واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: یک روز یک سرنوشت؛
از بلند کردن بلوکهای بتونی تا رسیدن به سکوی دوم جهان
آن روزها که حتی برای درس خواندن در یک خانواده پرجمعیت دچارمشکل بود و تندرستی را در بلند کردن بلوکهای سیمانی میدید شاید فکر نمیکرد...
به گزارش خبرنگار گروه ورزش باشگاه خبرنگاران؛ پسربچهای تپل و شلوغ که مادرش همیشه از دستش شاکی بود!
سجاد فرزند پنجم خانوادهای نه نفره که تمام خاطراتش را از دوران دبستان به بعد در یاد دارد روزهایی که برای رفتن به مدرسه هیجان داشت.
سجاد پسرکی باهوش و پرانرژی بوده که از خاطراتش این طور یاد میکند:
قبل از این که وارد مدرسه شوم خیلی دوست داشتم درس خواندن را تجربه کنم، بالاخره هر تحولی در زندگی شیرینی و سختیها و تلخیهای خاص خودش را دارد، آقای منصوری معلم اول ابتداییام را خوب به خاطر دارم کسی که واقعاً نقش یک معلم تأثیرگذار را در زندگی ام داشت، راهنماییها و آموختههایش هنوز آویزهی گوشم است و همیشه سعی میکنم به آنها عمل کنم، دوران دبستان شاگرد خوبی بودم، درس خواندن در خانه ما خیلی سخت بود چون خانودهای پرجمعیت بودیم و اتاق کافی برایمان نبود هر کداممان گوشهای مینشستیم و درس میخواندیم و مشق مینوشتیم، پدرم راننده و مادرم خانه دار بود و تا جایی که میتوانستند کمتر میگذاشتند ما سختیهای زندگی را تحمل کنیم.
دوران راهنمایی برایم خیلی عالی بود زمانی که دنبال ورزش رفتم و اول از کشتی شروع کردم و بعد مدتی دنبال تکواندو رفتم اما باز هم برایم راضی کننده نبود که با وزنه برداری آشنا شدم با ورودم به این رشته مربیهای کشتی و تکواندویی که با آنها کار کرده بودم پی گیریم شدند و خواستند من برگردم، میگفتند اگر برگردم خیلی خوب نتیجه خواهم گرفت اما من برنگشتم آقای داوود بهتاج که دبیر ورزشمان بود استعداد مرا کشف کرد و گفت تو روزی قهرمان خواهی شد!
همیشه زنگهای تفریح با دوستانم فوتبال بازی میکردیم، موچ میانداختیم، در بین خودمان مسابقهی بلند کردن جدولهای بتونی را داشتیم که پاداش فرد پیروز ساندویچ بود!
آنجا بود که با خودم گفت: این رشته را هرگز ترک نخواهم کرد! با این که خیلی سخت تر از کشتی و تکواندو است ولی انتخابش کردم و عاقبتش هم برایم خیر و سازنده و مثمر ثمر شد و توانستم رویاهایم را به واقعیت تبدیل کنم، در این راه خدا خیلی کمکم کرد دبیرستان دوران سختی برایم بود چون هم زمان با تمرینات خیلی سخت وزنه برداری بود با علاقهای که به هر دو داشتم هر دو را دنبال کردم تا با پیشرفتم بتوانم گوشهای از زحمات پدر و مادرم با جبران کنم.
* از روزهای خوب زندگی ورزشی ات بگو:
سجاد انوشیروانی دارنده مدال نقره وزنه برداری المپیک:
با مدال جوانان آسیا ( تایلند) ، از رفتن به خدمت سربازی معاف شدم و بعد از آن هم وارد دانشگاه شدم و در حال حاضر در حال تحصیل در رشتهی " فیزیولوژی ورزش گرایش قلب، عروق، تنفس" در مقطع دکتری هستم ورودم به دانشگاه و تیم ملی هم زمان شد روزهای اولی که به اردو دعوت شدم برایم بسیار شیرین و جذاب بود، کم کم داشتم به آرزویم نزدیک میشدم و گام های پیروزی را بر میداشتم و هرگز کنار ورزشم درس را ترک نکردم و سعی کردم درهر دو موفق باشم الان هم تمرکزم را روی درسم گذاشتهام تا آن را به سرانجام برسانم.
* چرا از ورزش دور شدید؟
مشکلاتی بود که همه از آن باخبر بودند؛ از نظر من رفتاری که با آقای باقری صورت گرفت خیلی خوش آیند نبود و همیشه مربیگری وی را تحسین میکنم، کوروش باقری کسی بود که من با او نتیجه گرفتم و کارش را قبول دارم و از لحاظ فنی تاییدش میکنم؛ اشتباهات ما و او همه دست به دست هم دادند تا مجموعهای که درست کرده بودیم و نتایج و مدالهای خوبی هم میگرفتیم از هم بپاشد و در مجموع عاقبت خوبی برایمان بعد از المپیک لندن پیش نیامد، باز هم میگویم تقدیرمان چنین بوده است.
* باز هم به تیم ملی بر میگردید؟
بله، برای المپیک 2016 ریو خودم را آماده میکنم و با قدرت و رکوردهای خوبی روی صحنه برخواهم گشت تا برای کشورم و پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران افتخار آفرینی کنم.
*تاثیرگذارترین افراد در زندگیتان؟
حاج داوود بهتاج مربیام و همسرم که همه جوره در کنارم هست و حمایتم میکند و با تمام سختیها از جمله مسافرتها و اردوهای طولانی که تیم ملی میرفتم ساخت و پدر و مادرم که همیشه پشتیبانم بودند و همیشه مسیر درست زندگی را به من نشان میدهند.
*بهترین روز زندگی سجاد انوشیروانی؟
کسب مدال المپیک و ازدواجم.
*از بزرگترین اشتباه زندگیتان بگویید؟
شراکت با یکی از دوستانم که در کار خرید و فروش موبایل بود که با نامردی او رو به رو شدم که بزرگترین اشتباه و تلخترین خاطره زندگیام بود.
*عجیبترین روز زندگی شما کی بود؟
زمانی که داشتم به دنیای قهرمانی نزدیک میشدم زانوی راستم آسیب دید که یک رباط و دو مینیسکم پاره شد باز هم خدارا شکر میکنم که پا پیش نکشیدم و توانستم پرچم کشورم را در مسابقات جهانی فرانسه و المپیک لندن بالا ببرم و عجیبتر و سختتر از آن هم روزی بود که پاسپورتم برای رفتن به مسابقات آسیایی تایلند آماده نشده بود، خیلی نگران بودم که نکند نتوانم بروم، تمام دوستانم رفته بودند و من تنها مانده بودم، کارخدا بود که در پایان وقت اداری پاسپورتم را صادر کردند و من توانستم خودم را به مسابقات برسانم و مدال بگیرم، روزی بود که داشتم یک سرنوشت خوب را از دست میدادم، ماجرایی که اول برایم خیلی سخت شروع شد و شیرین به پایان رسید.
سخن پایانی:
از خداوند ممنونم که سرنوشتم را این گونه نوشت و آرزویم عاقبت به خیری تمام کسانی است که مشکلی دارند و مسئولین محترم بیشتر به فکر افراد ضعیف و آسیب پذیر جامعه باشند که آسیب آنها برای تمام جامعه است دوست دارم همیشه آدم آرام و مهربانی باشم و به موفقیت و روزهای خوب فکر کنم.
گفتگو از فائزه رضایی
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]