واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: جواهرات بدلي گايريچي
سينمايجهان- ناهيد پيشور:
«راكنرولا » به اميد تجديد موفقيت «قاپ زني» ساخته شده ولي با تمام جلوه نماييهاي تكنيكي كارگردان
به دليل خلأهاي داستاني راه به جايي نميبرد تا دستاوردي جز ناكامي مطلق به همراه نداشته باشد...
«قاپزني» نزديك به يك دهه پس از ساختش هنوز ديدني بهنظر ميرسد. «ضامن، قنداق و دولوله تفنگ شليك شده» همچنان فيلم سرپايي است و «ششلول» (كه در تداوم اين مسير ساخته شد)، با وجود ضعفها و ايرادهاي وارد بر آن، هنوز تماشايش خالي از لطف نيست. ديدن سيماي كارگردان اين فيلمها در پس كنشها، فرم روايي و ميزانسها نياز به هوش و حتي دقت چنداني ندارد.
«گاي ريچي» جايي نزديك كاراكترهايش ايستاده! بعضي جاها ميتواني صداي نفسهايش را هم از پشت دوربين بشنوي! كارگرداني كه به عالم سودايي گنگسترها و خلافكارها علاقه، احساس و حتي همدلي به خرج ميدهد و البته ميكوشد تا از دل دنيايي سياه و تيره، به تماشاگرش ارمغاني بدهد و رضايت خاطرش را جلب كند. «راكنرولا» اما پس از پروژه ناكام و ناموفق «گمگشته» نشان از آن دارد كه ريچي اينبار حتي در تكرار مولفههاي پيشين و امتحان پس داده هم موفق نيست.«راكنرولا» تنها در لحظاتي گاي ريچي را در شمايل خالق «قاپزني» نشان ميدهد و تعداد اين لحظات كمتر از آن است كه بتواند فيلم را نجات دهد.
وقتي انرژي، انگيزه و تمركز لازم را براي ساخت فيلمي خوب نداريد ولي نيت كردهايد كه موفقيتهاي قديميتان را تكرار كنيد، دست به چه كاري ميزنيد؟ اگر جاي گاي ريچي بوديد، احتمالا شما هم «راكنرولا» را ميساختيد! كسي كه يك سهگانهاي تقريبا موفق در زيرگونه كمدي گنگستري در كارنامه دارد، پس از آزمودن تجربهاي ناموفق در حوزهاي ديگر، طبيعي است كه دوباره دوربينش را به سمت خلافكارهايي بگيرد كه با وجود ترسناك بودن، كارهاي خندهدار ميكنند! مشكل اما اينجاست كه جامپ كاتها، لحن عوضكردنها، شلوغي تصاوير و پر كردن فيلم از خردهروايتها و آدمهاي ظاهرا بيربط و حتي تقليد از فيلمها و فيلمسازان محبوب همديگر جواب نميدهد.
گاي ريچي البته نشان ميدهد كه هنوز هم خلاقيت بصري خود را حفظ كرده ولي اين قاعدهاي قديمي است كه وقتي داستاني براي تعريف كردن نداري، نه وارد كردن مكرر شخصيتها به ماجرا براي شلوغكاري و احيانا مرعوبكردن جواب ميدهد و نه جلوهنمايي با دوربين، ضرباهنگ تند و نفسگير و حتي اجراي عالي سكانسهاي اكشن ميتواند نجاتبخش باشد.
به خصوص اينكه اينبار آن حس طنز دلپذير فيلمهاي قبلي هم جاي خود را بيشتر به نوعي افسردگي داده (انگار كه شكستهاي هنري پيدرپي، روحيه ريچي را كه روزگاري با تارانتينو مقايسه ميشد متزلزل كرده است) ريچي ماجرايي را آغاز و خيلي زود هم انبوهي شخصيت را به تماشاگر معرفي ميكند ولي نميتواند از هزار تويي كه ايجاد كرده سر به سلامت بيرون ببرد.
فيلم روايت مواجهه يك خلافكار و كلاهبردار خبره و زرنگ (تام ويلكينسون) است كه مواجههاش با يك تبهكار روس (كارل رادن) دستمايه انبوه اتفاقات و رخدادها و باز شدن پاي انبوهي از آدمهاي مسئلهداري است كه هر كدامشان فيلم را به سمتي ميبرند! البته كاراكتري هم به نام آرچي در فيلم وجود دارد كه زحمت فيلمساز را براي روايت كم كرده تا يكي از غيرخلاقانهترين شيوههاي استفاده از گفتار متن در سينما را تجربه كنيم! اينكه فيلمساز با بيحوصلگي هرجا كم ميآورد و نميتواند اين لحاف چهل تكه را سرهم كند، از نريشن استفاده ميكند، باعث ميشود كه تماشاگر خيلي زود دچار ملال و تكرار شود.
