واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سلحشور، یزدان - یک- کار ما به جایی رسیده که حالا باید با چراغ تو روز روشن دنبال یک انجمن ادبی موثر و کارساز توی این تهران بگردیم. نه این که واقعا انجمن ادبی نباشد یا این که انجمنی نباشد که توی آن شعر خوب نشود شنید،نه! جلسهی خاوران هست که شکارسری خوب میچرخاندش یافرهنگسرای رازی هست که جنساش از هر قلم جوراست [ترانه،غزل،شعر منثور والبته گاهی هم شعر سپید] یا کانون ادبیات ایران یا شعر جوان یا فرهنگسرای اندیشه ؛ همهی اینها ماهیگیرهای خوبی هستند اما مشکل این است که پرورش ماهی نداریم! این است که میبینی هرکه در مرحلهای که وارد این جلسات شده در همان مرحله میماند واین انجمنها میشوند شنبه بازار ویک شنبه بازار ودوشنبه بازار و... محلی برای گذر و رزق نه مغازهای یاشرکتی یا کمپانی مثل دهههای بعد از نیماتا 57 یا لااقل در حد همان رفع و رجوع دهههای60 و70. الان قدیمیترین انجمن ادبی پا برجا و البته مستقل از بودجهی دولت، انجمن غزل است که به گمانم 30ساله شده باشد اما حتی این انجمن قدیمی هم که به روزگار تصدی علی شاه مولوی به سمت پرورش استعدادها میل کرده بود حالا همان محل گذر و رزق است. نه حرکتی جمعی نه حرکتی فردی نه اصلا حرکتی! واقعا ناامیدکننده است. میدانم در شهرستانها هم وضع بهتر از این نیست ودر این گیر ودار مگر این که یک نفر خودش به داد خودش برسد که تازه در آن صورت هم به دلیل نبود یک حرکت جمعی ، کارش تمام است چون از بده بستان نوآورانه با محیط محروم است وهمچنین از حمایت گروهی همفکران که کلید موفقیت در هر جامعهای ست. دو- تکلیف ما بالاخره بااین استاد اسکورسیزی مشخص نشد. این که «رانندهی تاکسی» و«گاو خشمگین» و«دوستان خوب» به ما میگویند که با فیلمسازی درجه یک روبروییم و«کازینو» به ما میگوید که این فیلمساز، محشر است یک حرفیست واین که «جداافتاده» تا حد کپی کردن از دکوپاژ فیلم مبدا پیش میرود حرف دیگریست. حالا هم که این «شاترآیلند» شده قوز بالاقوز! باور کنید اگر قضیهی «جداافتاده» پیش نیامده بود یک جورهایی به داداشمان کریس نولان شک میکردم که از روی دست استاد کپی زده اما خب استاد بدسابقه شده. غیر از بازیگر مشترک وحال و هوای مشترک وتاحدی قصهی مشترک ، «آغاز» و «شاترآیلند» چند نما و حتی سکانس مشترک هم دارند[ مهمتریناش، دوسکانس دیدار دی کاپریو باخاطرهی همسرش -درهر دو فیلم و دو نمای به ساحل رسیدن او و خسته کنار آب افتادناش] . طوری این دو فیلم شبیه همدیگرند که انگار یکی دنبالهی آن یکیست! به هر حال تکلیف ما با «آغاز»روشن است که فیلم فوقالعادهایست و اسکورسیزی باید یک فکری برای خودش و این فیلم اش که میان یک تریلر سیاسی[از جنس «سه روز کندور»] ویک درام روانکاوانه[از جنس«یکشنبههای سیبل»] سرگردان است،بکند.[ راستی، اولا تارانتینو مجوز برداشت از روی آثار دیگران را داده بود به شرط بهتر شدن کار دوم نه زیر سایه کار مبدا قرار گرفتن اش!ثانیا از کی تا حالا استادی مثل اسکورسیزی به حرف آدمی از دونسل بعد از خودش گوش میدهد؟!] سه- دوست داشتم دنیا شکل دیگری بود. دوست داشتم که 43 ساله نبودم ومیشد برگشت همهی آن سالهایی را که خراب شان کردم یا خرابشان کردند، از نو، جور تازهای سر وسامانشان داد. دوست داشتم شاعر بزرگی بودم؛قصهنویسی بزرگ.؛منتقد ی بزرگ یاحتی روزنامهنگاری بزرگ اما...نیستم. همهی ما یک جورهایی باختهایم فقط میزان باخت فرق دارد. توی لاسوگاس، وقتی یکی آخرین سنت جیباش را هم میبازد، به اندازهای که بتواند از شهر خارج شود ودیگر برنگردد ،کف دستاش میگذارند و تا پای اتوبوس جادهای هم اسکورتاش میکنند که همان پشیز را توی کازینوی بغلی نبازد! راستی، چه کسی قرار است به ما آن پشیز را بدهد برای خروج از شهر؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]