واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خاطرات مارادونا ( 42)
شبیه معجزه بودمن سالهای زیادیه كه تو این كار هستم و مطمئناٌ تیم های زیادی هستندكه در طول یك هفته حتی چهار بازی انجام داده اند . خود من در تیم استودیانس هم بودم اما این تعداد بازی یوكا باید بدون ركورد جهانی بشه یكشنبه هفته قبل در توكیو بازی داشتیم با پرواز به لس آنجلس رفتیم از آنجا هواپیما را عوض كردیم و به مكزیك آمدیم سه شنبه شب مقابل ایالات متحده بازی كردیم شام رو خوردیم و تا صبح خواب نداشتیم چرا كه باید ساعت شش صبح فردا به سمت گواتمالا پرواز می كردیم همان روز با تیم گواتمالا بازی داشتیم روز پنجشنبه به میامی برگشتیم با هواپیما از آنجا جمعه ظهر با یك توقف در ریودوژانیرو مستقیم به بوئنوس آیرس برگشتیم و امروز شنبه داریم با یك هواپیمای دیگه برای انجام بازی به ماردل پلاتا می ریم ... به نظر من اینها شبیه معجزه است . كافیه تا یك نقشه دنیا بردارید و او ن رو تماشا كنید . این یك ركورد جهانیه . در روز شنبه سی ام ژانویه سال 2002 در جلوی استادیوم موندیالیستا كه پر از تماشاچی بودطی مراسمی از تیم بوكا بطور رسمی خداحافظی كردم اما حلا دیگه در مسابقات دوستانه و برای كاپ طلا با نتیجه چهار بر یك تیم راسیگ را بردیم و تو او بازی من از روی نقطه پنالتی یك گل زدم ولی باید یك گل بهتر را می زدم . دقیقه پنجم بازی بودكه از وسط زمین شروع كردم به نفوذ كردن . از بین برتا و پرز ژاپنی گذشتم كه روی پاهام تكل رفت ولی بهم نرسید . از لبرویو هم گذشتم و به سمت راست بازی را باز كردم . از ون تریته هم گذشتم از دروازه بان ویوالدا هم گذشتم مجبور شد كه مثل گربه دنبال توپ بدوه توپ را زدم امام ولوسو توپ رو از روی خط دروازه جمع كرد میتوانست از او گلهای حسابی باشه
قرار بود من رو به زندان بفرستندوقتی كه در داخل كشور صحبت از این بود كه قراره من رو به زندان بفرستند با این بهانه كه به سازمانDGI پول پرداخت نمی كردم به گفته اونا به تنها چیزی كه فكر می كردم پول بود در جایی كه تنها آرزوم این بودكه با جوون ها فوتبال بازی كنم . به همین خاطر بودكه فكر ول كردن فوتبال به ذهنم رسید چون تحمل آن همه فشار را نداشتم . دوست نداشتم هیچ چیزی از آنهمه چیزهاكه در باره ام گفته می شد بشنوم به بقیه همبازیهام نگاه می كردم می دیدم كه با خیال راحت به كارهای خودشان می رسند بدون اینكه كسی مزاحم آنها باشد . بهشون حسودیم می شد از ته دل حسودیم می شد می دونستم كه بازی نمی تونم بكنم و زندگی من اینطور خواهد بود . واقعیت این بودكه مشهور بودنم منو در فشار قرار می داد به یاد آن پسر بچه آفریقایی می افتادم كه منو با لقبم صدا می كرد و خدا رو شكر كردم اونا از من چنان استقبالی كردند كه تا حالا ندیده بودم اونا به من نشان دادند كه دوستم دارند . از آفریقا تا آرژانتین با هواپیما 27 ساعت در راه بودیم تا درست برای تاریخ مشخص به بازی مقابل سن لورنزو در مسابقات لیگ برسیم ، دقیقاٌ زندگی ما این طوری بود . در ماردل پلاتا تیم سن لورنزو را بردیم و آماده شدیم برای مسابقات بعدی در مجموع 12 بازی كردیم و یازده تا گل زدم و به نیمه نهایی رسیدیم و تیم مقابلمان ولز بود .
مردم زیادی من رو دوست داشتند د رهمان كاپ در مقابل ایندیپندنته بازی كردم و در آخرین مسابقه در مقابل ریورپلات بازی رو یك بر صفر باختیم تاریخ آن روز ششم فوریه سال 82 بود . گل آنها را پلادودیاز زد . بعد از بازی مربی جدید لهستانی به من به عنوان تشویق اجازه داد به بوئنوس آیرس پیش خانواده ام برگردم و كمی استراحت كنم . در ماردل پلاتا حتی جرات رفتن به كنار دریا را هم نداشتم چونكه مردم زیادی من رو دوست داشتند . بطوریكه مجبور بودم در اتاقم در مورنو بمانم و صبر كنم . حالا در این سطح همه چیز بسته به این داشت كه من با بوكا ادامه بدم یا نه اوضاع اقتصادی در آرژانتین خیلی بد شده بود و پیشنهادهایی كه از خارج می شد واقعاٌ هوس انگیز بود درسته كه به اندازه دهه نود نبود ولی نسبت به داخل خیلی زیاد بود . فكرش رو بكنید برای من پیشنهاد هشت میلیون دلاری شده بودكه اون موقع برای یك فوتبالیست رقم غیر قابل شمارشی به حساب می آمد و امكان رد كردن چنین مبلغی غیر ممكن بود ... اما د رسال دو هزار برای هر بازیكن دفاعی این رقم رو می دن چیزی كه من از دست دادم قبول می كنم در یك دوره مسابقه ورزشی از دومینگو كولیگلیانو پرسیدند كه با مارادونا چی كار می كنید ؟ و جواب داد تمام سعی مان را می كنیم كه مارادونا را همین جا نگه داریم . بنابر این من روی صندلی ایستادم و فریاد زدم كو – یلیگیا – نو- یلگیا 5نو اما می دانستم كه نگه داشتن من خیلی مشكل است و این منو عصبی می كرد من می خواستم كه در كاپ لیبرتادورس بازی كنم .
ریورپلاته نقره داغ شده بودسیلویو روی میز پینگ پنگ مسایل تاكتیكی تیم را توضیح می داد و در همین زمان چاكو گنزالس مسئول تداركات تیم عادت كرده بودكه تعداد زیادی پیراهن شماره ده برای این مو قع آماده كند تا من پشت اونها رو امضا كنم و تا جاهای مختلف كه از این پیراهن ها را خواستند هدیه بدم تیم ریورپلات كه اوضاع را آن چنان مساعد نمی دید و حسابی از رفتن من به بوكا نقره داغ شده بود ، شروع كرد به اینكه نفرات جدیدی را به تیم اضافه كند تا طرفدارانش را راضی نگه دارد واقعیت اینه كه این كار تیم ریور برای من یه افتخار بود . همیشه كمپس را ستایش كردم و ریور پلات تمام توان خود را بكار انداخته بود تا كمپس را برای رقابت با من به آرژانتین بیاورد و این باعث می شد تا احساس كنم كه بازیكن مهمی هستم . در مسابقات مترو ولتین اول من بازی می كردم ، اما موقعی كه اون اومد من بیرون موندم اون هم در نهایت قهرمان شد و عنوان رو قاپید . خدا رو شكر می كنم كه این شانس رو داشتم كه او رو به خونم در مورنو دعوت كنم . درست یادم می آد كه همسرم ، پدر و مادرم ، برادرهام و دوستانم اونو چطوری نگاه می كردند ، بله درست سه سال پیش از این جام در جام جهانی آرژانتین بهترین بود مكپس بزرگ . وقتی كه پاسارلا سرمربی تیم ملی شد و گفت كه بازی برای بازیكنان با موی بلند قدغن هستش همیشه كمپس رو مثال زدم فكرش رو بكنید اگر ما در جام جهانی 78 بدون مكپس بودیم چی می شد ؟
اگه بازی نمی كردم به كسی پول نمی دادندبا شدت تمام برام ابراز احساسات می كردند و بعد وقتی كه برای ناهار به هتل رفتیم حدود 20 تایی از آنها نزدیكم شدند و یكی از آنها بهم سلام كرد و گفت پلوسا ، پلوسا كه لقب من در آرژانتین بود . یك پسر بچه در ساحل عاج لقب منو می دانست اونجا دو بازی در مقابل تیم های خوبشان انجام دادیم . بوكا پول خوبی به جیب زد و همینطور من و هم بازیهایم . برای هر بار به زمین رفتن 18000 دلار هیچ موقع هیچ كدام از بازیكنان برای اینطور بازیهایی شكایت نمی كردند ، دلیلش هم خیلی ساده است هیچ موقع بخاطر انجام یك بازی دوستانه در آفریقا اگه من بازی نمی كردم به آنها پول پرداخت نمی شد . حدود بیست و پنج هزار نفر اومده بودند و همه برای تماشای بازی تیم بوكا كه یك نفر با بازی مثل پله سابق رو در اختیار داره اینطور استقبال سیاه ها از ما باعث شد كه جداٌ به فكر فرو برم بیرون از كشور با من مثل شاه رفتار می كردند ولی داخل كشور بهتره اصلا ازش صحبت نكنیم . در طول اون مسافرت بودكه به فكرم رسید فوتبال رو ول كنم واقعاٌ این فكر به ذهنم رسید و این موضوع رو با پدرم با خورخه و با دوستام در میون گذاشتم . ادامه دارد ... مطالب مرتبط : خاطرات مارادونا 41خاطرات مارادونا 43
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 305]