واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - پسر در مقابل چشم مادرش تبدیل به یک گوزن شد. شاخهایش از طلا و سمش از برلیان. گفت: «مادر منو ببر بازار و بفروش!». مادرش گفت: «پسرم چطور میتونم تو رو بفروشم؟» پسر گفت: «نگران نباش و کاری رو که میگم بکن!»...گوزن را به آغلِ مخصوصی بردند. علفِ تازه جلویش گذاشتند. حیوان شروع کرد به خوردن علفها. همینطور که میخورد، کوچک شد و کوچک شد و از نظرها ناپدید شد. ایمان مطهری منش: کسی که نوجوانیاش را با کتاب نگذراند، در مسیر تجربهها، کمتر میآموزد و بیشتر رنج میکشد. اگر نگاهی به دور و برمان بیندازیم، این اصل را به خوبی درخواهیم یافت. و نوجوانی، روزهایِ شیرین و خاطرهانگیز شنیدنِ قصهها و به خاطر سپردن آنهاست. با تکیه بر این نکته، چوکا چکاد و مریم ملکلو، کتابی از قصههای ترکیه را برای نوجوانان ترجمه کردهاند. ناظم حکمت، شاعرِ نامآشنای ترکیهای یکی از قصهگوهای این کتاب است که از میان 15 قصهٔ کتاب «ابرِ عاشق»، چهار قصه نوشتهٔ او است. حکمت، داستانهای «قصهای برای پسرم(1)»، «قصهای برای پسرم(2)»، «لالایی برای پسرم» و «ابر عاشق» را در این کتاب دارد. 11 داستانِ دیگرِ کتاب، قصههایی است که خودِ ناظم حکمت در این کتاب آورده است. او این داستانها را بازنویسی کرده و به قول خودش، تلاش کرده تا آنها را به سمتی ببرد که پاسخگوی نیازهای امروزی باشند. اما «امروزی» که ناظم حکمت از آن حرف میزده است، حالا دیگر برای ما دیروز است و شاید اینگونه بپنداریم که قصههای کتاب «ابر عاشق»، قصههای دیروزند. اما حقیقت آن است که قصهها، هیچوقت برای روایت شدن و روایت کردن، کهنه نمیشوند. خاصه آنکه همیشه، زبانهای شیرین و گوشهای هوشیار در میان مردمان باقیاند. این کتاب، تصاویر سادهای دارد که خواننده و روای را در کنار خوانش داستانها، با خود همراه میکند. روایتِ کتاب، روایتی ساده و صمیمی است و خبری از فخرفروشی در تکنیک داستاننویسی نیست. «ابر عاشق» با مخاطبش ساده است و صریح؛ همچون مردمِ ساده دل که راویانِ قصهها هستند. آیا مخاطب داستانهای این کتاب فقط نوجوانان هستند؟ خیر. اگر پیر شدهاید، یا در آستانهٔ جوانی هستید یا روزهای جوانی را پشت سر گذاشتهاید، فرقی نمیکند، داستانهایی که با روانِ شما سر و کار دارند، همیشه برایتان دلنشین و دوستداشتنی خواهند بود و «ابر عاشق» چنین است.کتابی کوچک و خوشدست، در قطع پالتویی، که دل و روحتان را با خود همراه میکند و میبردتان به سرزمینِ داستانهای شیرین و پریانِ خوشرو و رؤیاهای دوستداشتنی. کتابی که خواندنش، بهار میطلبد و بهاری میکند. شایان ذکر است کتاب «ابر عاشق» را چوکا چکاد (جواد نجفی) و مریم ملکلو ترجمه و انتشارات کلاغ سفید آن را در 116 صفحه با قیمت 1600 تومان منتشر کرده است. صرف کتاب با خبرآنلاین:خلاصه مادر و پسر به خانه رسیدند. روز بعد پسر در مقابل چشم مادرش تبدیل به یک گوزن شد. شاخهایش از طلا و سمش از برلیان. گفت: «مادر منو ببر بازار و بفروش!». مادرش گفت: «پسرم چطور میتونم تو رو بفروشم؟» پسر گفت: «نگران نباش و کاری رو که میگم بکن!» مادر گوزن را برداشت و به بازار رفت. مردم بالای سر گوزن جمع شدند. کسی در این شهر چنین موجودی ندیده بود. کسی نمیتوانست روی گوزن قیمتی بگذارد. تاجری گفت: «یه همچین چیزی رو فقط پادشاه میتونه بخره. فقط تو خزانهٔ پادشاه همچین پولی پیدا میشه.» خبر به قصر رسید. مأموران پادشاه به بازار آمدند. گوزن را خیلی پسندیدند و خریدند. یک کیسهٔ طلا هم به پیرزن دادند. یک کیسهٔ طلا برای چنین گوزنی خیلی کم بود اما پیرزن چارهای نداشت. قیمت را مأموران پادشاه تعیین میکردند. اگر میگفت: «این پول کمه» بی آنکه یک ریال به او بدهند، گوزن را برمیداشتند و میبردند. گوزن را به آغلِ مخصوصی بردند. علفِ تازه جلویش گذاشتند. حیوان شروع کرد به خوردن علفها. همینطور که میخورد، کوچک شد و کوچک شد و از نظرها ناپدید شد. فقط طنابش روی ستون آغل به جا ماند. کسانی که این وضعیت را دیدند حیرتزده شدند. نمیدانستند چه کار کنند. موضوع را به پادشاه گفتند. پادشاه دستی به ریشِ خود کشید و فکر کرد و فکر کرد. از وزیرانش پرسید: «این موجود چی میتونه باشه؟» کسی نتوانست جواب بدهد. پادشاه هم دست از فکر کردن کشید. حالا برویم سراغ پسر. پسر دوباره تبدیل به انسان شد و به خانه برگشت. از مادرش خواهش کرد با کیسهٔ طلایی که گرفته بود عمارتی بسازند. خودش هم تبدیل به مادیانِ اصیلِ عرب شد. به مادرش گفت: «منو ببر بازار و بفروش» مادر مادیان را برداشت و به بازار رفت. نه تنها این بازار، بلکه کل این شهر هم از وقتی ایجاد شده بود چنین مادیانِ اصیلی به خود ندیده بود. دوباره تاجران و کاسبها و خانها و اشراف جمع شدند، اما نتوانستند روی مادیان قیمتی بگذارند. خبر به پادشاه رسید. طالبِ مادیان شد. مأمورانش را فرستاد. پسر در حالِ بازیِ الّم کالّم با پادشاه بود که خبر به گوش دیو رسید. دیو فهمید که موضوع از چه قرار است. فوراً تبدیل به باد شد و به بازار رفت. تا به بازار رسید به افسار مادیان پیچید. اما پسر تردستی کرد و فوراً تبدیل به کبوتر شد و پرید. دیو تا این را دید شاهینی شد و به دنبال کبوتر افتاد. کبوتر پرواز کرد و رفت روی هرهٔ پنجرهٔ دخترِ پادشاه نشست و بلافاصله تبدیل به یک دسته گل شد. دخترِ پادشاه به عمرش چنین گلِ زیبایی ندیده بود. گفت: «چه دسته گل زیبایی!» و پنجره را باز کرد و گلها را برداشت و شروع کرد به بوییدن. دیو تا این را دید فوراً زمینلرزهای شد و شروع کرد قصر را مثل گهوارهای تکان دادن. دختر چنان ترسید که دستهگل از دستش رها شد و از پنجرهٔ باز به کوچه افتاد. دسته گل تا به زمین افتاد تبدیل به دانههای ارزن شد و روی زمین پخش شد. دیو هم فوراً مرغی شد و شروع کرد به خوردن ارزنها. دختر پادشاه داشت با ترس به چیزهایی که اتفاق میافتاد نگاه میکرد. مرغ همهٔ دانهها را خورد و تنها یک دانه ارزن باقی ماند. مرغ خواست آن را هم بخورد اما دانهٔ ارزن تبدیل به یک روباه شد. پرید روی مرغ و او را کشت. همهٔ این شگفتیها را نه تنها دختر، بلکه نگهبانها و رهگذران هم دیدند. روباه تکانی خورد و تبدیل به آدمیزاد شد. پسر قصهٔ ما از آن پایین به دخترِ پادشاه سلام کرد. بعد در حالی که نگهبانها را کنار میزد پیشِ پادشاه رفت و به او گفت: «من بازیِ الّم کالّم رو یاد گرفتم، حالا تو هم به قولت عمل کن و دخترتو به من بده!» پادشاه مردد ماند. نمیخواست دخترش را به آدم بی اصل و نسبی مثل او بدهد. خواست تزویری به کار ببرد. میدانست که نمیتواند پسر را به جلاد بسپارد یا به زندان بیندازدش. پسر فکر پادشاه را خواند و گفت: «ای پادشاه! اگه به قولت عمل نکنی یه چشمهٔ دیگه بازی میکنم و تو رو روی تختت به یه خوک تبدیل میکنم. دیگه خودت میدونی. یا دخترتو میدی یا خوک میشی...»پادشاه دخترش را به آن جوان داد. راستش دختر هم خیلی وقت بود که دل در گروِ پسر داشت. چهل روز و چهل شب جشن گرفتند. پسر بعد از عروسی به قصر دیو رفت و دختری را که به او بازیِ الّم کالّم یاد داده بود برداشت و به شهر آورد و او را هم شوهر داد. الاغش را هم فراموش نکرد. آغل قشنگی برایش درست کرد و او را بازنشسته کرد.* صفحات 60 و 61 ................................................................... پیشنهاد روزهای قبل را در اخبار مرتبط بخوانید!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 427]