تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براستى كه هر كس را حق سود ندهد، باطل زيانش رساند و هر كس به راه هدايت نرود، به كجر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804539260




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بهترین و خنده دار ترین خاطرتون چیه؟ : طنـــــــــز


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: مث اینکه این تاپیک رفته. گفتم حیفه دوباره راش بندازیم.
 
چند وقت پیش رفته بودم دندونپزشکی.دکتر خودم منو معرفی کرده بود به یه دکتر جدید.
و طبعا من باید عکس دندونها و پرونده قبلیم را واسه دکتر جدید میبردم.
خلاصه رفتم تو و خودمو معرفی کردم و گفتم که کی منو فرستاده.منشی هم گفت منتظر باش الان میام.
وقتی برگشت که تشکیل پرونده بده گفت: عکس
منم کیفمو باز کردم و یک قطعه عکس 3*4 در آوردم گذاشتم روی میزش.
یک نگاه معنا دار بهم کرد و گفت: عکس خودتون نه .عکس دندونتون
 
ای خدااااااا خیلی خجالتیدم

این خاطره بر میگرده به سالها پیش . وقتی یه دختر کوچولوی مدرسه ای بودم.
اون سالها موبایل خیلی خیلی کم بود و تازه اومده بود توی ایران. عملا متداول نبود. خانوم داداشم به دلیل موقعیت شغلیشون، گاهی باید تلفنی در دسترس میبود.و البته موبایل هم نداشت واسه همین علاوه بر شماره ی خونه شون، شماره خونه ما را هم داده بود به محل کارش تا در مواقع ضروری بتونن دسترسی داشته باشن بهش.
یک روز صبح ساعتهای 7- 7/30 تلفن زنگ زد من خواب بودم و کسی هم خونه نبود. من گوشی را برداشتم. خانومی  پشت خط ، با خانوم داداشم کار داشت که گویا خونه ی خودشون نبوده. و اونها هم زنگ زده بودن خونه ی ما. من هم گفتم که اینجا نیستن . خانومه از من پرسید: شما چه نسبتی باهاشون دارید. اومدم بگم که " من خواهر شوهرشون هستم" اشتباهی گفتم: "من شوهر خواهرشون هستم"


خاطره یکی از دوستام :
حالا منم یه خاطره بی مزه براتون دارم ولی شما برای اینکه دلم نشکنه بخندید.
 پارسال یعنی ۸۶ من و یکی دیگه از دوستام داشتیم برمیگشتیم خونه من سرویس رو پیچونده بودم!فکر کن از اون روزایی بود که ساعت ۵ انگار نصفه شبه!! ما همین طور عین بچه آدم داشتیم برای خودمون میرفتیم که من یهو دیدم یه متوری داره میاد طرفم با خودم گفتم چماش که کور نیس الان میپیچه ولی بچه پررو همین طور داش میود!عین الاغ اومد قشنگ خورد به من از رو پام رد شد!من افتادم زمین اون یه لحظه صبر کرد بعد داش گاز میداد که بره من تندی بلند شدم دویدم دنبالش حالا مقنعه ام تو این وضعیت افتاده بود!دو ترک نشسته بودن منم لباس اون پسره رو که پشت نشسته بود گرفتم هی با کیف کوبوندم تو سرش!اون بدبخت هم هی داد میزد من نبودم خانوم که دوستم بود!منم گفتم هر کدومدتون که این گه رو خوردین غلط کردید!انقدر بیچاره رو زدم تا خودم خسته شدم و ولش کردم!اونم تندی پاشو گذاشت رو گازو رفت منم داد زدم تا تو باشی از این غلطا نکنی! وای همه همین طور زل زده بودن به من منم انگار نه انگار مقنعه ام رو سرم کردم و رامو کشیدم با دوستم اومدیم!

یه خاطره میگم ، اینو خواهرم تعریف کرد از کلاسشون خواهرم دیبرستان که بود سر کلاس انشاء معلم یکی از بچه ها رو صدا میکنه بره اون بالا جلوی بچه ها انشاشو بخونه. دختره هم از اون تیپا بوده که سر خوندن انشا تلو تلو می خورن بعد سرما هم خورده بوده یه دفعه ای وسط انشا خوندن دماغش مثل بادکنک میشه و میاد بیرون! میگه کلاس ترکید از خنده.  

بچه ها هفته پيش من بعدازظهر كلاس داشتم بعد از كلاس همسرم ساعت 8 بود اومد دنبالم كلا من وقتي بيرون همسرمو ميبينم ذوق ميكنم اونشب هم تا همسرمو ديدم خنديدم و دست تكون دادم و تند رفتم سمتش كه يهو پاشنه كفشم رو آسفالت خيس سر خورد و اومدم بيفتم بطور غريزي از پشت كت آقايي كه سر خيابون منتظر بودو چنگ زدم من به زانو افتادم زمين اما اون بنده خدا نه اينكه پشتش به من بود و بيخبر از همه جا بود خيلي بدجور به پشت افتاد زمين(هنوزم يادم مياد دلم يه جوري ميشه براش)... حالا اين وسط من چيزيم نشده اصلا و اون بنده خدا هم ولو رو زمين منم شرمنده...همسرم اومده دور و برمن و حين بلند كردنم حالمو ميپرسيدو كه چيزيت نشده ولي لي به لالا گذاشتنو  ازين حرفا..اصلا هم حواسش به اون آقاهه نبود منم خيلي شرمنده شده بود... بنده خدا اقاهه خودش از زمين بلند شدو من عذر خواهي كردم گفت نه شما ببخشيد نميدونم چي شد افتادم
بنده خدا اينقدر سريع و ناگهاني افتاده بود اصلا نميفهميد چي شده فكر ميكرد اون افتاده به من خورده منم انداخته. بعد من با شرمندگي گفتم نه من خوردم به شما ...اما روم نشد بگم از پشت كتتو كشيدم

راحيل نوشته است:
بچه ها هفته پيش من بعدازظهر كلاس داشتم بعد از كلاس همسرم ساعت 8 بود اومد دنبالم كلا من وقتي بيرون همسرمو ميبينم ذوق ميكنم اونشب هم تا همسرمو ديدم خنديدم و دست تكون دادم و تند رفتم سمتش كه يهو پاشنه كفشم رو آسفالت خيس سر خورد و اومدم بيفتم بطور غريزي از پشت كت آقايي كه سر خيابون منتظر بودو چنگ زدم من به زانو افتادم زمين اما اون بنده خدا نه اينكه پشتش به من بود و بيخبر از همه جا بود خيلي بدجور به پشت افتاد زمين(هنوزم يادم مياد دلم يه جوري ميشه براش)... حالا اين وسط من چيزيم نشده اصلا و اون بنده خدا هم ولو رو زمين منم شرمنده...همسرم اومده دور و برمن و حين بلند كردنم حالمو ميپرسيدو كه چيزيت نشده ولي لي به لالا گذاشتنو  ازين حرفا..اصلا هم حواسش به اون آقاهه نبود منم خيلي شرمنده شده بود... بنده خدا اقاهه خودش از زمين بلند شدو من عذر خواهي كردم گفت نه شما ببخشيد نميدونم چي شد افتادم
بنده خدا اينقدر سريع و ناگهاني افتاده بود اصلا نميفهميد چي شده فكر ميكرد اون افتاده به من خورده منم انداخته. بعد من با شرمندگي گفتم نه من خوردم به شما ...اما روم نشد بگم از پشت كتتو كشيدم

 
راحيل جون صحنه رو كه تصور كردم كلي خنديدم

2 سال پيش با مامان رفته بوديم بيرون ظهر تابستان يه مسيري كه زياد ماشين خور نبود را بايد ميرفتيم كه يه خداشناسي نگه داشت و گفت تا سر خيابون ميره منو مامانم هم از خدا خواسته و خوشحال سوار شديم اومديم كرايه بديم نگرفت گفت مسيرم بود مامانم كه ميخواست آقاهه رو دعا كنه وقتي داشتيم پياده ميشديم يه لحظه قاطي كرد و با صداي بلند گفت:  الهي خير نبيني!!
بنده خدا ميخواست بگه الهي خير ببيني اما قيافه من و راننده اون لحظه ديدني بود

