واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ? معجزاتي از امام رضا (ع) --------------------------------------------------------------------------------پس از آن، هرگاه براي من مشکلي روي ميداد، به زيارت حضرت ميرفتم و دعا و ناله و زاري ميکردم و حاجت خود را ميخواستم. از خداوند خواستم که به من پسري ارزاني کند، دعايم مستجاب شد و داراي پسري شدم. چون به حد رشد و بلوغ رسيد، او را کشتند. دوباره به مشهد رفته، از خدا خواستم پسري روزيام کند.--------------------------------------------------------------------------------1. معجزه اول: احمد بن زياد همداني رضي الله عنه چنين ميگويد:
من رسول خدا صلي الله عليه و آله را در عالم رؤيا ديدم که به نباج (قريهاي در راه بصره به حجاز) آمده و در مسجدي که حاجيان در هر سال منزل ميکنند فرود آمد. به حضورش شرفياب شده، سلام کردم و در مقابل آن حضرت ايستادم. نزد او طبقي بافته از برگ خرماي مدينه ديدم که ميان آن تمر صيحاني (نوعي از خرما) بود. حضرت دست برد و مشتي از خرما را به من داد. آن را شمردم، هجده دانه بود، و از خواب بيدار شدم و خوابم را چنين تعبير کردم که برابر هر دانه خرمايي که گرفته ام، يک سال عمر خواهم کرد. بيست روز پس از اين ماجرا، در مزرعه مشغول کار بودم و کشاورزان زمين را آماده ميکردند که ناگاه کسي آمد و خبر آورد که حضرت علي بن موسي عليهالسلام از مدينه آمده و در مسجد مزبور نزول اجلال فرموده است. ديدم امام رضا عليهالسلام در همان جايي که رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم، همانند جدش نشسته بود، و زير پايش تخته حصيري است مانند همان حصيري که زير پاي رسول خدا صلي الله عليه و آله ديده بودم. در مقابلش نيز طبقي از برگ بافته شده از خرما و در آن، همان تمر صيحاني بود. پيش رفته، سلام کردم. حضرت جواب سلام مرا داد و فرمود: «پيش آي». جلو رفتم. يک مشت از آن خرما به من داد. آن را شمردم همان عددي بود که جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله به من داده بود. عرض کردم: «يابن رسول الله! بيشتر مرحمت فرماييد». فرمود: «اگر رسول خدا صلي الله عليه و اله بيش از اين به تو داده بود، ما هم بيش از اين، سهم تو را ميداديم» (1)2. معجزهي دوم: ابوعلي معاذي، از ابوالحسن هروي روايت ميکند که گفت: «مردي از اهالي بلخ با غلامش به زيارت حضرت علي بن موسي الرضا عليهالسلام آمدند، و هر دو مشغول زيارت شدند؛ سپس، مرد به بالاي سر حضرت و غلام به سمت پايين پا رفته، مشغول نماز شدند. چون نماز تمام شد، به سجده رفتند و سجدهشان بسيار طولاني شد. مرد از سجده سر برداشته، غلام خود را در حال سجده ديد. او را صدا زد. غلام از سجده سر برداشت و گفت: «لبيک آقاي من چه ميفرمايي؟» گفت: «ميخواهي تو را آزاد کنم؟ آيا در سجده ات (همين را) از خدا خواستي؟» غلام گفت: «بلي». مرد گفت: «تو را در راه خدا آزاد کردم، و آن کنيزي که در بلخ دارم را نيز آزاد، و براي خشنودي خدا، به ازدواج تو در آوردم و مهريهاش را فلان مبلغ از جانب تو بر ذمه گرفتم، و فلان ملک را که در فلان محل دارم براي شما دو تن و فرزندانتان نسل اندر نسل وقف کردم، و اين امام را شاهد ميگيرم». غلام شروع به گريستن کرد و سوگند خورد و گفت: «به خداوند بزرگ و اين امام بزرگوار سوگند که من در سجدهام چيزي جز اينها، از خدا نخواسته بودم، و اکنون سرعت اجابت دعا را دريافتم» (2) 3. معجزهي سوم: محمد بن احمد ابوالفضل نيشابوري رضي الله عنه ميگويد: «از حاکم رازي، دوست ابوجعفر عتبي شنيدم که گفت: «ابوجعفر عتبي مرا نزد ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد، و چون روز پنجشنبه بود، از او اجازه خواستم به زيارت حضرت رضا عليهالسلام بروم. گفت: «بشنو تا برايت دربارهي اين زيارتگاه مقدس چيزي بگويم»؛ آن گاه گفت: «من در روزگار جواني نادان بودم و بر زائران و اهل اين زيارتگاه آزار ميرساندم. راه را بر زائران ميبستم و معترض آنان ميشدم و آنان را برهنه ميکردم و اموالشان را ميربودم. روزي به شکار رفته بودم که آهويي ديدم. تازي (سگ شکاري) خود را در پي آن فرستادم. آن تازي پيوسته او را تعقيب مي کرد تا اين که آهو به داخل محوطه آن زيارتگاه پناه برد و ايستاد. تازي در مقابلش ايستاد و نزديک آن نميرفت. من آنچه ميکردم که سگ به آن نزديک شود، نميشد؛ ولي چون آهو از جاي خود حرکت ميکرد، تازي آن را دنبال ميکرد تا آن که آهو داخل صحن شد و تازي همان جا ايستاد و داخل نشد. آهو داخل يکي از حجرههاي صحن مقدس شد. وارد صحن شدم ولي آهو را نديدم. از ابونصر قاري پرسيدم: «آهويي که اکنون داخل صحن شد، کجا رفت؟» گفت: «آن را نديدم». به جايي که آهو داخل آن شده بود رفتم. فضولات و اثر آمدن آهو را ديدم؛ اما خود آن را نديدم. با خدا عهد کردم که از آن پس زوار را اذيت نکنم و متعرض آنان نشوم، مگر براي کار خير و برآوردن حاجتشان.پس از آن، هرگاه براي من مشکلي روي ميداد، به زيارت حضرت ميرفتم و دعا و ناله و زاري ميکردم و حاجت خود را ميخواستم. از خداوند خواستم که به من پسري ارزاني کند، دعايم مستجاب شد و داراي پسري شدم. چون به حد رشد و بلوغ رسيد، او را کشتند. دوباره به مشهد رفته، از خدا خواستم پسري روزيام کند. خداوند براي بار دوم پسري به من عطا کرد. تاکنون نيز آن جا حاجتي از خدا نخواستهام. جز اين که به من عطا فرموده است. اين چيزي است که از برکت اين مرقد مطهر که خدا بر ساکنانش درود فرستد، براي من آشکار شده است» (3)4. معجزهي چهارم: از کتاب حبل المتين نقل است که مير معين الدين اشرف که يکي از خادمان صالح روضه رضويه (علي ساکنها آلاف السلام و التحية) بود، نقل کرده که در خواب ديدم در دار الحفاظ يا کشيکخانه مبارکه هستم. براي تجديد وضو از روضه متبرکه بيرون آمدم. چون به صفهي مير علي شير رسيدم، جماعت بسياري را ديدم که وارد صحن شدند و پيشاپيش آنان شخص نوراني خوش صورت و عظيم الشأني بود. عدهاي از اشخاص پشت سر او، کلنگ در دست داشتند. همين که به وسط صحن مقدس رسيدند، آن شخص بزرگوار، فرمود: «بشکافيد اين قبر را، و بيرون بياوريد اين خبيث را» و به قبري اشاره کرد. چون شروع کردند، از شخصي پرسيدم: «اين شخص بزرگوار که امر ميکند، کيست؟» گفت: «اميرالمؤمنين عليهالسلام است». در اين حال ديدم که امام ثامن ضامن، حضرت امام رضا عليهالسلام از روضه مبارکه بيرون آمد. خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيد و سلام کرد و آن حضرت جواب داد. امام رضا عليهالسلام عرض کرد: «اي جداه! از شما مسئلت و خواهش ميکنم که اين شخص را که در اين جا مدفون است، عفو کنيد و تقصير او را به من ببخشيد». فرمود: «ميداني اين فاسق فاجر شرب خمر ميکرد؟» عرض کرد: «بلي، اما هنگام مرگش وصيت کرد که او را در جوار من دفن کنند؛ پس ما از شما اميد عفو او را داريم» فرمود: «تقصيرهاي او را به تو بخشيدم». سپس تشريف برد. من از وحشت بيدار شدم. برخي از خدام را بيدار کردم و به همان جا که در خواب ديدم، آمديم. ديديم قبر تازهاي هست که قدري از خاکش بيرون ريخته شده. پرسيدم: «صاحب اين قبر کيست؟» گفتند: «مردي از فلان قوم است که ديروز اين جا دفن شده» (4) --------------------------------------------------------------------------------پي نوشتها:1- همان، باب 47 ( دلالات الرضا عليه السلام )، ح15، ص 5072- همان، باب 69( ذکر ما ظهر للناس...)، ح7، ص 6943- همان، ح 11، ص 7014- دارالسلام، ج 1، ص 267منبع: کتاب انيس النفوسحريم رضوي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 535]