واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > زمانیان، علی - "عید"، واقعیتی از واقعیت های جهان بیرونی و عالم وافع نیست. دارم فکر می کنم طرب، یعنی چه؟ طرب را چگونه می توانم دریابم. زمین می چرخد و می چرخد. سال نو می شود. و مگر نه این است که همه ی روزهای سال، روزهای نو و ماه ها همه، ماه های نو است. با روزها و ماه های نو، چه کردم که اکنون بخواهم با سال نو همان کنم. البته حقیقتا هم نمی دانم که آیا سال و ماه و روز فقط تکرار می شوند یا به واقع، نو می شوند؟ نو شدن، واجد چه معنایی است؟ این که زمین در مدت مشخصی یک بار به دور خورشید می چرخد، واقعیتی است از واقعیت های این جهان. چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، زمین دور خورشید می چرخد. اما این که سال نو می شود، به چه معنا است؟ به نظر می رسد، نو شدن را ما به نحو ذهنی و انتزاعی به واقعیت بیرونی نسیت می دهیم. اطلاق نو شدن به سال و ماه و روز، صرفا یک قرارداد است، قرارداد اجتماعی که بر تکرار فصل های مکرر نامی می گذاریم و بعد خودمان را موظف می کنیم حالا که سال دارد نو می شود، از این تاریخ تا فلان تاریخ را عید تلقی کنیم. شاید درست تر باشد که بگوییم یک سال دیگر بر عمر زمین اضافه شده است و این یعنی، فرسوده شدن و کهنه شدن. اصلا عید به چه معنا است؟ "عید"، واقعیتی از واقعیت های جهان بیرونی و عالم وافع نیست. چیزی در بیرون نیست که بتوان به آن اشاره کرد. واژه ای گمراه کننده است تا بر آن چیزی سرپوش بگذاریم که از آن هراسانیم. و آن امری که از آن هراسان و گریزانیم همان گذشت عمر و نزدیک شدن به پایان است. شاید ما لفظ عید را از آن رو به کار می برم تا بگوییم وقت شادی و فرح و طربناکی است. هنگامه ی تفریح و سرور و خوشحالی است. و باز از خود می پرسم: آیا شادی و سرور و طرب، امری تصنعی است؟ آیا می توان برای شاد بودن ، تاریخ و ساعت و روز، معلوم کرد؟ مثلا بگوییم از اول فروردین تا روز سیزدهم فروردین، شاد باشیم، در این روزها بخندیم و غم های مان را به دست فراموشی بسپاریم و دمی به عیش و شیرینی بنشینیم. این گونه سخن گفتن از شادی و غم، یک پیش فرض اساسی دارد و آن پیش فرض چنین است: گویی هر وقت اراده کردیم می توانیم احوالات وجودی، ساحت عواطف و احساسات مان را دستکاری کنیم. مثلا به خودمان بگوییم از اول فروردین به مدت سیزده روز، فتیله ی چراغ احساسات مثبت و شادی بخش مان را بالا می کشیم تا در روشنایی و گرمای آن دمی بیاساییم. برای ابطال چنین برداشتی، چندان به دانش روان شناسی نیازی نداریم، همین که به تجربه های زیسته مان رجوع کنیم به راحتی درمی یابیم که چنین چیزی ممکن نیست. تجربه به ما آموخته است و نشان داده است، کشتی احوالات وجودی مان بر امواج شادی ها و غم ها، به این سو آن سو برده می شود. گاهی احساس می کنیم" پر کاهم در مصاف تند باد"(مولوی) و گاهی هراسان می شویم که در پهنه ی ناپیدای اقیانوس وجود"کشتی شکستگانیم"(حافظ). گاهی خود را چون اسیر دست بسته ای می یابیم که در چنگ غم و اندوه گرفتار آمده ایم تا جایی که آرزو می کنیم کسی می توانست ما را از دست خودمان نجات دهد. پس اگر این چنین نیست که ما هر وقت اراده کردیم شاد باشیم و مسرور، چرا نام عید بر روزهایی می گذاریم و انتظارداریم در ایام کوتاه و از قبل معلوم، دگرگون شویم؟ و اصلا مگر دگرگونی از بیرون بر ما تحمیل می شود؟ اگر می توانستیم فرمانروای بلا منازع مملکت وجود خویش باشیم، اگر ناخدای توانا و قدرتمند کشتی احوالات و احساسات مان بودیم، همه ی مسایل مان با سرانگشت معجزه ی اختیار و توانایی حل می شد. پرسش دیگری نیز در میان است و به آن می اندیشم. پرسش این است: آیا شادی و طربناکی، صرفا یک امر روان شناختی است؟ مثلا چیزی مثل: سرخوشی و خندیدن، و یا شاد زیستن و بهجت درونی را معنای دیگری است؟ درون خراب و جهنمی، چگونه به فرح و شادی می رسد؟ آن کس که خویش را، روزها و ماه ها به فراموشی سپرده است و وجودش راه به ده کوره یی هم نمی برد، چگونه می تواند انتظار داشته باشد دشت پهناور درونش، گلستانی از گل های بهاری سر زند؟ جهنم درون را کدام بهشت بیرون می تواند تغییر دهد؟ همه ی ما باغبان مزرعه ی درون خویشیم. باغبان جهنم ( به تعبیر شمس لنگرودی) یا باغبان بهشت. دمی بیندیشیم، خار می کاریم یا گل های رنگارنگ.؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 454]