یه بار خواهرم داشت رانندگی میکرد وسط یه خیابون خلوت که یه گربه پرید و میخواست رد یشه.خواهرم هول شد واسه گربه هه چراغ داد.من تا خونه اونقدر خندیدم که از چشام اشک میومد.واسه هر کسی هم که میدیدم تعریف کردم.نگو دسته گل خودم بدتر بود.
همین تازگیها چند ماه بعد از جریان خواهرم داشتم ماشین میروندم یهویی وسط خیابون به کپه خاک ریخته بودن که جلوم سبز شد...من هم هول شدم به جای اینکه ترمز کنم یا فرمونو بچرخونم واسش بوق زدم و همونجوری از روش رد شدم.بعد تا خود خونه خندیدم.فکر کنین احتمال اینکه یه گربه با چراغ دادن بره کنار بیشتر از اینه که یه کپه خاک با صدای بوق کنار بره.

چند سال پیش تازه گواهینامه گرفته بودم
ماشینو برداشتم برم خونه مادرم وقتی سر کوچشون رسیدم یه ماشین نگه داشته بود اونجا نگه داشتم تا یه نگاه به من کرد
منم با دستم بهش اشاره کردم که بکشه اونور برم تو کوچه
تو خونه یادم افتاد که باید راهنما میزدم نه اینکه با انگشتم اشاره کنم کلی خجالت کشیدم...

منم چند سال قبل چند روز مونده بود گواهي نامه بگيرم همسرم چون خيلي تو امتحان عملي رد شده ام برام ماشين خريد تا تشويق بشم همراه خواهر زاده ام ميرفتيم رانندگي و...........
خلاصه رفته بوديم يه خيابون يه دوطرفه كه خيلي هم شلوغه و عرضش كمه منم با سرعت 20 داشتم ميرفتيم خيابونم پر ترافيك داشتم از خيابون كه فرعي بود وارد اصلي ميشدم يه نگاه از آينه به عقب انداختم تا اونسر خيابون مايشنها پشت سر ماشين من صف بسته بوده انخنده ام گرفته بود و مطمئنم بيچاره ها حرص خوردن و احتمالا..............

خواهرم بیشتر مواقع عادت داشت وقتی پسرش رو میخواست صدا کنه اسمش رو نمیگفت و بهش میگفت مامان این کار رو بکن. یه روز من و مامانم و خواهرم رفته بودیم خونه ی خاله ام اونجا عروس های خاله ام هم بودن خلاصه دور هم جمع بودیم و داشتیم حرف میزدیم که مامانم به خاله ام گفت لباس هاشو که داده بود به خیاطی بیاره که ببینه مامانم سرش پایین بود داشت با دقت به این که خیاط کارش رو درست انجام داده یانه نگاه میکرد که یهو خواهرم گفت مامان باسنت رو بده بالا بعد همون کاری که همیشه میکردی بکن که یهو همه به خواهرم نگاه کردن و قیافه ی مامانم دیدنی بود به خواهرم با اعصبا نیت نگاه کرد گفت چی؟ نگو منظور خواهرم به بچه اش بود میخواست بگه بچه اش دولا بشه بعد از لای پاهاش دالی کنه .دیگه جاتون خالی از خنده همگی دل درد گرفتیم.

آپ

یه بار زنگ تفریح آدامس جویده شده رو به شکل استوانه در آوردیم توی خاکه گچها غلطوندیم سر ادامس هم یه تیکه گچ کوچولو چسبوندیم هیچ کی شک نمی کرد که عمرا این گچ نباشه بعد وسط کلاس دبیر اومد روی تخته چیزی بنویسه....

 
آدامس ولو شد تو دستش و رو تخته می کشیدو اه اه یه کثیف کاری به دستاش شد

این خاطره مال خواهر شوهرمه
تعزیف میکرد که یه سری که قرار بوده بره دندانپزشکی حواسش نبوده و فراوان سیر خورده
خلاصه همینجوری هممیره پیش دندانپزشک...رلکس رلکس
دکتر تا شروع به کار میکنه-بیچاره حالا چی کشیده-متوجه اوضاع میشه
در کمال خونسردی بهش میگه
خانوم ببخشید سیر رو از کجا خریدی اینقدر بوش خوبه ما هم بریم از همونجا بخریم
حالا تصورکنید قیافه خواهر شوهرمو که تازه یادش افتاده بود چکار کرده

up






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 516]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن