واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وه که تدبیر تو چه عالی است، ای پروردگار ابدیت!
کسانی که فیلم سینوحه طبیب فرعون را دیده اند در آنجا با فرعونی از فراعنه مصر آشنا می شوند که گویا برادر سینوحه بوده و اهل عبادت و شب زنده داری که در آخر هم به واسطه کوشش در جهت معرفت حضرت پروردگار به شناختی از توحید می رسد اسم این فرعون اخناتون بود و گویا شاعر هم بود آنچه در پی می آید شعری است از او در وصف و ستایش خدا که البته مقداری نیز با اسطوره قاطی شده.اخناتون، مانند اکبر که سی قرن پس از وی در هند پیدا شد، چنان می پنداشت که خدایی، بالاتر از همه، در خورشید است که سرچشمه ی روشنی و زندگی بر روی زمین است. ما این مطلب را نمی دانیم که اخناتون نظریه ی خدای یگانه ی خود را از سرزمین شام گرفته، یا اینکه آتون صورت دیگری از آدونیس بوده است. این خدای تازه، هر اصل و منشئی که داشته، چنان بوده است که دل شاه را از خوشی و شادی لبریزی می ساخت؛ به همین جهت، نام نخستین خود آمنحوتپ را، که در آن کلمه ی آمون وجود داشت. برگرداند و خود را به نام اخناتون یعنی «آتون راضی است» نامید؛ با مدد گرفتن از بعضی از سرودهای کهنه و قصاید توحیدی سلف خود، سرودهایی حماسی در ستایش آتون تصنیف کرد، که نیکوترین و درازترین آنها قصیده ای است که در زیر می آوریم، و در عین حال زیباترین قطعه ای است که از ادبیات قدیمی مصر بر جای مانده است:وه که برآمدن تو از افق آسمان چه زیباست،ای آتون زیبا وای سرچشمه ی زندگانی.در آن هنگام که از افق مشرق طلوع می کنی،سراسر زمین را به زیبایی خود آکنده می سازی.تو زیبایی، بزرگی، درخشانی، و در بلندی بالای هر زمینی،شعاع تو زمین و هرچه را که تو ساخته ای فرا می گیرد.رع تویی، و همه ی آنان اسیران تواند؛و همه ی آنان را با محبت خود در بند کرده ای.گرچه تو بسیار دوری، ولی پرتو تو بر روی زمین است؛و گرچه تو بسیار بربالایی، اثر پای تو روز است.در آن هنگام که در افق باختری آسمان پنهان می شوی،زمین همچون مرده ای در تاریکی فرو می رود؛همه در اطاقهای خود به خواب می روند،و سرهای خود را می پوشانند،و منخرین از کار باز می ایستد،و هیچ کس دیگری را نمی بیند،و همه ی کالاها که در زیر سردارند،ممکن است ربوده شود،و این را در نیابند.شیرها از کنام خود بیرون می آیند،و ماران می گزند...جهان، همه در خاموشی است،چه، آن که آن را ساخته در افق خویش آرمیده است.تو، ای آتون،در آن هنگام که سر از افق بیرون می کنی، زمین درخشان است.و چون در روز پرتو افشانی می کنی،تاریکی را از برابر خود دور می رانی.و در آن هنگام که اشعه ی خود را می فرستی،هر دو سرزمین جشن روزانه دارند.و در آن هنگام که آنان را بلند می کنی،هر که بر آنهاست بیدار می شود و بر سرپا می ایستد.و چون دست و پا شستند، رخت خود می پوشند،و دستها را برای ستایش طلوع تو بر می دارند،و در همه ی عالم هر کس به کار خویش می پردازد.چهارپایان در چراگاه آرام می گیرند،درختان و گیاهان شکوفه می کنند،مرغان در مردابهای خود به پرواز می آیندو، با بالهای افراشته، تسبیح تو می کنند.همه ی گوسفندان بر روی پاهای خود می رقصند،و همه ی موجودات بالدار پرواز می کنند،و چون بر آنان بتابی، همه زندگی می کنند.کشتیها رو به بالا و رو به پایین نهر شراع می کشند.و چون تو برآمده ای، همه ی راهها باز می شود.ماهی نهر در برابر تو می جهد.اشعه ی تو در وسط دریای بزرگ سبز است.تو آفریدگار تخمک در زن،و آفریدگار نطفه در مردی،و در جسم مادر به پسرش زندگی می بخشی،او را آرام می کنی تا نگرید،و حتی در رحم مادرش از او پرستاری می کنی.به او نفس می بخشی تا هر که را می سازی جاندار باشد !و چون در روز زادن ... از تن بیرون می اید،تو دهان او را به سخن گفتن می گشایی،و آنچه را نیازمند است به او می رسانی.در آن هنگام که جوجه در تخم مرغ بال و پر می آورد،به او نفس می دهی تا بتواند زیست کند.و چون وی را به آن حد می رسانیکه تخم را بشکند،از تخم بیرون می آید،و با همه ی نیرو که دارد جیک جیک می کند.و به محض اینکه از آنجا بیرون می آید،بر دو پای خود راه می رود.وه که کارهای تو چه فراوان است!و از برابر ما پنهان،ای خدای یگانه ای که هیچ کس قدرت ترا ندارد.تو زمین را چنانکه دلت می خواست آفریدیدر آن هنگام که خود تنها بودی؛مردم و جانوران بزرگ و کوچک،و هر چه را بر روی زمین است،که بر دو پای خود راه می رود؛و آنچه را در بلندیهاست،که با بالهای خود پرواز می کند.زمینهای بیگانگان را، از سوریه تا کوش،و زمین مصر؛تو هر کس را بر جای خود قرار می دهی،و آنچه را نیازمند آن است به او می رسانی...نیل را در اراضی سفلا تو آفریدی،و آن را چنانکه خواستی ساختی،تا زندگی مردم را حفظ کنی...وه که تدبیر تو چه عالی است،ای پروردگار ابدیت!در آسمان هم برای بیگانگان نیلی است.و در هر سرزمین برای جانورانی که روی پای خود راه می روند...اشعه ی تو به همه ی باغها خوراک می رساند؛هنگامی که تو می تابی زندگی در آنها راه می یابد،و این تویی که سبب رشد آنها می شود.تو فصلها را آفریده ایتا همه ی خلقت خود را تمام کنی،زمستان را آفریدی که برای آنها سرما بیاورد،و گرما را آفریدی که بتوانند مزه ی کار ترا بچشند.آسمان دور را آفریدی تا در آن بتابی،و بر آنچه ساخته ای نظر کنی.و تنها تویی که به صورت آتون زنده می درخشی.بر می آیی و می درخشی و دور می شوی و دوباره باز می گردی.و خودت بتنهاییهزاران صورت می سازی؛ از کشورها و شهرها و قبیله ها، و شاهراهها و نهرها.هر چشمی ترا در برابر خویش می بیند،از آنجا که تو بر بالای زمین آتون روزی ...تو در قلب من جای داری،و جز پسرت اخناتونکس دیگر ترا نشناخته است.تو با تدبیر و قدرت خویشاو را فرزانه ساخته ای.جهان در دست توست،به همان صورت که آن را ساخته ای.چون می تابی همه زنده می شوند،و چون پنهان می شود همه می میرند؛از آنجا که خود درازی زندگی خویشی،مردم زندگی را از تو می گیرند،تا آن زمان که چشمانشان به جمال توستو تا آن زمان که پنهان می شوی.و چون تو در مغرب فرو می نشینی،همه ی کارها می ایستد... .این جهان را تو ساخته ای،و آنچه را در آن است برای فرزندت برپا داشته ای...اخناتونی که زندگیش دراز است؛و برای سرور همسران شاه و محبوبه اش،که بانوی دو سرزمین است،نفر – نفرو – آتون، نفرتیتی،که برای ابدالدهر زنده و خرم بماناد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 403]