تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):مومن همانند دو کفه ترازوست. هرگاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش نیز افزوده می ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798627763




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جام جم ایام - ظلم تاریخ به امام حسن مجتبی(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:


زندگانی و سلوک امام حسن (ع) در دوران کوتاه حکومت و شهادتش ـ در نتیجه شایعه پراکنی‌های حکام ضدّ بشر و ضدّ اسلامی اموی و غرض ورزی‌های عالم نمایان جیره‌خوار و یا فریب خورده ـ در هاله‌ای از ابهام باقی مانده است.

بنابر روایتی که نقل کرده‌اند: روزی که تولّد یافت امیرالمؤمنین(ع) خواست نام او را «حَرْب» بگذارد ولی مورد اعتراض پیامبر(ماشأن الحرب؟ هو حسن) قرار گرفت. بکار گرفتن این تعبیر از چند جهت می‌تواند شخصیت علی(ع) را زیر سئوال ببرد از آن جمله این که: او سرباز شجاعی نبوده بلکه علاقه به جنگ با طبیعت وی سرشته و اصولاً او دارای شخصیتی خشن و ماجراجو است(چنانچه این نظر از جاحظ نقل شده است!). بسیار ساده‌لوحانه است تصوّر کنیم که امام واقعاً دارای چنین شخصیّتی بوده است زیرا عطوفت و انسان‌دوستی شگفت انگیز آن حضرت که به تاریخ بشریت زیبائی خاصی داده با چنین توصیف‌های خائنانه‌ای نمی‌سازد، او در میدان جنگ سربازی شجاع ولی با دشمن شکست خورده، صاحب عفوی بزرگوار و با بیوه دلمرده و کودک یتیم، نان‌آوری غم خوار و ... بود و این خود از شگفتی‌های آفرینش است که فردی جامع صفات متضاد بوده و صفت خاصی بر شخصیت او غالب نبود، «جاحظ» و امثال او با آن زاویه دیدی که بنی‌امیه در پیش چشمهایشان قرار داده بود، نمی‌توانستند توصیف صحیحی از شخصیّتی چون امیرالمؤمنین ارائه دهند، خصوصاً که گفته‌اند همین اصرار را در مورد نامگذاری امام حسین (ع) نیز داشت. او در دامن پیامبری عظیم چون رسول خدا(ص) و پدر و مادری همچون علی(ع) و زهرا(س) پرورش یافت، پیامبر(ص)، او و برادرش حسین(ع) را فرزند خویش می‌خواند و در این باره چنان اصرار می‌ورزید و چنان صراحت به خرج می‌داد که در آینده، زمینه تبلیغات ضد اهلبیت را برای مدعیان خلافت مانند بنی‌امیّه و بنی عبّاس قوّیاً از بین می‌برد تا این سیاستمداران حرفه‌ای نتوانند در این اصیل‌ترین و نیرومندترین همبستگی روحی و نسبی که امیرالمؤمنین(ع) و حسنین را با رسول خدا(ص) بود، خدشه‌ای بوجود آورده و از این رهگذر محبّت اهل بیت را از دلهای مردم بیرون کنند. حضور او و برادرش حسین(ع) در مباهله و تعبیر ابناءنا در مورد آن دو، سند افتخار ابدی دیگری برای آنها و حاکی از قداست ذاتی آنان بود. نزول آیه تطهیر در شأن آنان(پیامبر، علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام) تأکید فراوان بر این مطلب دارد، همچنانکه امام نیز بر آن تأکید می‌کرد. پیامبر(ص) لطیف‌ترین تعبیرات را در ستایش او بکار می‌گرفت، و او را چنان عزیز می‌داشت که حتی دشمنان اهل بیت نیز بعدها وقتی بیاد آن برخوردهای رسول خدا با وی می‌افتادند بی‌اختیار نسبت به او احساس احترام عمیقی کرده و در برابر وی حالت خضوع به خود می‌گرفتند. عمیر بن اسحاق می‌گوید: ابوهریره را دیدم که با حسن بن علی(ع) برخورد کرده بود و به او گفت: اکشف لی بطنک حتی اقبّل حیث رأیت رسول الله(ص) یقبّل منه، قال: فکشف عن بطنه فقبّله. پیراهنت را بالا بزن تا برهمانجائی که رسول خدا(ص) بوسه می‌زد، بوسه زنم، و امام پیراهنش را بالا زد و ابوهریره بدن آن حضرت را بوسید. این رفتار از ابوهریره و نظائر او با توجّه به ستایش‌هائی که پیامبر(ص) از آن حضرت می‌کرد و محبّت‌هائی که نسبت به او می‌فرمود امر غیر منتظره‌ای نبود... و نیز پیامبر(ص) درباره او فرمود: لو کان العقل رجلاً لکان الحسن. اگر قرار بود عقل به صورت انسانی مجسم شود، همانا به صورت حسن، جلوه می‌کرد. بزرگداشت و تکریم رسول خدا(ص) از این دو برادر تنها ناشی از علاقه خویشاوندی نبود بلکه احترام و نوازشهای آن حضرت از حسن(ع) در پیش چشم مردم، بر روی منبر، و در وسط نماز(وقتی که حسن (ع) در دوران طفولیّت در حالی که پیامبر(ص) در نماز و در حالت سجده قرار داشت بر پشت آن حضرت سوار می‌شود و آن حضرت چندان صبر می‌کند که او خود از پشت پیامبر پائین می‌آید) انگیزه‌خاصی داشت، انگیزه‌ای که بعد از پیامبر، حقانیّت حسن مجتبی(ع) و اهل بیت او را در موضع جانشینی و رهبری ملّت اسلام توجیه می‌کرد. زمانی که امام حسن(ع) پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) بر منبر سخن می‌گفت، و نیاز به محرّکی بود تا مردم را برای بیعت با او برانگیزد، مردی از قبیله «ازد» فریاد برآورد: رأیت رسول الله(ص) واضعاً الحسن فی حبوته و هو یقول من احّبنی فلیحبه و لیبلغ الشاهد منکم الغائب ولولا عزمة رسول الله(ص) ما حدّثت احداً شیئاً، ثم قعد. رسول خدا(ص) را دیدم که حسن بن علی(ع) را در کنار خود قرار داده و می‌فرمود: هر کس مرا دوست می‌دارد باید او (حسن) را دوست بدارد، این سخن را حاضرین به غائبین برسانند، و اگر دستور رسول خدا نبود از این حدیث بر کسی سخن به میان نمی‌آوردم و سپس بر جای خود نشست. این حدیث قطعاً یکی از انگیزه‌های بیعت با آن حضرت بوده است امّا بعداً به دلایلی که در جای خود بدان اشاره خواهد شد، مردم در حمایت او کوتاهی کردند. مشارکت در جنگهای جمل، صفین و نهروان از مهمترین صحنه‌هائی که تشخّص سیاسی امام را در جامعه به همراه داشت، شرکت مؤثر او در جنگ با ناکثین بود، امیرالمؤمنین(ع) او را به نمایندگی از طرف خود به کوفه فرستاد تا مردم آن منطقه را از شورش ناکثین بر علیه حکومت حق آگاه ساخته و آنان را برای حضور و شرکت فعّال در برخورد امیرالمؤمنین(ع) با اصحاب جمل فراخواند، آن حضرت ابتدا ابوموسی اشعری را که به بهانه جلوگیری از خون‌ریزی، مردم را از پذیرفتن دعوت امیرالمؤمنین برحذر می‌داشت از کار برکنار نموده و سپس با سخنان مهیّج خود ده‌هزار نفر از مردم کوفه و را برای حضور در جنگ بسیج فرمود. در صفین نیز امام حسن(ع) یکی از رزمندگانی بود که در تحریک مردم بر علیه قاسطین فعالیت چشم‌گیری از خود نشان می‌داد او یکبار خطاب به سربازان کوفه و به عنوان تشویق آنها به جنگ و پایداری چنین فرمود: فاحتشدوا فی قتال عدوکم معاویة وجنوده فانّه قد حضر، و لا تخاذلوا فان الخذلان یقطع نیاط القلوب. در جنگ با دشمنانتان(معاویه و سربازان او) که اینک در برابر شما صف کشیده‌اند دست به دست هم داده و هرگز سستی از خود نشان ندهید که سستی ریشه‌های دل را قطع می‌کند. علیرغم این موضع گیریهای صریح امام در برابر عثمانی‌های جمل و صفین، مورخین و گزارشگران مغرض که خواسته‌اند پدر و پسر را رو در روی هم قرار داده و با دست‌آویز قرار دادن موضع هر کدام از آنان، موضع دیگری را بکوبند، کوشیده‌اند، مشی امام را مخالف خط مشی پدر قرار دهند تا یکبار پسر را بی اراده و «ذلیل» و بار دیگر پدر را فردی «خونریز و جنگ طلب» معرفی نمایند. گفته‌اند که او پدرش را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد در حالی که تمام متون تاریخی شهادت می‌دهند که چگونه خود امام حسن به دستور پدر، برای عثمان آب برد و همراه برادرش حسین(ع) و تنی چند از فرزندان کبار صحابه به عنوان محافظ و بازدارنده‌مردم از حمله به خانه عثمان، در بیرون در او قرار گرفت ـ و چنانچه خودشان نوشته‌اندـ و چگونه بخاطر اینکه نتوانست از ازدحام مردم جلوگیری کند و در نتیجه عثمان کشته شد، مورد عتاب پدرقرار گرفته است. دست‌آویزی که برای این افرادـ محصول فرهنگ جاهلی اموی ـ در این استنتاج ، مورد استفاده قرار گرفته، مسأله صلح با معاویه است که با نقل جملاتی دروغین و با دستیازی به تزویر و تحریف‌های فراوان، سعی کرده‌اند آن را در راستای همین تحلیلی که ذکرش رفت، مورد بهره‌برداری قرار دهند. ما در ادامه‌ بحث نسبت به این صلح تحمیلی و مظلومیت امام، اشاره خواهیم داشت. و با استناد به جملاتی از پیامبر(ص) مانند: «حسن از من است و حسین از علی» می‌کوشند تا امام حسن(ع) را در کنار پیامبر(ص) و حسین(ع) را که رو در روی حکومت اموی یزید ایستاده و حماسه جاودانی کربلا را بوجود آورده در کنار علی(ع) ـ که با جنایتکار بزرگ تاریخ بشریت(معاویه) مصاف داده بود ـ قرار دهند و بدین ترتیب، خط سیاسی پیامبر(ص) و علی(ع) را جدا از هم وانمود نمایند!!. باز می‌نویسند: امام حسین(ع) به برادرش گفت:«کاش قلب من برای تو بود و زبان تو برای من» بطوری که خواننده گرامی توجّه دارند این جمله نیز از بُعد دیگری از یک دید انحرافی نسبت به امام حسن(ع) ارائه می‌دهد. در ادامه بحث خواهیم دید که امام دقیقاً در خط پدر بود ولی به همان دلایلی که پدرش مجبور گردید در سال آخر حکومت خود ناظر تجاوزات معاویه بر سرزمینهای حجاز و عراق و یمن باشد امّا نتواند هیچ واکنشی در مقابل او نشان بدهد، امام حسن(ع) نیز در شرایطی نامساعدتر از آن مجبور شد تا از حکومت، دست برداشته و خود بتنهایی راهی مدینه شود. و از طرف دیگر لازم بود به معاویه که در اثر تبلیغات غلط و هو و جنجال‌های مخالفین امیرالمؤمنین(ع) وجاهت ملّی پیدا کرده بود فرصتی داده شود تا به صورت حاکم بلامنازع شروع بکار نموده و نقاب از چهره کریه خود افکنده و شخصیت وحشتناک اموی خود را نشان دهد، تا مسلمانان بدانند که چه دشمن خطرناکی دارد سنگ حمایت از اسلام و اداره کشور را به سینه می‌زند، همانند شخصیتی چون ابوسفیان که به عنوان مانعی خطرناک در راه پیشرفت اسلام و تشکل دولت و ملّت آن قرار گرفته و حوادث دردناکی مانند بدر و اُحد را، ... برای اسلام و مسلمین بوجود آورد. مسئولیت امامت شهادت امیرالمؤمنین(ع) در زمانی اتفاق افتاد که کوفه در بدترین شرائط قرار داشت، درست است که کوفی‌ها در جنگ جمل بر بصری‌ها که مدتها با آنها رقابت داشتند، پیروز شدند ولی طولی نکشید که در صفین با آنکه شجاعت‌های زیادی از خود نشان دادند امّا در حالی که یک قدم بیشتر با پیروزی فاصله نداشتند، بسبب فریبی که از دشمن خوردند بشدّت تحقیر شدند، تحقیر در برابر شام، منطقه‌ای که از مدّتها پیش رقیب خطرناکی برای کوفه به حساب می‌آمد، اینک کوفه که بر سر اسلام واقعی و تحقق آن با شام و در رأس آن با معاویه (سنبل جاهلیت) می‌جنگید، بخاطر ضعفی که از خود نشان داد مجبور شده بودند نه تنها موجودیت آن، بلکه برتری آن را نیز بپذیرند. تازه این اوّل کار بود، نتیجه‌ این فشار روانی و احساس حقارت در کوفه، پیدایش گروه منحرف و لجبازی بنام خوارج بود، کسانی که خود لجوجانه از امیرالمؤمنین(ع) خواسته بودند حکمیت قرآن را که از طرف معاویه پیشنهاد شده بود بپذیرد، امّا وقتی بازده کار را دیدند امام را آماج انتقادها، اعتراضها و تهمت‌های ناجوانمردانه خود قرار دادند، در نتیجه مردم کوفه با هر چه سلاح جنگی داشتند به جان هم افتادند و بدین ترتیب ضربه کاری دیگری بر انسجام کوفه وارد آمد. در چنین شرائطی کوفه دیگر توان ادامه کار نداشت، هر چه امیرالمؤمنین(ع) اصرار کرد تا مردم کوفه خود را آماده جنگ با معاویه بکنند و این غدّه سرطانی را از پیکر مقدّس اسلام بکنند، رغبتی از خود نشان ندادند، سهل است که حتی حاضر به دفاع از عراق نیز نشدند، کارگزاران و فرماندهان معاویه مرتب بر عراق دستبرد می‌زدند، ولی مردم کوفه عکس‌العملی نشان نمی‌دادند، نه نصیحتهای امام و نه تندی‌های آن حضرت، نتوانست آنان را بر سر عقل آورد، زیرا این ضعف روانی که سستی‌ها و ساده‌اندیشی‌های خود کوفیان آن را برایشان به ارمغان آورده بود، آنان را از انجام هر عملی ناتوان و فلج کرده بود. امام در کوفه و در چنین شرائط ناگواری به شهادت رسید، با اینکه مظلومیت این شهادت موجی در جامعه برانگیخت، امّا کوفه در اثر اختلاف و در نتیجه بلاتکلیفی مردم آن، آسیب پذیر شده و معاویه و سپاه شام چون کابوسی چنان دل و دماغ از کشور عراق گرفته بود که حتی جسد مطهر امیرالمؤمنین(ع) محرمانه به خاک سپرده شده و مدفن حضرتش را از همگان مخفی نگاه داشتند تا زمانی که ائمه شیعه آن را به مردم نشان دادند. این موج مظلومیت باعث تنش شدیدی در میان مردم کوفه شد، درست است که عراق تضعیف شده بود امّا به این سادگی زیر بار رژیم شام نمی‌رفت و این را برای خود ننگی می‌دانست که نمی‌توانست به آسانی بر آن تن در دهد، این بود که یکباره جمع شدند و تشکّل نسبتاً نیرومندی در کوفه، نظرها را به خود جلب کرد، حالا مردم کوفه در جستجوی رهبری بودند که با او بیعت کنند تا برنامه‌های امیرالمؤمنین(ع) را بکار بسته و سیاست آن حضرت را دنبال نماید و هیچکس جز فرزند علی(ع) شایستگی ادامه این راه را نداشت، با امام بیعت کردند، و اصرار داشتند که تنها به شرط جنگ با معاویه، با او بیعت کنند، امّا امام آنها را آزموده بود، به همین جهت برای بیعت مشروط ـ به هر آنچه که او خود صلاح می‌دید عمل نمایدـ حاضر شد حتی اگر تحت شرائطی مجبور به پذیرش صلح با معاویه شود کسی را یارای اعتراض بر او نباشد. ... این بار نیز مردم عراق در وهله اوّل تصمیم جدی گرفتند امّا مثل همیشه با گذشت اندک زمانی از تصمیم خود بازگشتند و همان ننگی را که از پذیرشش سرباز می‌زدند به راحتی پذیرفتند. گویا کمی جلو رفتیم، بیعت با امام علاوه بر لیاقت شناخته شده او در رهبری جامعه، عمدتاً به دلیل تأکیداتی بود که از ناحیه پیامبر و امیرالمؤمنین(ع) در مورد امامت آن حضرت و بیان شایستگی او انجام گرفته بود. رسول خدا(ص) درباره او و برادرش چنین فرموده بودند: الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا. حسن و حسین هر دو امامند، به انجام وظائف آن قیام کنند ویا به سبب موانع و مصالحی از آن تقاعد فرمایند. امیرالمؤمنین(ع) نیز آن حضرت را به عنوان جانشین خود تعیین فرمودند، چنانکه او خود در نامه‌ای که به معاویه نوشته می‌فرماید: فاّن امیرالمؤمنین(ع) نزل به الموت و ولاّنی هذاالامر من بعده. امیرالمؤمنین(ع) زندگی دنیا را ترک کرده و مرا برای بعد از خود به جانشینی در امر حکومت منصوب فرمودند. عبدالله بن عبّاس وقتی می‌خواست مردم را برای بیعت با آن حضرت دعوت نماید چنین گفت: هذا ابن بنت نبیکم و وصی امامکم فبایعوه. این شخص، فرزند پیامبر(ص) و وصّی امام شما است، با او بیعت کنید. گروهی از سران کوفه که قصد بیعت با او را داشتند بر وصایت او نسبت به پدرش تکیه کردند: انت خلیفة ابیک و وصیه و نحن السامعون المطیعون. تو جانشین پدر و وصّی او و ما گوش به فرمان تو هستیم. عبارات فوق نمونه‌ای از شواهدی است که امامت حسن مجتبی(ع) را از جانب پدر و به عنوان وصیّ او نشان می‌دهند. امام از فردای بیعت، کار اصلی خود را که آماده کردن مردم برای رویاروئی با قاسطین بود آغاز کرد. اراده مصمم امام در جنگ با معاویه در برابر موضع ضعف مردم عراق در حقیقت مهمترین کار امام و همچنین مردم عراق، تعیین تکلیف معاویه و جنگ با او بود، آن روزها جدائی سرزمین‌های اسلامی از یکدیگر، مفهوم نداشت و مسأله وحدت همه سرزمین‌های اسلامی از نظر هر فرد مسلمانی امری مسلم به حساب می‌آمد، عراق نمی‌توانست جدا از شام باشد، چنانچه شام از عراق و همینطور حجاز ومصر... لذا مسأله حاکمیت مطلق بر کشورهای اسلامی باید حل می‌شد. از لحاظ دینی برای امام و شیعیان او، معاویه، عنصر فاسدی بود که می‌بایست از صحنه حاکمیت کنار گذاشته می‌شد و کاری بود که امیرالمؤمنین(ع) آن را مهمترین وظیفه خود از زمان بدست گیری زمام امور مسلمین مشخص کرده و در رأس برنامه کار خود قرار داده بود، امام علی(ع) فرموده بود که یکی از این دو را باید برگزینید: یا جنگ با معاویه و یا کفر بما انزل الله، چنین مشیی طبعاً سرمشق فرزند بزرگوار و شیعیان او نیز بود و اصولاً چنین تکلیفی در صورتی انجام آن برای امام واجب بود که توانائی‌های لازم و شرائط مساعد آن را دارا بوده باشد. از طرف دیگر از نقطه نظر خلافت، مهاجرین و انصار که از نظر «عرف مقبول سیاسی» می‌بایست تعیین کننده خلیفه باشند، به علی(ع) رأی داده بودند و اینک با امام حسن(ع) که در کوفه بود اکثریت انصار و بقایای گروهی از مهاجرین بیعت کرده بودند، از این رو معاویه عملاً یاغی محسوب می‌شد و از نظر اصول و ضوابط پذیرفته شده در آن عصر، هیچ برگ برنده‌ای در دست نداشت، بنابر این می بایست تکلیف او مشخّص می‌شد. افزون بر این، مردم عراق مطمئن بودند که معاویه درصدد کسب مقام خلافت است و اکنون که اوضاع و اصول موجود آن روز، روی مساعد به او نشان نمی‌دهد او حتماً اقداماتی در این زمینه انجام خواهد داد، تصور چنین امری برای مردم«عراق» بسیار دشوار بود، و طبعاً پیروزی مردم شام بر کوفه به منزله شکست و حتی مورد انتقام قرار گرفتن کوفیان از ناحیه شامی‌ها بود. این چنین مسائلی موجب شد تا حکومت امام حسن(ع) از همان آغاز با مسأله جنگ پیوند بخورد، بخصوص که بخشی از مردم بیعت کننده از خوارج بودند و اینها تاکید زیادی بر جنگ می‌ورزیدند و در میان جنگ و حکومت به پیوندی ناگسستنی قائل بودند. متأسفانه علیرغم جوّ ظاهر که همه چیز مطابق روال مطلوب پیش می‌رفت، باطن جامعه از خستگی خاصّی همراه با گرایش‌های انحرافی در بُعدهای فکری و اجتماعی رنج می‌برد، به همین سبب قادر به تصمیم گیری جدی برای جنگ نبود، این ظاهر و باطن به اندازه‌ای در جهت مخالف یکدیگر حرکت می‌کرد که با همان سرعتی که با امام حسن(ع) بیعت شده بودـ بلکه سریعتر و در محدوده‌ای وسیعترـ با معاویه بیعت شد. در همان آغاز کار، امام حسن(ع) با اینکه با ماهیت معاویه آشنائی کامل داشت، مطابق مشی دینی خود، ابتدا از او دعوت به عمل آورد تا دست از تجاوز برداشته و پیروی خود را از حکومت قانونی او اعلان دارد. در همین نامه، امام با اشاره به اختلاف اُمّت در مسأله امامت پس از رحلت پیامبراکرم(ص)، خاطرنشان کرد که او و پیروانشان(شیعه) حکومت‌های گذشته را غیر قانونی دانسته و چنین مقامی را حق انحصاری اهل بیت رسول خدا می‌دانند و با استناد به سکوت اهل بیت بخاطر مصالح خاصی در آن دوران و تجاوز معاویه بر علیه حقّ مسلم اهل بیت و پس از اظهار شگفتی از این تجاوز، از وی خواست بیعت نماید و او را تهدید کرد در صورت عدم بیعت و اطاعت با تمام امکاناتی که در اختیار دارد با او به نبرد خواهد پرداخت. معاویه در جواب نامه امام، با توجّه به بینش‌های جاهلی، و با استناد به سنّ و سال خود و با این دست‌آویز که او نسبت به مسائل سیاسی از امام حسن بیناتر است او را به بیعت خود فراخواند و در پایان نامه خود افزود: ان امری و امرک شبیه با مرابی بکر و امرکم بعد وفاة رسول الله(ص) . مسأله من و تو، درست شبیه مسأله ابوبکر و پدر تو پس از رحلت پیامبر(ص) می‌باشد. طبیعی بود که چنین اختلاف ریشه‌داری از این راه پایان نمی‌پذیرفت بلکه نبرد سهمگینی لازم بود تا سرنوشت کار در میدان جنگ تعیین شود، لذا امام حسن(ع) با اراده‌ای آهنین به منظور پیکار با قاسطین شروع به جمع‌آوری نیرو کرد، معاویه نیز طیّ نامه‌ای که به عمال خود در شهرها نوشت از آنان خواست برای او نیرو بفرستند تا با استفاده از اوضاع آشفته‌ عراق به کوفه هجوم آورده و با تسخیر آن، حکومت امام حسن(ع) را به سقوط بکشاند،معاویه سازمان جاسوسی منظّم و گسترده‌ای داشت که در سرتاسر سرزمین های اسلامی ریشه دوانده بود و از این طریق قطعاً اطلاعات دقیق و کاملی از اوضاع عراق دریافت می‌کرد. حرکت کُند عراق در جنگ با قاسطین درست است که در آغاز کار و درگیر و دار روزهای شهادت حضرت علی(ع) مردم کوفه از ترس هجوم سپاه شام با امام مجتبی(ع) بیعت کردند ولی در عمل همانگونه که با امیرالمؤمنین(ع) رفتار کرده و در برابر اصرارها و هُشدارهای آن حضرت برای مقابله با حملات معاویه، عاجزانه در خانه‌های خود خزیده و عکس العمل مناسبی از خود نشان نداده بودند، اینک نیز وقتی امام حسن(ع) از آنها خواست تا برای جنگ با معاویه آماده شوند کسی پاسخ مثبت نداد تا اینکه عدی بن حاتم خود به تنهائی عازم لشکرگاه شد و به ناچار گروهی از قبیله «طی» و دیگر قبائل از دنبال او به راه افتادند. پس از تبلیغات زیاد و سخنرانی‌های مکرر امام و بعد از آنکه آن حضرت به نخیله رفته و کوتاهی مردم کوفه را دیده و به کوفه بازگشته بود تنها در حدود 12 هزارنفر در لشگرگاه نخیله اجتماع کردند. از آنجا که برخی از مورخین نوشته‌اند: پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) چهل هزار نفر به منظور جنگ با معاویه با او بیعت کرده بودند، عدّه‌ای دیگر به اشتباه افتاده و پنداشته‌اند که این تعداد همه در سپاه امام حسن مجتبی(ع) حضور داشتند. واقع قضیه این است که این نقل کمی مبالغه آمیز و از دقت و صحت چندانی برخوردار نیست، کافی است تا مروری به کلمات امام علی(ع) در رابطه با سرزنش‌های مکرر آن حضرت از مردم کوفه و تأکید و پافشاری وی بر لزوم اجتماع مجدد و حمله به شام به منظور فیصله دادن به فتنه معاویه داشته باشیم تا ببینیم که چگونه آنها با بی‌تفاوتی با این مسأله حیاتی برخورد کرده و از جواب مساعدی به آن حضرت طفره می‌رفتند و هرگز آمادگی لازم از خود نشان نمی‌داند، و بر فرض صحت نیز طبعاً دلیلی بر وجود همین تعداد در کنار امام مجتبی(ع) نمی‌تواند باشد بخصوص که مورخین، مقدار افراد حاضر را 12 هزار نفر ذکر کرده‌اند. امام، عبیدالله بن عبّاس را با سمت فرمانده و قیس بن سعد بن عباده را به معاونت او برگزیده و به سوی 60 هزار نفر از سپاه شام گسیل داشت و خود در مدائن اقامت کرد تا باز به جمع‌آوری نیرو بپردازد. از آنجا که سپاه و امام از هم جدا بودند معاویه با انتشار شایعاتی توانست هر دوی آنها را از تصمیم یکدیگر غافل نموده و آنها را نسبت به هم دلسرد کند، در میان سپاه امام، شایع شده بود که امام صلح کرده است، در این گیر و دار، معاویه از فرماندهی سپاه امام خواست که زودتر به او ملحق شده و یک میلیون درهم جایزه بگیرد و سپاه که در شرایط روانی بدی قرار داشته و انگیزه نیرومندی برای جنگ نداشت، از این شایعه دلتنگ شده و به سوی معاویه به راه افتاد، تنها چهار هزار نفر در کنار قیس بن سعد مانده و در برابر معاویه مقاومت کردند این بار معاویه در صدد فریب دادن او برآمد امّا قیس هُشیارتر از آن بود که در مقابل چنین شایعات و تطمیع‌های معاویه فریب بخورد. در مدائن نیز علاوه بر تأثیر فراوان فرار سپاهیان امام به سوی معاویه، نمایندگان او که برای درخواست صلح از امام حسن(ع) شرفیاب شده و جواب رد شنیده بودند، در راه بازگشت در میان مردم شایع کردند که امام، صلح را پذیرفته است، این شایعه دروغین مردم را کلافه کرده و آنان را برای پذیرش معاویه کاملاً آماده ساخت، در این میان شایعه پذیرش صلح از جانب قیس بن سعد تنها نیروی مقاومت در مقابل معاویه نیز در شهر دهان به دهان می‌گشت و این خود نیز چون ضربه کُشنده‌ای بر وضع روانی کوفه فرود آمده و آخرین رمق مقاومت را از آن برگرفت. در چنین جوّی و در مقابل برخوردهای خائنانه مردم عراق، امام چاره‌ای جز کناره‌گیری از حکومت نداشت، هنگامی که هیچکس جز یاران اندک او بر جنگ قاسطین پافشاری نداشته و حاضر به شرکت در آن نبودند، طبعاً آن حضرت نمی‌توانست اقدام مؤثری انجام دهد. لذا وقتی معاویه برای چندمین بار درخواست صلح از امام نمود امام بناچار آن را پذیرفت. صلح تحمیلی معاویه و ارزیابی علل آن برخوردی که مردم عراق در اواخر دوران حکومت امام علی(ع) با آن حضرت داشتند، نشانگر روحیّه ضعیف و غیر مقاوم آنها در یک جنگ طولانی بود، بخصوص جنگی که غنائمی در برنداشت، و در پیرامون آن شبهات و تأویلات انحرافی نیز از طرف دشمنان امیرالمؤمنین(ع) بر مردم القاء می‌شد. عیناً همین برخورد در زمان حکومت امام حسن(ع) با آن حضرت نیز تکرار شد، مردم کوفه نشان دادند که خواهان جنگ با معاویه نیستند و رفتن قبیله‌ای بعد از قبیله دیگر بسمت معاویه، ثابت می‌نمود که امام نمی‌تواند به آنها تکیه کرده و دست به اقدام نظامی بر علیه معاویه بزند. پُر واضح است که وقتی ملّتی در موضع ضعف قرار گیرند، رهبر آن ملّت نمی‌تواند دست به عملی بزند، در اینجا ما می‌کوشیم علل و انگیزه‌های این صلح تحمیلی را از دیدگاه خود امام حسن(ع) نقل کنیم، در یک مورد آن حضرت ضمن اشاره به برخورد مردم کوفه با پدرش و داستان بیعت آنها با خود، فرمود: امروز شنیدم که اشراف شما به سوی معاویه رفته و با او بیعت کرده‌اند همین برای من کافی است. انتم الذین اکرهتم ابی یوم الصفین علی الحکمین. شما همان کسانی هستید که حکمیت را در صفین بر پدرم تحمیل کردید. و در مورد دیگری فرمودند: و الله لوقاتلت معاویة لا خذوا بعنقی حتی یدفعونی الیه، مسلماً. به خدا سوگند اگر من با معاویه می‌جنگیدم مردم عراق مرا بازداشت کرده و به صورت اسیری به معاویه تحمیل می‌دادند. امام تعابیر دیگری نیز دارد که در آن مردم عراق را به عنوان مردمی غیر قابل اعتماد توصیف و بر تجارب تلخ پدرشان از کوفه اشاره می‌فرماید. امام مجتبی به نوبه خود تبلیغات زیادی برای برانگیختن مردم به جنگ با دشمن انجام داد اما بطور قطع نفوذ او در میان مردم کمتر از پدر بود(برخلاف آنچه بعضی ازمورخین گفته‌اند) وقتی حضرت علی(ع) نمی‌توانست با نصیحت، مردم کوفه را برای جنگ برانگیزد چگونه امام حسن(ع) می‌توانست این کار را انجام بدهد، آیا برای امام جایز بود مستبدانه و با توسل به نیرنگ و تزویر، مردم را برای جنگ با قاسطین آماده کند؟ پیش از این در شرح خصوصیات امیرالمؤمنین(ع) اشاره کردیم که امام نمی‌خواست پیروزی را از راه ستم به دست آورد، شاید اگر این دو بزرگوار می‌خواستند مردم را با استبداد و توسل به زور و تهدید برای جنگ آماده کنند می‌توانستند ولی آنها نمی‌خواستند چنین کنند. جنگ امری است که بر دو پایه‌ اجازه رهبری و موافقت مردم استوار است، لذا خود پیامبر(ص) با آن همه مقبولیّت اجتماعی که داشت باز در جنگهای «بَدر» و «اُحُد» مسأله را با مردم به مشورت گذاشت، امام مجتبی(ع) می‌دید که مردم تمایلی به جنگ ندارند حتی دوسوّم از کسانی که ادّعای مقاومت تا آخرین لحظه را داشتند، شبانه به معاویه پیوستند. وقتی مردم جنگ را نمی‌خواهند و حرکتی از خود نشان نمی‌دهند چه می‌توان کرد؟ امام، خود خواهان جنگ بود امّا بار این جنگ را مردم می‌بایستی بر دوش بکشند، وقتی مردم علاقه‌ای به جنگ نداشتند و در شرایط مسمومی که معاویه و مبلغین اُموی بوجود آورده بودند، از درک فلسفه و مبانی فکری آن عاجز بودند، طبعاً رهبری نمی‌توانست کاری انجام بدهد در این زمینه امام مجتبی(ع) کلمات زیبا و رسائی دارد که خود بهترین تحلیل از مسأله حاضر است: انّا والله لا یثیننا غیّ اهل الشام شک و لا ندم و انّما کنّا نقاتل اهل الشام بالسلامة و الصبر فشیبت السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع و کنتم فی مسیرکم الی صفین و دینکم امام دنیاکم و اصبحتم الیوم و دنیاکم امام دینکم، اَلا وقدا صبحتم بین قتیلتین قتیل بصفین تبکون له و قتیل بالنهروان تطلبون بثاره، و اما الباقی فخاذل، و اما الباکی فثائر ألا و انّ معاویة دعانا لامر لیس فیه عزّ و لا نصفة فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الی الله عزّوجلّ بظبی السیوف و ان اردتم الحیاة قبلناه و اخذنالکم الرضی، فناداه الناس من کل جانب البقیة البقیة وامضی الصلح به خدا سوگند شک و پشیمانی، ما را از جنگ با اهل شام باز نمی‌دارد ما با آرامش و بردباری با اهل شام می‌جنگیدیم امّا آرامش، به عداوت و بردباری به ناشکیبائی مبدّل گردید، هنگامی که شما آهنگ صفین را داشتید دینتان مقدم بر دنیای شما بود ولی اکنون دنیای شما مقدم بر دینتان قرار گرفته است، آگاه باشید که شما امروز در میان دو نوع کشته قرار گرفته‌اید: کشتگان صفین که برای فقدان آنها اشک می‌ریزید و کشتگان نهروان که به دنبال گرفتن خونشان هستید. بدانید که معاویه ما را به امری (صلح) دعوت کرده که در آن نه عزّتی برای ما و شما وجود دارد و نه ذرّه‌ای رعایت انصاف شده است، پس اگر از مرگ هراسی ندارید آن را بسوی او بازگردانده و او را با شمشیرهای برّان به حکم خدا فرا خوانیم و اگر در پی زندگی‌تان هستید ما هم قبول می کنیم و رضایت شما را فراهم می‌آوریم. و مردم از اطراف فریاد برآوردند که می‌خواهیم باقی بمانیم، و امام صلح نامه را امضاء کرد. از جملات فوق به خوبی روشن است که امام، خود آهنگ جنگ داشت و به هیچ عنوان مسأله جلوگیری از خونریزی مطرح نبوده است مگر آنکه فرض کنیم که خونریزی در چنین شرائطی، نتیجه مطلوب در برنداشته است آنچه که مسلم است آن است که مانع آغاز جنگ و انگیزه پذیرش صلح، همان خواست مردم بوده است که دست امام را برای اقدام نظامی بر علیه قاسطین می‌بسته است. در همین زمینه خود امام ضمن تحلیلی از صلح می‌فرمایند: انّی رأیت هوی عظم الناس فی الصلح و کرهوا الحرب فلم احب ان احملهم علی ما یکرهون. دیدم که اکثریت عظیم مردم متمایل به صلح بوده و از جنگ کراهت دارند من هم نخواستم آنها را بر چیزی که کراهت دارند وادارم. این تعبیر دیگری از همان مطلبی است که بارها امیرالمؤمنین(ع) بدان اشاره فرموده‌اند، و اصلی استوار در برخورد سیاسی رهبری با مردم است. و در جای دیگر می‌فرمایند: و الله انی سلّمت الامر لانی لم اجد انصاراً ولو وجدت انصاراً لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم الله بیننا و بینکم. به خدا سوگند من به جهت نداشتن یارانی، حکومت را به معاویه تسلیم کردم و گرنه شب و روز با وی می‌جنگیدم تا خداوند بین ما و آنها حکم کند. در جملات دیگری که امام در مقام دفاع از موضع خود در برابر معترضین مطرح فرموده، نکته دیگری نیز به چشم می‌خورد، و آن اینکه چنین صلحی اساساً برای حفظ بقایای شیعه پذیرفته شده است، شیعیان خاص امیرالمؤمنین(ع) اغلب در جمل، صفین و نهروان به شهادت رسیده و گروه اندکی از آنان باقی مانده بود، و اگر جنگی به وقوع می‌پیوست با توجّه به ضعف مردم عراق قطعاً امام حسن(ع) و شیعیان متحمّل خسارات جبران ناپذیری می‌شدند، زیرا معاویه در این صورت آنها را به شدّت سرکوب می‌نمود، امّا صلح می‌توانست آنها را برای شرائطی که در آینده فراهم می‌آمد نگهدارد و اگر بنا بود خون آنها ریخته شود بتواند بازده مفیدی داشته و جریانی مؤثر در تاریخ بوجود بیاورد. اینک به کلمات امام (ع) در مقابل اعتراض بعضی از یاران او توجّه فرمائید: ما اردت بمصالحتی معاویة الّا ان ادفع عنکم القتل عندما رأیت تباطئ اصحابی عن الحرب و نکولهم عن القتال. مرا فکر نجات شما از کشته شدن وادار به صلح با معاویه کرد، زیرا می‌دیدم که یاران من از جنگیدن سُستی کرده و از قتال روی گردان شده‌اند. در جای دیگر ضمن سخنانی که درباره ضرورت صلح تحت پاره‌ای از شرائط، ایراد فرموده و صلح حدیبیه را به عنوان شاهد مطلب یادآوری می‌کند، چنین می‌فرماید: و لولا ما اتیت لما ترک من شیعتنا علی وجه الارض احد. اگر چنین نمی‌کردم احدی از شیعیان ما در روی زمین باقی نمی‌ماند. و در مقابل اعتراض مالک بن حمزه می‌فرماید: یا مالک لا تقل ذلک انّی لمّا رأیت الناس ترکوا ذلک الاّ اهله خشیت ان تجتثوا عن وجه الارض فاردت ان یکون للدین فی‌الارض ناعی. ای مالک چنین مگو زیرا وقتی من دیدم، همه مردم جز عده معدودی از آنها جنگ را ترک کردند ترسیدم شما از روی زمین ریشه کن شوید و با قبول صلح خواستم فریادزنانی بخاطر اسلام در روی زمین باقی بماند. در چنین شرائطی که برای امام حسن(ع) پیش آمده بود اگر جنگی آغاز می‌شد، قطعاً به ضرر او و یاران خاص وی پایان می‌پذیرفت، بطوری که حتی امیرالمؤمنین(ع) نیز وقتی که در چنین شرائطی قرار گرفت حاضر به قطع جنگ با معاویه گردید. اینک به قسمتی از سخنان آن حضرت در برابر گروهی از موافقین ادامه جنگ توجّه فرمائید: یا قوم قد ترون خلاف اصحابکم و انتم قلیل فی کثیر و لئن عدتم الی الحرب لیکونن اشد علیکم من اهل الشام فاذا اجتمعوا و اهل الشام علیکم افنوکم و الله ما رضیت ولا هویته ولکنی ملت الی الجمهور منکم خوفاً علیکم. ای مردم بطوری که می‌بینید یاران شما با جنگ مخالفت کردند و شما در میان این همه مردم، گروه اندکی هستید اگر به جنگ ادامه دهید همین همرزمانتان برای شما خطرناکتر از سربازان شام خواهند بود و اگر آنها و سپاه شام یکپارچه در برابر شما قرار گیرند شما را از میان برمی‌دارند به خدا سوگند که من به چنین پیش‌آمدی راضی نبوده و نمی‌توانستم آن را تحمّل کنم به همین سبب و بخاطر ترس از ریشه کن شدن شما، به رأی اکثریت تمایل نشان دادم. چنانچه ملاحظه می‌فرمائید خود امیرالمؤمنین(ع) نیز در چنین شرائطی حفظ شیعه را عنوان کرده و یکی از دلایل پذیرش حکمیت تحمیلی را رفع تهدید از یاران نزدیک خود قلمداد می‌کند. امام حسین(ع) نیز علیرغم برخی از روات اخبار تاریخی که به ناروا خواسته اند شایعه مخالفت امام حسین(ع) با برادرش را در صفحات تاریخ بگنجانند، به صحّت و متانت راه برادرش اعتقاد راسخی داشت و در مواردی خاطرنشان فرموده که در چنین شرائطی هیچ اقدامی جز آنچه برادرش انجام داده، نتیجه بخش نبوده است. کلمات امام حسین(ع) با کسانی که از او خواستند تا اقدامی بکند، برای تأیید مطلب مورد بحث بسیار گویا است: صدق ابومحمّد فلیکن کلّ رجل منکم حلسا من احلاس بیته مادام هذا الانسان حیّاً. آنچه ابومحمّد (حسن ع) کرده درست