه حبيبم وارد خانه شد :« اي خديجه ! با كه سخن ميگويي؟»
عرض كردم : طفلي كه در شكم دارم با من صحبت ميكند و مونس من است
فرمود: « اي خديجه ، هم اكنون جبرئيل مرا از دختر بودن او خبر ميدهد و اينكه دودماني مطهر و پر ميمنت دارد . خداوند دودمان مرا از او قرار ميدهد و امامان كه با سر آمدن وحي ، آنان را جانشينان بر روي زمين قرار خواهد داد و آنان از نسل او هستند.»
قلبم شاد شد و عزيز دلم ، ريحانه ام را در بطنم چون گوهري در صدف پروراندم.به ناگاه درد شيريني تمام وجودم را فرا گرفت وقت آن رسيده كه نور روي ثمره وجودم را ببينم ، آي زنان قريش به ياريم بشتابيد.
پيغام دادند ، پيامشان چيست ؟ سخناني كه دل را ميسوزاند و چون خار به چشم فرو ميرد و اشك به ديدگانم مي آورد:
«اي خديجه ، تو از سخن ما سر تافتي و همسري محمد ، آن يتيم تهي دست ابوطالب را پذيرفتي ، اينك هيچ كدام نزد تو نمي آييم و ياري ات نميكنيم.»
و من غمگين شدم چشمانم به در خيره بود كه ناگاه ديدم چهار بانوي گندمگون چون زنان بي هاشم وارد شدند و اطرافم را گرفتند ،هراسناك به آنان نگريستم. ندايي بلند شد :« اي خديجه غمگين مباش ، ما خواهران تو و فرستاده هاي خدا هستيم . اين منم ساره و اين آسيه كه در بهش همنشين تو خواهد بود . و آن ديگري مريم دخت عمران و ديگري كلثوم خواهر موسي ما براي ياري ات آمده ايم .
آنگاه يكي در سمت راست ديگري در سمت چپ و سومي در مقابل و آخرين در پشت سرم نشستند . لحظه موعود فرا رسيد و قدوم مبارك مادر هستي زمين را شرافت بخشيد و زمين تا ابد شرافتش را مديون وجود نازنين اوست . به ناگاه نوري از او درخشيد و تمام خانه هاي مكه را نور باران كرد.
مكه آن شب نور باران گشته بود نور حق آن دم نمايان گشته بود
كد مطلب : 155767
شنبه|ا|23|ا|ارديبهشت|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 95]