واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - اسکندر رومی را پرسیدند: دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و عمر و ملک و لشکر بیش ازین بوده است و ایشان را چنین فتحی میسر نشده؟ گفتا: بعون خدای عزوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز بنکویی نبردم... به گزارش خبرآنلاین، گلستان سعدی، از جمله آثاری است که خواندن آن برای هر ایرانی اخلاقمداری، توصیه شده و میشود و از آنجا که نثر متکلف و متصنعی نیز ندارد، خواندن آن که رمزگشایی از خصلتهای نیک و بد مردمان است، لذتی مضاعف دارد. استاد عبدالحسین زرینکوب درباره گلستان شاعر پرآوازه ایرانی، سعدی علیهالرحمه میگوید: سعدی در این کتاب ظریف که هشت باب بیش ندارد و دیباچه آن هم مثل باب هایش از سخنان تکلف آمیز عاری و از نکات اخلاقی و تربیتی مشحون است بین جد و هزل، بین قصه نویسی و مقامه پردازی و بین طیبت وتربیت چنان تلفیق معتدلی به وجود آورده است که در هیچ اثر دیگر همانند ندارد. در واقع با آن که اقوال نویسنده در جای جای کتاب خواننده را به چالش می طلبد و با آن که حکایاتش همه سر تا پا خالی از عیب و ایراد نیست بعد از قرن ها که از تصنیف آن می گذرد چنان می نماید که نویسنده یک انسان عصر ماست. در بین ما سر می کند و از زبان ما سخن می گوید و با لحنی آمیخته به جد و هزل جامعه ما را که مثل جامعه او از ضعف های مزمن انسانی رنج می برد تصویر می کند و زشت و زیبای آن را چنان که هست نشان می دهد. از آن چه در آن انسانی است اظهار خرسندی می کند و از آن چه حاکی از خوی بهیمی ماست با لبخندی آکنده از یأس و ترحم می گذرد و به هر حال از عصر ما و زبان ما و حال ما فاصله زیادی نمی گیرد. گلستان سعدی دنیا و انسان را چنان که هست تصویر می کند و بر خلاف بوستان وی چندان به این که آنکه هست چگونه باید باشد ناظر نیست از این روست که انشای وی در این کتاب به نحو دهشت انگیزی مبتنی بر واقع نگریست - خاصه در توصیف دگرگونی های عالم و احوال و طبایع انسان. نثر کتاب هم تموج و تحرکی وقفه ناپذیر دارد که گویی با هر خواننده ای پویه ای دگرگون دارد و به نحو دیگر همراهی می کند. در هر حال گاه می جوشد و فوران می کند و به بالا می گراید و گاه در بستر خشک وادی های مطامع و اغراض هر روزینه حیات می غلطد و با کـُندی راه می پوید. اما هیچ جا راکد نیست و حتی در این کندپویی نیز هموراه کسانی را که در تقلید شیوه او پویه می آغازند با فاصله زیادی عقب می گذارد و باز پس نگه می دارد. در ادامه سه حکایت از باب اول گلستان سعدی ـ در سیرت پادشاهان ـ را میخوانیم: پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه براندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک ازو منغص بود، چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود. ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند؛ باری چند غوطه خورد، مویش را گرفتند و پیش کشتی آوردند به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون برآمد به گوشهای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: درین چه حکمت بود ؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست؛ همچنین؛ قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. اى سیر ترا نان جوین خوش ننمایدمعشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است حوران بهشتى را دوزخ بود اعرافاز دوزخیان پرس که اعراف بهشت است فرق است میان آنکه یارش در بربا آنکه دو چشم انتظارش بر در * گروهى حکما به حضرت کسری در بمصلحتی سخن همی گفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش. گفتندش: چرا با ما، دراین بحث سخن نگویی؟ گفت: وزیران بر مثال اطبااند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را پس چو بینم که رای شما برصوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. چو کارى بىفضول من بر آیدمرا در وى سخن گفتن نشاید و گر بینم که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینم گناه است * اسکندر رومی را پرسیدند: دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و عمر و ملک و لشکر بیش ازین بوده است و ایشان را چنین فتحی میسر نشده؟ گفتا: بعون خدای عزوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز بنکویی نبردم. بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان به زشتى برد 60
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]