واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
ناگفتههای آقا مسعود آرپیچیزن از زبان فاطمه خانم
مسعود محمدرفیع جانباز 40 درصد شیمیایی و اعصاب و روان کرمانی است که حنجرهاش را از دست داده و حالا ناگفتههایش را از زبان همسرش فاطمه خانم بازگو میکند.
به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان، مسعود محمدرفیع جانباز 40 درصد شیمیایی و اعصاب و روان کرمانی است که حنجرهاش را بهعلت عوارض مربوط به جراحتهای جنگی از دست داده است و حالا ناگفتههایش را از زبان همسرش فاطمه خانم بازگو میکند. خانهای که شیشه ندارد همراه با تعدادی از اعضای کانون خبرنگاران دفاع مقدس استان کرمان به خانه مسعود محمدرفیع جانباز 40 درصد شیمیایی و اعصاب و روان کرمانی میرویم. فاطمه خانم همسر مهربان آقای محمدرفیع و دخترش به استقبال ما میآیند، وارد خانه میشویم، تختی در گوشه اتاق قرار دارد، اما از آقا مسعود خبری نیست، همسرش میخندد و میگوید: همسرم خجالتی است، وقتی دید، همه شما خانم هستید از اتاق بیرون رفت. خانه این جانباز ساده و صمیمی است، اما نکته عجیب این است که هیچ یک از درها و پنجرههای خانه شیشه ندارند و بهجای شیشه از نایلون استفاده شده است. ایرانمنش از راز شیشه نداشتن در و پنجرههای خانهشان پرده برمیدارد و میافزاید: زمانی که موج همسرم را میگیرد و حالش بد میشود، شیشهها را میشکند و با شیشهها خودش را زخمی میکند، به همین علت ما در خانه شیشه نداریم. محمدرفیع وارد اتاق میشود و در اوج نجابت و متانت با حرکات سر احوالپرسی میکند و بر روی تخت مینشیند. عکسهایمان را در حضور خدا برداشتهایم فاطمه ایرانمنش همسر محمدرفیع برای ما توضیح میدهد که همسرش در سال 64 و در عملیات والفجر هشت شیمیایی شده است و طی چند سال اخیر بر اثر جراحتهای جنگی و عوارض گاز خردل مبتلا به سرطان حنجره شده و حنجرهاش را از دست داده است و دیگر نمیتواند صحبت کند و از راه گلو و از طریق سرنگ تغذیه میشود.
زمانی که میخواهیم از محمدرفیع و همسرش عکس بگیریم، همسر این جانباز میگوید: ما عکسهایمان را در حضور خدا برداشتهایم. هرچند خستگی از چشمهای همسر آقا مسعود میبارد، اما آرامش ویژهای دارد که نشان از صبر و بردباری این مادر کرمانی میدهد. ایرانمنش عنوان میکند: زمانی که با همسرم ازدواج کردم، وی تراشکار بود و در سال 63 بهعنوان نیروی بسیجی به جبههها رفت و در سال 64 مجروح شد. وی میافزاید: همسرم در جبهه هم شیمیایی شد و هم موج انفجار بر وی تاثیر گذاشت و مشکل اعصاب و روان پیدا کرد به نحوی که تا سال 86 بهصورت مرتب در بیمارستان اعصاب و روان شهید بهشتی بستری میشد. وقتی خانه «میدان جنگ» میشد ایرانمنش اضافه میکند: محمدرفیع در دوران جنگ آرپیجیزن و تیربارچی بوده و یک دوره هم راننده آقای زادخوش و حاج قاسم سلیمانی بوده است. وی تصریح میکند: در ابتدا فقط پنج درصد جانبازی به همسرم داده شد، اما در سال 73 کمیسیون برگزار شد و میزان واقعی جانبازی وی را 40 درصد اعلام کردند. این بانوی کرمانی ادامه میدهد: همسرم در سالهای ابتدایی بعد از مجروحیت حال خرابی داشت و ما در خانه امنیت نداشتیم، گاهی ما را نمیشناخت و همیشه در فضای جبهه و جنگ بود، حتی اگر صدای سگ و گربه میآمد، میگفت، عراقیها حمله کردند و بعد من و بچهها را به درون اتاق میبرد و رختخوابها را روی ما میریخت و میگفت، میخواهم، شما را از دست عراقیها نجات دهم. ایرانمنش بیان میکند: همسر جانبازم بعضی وقتها که از خانه بیرون میرفت، راه خانه را گم میکرد و به در خانه مردم میرفت، مردم هم که نمیدانستند، او مجروح جنگی است، سه، چهار بار کتکش زده بودند. گلزار شهدا تنها دلخوشی آقا مسعود وی میگوید: این روزها همسرم دارای حالت بیقراری است و هیچ گونه سرگرمی ندارد و گلزار شهدا تنها دلخوشی وی است و صبح تا ظهر در کنار گلزار شهدا میماند. این همسر فداکار که دارای پنج فرزند است، ادامه میدهد: جراحتهای جنگی همسرم بر روی سه تا از بچههایمان تاثیر گذاشته است و آنها هم دچار مشکلات اعصاب و روان شدهاند. مردی که خیلی نجیب است وی از اخلاق آقا مسعود قبل از مجروح شدن در جنگ هم سخن میگوید و ادامه میدهد: همسرم اخلاق بسیار خوبی داشت، خیلی نجیب بود و همیشه برای کمک به دیگران پیشقدم میشد، اما حالا از همه گریزان است. ایرانمنش با بیان اینکه همسر جانبازش با توجه به بیماریهایش به گردش و تفریح نیاز دارد، تصریح میکند: دست ما بسته است و سفرهای بنیاد شهید هم کوتاهمدت است و رفت و آمدش نمیارزد.
وی با تاکید بر اینکه توقعی از هیچ کسی نداریم، عنوان میکند: همسرم همیشه به بچهها میگوید، از اینکه همسنگران و فرماندهان من برای دیدارم نمیآیند و سراغی از ما نمیگیرند، هیچ وقت دلگیر نشوید، زیرا من برای آنها به جبهه نرفتم، بلکه برای رضای خداوند به جنگ رفتم. مادری که برای شهید نشدن پسرش گریست ایرانمنش به بیان یکی از خاطرات خود از دوران حضور همسرش در جبههها میپردازد و میگوید: در سال 64 زمانی که همسرم در جبهه بود، عملیاتی انجام شد و 72 شهید را به معراج شهدای کرمان آورند و به من هم گفتند، شوهرت جزو این شهداست، بیا و او را شناسایی کن. وی میافزاید: من به معراج شهدا رفتم و چهره همه شهدا را نگاه کردم، اما همسرم در بین آنها نبود، بعد از اینکه به خانه برگشتم، همسرم هم آمد. ایرانمنش عنوان کرد: زمانی که همسرم از جبهه برگشت، مادرش در بین مادران شهدا گریه میکرد و میگفت، من لیاقت نداشتم، مادر شهید شوم و من این خاطره را هیچگاه یادم نمیرود. وی میگوید: هنوز جنگ تمام نشده بود که همسرم در بیمارستان بستری میشد، اما از بیمارستان مرخص میشد و بدون اطلاع ما به جبهه میرفت و بعد از مدتی نامهای از او به دستمان میرسید که در آن نوشته بود در جبهه است. ============== گزارش از مهسا حقانیت ============== انتهای پیام/80019/ل40
93/10/15 - 08:36
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]