واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: مجله نوروز > فرهنگ - در «جزیره شاتر» مارتین اسکورسیزی نه فقط نمیتوان قطب خیر و شر را از هم تفکیک کرد، بلکه هویت واقعی و جعلی شخصیتها نیز قابل تشخیص نیست. نزهت بادی: «جزیره شاتر» فیلمی است که با تماشای آن بیشتر به یاد تریلرهای معمایی- روانشناختی پولانسکی میافتیم تا اسکورسیزی. بنابراین با اینکه فیلم چیزی از یک اثر خوب و درخشان کم ندارد، ولی طبیعی است طرفداران جدی اسکورسیزی را زیاد راضی نکند. در «جزیره شاتر» با داستانی پیچیده و چندلایه روبرو هستیم که نه فقط نمیتوان قطب خیر و شر را از هم تفکیک کرد، بلکه هویت واقعی و جعلی شخصیتها نیز قابل تشخیص نیست. درواقع، ما چنان در جهان متزلزل و نامطمئن فیلم گرفتار میشویم که نمیدانیم به چه چیزی اعتماد کنیم. داستان فیلم درباره ورود یک مارشال ایالتی به یک تیمارستان در جزیرهای دورافتاده است که جنایتکاران با سابقه جنون را در آن زندانی کردهاند. در ظاهر، مارشال برای حل پرونده مفقود شدن یک زن بیمار روانی که بچههایش را به شکل دردناکی کشته، به جزیره آمده است. اما در واقع او به دو دلیل شخصی این ماموریت را پذیرفته است، یکی یافتن قاتل همسر و فزرندانش که خودش را به عنوان یک دیوانه جا زده تا از مجازات نجات یابد و دیگری سر در آوردن از تحقیقات مشکوکی که بر روی بیماران انجام میدهند تا از آنان برای اهداف جنگ سرد سوءاستفاده کنند. ما مدام میان مرز عینیت و ذهنیت حرکت می کنیم و هر چه جلوتر میرویم واقعیت و خیال بیشتر درهم آمیخته میشود، تا جایی که دیگر نمیتوان تمایزی میان آن دو قائل شد. یعنی بجای اینکه با نزدیک شدن به پایان فیلم، گرههای ماجراها باز شود و ما بفهمیم کدام بخشهای داستان واقعی و یا خیالی بوده، با سئوالات و معماهای بیشتری روبرو میشویم که به ابهام و نبود قطعیت فیلم میافزاید. در فیلم با دو نوع روایت روبرو هستیم. روایت اول لئوناردو دی کاپریو را یک مارشال ایالتی نشان میدهد که توطئه تشکیلات امنیتی- حکومتی را در جهت تبدیل زندانیان به موجودی بیاراده در راستای اهداف تروریستی کشف میکند. روایت دوم او را یک بیمار روانی معرفی میکند که نمیتواند فاجعه دردناک قتل همسرش را باور کند و دچار روانپریشی، کابوس و هذیانگویی شده است. درنهایت هم معلوم نمیشود کدام روایت در فیلم واقعی است. در نیمههای پایانی فیلم به نظر می رسد واقعیت این است که دیکاپریو یک بیمار روانی است و همسرش را بخاطر اینکه فرزندانش را در آب خفه کرده، کشته و حالا برای گریز از واقعیت تلخ در گذشتهاش دست به انکار آن زده و برای خود هویت یک مارشال را جعل کرده که در جستجوی قاتل همسرش است. اما در آخرین لحظات فیلم دیکاپریو خودخواسته ترجیح می دهد به عنوان یک قربانی تحت آزمایشات خطرناک قرار بگیرد و مثل یک قهرمان با رویای عاشقانه همسرش بمیرد تا اینکه به عنوان یک هیولا با کابوس قتل همسرش زندگی کند. همین رفتار به ظاهر کوچک و ساده همه یافتههای ما را زیر سئوال می برد و دوباره شک و تردید را به جانمان میاندازد که بالاخره هویت واقعی دیکاپریو کدام است. اسکورسیزی برای ایجاد چنین فضای غیر قابل اطمینان و مبهمی از چند تمهید استفاده کرده است. نخست نوع زاویه دید روایت است که چون ما همه وقایع را از نگاه دیکاپریو میبینیم، در جهان آشفته و نامطمئن ذهن او پیش میرویم و نمیتوانیم نسبت به نوع روایت با قطعیت تصمیم بگیریم. مورد دیگر بهره گرفتن از یک جزیره دورافتاده به عنوان محل وقوع قصه است. محصور و زندانی شدن دی کاپریو در جزیره به نوعی یادآور اسارت او در کابوس عذاب آور گذشتهاش است که گویی از آن رهایی ندارد. زوایای نامتعارف و حرکات بیقرار و مضطرب دوربین و رنگ و نور تیره و دلگیر نیز به خوبی در القای فضای برزخگونه فیلم موثر است. اما بیش از هر چیزی بازی دیکاپریو است که مخاطب را با کابوسها و رویاهای خود همراه می کند. او هر چه در مسیر حرفهای اش جلوتر میرود، بیشتر ثابت میکند چه مهارت و تسلط بینظیری برای ایفای نقشهای درونی با مشکلات ذهنی دارد. بازی او نوعی ابهام و چندگانگی دارد که برای نمایش فروپاشی روانی شخصیت بسیار کارآمد است، بطوری که ما هم هر بار که او مورد پرسش دختربچهاش قرار میگیرد که چرا ما را نجات ندادی، دچار احساس گناه، اندوه و حسرت میشویم و به یاد اشتباهاتمان در گذشته میافتیم. 54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 423]