است هر کدام از شما تا وقتی که معاویه زنده است پلاس خانه خود شود. و امّا انا فلیس رأیی الیوم ذلک فالصقوا رحمکم الله بالارض و کمنوا البیوت و احترسوا من الظنة مادام معاویه حیّاً. من امروز نظر مساعدی به جنگ ندارم پس تا زمانی که معاویه زنده است برجای خود بنشینید و خود را در خانه‌هایتان پنهان کنید و سوءظن معاویه را متوجّه خود نسازید. چنین تعبیراتی، همان بینش امام حسن(ع) دائر بر بی‌فائده بودن اقدام نظامی در برابر معاویه را تأیید می‌کند. صلح تحمیلی و موّاد آن حتی اگر فرض کنیم که امام مجتبی(ع) نظر به ضعف مردم عراق از ادامه جنگ منصرف شده بود، با توجه به فرستادن معاویه نمایندگان خود را به مدائن و گفتار خود امام ـ که قبلاً به آنها اشاره شدـ مسلّم است که معاویه علاقه داشت که مسأله را بدون توسّل به جنگ و خونریزی به پایان برساند، او زیرکانه خود را چهره‌ای آرام و حلیم به مردم نشان داده و خواهان آن بود که بدون درگیری بر عراق مسلط شود، طبعاً چنین امری از تحرّک کینه جویانه عراق بر علیه او جلوگیری می‌کرد، اضافه بر آن او به هر حال توانسته بود اقدام خود را به صورت قانونی درآورده و این تصوّر را که «این او نیست که با توسّل به زور خلافت اسلامی را قبضه می‌کند، بلکه خود مردم و در رأس آنها امام حسن(ع) است که آن را به وی ارزانی می‌دارند» در اذهان مردم زنده کند، هر چند عدم رعایت او تعهداتی را که در منشور صلح به توافق طرفین رسیده بود، خط بطلان بر زیرکی‌ها و تزویر‌های او کشیده و چهره کریه و فریبکار او را آشکارا نشان داد. تاریخ در نقل موادی ـ که تاریخ نویسان ادعا می‌کنند مورد توافق طرفین قرار گرفته، برای نسل‌های بعدی ـ ستم بزرگی در حق امام حسن(ع) روا داشته است، با بررسی دقیق مسأله به آسانی می‌توان فهمید که چگونه گروهی از روات و مورخین در موقع تنظیم گزارش‌های تاریخی‌شان گرایش‌های مذهبی خود را رها نکرده و به نفع سیاست اُموی و بر علیه شیعه به جعل خبر پرداخته و حقایق تاریخی را تحریف کرده‌اند، آنها در این جنایت اثبات چند نکته زیر را در نظر داشته‌اند: امام حسن(ع) عاجزانه تقاضای صلح کرد. امام به خاطر تمایلات مادی و رسیدن به درهم و دینار دست به چنین کاری زد. او تنها به فکر خودش بوده و مردم را در برابر معاویه رها کرد... زهری یکی از وابستگان دربار هشام بن عبدالملک و طرفدار جدّی بنی امیه، یکی از مصادر اصلی این تحریف بوده که اساس صلح نامه را تنها شرایط مالی و گرفتن خراج «اهواز» و «دارابجرد» ذکر کرده است. در این مختصر مجال بحث و بررسی کامل نقلهای تاریخی درباره مواد صلح نامه نیست لذا ما تنها به ذکر روایتی که در مصادر قدیمی به صورت یک متن کامل نقل شده اکتفاء کرده و توضیحاتی درباره آن می‌دهیم، این نقل توسط دو مورخ قدیمی که اسناد آنها کاملاً از یکدیگر جدا می‌باشد به صورت همسانی روایت شده است که خود این همسانی در نقل متن کامل صلح نامه، از نشانه‌های صحت آن است در این روایت آمده: امام، عبدالله بن نوفل را پیش معاویه فرستاد تا به او بگوید: در صورتی که جان و مال مردم در امان باشد او حاضر است پیشنهاد صلح را بپذیرد، امّا عبدالله بن نوفل پیش معاویه شرایط دیگری را به این شرح مطرح کرد: 1ـ خلافت پس از معاویه به امام حسن(ع) واگذار شود. 2ـ پرداخت سالانه 55هزار درهم به اضافه خراج دارابجرد... معاویه نیز این شرایط را پذیرفت، وقتی عبدالله بن نوفل نزد امام بازگشته و شرایط خود را به اطلاع او رسانید، آن حضرت آنها را نپذیرفته و فرمود: من طالب خلافت نیستم و اموالی که معاویه پرداخت آن را به من تعهد کرده از بیت المال بوده و او حق چنین تصرفی در بیت المال مسلمین را ندارد، آنگاه کاتب خویش را فرا خوانده و دستور داد متن زیر را بنویسد: این قراردادی است که حسن بن علی و معاویة بن ابی سفیان بر آن توافق کرده‌اند: حسن بن علی ولایت امر مسلمین را به او واگذار می‌کند به شرط آنکه او به کتاب خدا و سنّت رسول الله(ص) و سیره خلفای صالح عمل نماید. معاویه نباید کسی را به عنوان جانشین خود به خلافت تعیین کند و باید خلیفه پس از وی به نظر و رأی مؤمنین تعیین شود. مردم در هر نقطه‌ای از کشور که باشند اعم از شام، عراق، تهامه و حجاز، در امنیّت کامل به زندگی خود ادامه خواهند داد، همچنین اصحاب و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) از نظر جان و مال و فرزندان خود در امان خواهند بود. معاویه تعهّد می‌سپارد که بطور آشکار یا نهان توطئه‌ای بر علیه حسن بن علی و برادرش امام حسین نچیند. به نظر می‌رسد شرایط دیگری که بطور تفصیل یا اختصار نقل شده اشاره به همین نکته و از تعبیرات محدثین بوده باشد، هر چند احتمال دارد در همین متن نیز در بکار گرفتن پاره‌ای از تعبیرات تسامحی از طرف مورخین صورت گرفته باشد. امّا شرط مالی را چنانکه گذشت امام شخصاً تکذیب فرموده ولی در روایتی آمده که این شرط مالی بمنظور اداره خانواده‌های شهدای جمل و صفین در نظر گرفته شده است در این صورت احتمال دارد که چنین شرطی خارج از متن صلحنامه مورد توافق قرار گرفته باشد، در هر صورت مسلّم است که امام با آن سخاوتی که تاریخ از او گزارش کرده، چنین شرطی را برای منافع شخصی خود مطرح نمی‌کند گرچه اهل البیت(ع) را در بیت المال مسلمین حقی وافر است. همچنین احتمال دارد شایعه شرط مالی که به صورت خبر تاریخی در آمده ناشی از پیامی باشد که معاویه برای قبولاندن صلح به امام برای او فرستاده است مبنی بر اینکه او حاضر است سالانه یک میلیون درهم همراه با