واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - گونتر گراس در آستانه 83 سالگی جلد دوم خاطراتش را با عنوان «جعبه» به زبان انگلیسی منتشر میکند. او میگوید: «دیگر عادت کردهام. کارهایی که میکنم، گاهی زخمهای قدیمی را در آلمان باز میکند، نمیدانم آیا باید پوستکلفت شوم یا توجهی نکنم و بگذارم خودم آسیب ببینم؟» به گزارش خبرآنلاین، گراس در خانهای کنار دفترش به همراه اوته، همسرش زندگی میکند و همیشه پیپش را در دست دارد. او هنگام صحبت کردن دائم بین زبان انگلیسی و آلمانی در نوسان است. او به زودی 83 ساله میشود. این نویسنده درمورد ترس از مرگ میگوید: «نه، نمیترسم. من با هر بهار سر شوق میآیم. در سن من هر سال مثل یک موهبت است.» جلد دوم زندگینامه او به زبان انگلیسی به ترجمه کریشنا ویسنتن با نام «جعبه» هفته آینده توسط انتشارات «هرویل سکر» منتشر میشود. این دومین جلد از سهگانهای است که نوشتنش هفت سال طول کشیده است. بخش سوم این زندگینامه «واژههای گریم» نام دارد و به زبان داستانهای برادران گریم نوشته شده است.برادران گریم سال های سال از عمرشان را صرف جمع آوره افسانه های اروپایی کردند.افسانه هایی که بعد ها به منبع الهام بسیاری از هنرمندان از جمله گراس تبدیل شد. جلد سوم زندگینامه این نویسنده ماه اوت سال آینده به زبان انگلیسی منتشر میشود. «کندن پوست پیاز»، جلد اول این سه گانه است.این کتاب در برگیرنده دوره جوانی این نویسنده است و ماجرا های زندگی او را تا زمان نوشتن رمان «طبل حلبی» -در 32 سالگی - دربرمیگیرد. «جعبه» به قول نویسنده اش «بخش خانوادگی ماجرا است؛ تجربه بچههایم از پدرشان که من باشم، پدری که سرش دائم توی کتاب بود.» هر جلد این سهگانه محتوایی زندگینامهای دارد که به شکل داستانی روایت شده است. او نام فرزندانش در کتابها تغییر داده است. او چهار فرزند از همسر اول، دو دختر از همسر دوم و سوم و دو پسرخوانده هم از اوته - همسر چهارمش-دارد . اکنون 17 نوه دور او را گرفتهاند. گراس درمورد فرزندانش میگوید: «همیشه دورم را بچهها گرفته بودند. هیچوقت صدایشان آزارم نداده است. شاید زنها بیشتر مزاحم کار کردنم شده باشند. با این حال 30 سال در کنار زن مستقلی زندگی کردم که متوجه نیاز من به تنهایی برای کار کردن بوده و نوشتن من برایش بسیار مهم است.» گونتر گراس در دفتر کارش در نزدیکی بهلندورف و شهر لوبک به خوبی فریادهای پس از چاپ «کندن پوست پیاز»را به یاد میآورد. او چهار سال پیش در این کتاب نوشته بود که در نوجوانی، مدتی مانده به پایان جنگ دوم جهانی در «وافن اساس» (نیروی ویژه رایش سوم) نامنویسی کردم. این اعتراف بزرگترین جنجال نیم قرن فعالیت ادبی او بود. نویسنده «طبل حلبی» امروز میگوید: «دیگر عادت کردهام. کارهایی که من میکنم، گاهی در آلمان زخمهای قدیمی را باز میکند. همیشه این سوال برایم پیش میآید که آیا باید پوستم کلفت شود و توجهی نکنم و بگذارم خودم آسیب ببینم؟ من میگذارم آسیب ببینم چون اگر پوستکلفت شوم خیلی چیزهای دیگر را حس نمیکنم.» «طبل حلبی» (1959)، اولین رمان این نویسنده آلمانی بود که به اثری پرفروش بدل شد،اما این اثر در بلوک شرق توقیف شدو اجازه انتشار نیافت. در سال 1995 نیز منتقدان با تمام وجود به رمان«از راه بسیار دور» تاختند،رمانی که موضوعش وحدت دو آلمان بود. برملاشدن خبر عضویت او در «وافن اساس» در روزنامههای سال 2006 تکاندهنده بود، هرچند خودش میگوید: «من در دهه 1960 با صراحت در این مورد سخن گفتم اما آن موقع کسی ناراحت نشد.» شاید به این دلیل که در آن زمان مردم به لطف «شکوفایی اقتصادی» آلمان میخواستند گذشته را فرموش کنند اما نویسندگانی چون گراس و هاینریش بل این فراموشکاری را قلقلک میدادند ؛آن هم پیش از معطوف شدن توجهات به دادگاههای آشوویتس و اعتراضات دانشجویی سال 1968 . گراس در «کندن پوست پیاز» اعتراف میکند که چند دهه چشمانش را بر حقایق بسته بود. البته او همیشه به عضویت در هنگ جوانان هیتلر، نامنویسی در 15 سالگی برای عضویت در نیروی دریایی، احضار در سن 16 سالگی به عنوان خدمه تانک و مجروح شدنش پیش از شلیک حتی یک گلوله معترف است. این آگاهی او به زمانی برمیگردد که به عنوان زندانی جنگی متوجه جنایاتی شد که او و همنسلانش متوجه آن نبودند. خودش میگوید: «پس از جنگ میخواستم آنچه را با غرور احمقانه جوانی پذیرفته بودم، پنهان کنم.» اینکه گراس پس از 60 سال به عضویتش در «وافن اساس» اعتراف میکند شاید بیانگر سختی باشد که بر او رفته است.از کارنامه ادبی او مشخص است که گذشته هرگز «پاک نمی شود» و تا ابد مسئولیت و گناه آن مثل «رویایی» در ذهن می مانند. نویسنده «موش و گربه» میگوید: «شاید بهتر بود زندگینامهام را زودتر مینوشتم. الان به نظر میرسد که من قصد اعتراف داشتهام و میخواستم حلالیت بطلبم. من داوطلبانه برای «وافن اساس» نامنویسی نکردم،بلکه مثل هزاران نفر دیگر اسم مرا خودشان نوشتند. حتی آن موقع، در سن 17 سالگی اصلا نمیدانستنم این واحد جنایتکار است. فکر می کردم گروهی روشنفکر است.» نوینسده برنده جایزه نوبل ادبیات به نامنویسیاش اهمیتی نمیدهد اما مسئولیت اعتقادات جوانیاش را میپذیرد؛ مسئولیتی که در داستانها، نمایشنامهها، شعرها، مقالات و خاطراتش روی آنها کار کرده است. «من متعلق به نسلی هستم که زیر سلطه سوسیالیسم ملی بزرگ شد و کورکورانه جلو رفت و اجازه داد کورکورانه هدایت شود.» او معتقد است پس از پایان جنگ «درحالیکه بسیاری سعی میکردند خودشان را عضو نیروی مقاومت آلمان بدانند من به صراحت گفتم مثل یک احمق تا آخرین لحظه به پیروزی امیدوارم. وقتی آلمان سقوط کرد نابود شدم. هیچ وقت این مسئله را پنهان نکردم. از آن زمان تاکنون هرچه نوشتهام دریافت من از جنگ و پس از آن بوده.» اعترافات گراس باعث شده تا خیلی ها به اعتقادات اخلاقی او حمله کنند.اما او خود را «وجدان آلمان» نمیداند؛ «.» او بارها به سوابق دیگران در جنگ اعتراض کرده است و همین موجب شده که متهم به «ریاکاری» شود، او با این گفتهها مخالف است و میگوید: «کسینجر سیاستمدار آلمانی را موقعی که میخواست مشاور شود ،نقد کردم، در واقع من درمورد مردی حرف میزدم که در دوران حکومت نازی عضو ارشد تبلیغات نازی بود،نه یک بچه17 ساله .» این نویسنده که تمام عمرش سوسیال دمکرات بوده اما هرگز عضو حزب نشده،میگوید: «من آنها را نقد کردم اما هنوز هم طرفدارشان هستم.» او با اشاره به جنجالهای اطرافش میگوید: «اینها همه سیاسی است، انتظار دارند من دهنم را ببندم اما من این کار را نمی کنم.» «خانه گونتر گراس»،نام موزه ای در شهر لوبک است.در این موزه بخشی به عنوان جنجال هم وجود دارد. این موزه مملو از نوشتهها، نقاشیهای آبرنگ و مجسمههای مربوط به برنده نوبل ادبیات سال 1999 است. این موزه در سال 2002 بنا شده است و در حال حاضر پذیرای نمایشگاهی با عنوان «گونتر گراس و لهستان» است که تا 31 ژانویه سال آینده برپا است. این نویسنده در سال 2005 گروهی متشکل از 10 مترجم «طبل حلبی» را به گردشی در زاگاهش برد. گراس در میان ترجمههای این رمان، ترجمه انگلیسی آن توسط برئون میچل را بیشتر میپسندد و آن را به جملات طولانی خود نزدیکتر میبیند. «جعبه»- نام جلد دوم خاطرات او- برگرفته از نام دوربین عکاسی مارک آگفا است .این دوربین در طول جنگ جان سالم به در برده و علاوه بر ثبت خاطرات، آینده را هم در خود دارد. درست ماننده طبل اسکار در «طبل حلبی»، دوربین در اینجا می تواند استعارهای از هنر گراس هم باشد. «این جلد شبیه داستان پریان است که به کودکان شیوه نوشته شدن یک اثر در ذهن من را توضیح میدهد. ذهن ما در قید توالی رخدادها نیست. وقتی فکر و خیال میبافی، گذشته و آینده و حال ترکیب میشوند.» گراس متولد 1927 است و به قول خودش «خیلی وقت پیش» به دنیا آمده و شانس آورده در دام جرم و جنایت نیفتاده است. او مادرش را دلیل نویسنده شدنش میداند: «مادرم داستانهای فانتزی و ساختگی مرا دوست داشت، برعکس پدرم.» مادرش او را به کالج هنر و نویسندگی فرستاد درحالیکه پدرش میخواست گونتر جوان مهندس شود. او در 15 سالگی مدرسه را ترک کرد تا به جنگ برود؛ «در مدرسه قهرمانان جنگ الگوهای ما بودند و خیلی احمقانه فکر میکردیم جنگ زود تمام میشود پس تصمیم گرفتم به جنگ بروم. البته بخشی هم به دلیل زندگی در خانه تنگ و ترش دواتاقه و دعوا های همیشگی با پدرم بود.» «طبل حلبی» هجویهای است بر افرادی که چون پدرش شیفته آرمانهای نازی شده بودند. «خرده بورژوایی مامن سیاسی ندارد. ثروتمندان آن را دوست ندارند و از سوی جناح چپ طرد شده.» گراس یک پناهنده هم هست؛ «سرزمین مادری چیزی است که وقتی از دستش میدهی متوجه آن می شوی. «طبل حلبی» را برای این نوشتم که نشان دهم وقتی سرزمین مادری رفت دیگر نمیتوانی آن را به دست بیاوری.» نویسنده آلمانیزبان اولین رمانش را در پاریس نوشت. او خودش را تحت تاثیرهنرمندان و نویسندگان بسیاری میداند؛ از برادران گریم گرفته تا پیکارسکهای اسپانیایی-عربی و حتی فیلم «راشومون» ساخته آکیرا کوروساوا، فیلمی که از چند زاویه دید داستان قتلی در قرون وسطی را روایت میکند. ترس گراس از مرگ والدینش در کشتی مملو از پناهندگانی که از دست ارتش سرخ فراری بودند، کشتی که در ژانویه سال 1945 توسط نیروهای شوروی سابق غرق شد دستمایه رمان «راه رفتن خرچنگ» شد که در سال 2002 آن را نوشت. او پیشتر در «طبل حلبی» به این مسئله اشاره کرده بود اما به نظرش قالب صحیح برای بیان این موضوع را پیدا نکرده بود. «در این فاجعه تلخ 10 هزار نفر جان خود را از دست دادند، بیشتر هم زنان و بچهها. خوانندگان «خرچنگ» گفتند این کتاب موجب شده اعضای خانواده زبانشان باز شود و از این مسئله صحبت کنند. این کاری است که ادبیات میکند.» او در مورد این سهگانه میگوید: «بعضی دوست دارند این پایان کار باشد. اما نیست. در این سن و سال من به اثری حماسی فکر نمیکنم. اما باز هم مینویسم، شاید شعر. الان طرح میزنم، اینطور خودم را حفظ میکنم.» او در خاتمه با اشاره به جنگل نزدیک خانهاش میگوید: «جنگل به یادم میآورد که تخیل طبیعت بسیار بزرگتر از تخیل من است. هنوز باید یاد بگیرم.» گاردین / 1 نوامبر
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 307]