واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
من «کی روشی پور» هستم!
این عرق سردی که نشسته روی پیشانی مان. این که شبیه گذشته، بعد از شکست تلویزیون را نبسته ایم و شق و رق برنگشته ایم سر زندگی مان. این ها هدایای کارلوس کی روش اند.
عصر ایران - علی رضا ارژنگ زاده: یک/این که حتی جربزه اش را نداریم گل رضا را بگذاریم پلی بشود دوباره، یعنی احتمالا از ظهر تا الان یک جایی تمام کرده ایم و خبر نیستیم. آن قدر بدیم که مزه ی گس آمالگام دندان پر شده ی ماه قبل هم برگشته توی دهان مان. آخرین سنگر؟ همین یک مشت نوشته ی بی معنا که به تصاعد چینی ها درمی آوریم از این عصر جمعه لعنتی. بعد مدام به این فکر می کنیم که از حالا تا هزار سال هم اگر یک پشت ببریم، باز هم روح مان خرکش این سوم بهمن تلخ می ماند. که از فردا دوباره متظاهرانه بخندیم و زورکی هم که شدیم بی خیال این اعصاب خراب بشویم. از هر طرف که می رویم نه حق ما بود، نه حق کی روش و بچه ها. پس لعنت به دنیایی که کنار می آید با اشک های ما و سردار و آندو. تا ما باشیم که از فردا خودمان را نبندیم به روزهای خوبی که همیشه ی عمرمان ختم شده اند به عصرهای جمعه. همین یونیفرم بدبختی را بپوشیم و از اول، تب دار و ندار بد بگوییم به مهتاب که دل خوشی بهمان نیامده هیچ وقت.
دو/ چیزی که دیدیم این بود؛ تیم بودیم اما بد اقبال. هزار کار فوق العاده انجام دادیم و نشد. حالا جلوی آینه که بایستیم کلی کبودی عاشقانه روی سر و گردن مان مانده از امروز. از یک راهی دراز و شومی که سرنوشت بی رحمانه جلوی ایرانی ترین سرمربی دنیا گذاشت. تمام صد و بیست دقیقه، وقتی مرکز دنیا توی چشم هایش بود، مردیم و زنده شدیم که نکند کم بیاوریم و فردای امروز نداشته باشیم اش. پنالتی آخر که رفت، اول از همه ترس از پرواز ناتمامش گرفت تمام وجودمان را. که چه قدر ایستاده مرد و چه قدر [سه نقطه] های این سمت آب دارند مست و هوشیار می رقصند توی اتاق هایشان. مصاحبه ها را که خواندیم حال مان بدتر هم شد. انگار که شیر آب سرد را باز کرده باشند روی جسم تازه گذشته مان. همان هایی که حدسش را می زدیم. ایستاده بالای سر جنازه ی سقوط کرده ی هفتاد و هشت میلیون ایرانی. با همان صورت های شرم آورشان. گفتند و نوشتند و ترساندمان. پس، ما هم بگوییم و بنویسیم و بترسانیم شان.
سه/ حال بدمان که اتفاقی نیست. این که همین طور آویزان مانده ایم میان زمین و آسمان. این عرق سردی که نشسته روی پیشانی مان. این که شبیه گذشته، بعد از شکست تلویزیون را نبسته ایم و شق و رق برنگشته ایم سر زندگی مان. این ها هدایای کارلوس کی روش اند. تیمی که هر جایش را نگاه کنی پر است از کاغذ نامه های عاشقانه. نجیب است. حال و هوای خوبی دارد. بودنش را حس می کنیم توی وجودمان. پس لعنت به ما کی روشی پورها و کی روش زاده ها اگر لحظه ای مردد بمانیم میان خودمان. که بترسیم از این آدم های بایگانی شده ی تکراری. که عقب بنشینیم و رد نکنیم دستشان را. حالا درست وسط همین حال خراب مان، باید بگردیم پی روشنایی شهر. باید خاموش نشویم. با دست خالی هم که شده بایستیم روی تراس هر خانه و دست تکان بدهیم برایش. کلی پنجره باز کنیم برای مردی که تمام این چند سال تلنبه ی زندگی بوده توی رگ های ما مردم. اصلا روی نیمکت تیم ملی چه کسی اگر نه این پیرمرد؟ چه نگاهی اگر نه نگاه نافذ او؟ تمام سعی تان را بکنید، دست و پاهایتان را هم بزنید. خیلی زود دوباره بازمی گردیم و با همین کی روش به جانتان می افتیم. خیلی زود.
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۳ - ۲۳:۴۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]