خراج «دارابجرد» و «فسا» در اختیار امام حسن(ع) قرار بدهد و بعدها مورخین مغرض و یا ناآگاه آنرا بعنوان یکی از موارد صلح نامه نقل کرده‌اند. و امّا تعیین امام حسن(ع) بعنوان خلیفه پس از معاویه در روایتی که نقل کردیم نه تنها در متن صلح نامه نیامده بلکه مورد تکذیب امام نیز قرار گرفته است، در این مورد گرچه اخبار تاریخی فراوانی وجود دارد اما بعید نیست که منشأ همه آنها همین پیام معاویه باشد که در ضمن تعهداتی گفته بود خلافت را پس از خود به امام حسن(ع) واگذار می‌کند. امام در صلح نامه نقل شده تنها فرموده بود که: معاویه حق تعیین جانشین ندارد و اینکار باید از طریق شورای مؤمنین انجام پذیرد. و این بمعنای رسمیّت دادن به «شورای تعیین خلیفه» نظیر شورای عمر و یا شکل جدید آن از جانب امام حسن(ع) نمی‌باشد، بلکه منظور, مقبولیّت مردمی یک حاکم است و این امر منافاتی با اعتقاد شیعه ندارد زیرا به هر حال امام معصوم نیز برای آنکه بتواند زمام امور حکومت را در دست گیرد نیازمند است که مردم او را قبول داشته باشند چنانکه خود خداوند نیز در صورتی حاکمیّت تشریعی دارد که مردم، او و دین او را بپذیرند، گرچه ولایت مطلق تکوینی بر جهان هستی را چه مردم بخواهند و چه نخواهند داراست. امام حسن(ع) بدان سبب دست به چنین اقدامی زد که از طرفی خلافت را از شکل موروثی آن که از معاویه انتظار آن می‌رفت، نجات دهد و از طرف دیگر به لحاظ آنکه مردم آن دوران، خلافت را مساوی با بیعت آزادانه اهل حل و عقد می‌دانستند، با احیای آن اصل، معاویه را در صورت تخطی از آن، در محظور مخالفت مردم قرار دهد. گرچه معاویه هوشیارتر از آن بود که در میان آن مردم ناآگاه، ناکام بماند ولی این حداکثر تدبیر پیش گیرانه‌ای بود که در آن شرایط دشوار، امام می‌توانست انجام دهد تا لااقل چهره منافقانه معاویه را بر مردم آشکار و شخصیت منفی او را در تاریخ برای آیندگان ترسیم نماید. بطور خلاصه نکات مهم صلح نامه مورد بحث عبارت بود از: تأمین امنیت برای مردم مخصوصاً شیعیان امیرالمؤمنین(ع) که به هر حال در جنگهای جمل و صفین بر علیه عثمانی‌ها شرکت داشتند. موروثی نبودن خلافت پس از معاویه. تأمین امنیت برای اهل بیت رسول خدا و در رأس آنها حسنین(ع). ولی معاویه هیچکدام از این مواد را رعایت نکرد حتی برای کسانیکه هنوز علاقه‌ای به معاویه دارند جالب توجّه است بدانند که او چگونه حتّی به ساده‌ترین آن مواد که خود، آنها را پذیرفته و امضاء کرده بود عمل نکرد، جالب‌تر آنکه معاویه پس از موافقت با مواد صلح نامه و امضاء آن، وقتی که به کوفه وارد شد در مقابل دیدگان بهت زده مردم ، ضمن سخنانی که برای آنها ایراد می‌کرد چنین گفت: تعهداتی که(صلح نامه) او در مقابل امام حسن(ع) بعهده گرفته صرفاً برای کسب حاکمیت بوده و از کوچکترین اهمیّت و اعتباری برخوردار نیست. انی کنت شرطت شروطاً و وعدت وعدة ارادة لاطفاء نار الحرب و مداراة لقطع هذه الفتنة فامّا اذا جمع الله لنا الکلمة و الالفة‌ و امنّا من الفرقة‌ فان ذلک تحت قدمی. من شروطی را پذیرفته و وعده‌هائی دادم تا آتش جنگ خاموش شده و فتنه پایان پذیرد، امّا پس از آنکه خداوند وحدت کلمه و الفت بین مسلمین را برای ما فراهم آورد و ما را از خطرات اختلاف نجات داد همه‌ آن شروط را زیر پای خود قرار می‌دهم. انی والله ما قاتلتکم لتصلّوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا و لا لتزکوا، انکم لتفعلون ذلک و انما قاتلتکم لأ تأمّر علیکم و قد اعطانی الله ذلک و انتم کارهون. بخدا قسم من بخاطر آنکه شما نماز بخوانید یا روزه بگیرید، حج بجا آورید، و یا زکات بپردازید با شما نجنگیدم که اینها را خودتان بجا خواهید آورد، من تنها به هدف کسب حاکمیت با شما جنگیدم که اینک خداوند آنرا بمن عطا کرده است هر چند که به دلخواه شما نبود. ابوساسان حصین بن منذر می‌گوید: معاویه به هیچکدام از تعهداتی که به امام حسن(ع) سپرده بود عمل نکرد، حجر و یارانش را به شهادت رسانید، تعیین خلیفه پس از خود را به شورای مؤمنین واگذار نکرده و فرزندش یزید را به ولایتعهدی خود برگزید، و امام حسن(ع) را مسموم کرد. سخنان امام(ع) پس از ورود معاویه به کوفه هنگامیکه معاویه وارد کوفه شد، اطلاعیه تهدید آمیزی خطاب به مردم صادر کرد که هر کس تا سه روز با او بیعت نکند تأمین نخواهد داشت، آنگاه مردم در مسجد بزرگ کوفه گرد آمدند و معاویه برای اینکه امام حسن(ع) را تحقیر کرده و ضمناً تأییدی از آن حضرت در ملأ عام گرفته باشد از او خواست تا سخنانی بر بالای منبر ایراد کند، روایاتی که مورخین نقل کرده‌اند مختلف است بطوریکه هر کدام قسمتی از سخنان امام را نقل کرده‌اند، در روایتی آمده است که امام(ع) فرمودند: انّما الخلیفة من سار بکتاب الله وسنّة نبیه (ص) و لیس الخلیفة من سار بالجور ذلک ملک مَلِکَ مُلْکاً یمتع به قلیلاً ثم تنقطع لذته و تبقی‌ تبعه(وان ادری لعله فتنة لکم و متاع لی حین) خلیفه کسی است که مطابق کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص) عمل کند، خلیفه آن نیست که با مردم رفتاری ستمکارانه داشته باشد این چنین شخصی پادشاهی است که سلطنتی بدست آورده و مدّت کوتاهی از آن بهره‌برداری می‌کند، سپس لذّتهای آن از بین رفته و زحمتهایش بر جای می‌ماند. امام(ع) در این سخنان از طریق کنایه معاویه را بعنوان پادشاهی ستمکار بمردم معرّفی می‌فرماید و در نقل دیگری آمده: امام حسن(ع) پس از اشاره به اینکه او و برادرش امام �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن