واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: از روزهاي پشتيباني جنگ تا سالهاي چشمانتظاري
مقام معظم رهبري در خصوص مادران شهداي مفقودالپيكر فرمودهاند: «سلام و درود خداي توانا و مهربان بر دلهاي صبور و پر ظرفيت مادراني كه پس از هجرت جگرگوشگان دلبندشان به نشانهاي از پيكر پاك آنان دل بستند و به آن نيز دست نيافتند...
نویسنده : صغري خيلفرهنگ
مقام معظم رهبري در خصوص مادران شهداي مفقودالپيكر فرمودهاند: «سلام و درود خداي توانا و مهربان بر دلهاي صبور و پر ظرفيت مادراني كه پس از هجرت جگرگوشگان دلبندشان به نشانهاي از پيكر پاك آنان دل بستند و به آن نيز دست نيافتند؛ و با اين همه، با شكيبايي و صبوري خود نقشي بينظير و استثنايي بر جاي نهادند. پاداش اين صبر بزرگ، روشني چشم آنان به مژده رحمت الهي خواهد بود انشاءالله.» متن زير روايتي خواندني از مادري است كه 30 سالي ميشود، چشمانتظاري را با تمام وجودش حس كرده است. لطافت كهني مادر شهيد جاويدالاثر اصغر بلالي كه در ستاد پشتيباني جنگ نيز فعاليت درخشاني داشته است. همسرم محمد بلالي كشاورز بود و هشت سالي هم از من بزرگتر بود. 13 سال بيشتر نداشتم كه با ايشان ازدواج كردم. زندگيمان را در كمال سادگي آغاز كرديم. من شش پسر و دو دختر دارم. يكي از پسرها در راه رضاي خدا شهيد شد. شهيدم اصغر هفتمين فرزند خانوادهمان بود. اصغر متولد اول آبان ماه 1344بود. 19سالش بود كه به شهادت رسيد. نميدانم چه درباره اين دردانهام بگويم، شايد بگويند مادر شهيد است و حالا كه فرزندش به شهادت رسيده، غلو ميكند اما خدا شاهد است كه او با هفت فرزند ديگرم تفاوت داشت. همه چيزش خاص بود. خيلي مهربان، صبور و دوست داشتني بود، خيلي خوشبرخورد. اگر موضوعي مرا ناراحت ميكرد، ميآمد و با من شوخي ميكرد، حرف ميزد وتا لبخند را بر لبان من نميديد، رهايم نميكرد. همهاش ميگفت: مامان بخند... مامان بخند. درسش را تا دوم راهنمايي خواند. همه ذهنش درگير انقلاب و فعاليتهاي انقلابي شده بود. عاشق امام خميني (ره) بود و همه علاقهاش تحقق آرمانهاي امام بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم، گوش به فرمان رهبري بود. مدتي با اراذل و اوباش مبارزه كرد و بعد هم كه جنگ شروع شد، راهي مناطق عملياتي شد. جبهه جنگ بود و مجاهدتهاي اصغرم. مدتي بعد به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد. همزمان با آزادسازي خرمشهر و عمليات بيتالمقدس قاسم بلالي نوه دختريام هم مفقود الاثر شد. من كه خبر را شنيدم، در حال بيقراري و گريه بودم كه اصغر به خانه آمد از من علت را پرسيد و من هم گفتم كه قاسم مفقودالاثر شده وهيچ خبري از سرنوشتش نداريم. اصغر زد توي سرش و گفت: «مامان براي من گريه كن براي من كه هيچي نشدم و سالم برگشتم. من توفيق شهادت نداشتم.» اصغر زماني كه رفت جبهه تا زمان شهادتش چند مرتبه در جبهه بود. فرمانده گروه بود از لشكر 27 محمد رسول الله (ص)، در عمليات بدر شركت كرد. پسرم، در جبهه آرپيجيزن بود. همرزمانش برايمان از نحوه مجروحيتش اينگونه گفتند كه اصغر بلند شده بود تا تانك را بزند كه مورد حمله قرار ميگيرد و تركش به او اصابت ميكند و در نهايت فرزندم به آرزوي ديرينهاش ميرسد. 23 بهمن ماه 1363اصغرم به شهادت رسيد. آن زمان، پدر بچهها هم در جبهه حضور داشت. برادران اصغر هم هر كدام سهمي در دفاع مقدس داشتند. دو تا از برادرانش جانباز هستند، آنها از جنگ يادگارهايي را با خود دارند. همه خانواده براي حفظ انقلاب و دستاوردهاي نظام راهي شده بودند تا آنجا كه ميتوانند دين خودشان را به انقلاب ادا نمايند. ما هم در پشت جبهه فعاليت ميكرديم. در زينبيه مسجد ابوذر كار ميكرديم. هر كاري كه از دستمان برميآمد انجام ميداديم. ملحفه، روبالشي، پشهبند، زير شلوار، خوراكي و پوشاك همه را آماده و بستهبندي ميكرديم. ما در ايام نزديك عيد براي بچههاي رزمنده آجيل آماده ميكرديم و ميفرستاديم. همراه خانمهاي همسايه و محل زندگيمان تمام توان خود را صرف اسلام ميكرديم. يك بار يك كاميون پوتينهايي را آوردند و از ما خواستند آنها را براي رزمندهها آماده كنيم. ما همه را شستيم، واكس زديم و بند انداختيم و باز دوباره به جبهه فرستاديم. آن زمان هر كسي كه شهيد ميشد اهالي كوچه به همراه بچههاي ستاد پشتيباني ميرفتند خانه شهيد. آن روزها خيلي براي شهدا و خانوادههايشان ناراحت بودم و گريه ميكردم اما سالها بعد كه خودم مادر شهيد شدم، ديگر بيتابي نكردم. البته خيلي پيگير نشاني از اصغرم بودم، ميان اسرا، ميان شهدا، همه و همه را جستوجو كردم، اما بيتابي نكردم. مدتي پيش هم آزمايش دياناي انجام دادم كه اگر نشاني پيدا شد، با انجام آزمايشات مربوطه به ما اطلاع بدهند. من هنوز هم چشمانتظارم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]