همه چيزي كه ريچي ميخواهد در «راكنرولا» بگويد در اين خلاصه ميشود كه لندن امروز جولانگاه روسهاي خلافكاري شده كه يك شبه به ثروتهاي افسانهاي رسيدهاند. فيلم تجلي كوشش نااميدانه و از سر يأس فيلمسازي است كه پيداست دلش براي روزهاي اوجش تنگ شده اما نميداند كه چگونه آن دوران طلايي را تجديد كنند. در عوض تا ميتواند آدم وارد داستان ميكند و كمرمق بودن پيرنگ اصلي را ميكوشد با داستانهاي فرعي پنهان كند، كه حاصلش روي پرده، تنها اغتشاش است.
مهارت فني ريچي نسبت به روزهايي كه «قاپزني» را ميساخت، بيشتر شده اما با بهترين دكوپاژ هم نميشود خلأهاي داستاني را پر كرد. همانطور كه نميشود انتظار داشت با چند سكانس جاندار و سينمايي، ملال انبوهي از فصلهاي بيحس را زدود، در پس سرعت ظاهري فيلم، نوعي ايستايي به چشم ميخورد؛ فيلم با وجود پيچوخمهاي متعدد داستاني و كاراكترهايي كه هركدام ماجراي مخصوص به خود را دارند، در روايت، لكنتهايي را از خود بروز ميدهد كه با هيچ حركت دوربين و تدوين متقاطع و كاتهاي غيرمنتظره نميتوان مرتفعش كرد.
ريچي فيلمنامهنويس، بارها و بارها در طول فيلم از ريچي كارگردان كم ميآورد. براي تكرار موفقيت، رونويسي از موفقيتهاي قبلي شايد اولين و راحتترين كاري باشد كه به ذهن ميرسد ولي شايد مهمتر از آن تأمل و دقت در مورد دلايل توفيق گذشته باشد. در «قاپزني» با فيلمسازي روبهروييم كه از بازيگوشي لذت ميبرد و مهمتر از آن اين لذت را به تماشاگر هم منتقل ميسازد؛ اينجا اما قرار بوده اداي بازيگوشي درآورده شود و به همين دليل همه چيز قالبي، عارضي و تصنعي به نظر ميرسد. «راكنرولا» در بهترين لحظاتش و در بهترين حالت به تكه جواهري ميماند كه با وجود زيبايياش، بدلي است و لاجرم بيارزش!
از ساختههاي دهه هفتادي جورج روي هيل گرفته تا فيلمهاي اوليه تارانتينو در دهه90، اگر هنوز شاهكار به نظر ميرسند، بخش عمدهاي را مديون فيلمنامهها درخشانشان هستند.
گاي ريچي به عنوان فيلمساز تحت تاثير جريانات و كارگردانان ديگر، اينبار بيگدار به آب زده و با فيلمنامهاي بههم ريخته و آشفته، در تلاشي بيهوده، انرژي زيادي را صرف ساخت اثري كرده كه از همان ابتدا محكوم به شكست بوده. كوروساوا راست گفته كه هيچ فيلمسازي نميتواند از فيلمنامهاي بد، فيلمي خوب بسازد.
اجراي خوب بازيگران پرتعداد فيلم و استيل فيلمبرداري قابلتوجه ديويد هيگس و كارگرداني ريچي «راكنرولا» را شايد در هر سكانس و به صورت مجرد، تماشايي جلوه دهد ولي در توالي اين سكانسها، به ندرت پيش ميآيد كه رضايت خاطره تماشاگر به دست آيد. تكلحظههاي درخشان هم تداوم نمييابند و تقريبا هر كدامشان يادآور فيلمي و موقعيتي ديگر هستند.
«راكنرولا» مثل هر فيلم داستان پرداز ديگري كه «روايت در فيلم داستاني» را دستكم و ناديده گرفته، تجربهاي ناموفق از كار درآمده كه احتمالا خيلي زود هم به فراموشي سپرده ميشود. اگر قرار باشد اين فيلم مطلعي به سهگانهاي ديگر در كارنامه سازندهاش باشد، بايد گفت تداوم چنين مسيري با چنين رويكردي، چيزي جز ناكامي مطلق براي ريچي به همراه نخواهد داشت.
شنبه|ا|17|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 114]