واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: سربازِ تنها و متهم فراری
سعید نقدی در مطلبی طنز در روزنامه قانون به بحث خرید سربازی پرداخته است.
در خبرها آمده بود که غایبین سربازی میتوانند با 50 میلیون تومان از سربازی خلاص بشوند...
یاد خاطرات سربازی خودم افتادم: زندان... بالای برجک... سرمای شدید زمستان... ساعت 3 نصف شب...
درحال سگلرزه زدن توامان از سرما و ترس! این لحظات اگه برای شما آشنا نیست برای ما خاطره است، از آن خاطراتی که هروقت یادش میافتیم مجبوریم بالا تا پایین خودمان را چک کنیم!
تو تاریکی شب در حال مرور خاطرات دوران مهدِ کودکم بودم که یکباره دیدم دو نفر با حرکات پانتومیم از دور به سمت من میآیند، حرکات دستشان طوری بود که انگار داشتند یکسری مفاهیم توهینآمیزی را نسبت به من و خاندانم حواله میدادند! بیشتر که دقت کردم دیدم انگار دارن میگن بگیرش، بگیرش...
تو این فکر بودم که نصف شبی شوخیشون گرفته یا چی؟
اومدم بگم: اونایی که گرفتن هم تا الان یا طلاقش رو دادن یا خسارتش رو! که چشمتون روز بد نبینه دیدم یک نانجیبی چنان از پشتِ سرم در رفت که بیا و ببین!
(اینجا بود که فهمیدم تو شرایط حساس ایزی لایف هم تاثیر خودش رو از دست میده!)
الان اگر فکر کردین سلحشورانه همچین جان بر کف دنبالش دویدم و کتفبسته گرفتمش زهی خیال باطل که اصلا زبانم بند آمده بود و این پای بیمصب هم به لرزه افتاده بود، نمیتونستم تکون بخورم حداقل!
خلاصه بعد از یکی دو دفعه زمین خوردن، دو تا پا داشتم چهارتا هم قرض کردم، اسلحه رو هم که همون اول پرتاب کرده بودم رو هوا و آقا چنان دویدم به سمت مخالف که حالا یک نفر هم شروع کرد دویدن دنبال من که منو بگیره!
حالا من بدو اون بدو، من بدو اون بدو، لامصب از ترس چنان میدویدم که خودم میخواستم وایستمها ولی پاهام وای نمیایستاد، خلاص کرده بود چنان میرفت که نمیدونستم بی وجدان از کجا ممکنه سردربیاره!
خلاصه چشمتان روز بد نبینه، متهم فراری، شب سرد و پرخاطرهای رو برای ما رقم زد چنان که کلا چند ساله خانوادهاش مخصوصا خواهرِ بزرگ پدرِ گرامیشان از ذهنم پاک نمیشه که نمیشه!
بماند که یه چند شبی رو تو انفرادی بودم و یه چند وقتی هم خدمتم بیشتر طول کشید ولی باز شانس آوردم متهم فراری را گرفتند وگرنه احتمالا هنوز بعد از گذشت 5 سال بالای برجک استوار ایستاده بودم تا شاید طرف برگرده و من را بیخیال شوند!
بله، ماها اینجوری خدمت کردیم و در نهایت بعد از اینکه همه مطمئن شدند دیگر مرد شدیم و چیزی ازمون غیر از این نمانده، تقدیم جامعهمون کردن.... حالا الان میگویند 50 میلیون بدهید و تمام این خاطرات را از دست بدهید! شما باشی قبول میکنی؟
نه شما این پول رو داشته باشی حاضر میشی از همه این خاطرات بگذری؟!
من که هرگز! نه که نداشته باشمهااا نه، یه وقت فکر نکنین برای پولش میگمها نه، یعنی مدیونین فکر کنین مشکل پولهها نه، کلا مدلم اینجوریه که با خاطره بیشتر حال میکنم!
والا... باور کنین، باورکنین، باور کنین دیگه،ای بابا چرا باور نمیکنین؟! بابا باور کنین...
۲۳ دی ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]