تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830667494




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قمقمه را بردار برو پشت این قاطرها و خودت را خلاص کن!


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: مجله نوروز > کتاب  - قمقمه­ات را بردار برو پشت این خر و قاطرها و خودت را خلاص کن دیگه! ابراهیم یکهو قرمز شد که معلوم نبود از سرما یا از زور فشار یا خجالت. حالش طوری بود که آن­هایی که از ترک دیوار هم خنده­ ­شان می گرفت، صداشان بلند نشد. به گزارش خبرآنلاین، «پرسه در خاک غریبه» نوشته احمد دهقان به سرنوشت یک دسته‌ جنگی در یک عملیات بزرگ که برای نجات مردمی که در کردستان عراق هستند می‌روند، می‌پردازد. لشکرهای جنگی مأمور هستند در چنین شرایط سخت جوی راهی باز کنند تا علاوه بر اینکه نیروهای خودی بتوانند از آن معبر گذر کنند، راهی هم برای نجات مردم که در حال قتل عام شدن هستند؛ باز کنند. نویسنده کتاب «سفر به گرای 270 درجه» درباره رمان تازه اش می گوید: این اثر فارغ از واقعیت نیست و در تاریخ جنگ می‌توان مانند آن را پیدا کرد. دهقان با اشاره به اینکه نوشتن این رمان 2 سال به طول انجامید، می گوید: موضوع رمان «پرسه در خاک غریبه» چندین سال دهن مرا مشغول کرده بود و با آن زندگی می‌کردم. مطالعه این رمان که هم طعم تلخ جنگ را دارد و هم شیرینی و صفای آن روزهای بچه‌های جنگ را به تصویر کشیده و انتشارات نیستان آن را منتشر کرده، در ایام تعطیلات نوروزی خالی از لطف نیست، در بخشی از رمان می‌خوانیم: «عبدالله که توی کیسه خواب کز کرده بود، پا شد نشست و زانوهایش را جمع کرد توی بغل:- جوون، نمی توانی یک مدت دیگه خودت را نگه داری؟ نزدیک اذان صبح است. بالاخره یک جایی نگه می دارند.- ابراهیم جوابی نداد. وضع و حالش طوری بود که احتیاجی نبود دهن باز کند و حرفی بزند.- قمقمه­ات را بردار برو پشت این خر و قاطرها و خودت را خلاص کن دیگه!ابراهیم یکهو قرمز شد که معلوم نبود از سرما یا از زور فشار یا خجالت. حالش طوری بود که آن­هایی که از ترک دیوار هم خنده­ ­شان می گرفت، صداشان بلند نشد. با رنگ و روی زرد و صدایی دردناک گفت: «یعنی... کف قطار؟»- نه جوون، آب قمقمه را خالی کن و توی آن...ادامه نداد. جمال تندی گفت: «اگر نمی توانی خودت را نگه داری،‌ همین کار را بکن.»ابراهیم یک کم نگاه نگاه جمعیت کرد و وقتی دید همه دارند با نگاه­شان با او همدردی می کنند، دهان باز کرد چیزی بگوید نتوانست. پسرک سبزه رو دوید سروقت وسایل ابراهیم. قمقمه­اش را درآورد و جلوی خر و قاطرها، روی علوفه­های پراکنده خالی کرد و داد دست او:- برو، برو آن پشت. با دست، پناهگاه پشت حیوان­ها را نشان داد. ابراهیم زیر چشمی نگاه به آدم­ها کرد. یک کم این پا و آن پا شد و خودش را تکان تکان داد.عبدالله که متوجه علت نرفتنش شده بود، رو به جمعیتی که عینهو خشت کنار هم دراز کشیده بودند، گفت: «خب،‌این جوون خجالت می کشد. اقل کم سرهاتان را برگردانید این طرف که برود کارش را بکند.» سرها که برگشت، ابراهیم دوید سه کنج واگن؛ جایی بین حیوان­ها.صدای تلق و تلوق قطار می آمد و شر شر آب که انگار به روزنه­ای می­ریخت. جماعت، هر چه به صدای گوش نواز شر شر گوش دادند و منتظر ماندند که صدا قطع شود، نشد که نشد.- برادرا... برادرا!صدای مضطرب ابراهیم بود. یکی دو نفر بی­اختیار رو برگرداندند ببینند چه می گوید و الباقی گوش تیز کردند. ابراهیم- هول و  دستپاچه - تقریبا داد کشید:- برادرا... یک قمقمه دیگه!» درباره این رمان اینجــــا بیشتر مطالعه بفرمایید.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 341]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن