واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: خاطره ای از شهيد مدرس ديروز كه به مناسبتي صفحات تقويم آذرماه امسال را ورق مي زدم با ديدن « 10 آذر سالروز شهادت آيت الله سيد حسن مدرس » به ياد دو خاطره منتشر نشده اي افتادم كه چند سال پيش مرحوم علامه كمالي دزفولي از آن شهيد بزرگوار برايم نقل كرده و من هم نوشته بودم . مناسب ديدم كه با مراجعه به دفاتر دهگانه مصاحباتم با آن پير فرزانه آن تحفه اي را به عنوان پاسداشت سالياد آن مجتهد مجاهد پيشكش شما ارباب فضل و فرزانگي كنم . و اما :بعد از ظهر يكي از آخرين روزهاي تيرماه 1382 شمسي استادم عالم متضلع علامه حاج سيد علي كمالي دزفولي (متولد 1290 ش متوفاي 1383 ش ) طبق قرار هميشگي و پس از پايان جلسه مقابله تصحيح و ويرايش دوره كامل و 44 دفتري تفسير ترتيبي « تفسير قرآن براي همه » اثر فارسي و در دست چاپ ايشان كه شش سال به درازا انجاميد دو ديگر از وقايع و خاطرات ناب خود را برايم نقل كرد. ايشان فرمود : امروز مي خواهم خاطره اي جالب و ناگفته از مرحوم آيت الله سيد حسن مدرس (اعلي الله درجاته ) به نقل از شاگرد ايشان استادم مرحوم آيت الله حاج ميرزا هادي معزي (ره ) برايت تعريف كنم ; پس بنويس :« حاج ميرزا هادي معزي كه خود از شاگردان مرحوم شهيد مدرس بود باز خاطره اي از سوانح نجف و شاگرديش در محضر مدرس برايمان نقل كرد كه : در يكي از ايام خدمت استادمان مرحوم مدرس به همراه گروهي از شاگردان با پاي پياده چنانكه معمول بود از نجف به كربلا رهسپار شديم . شب اول در خان (كاروانسراي ) « شور » توقف كرديم . يكي از ايوانها را جاروب كرده پلاس (گليم فرش ) خود را در آن پهن نموده و نشستيم . در اين موعد موكبي (گروهي پياده و سواره كه در ركاب پادشاه و يا مقامي عالي رتبه مي باشند) عظيم به خان وارد شد . معلوم شد « فرمانفرما » (ميرزا عبدالحسين فرمانفرما متولد 1231 ش متوفي 1318 ش حاكم چند ولايت كشور در عصر قاجار و وزير عدليه و يكي از نخست وزيران محمد علي شاه ) است كه از طهران به زيارت عتبات عاليات مشرف شده . نوكران او پس از آبپاشي و جاروب چند ايوان را به فرشهاي قيمتي مفروش كرده و مخده ها (پشتي ) گذاشتند و آنگاه فرمانفرما با حواشي اش (اطرافيانش ) وارد شد و نشست . چون چشمش به ما كه در ايوان روبروي آنها بوديم افتاد مستخدمش را به سويمان فرستاد. او آمد و پس از سلام دست مرحوم مدرس را بوسيد و گفت : آقا عرض سلام دارد و تقاضا مي كند كه براي صرف شام تشريف بياوريد. فورا مدرس جواب داد : سلام برسانيد و عرض كنيد : خيلي ممنون ما هم لقمه ناني داريم كه با دعاي خير براي ايشان صرف مي كنيم ; و بهر حال قبول نكرد. ما شاگردان كه جرات نداشتيم حرفي بزنيم اما در دل مي گفتيم كه اي كاش استاد ما را از غذاهاي سلطنتي محروم نمي ساخت .صبح فردا همان مستخدم با سيني اي در دست كه بشقابي پر از ليره با پارچه اي كشيده بر آن در ميانش بود از طرف فرمانفرما به تعداد هر كدام از ما يك ليره عثماني هديه آورد و با احترام تقديم مرحوم مدرس كرد. استاد باز هم با همان اظهار امتنان هديه را نپذيرفت و ما بار ديگر در دل براي از دست رفتن اين هدايا تاسف خورده و اعتراض داشتيم .پس از استراحت از خان شور حركت كرده و صبح علي الطلوع به اطراف كربلا رسيديم . در آنجا بعضي از اعيان و تجار ويلا (خانه ييلاقي مجلل باغ و ساختمان ) داشتند. معلوم شد صاحب يكي از ويلاها از پشت بام ما را ديده است . بلافاصله خادم خود را دم در و سر راه ما فرستاد و از جانب آقايش ما را دعوت به استراحت در آن ويلا نمود. اين بار برخلاف انتظار آيت الله مدرس قبول كرد و در حاليكه ما متعجب بوديم با دست به ما شاگردان اشاره كرد و گفت : بفرماييد داخل ! پس از دخول و نشستن ميزبان ناشتايي (صبحانه اي ) اعلي برايمان آورد. مرحوم مدرس باز فرمود : بسم الله ميل كنيد! و ما حسابي دلي از عزا درآورديم . پس از صرف ناشتا و برداشتن سفره با كمال تعجب ديديم يك سيني آوردند كه بشقابي در آن بود و به تعداد هر يك از ما طلبه ها « دو ليره عثماني » در آن گذاشته بود! چون سيني را جلوي آقا گذاشتند رو به ما فرمود : برداريد چون آن يكي را براي رضاي خدا برنداشتيد خداوند آن را مضاعف به شما داده است » .منبع: جمهوری اسلامی / سيد مجتبي مجاهديان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 574]