تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زيبايى مرد به شيوايى زبان اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805313875




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

غریبانه ترین سنگ قبر یک شهید


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غریبانه ترین سنگ قبر یک شهید خانم عابدینی به شهناز می‌گوید: در این لباس خیلی قشنگ شده‌ای، ولی این لباس چه تناسبی با وضعیت جنگ و گریز فعلی ما دارد؟ شهناز جواب می‌دهد: وقتی انسان خیلی خوشحال است، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشد. من چنین حالی دارم...
غریبانه ترین سنگ قبر یک شهید
مادرش این گونه روایت می کند که: پنج ساله بود که از دزفول به خرمشهر آمدیم. در شش سالگی هر روز با بلم از کوت شیخ به این طرف شهر می‌آمد و به مدرسه طیبه می‌رفت. همیشه دوست داشت چادرش را بپوشد و کنارم به نماز بایستد. هرچه از قرآن و دین بلد بودم، به او یاد می‌دادم. او علاقه زیادی داشت که سوره‌های کوچک قرآن را یاد بگیرد. تأثیر همین آموزه‌های دینی بود که در عمر کوتاهش تلاش می‌نمود با کسانی که تهیدست بودند، رابطه نزدیکتری برقرار کند. در هنگام عصبانیت و هنگامی که برایم مشکلی پیش می‌آمد، این شهناز بود که مرا آرام می‌کرد و می‌گفت: باید صبر داشته باشیم.امدادگر بسیجی، شهیده «شهناز حاجی شاه» متولد 1333 دزفول، دلاور زنی است که در روزهای جوانی عمر پر برکت خویش، تمام همت خود را صرف جهاد در مقابل دشمن متجاوز نمود و در پشت جبهه با یاری رسانی به رزمندگان اسلام، نام خود را بر بلندای این مرز پر گهر جاودانه کرد و در نهایت در هشتم مهر ماه 1359 ـ در سن 26 سالگی ـ و در روزهایی که خونین شهر قهرمان در انتظار شمیم آزادی روزگار می گذراند به دیدار معبود خود شتافت.گوشه ای از زندگی پرتلاطم این بانوی بزرگوار ایرانی، به امید تداوم راهش، به شرح زیر تقدیم حضور می گردد:1- انتخاب دوستهیچ‌گاه دوستانش را از قشر خاصی انتخاب نمی‌کرد. حتی گاهی با کسانی دوستی می‌کرد که از نظر اعتقادی، شباهتی با او نداشتند. وقتی از او می‌پرسیدم: چرا این‌قدر دوستان متفاوت داری؟ می‌گفت: دوستان آدم ها دو جورند: یکی گروهی که تو از وجود آنها استفاده می‌کنی و دیگری کسانی که آنها از تو استفاده می‌کنند و در هر دو حالت فایده‌ای در میان هست. دوستی با کسانی که پایبند ارزش‌ها هستند، خیلی خوب است اما در آنها چیز زیادی را تغییر نمی‌دهد. هنر آن است که بتوانی در قلب کسی رسوخ کنی که با تو و آرمان‌هایت دشمن است. هنر آن است که بتوانی روی آن تأثیر بگذاری.(راوی: خواهر شهید)جنگ که آغاز شد و خرمشهر در خطر سقوط قرار گرفت، قصد رفتن به شمال کردیم، ولی او گفت: من به شمال نمی‌آیم. برادرهایش نیز به او اقتدا کرده و در خرمشهر باقی ماندند2- حضوری دایمشهناز دیپلمش را که گرفت، درس حوزه را شروع کرد. او بسیار فعال بود و انرژی‌اش تمام نمی‌شد. در کتابخانه فعالیت می‌کرد و در عین حال دوره‌های آموزشی ـ مذهبی و رزمی را دیده بود. او حتی یک سال پیش از آغاز جنگ برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مسلح شده بود.مادرم تعریف می‌کردند که یک بار چهل نفر از دختران را برای آموزش دینی به قم برد. بعد هم آنها را برای آمادگی نظامی به شلمچه برد که در آنجا، یکی از آنها در رودخانه افتاد و شهناز با شجاعت و زحمت فراوانی او را نجات داد.(راوی: خواهر شهید)3- لباس نمازاوایل انقلاب، نماز اول وقت خواندن، چندان بین مردم متداول نبود؛ اما شهناز از همان روزها تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. او برای نمازش لباس جداگانه‌ای داشت و هر وقت از او می‌پرسیدم که چرا موقع نماز، لباست را عوض می‌کنی، می‌گفت: چطور موقعی که می‌خواهی به مهمانی بروی، لباس آراسته می‌پوشی؟ چه مهمانی و دعوتی بالاتر از گفت‌وگو با خدا؟ نماز مهمانی بزرگی است که خداوند بندگانش را در آن می‌پذیرد. پس بهترین وقت برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن است.(راوی: خواهر شهید)
غریبانه ترین سنگ قبر یک شهید
4 - معلم داوطلبپس از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز نهضت سوادآموزی تشکیل نشده بود. خواهرم به همراه چند تن دیگر، به شکلی کاملاً خودجوش، گروهی را تشکیل داده بودند و به روستاها می‌رفتند و به بچه‌ها درس می‌دادند.ظهر بود، آن هم ظهر داغ خرمشهر که واقعاً هلاک ‌کننده است. همراه شهناز به فلکه اصلی شهر رفتیم و منتظر ماندیم تا وانت آبی‌ رنگی آمد. چند خانم چادری عقب خودرو نشسته بودند. من و شهناز هم عقب وانت نشستیم. پس از طی مدتی مسیر، هر یک از خانم‌ها سر جاده‌ای که منتهی به روستایی می‌شد، پیاده می‌شدند و باید فاصله طولانی جاده تا روستا را در آن گرمای شدید، پیاده می‌رفتند. آخر به جایی رسیدیم که من و شهناز هم پیاده شدیم و از یک جاده خاکی به طرف روستا راه افتادیم. این کارهر روز شهناز بود.(راوی: خواهر شهید)5- شاید آخرین عکسشهناز و عده‌ای دیگر از دخترها در خرمشهر باقی ماندند و نزد خانم عابدینی قرآن می‌خواندند. محل کلاسشان در خیابان چهل متری خرمشهر بود. شب پیش از شهادت، خانم عابدینی، شهناز و گروهی از دخترها دور هم جمع بودند. شهناز، لباس سفیدی به تن داشته و جوراب سفید پوشیده و چادر سفیدی به سر انداخته بود. خانم عابدینی به شهناز می‌گوید: در این لباس خیلی قشنگ شده‌ای، ولی این لباس چه تناسبی با وضعیت جنگ و گریز فعلی ما دارد؟شهناز جواب می‌دهد: وقتی انسان خیلی خوشحال است، بهترین لباس‌هایش را می‌پوشد. من چنین حالی دارم. بعد هم به بچه‌ها می‌گوید: بیایید چند عکس یادگاری بگیریم، چون شاید این آخرین عکس‌ها باشد.6- من در خرمشهر می مانمجنگ که آغاز شد و خرمشهر در خطر سقوط قرار گرفت، قصد رفتن به شمال کردیم، ولی او گفت: من به شمال نمی‌آیم. برادرهایش نیز به او اقتدا کرده و در خرمشهر باقی ماندند.شهناز وقتی شهید شد، او را در گلزار شهدای خرمشهر، بی‌آن‌که پدرش حضور داشته باشد، به خاک سپردیم.به خاطر ناامن بودن شهر، پیکر او فقط توسط پنج نفر به طور بسیار مظلومانه تشییع شدروزی که خیابان طالقانی خرمشهر را بمباران کردند، خواهر و برادران شهید، همگی با هم به بیمارستان رفتند و تا صبح آنجا ماندند و به رسیدگی احوال مجروحان و کفن و دفن شهدا پرداختند. همان شب، شهید محمدرضا ربیعی به خانه ما آمد و برایشان غذا برد. شهناز چون دوره آموزش کمک‌های اولیه را دیده بود، می‌توانست در بیمارستان، مفید باشد.(راوی: مادر شهید)7- تشییع مظلومانههشتم مهر ماه 1359 دشمن خرمشهر را به توپ بست، در محلی سربازی مجروح شده بود. شهناز به کمک بقیه به او کمک رساندند.آن سرباز بعدها به من گفت: دختر شما جانم را نجات داد.شهناز وقتی شهید شد، او را در گلزار شهدای خرمشهر، بی‌آن‌که پدرش حضور داشته باشد، به خاک سپردیم.به خاطر ناامن بودن شهر، پیکر او فقط توسط پنج نفر به طور بسیار مظلومانه تشییع شد.(راوی: مادر شهید)بخش فرهنگ پایداری تبیان منبع : تابناک





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 422]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن